سه شنبه 6 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

حکايت ديدار رهبر جمهوری اسلامی با امام زمان، طنزی از اسد مذنبی

در ادامه تلاشها برای قدسی کردن رهبرجمهوری اسلامی، آيت‌الله احدی طی اظهاراتی ماجرای ديدار رهبری و حضرت مهدی‌از زبان صديقی را بيان کرد.
مطلبی را به شما عرض می‌کنم شايد نشنيده باشيد. هيچکس نشنيده. جناب آقای صديقی شب فاطميه روی منبر در بيت ايشان که آقای رييس‌جمهور نشسته بود، سران مملکتی بودند، قوه قضاييه، خلاصه همه بودند. يعنی همه ختم روزگار. و جلو اينها خالی بستن شوخی نيست. آقای صديقی روی منبر اين مطلب را گفت و آن را نتوانست تمام کند. چون جمعيت فرياد زد: ايول به خالی بند!
ديدند اين جمعيت بسوی آقا دارند حمله می‌کنند. نگو لباس شخصی ها آقا را با کروبی اشتباه گرفته بودند. محافظان آقا را بردند داخل بيت و ديگر نتوانستند جمعيت را اداره کنند و هرچی به اگروه فشار می گفتند که ايشان مقام شامخ ولايت هستند نه کروبی و هاشمی، به خرج آنها نمی رفت. حالا چی شد که اينطور شد؟
من همه ساله مکه که می‌رفتم - چکار کنيم وضعمون توپ شده ديگه- قبل از رفتن به محضر يه آيت‌اللهی می‌رسيدم و توصيه می‌خواستم از ايشان. ايشان توصيه‌هايی می‌کرد و بعد هم که داشتم می‌آمدم، يک عمامه‌ای يا چيزی را برای ايشان هديه می‌ خريدم چون اگر نمی خريدم سالی ديگه مکه بی مکه.
اين دفعه که رفتم اين مطلب را فرمودند: شما که می‌رويد مسجدالنبی از قسمت جنوب شرقی مسجد، هفت قدم مياييد به جلو و همينطور هفت قدم به عقب و خلاصه قدم به قدم عقب نشينی می کنيد. قسمت بعدی را هم گفت که من نمی‌توانم دقيق به شما بگويم. چون خوردم به ديوار و گيج شدم و دردل به خودم و ايشان نفرين فرستادم که چرا مارا سرِ کار گذاشت. ولی مگر ول کن بود؟ ابدا.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


وقتی که قدم زدی آمدی جلو بنشين و اين ذکر سبعه را بگو. اين ذکر را که گفتی انشاءالله به حوائجت خواهی رسيد. خلاصه ما يکروز آنجا گرسنه و تشنه ذکر گفتيم ونشستيم. بعد ماموران عربستان آمدند و پرسيدند يا اَخی اينجا چرا نشسته ای؟ گفتم قرار است ورد بخوانم و به حاجتم برسم! ماموران يه مرتبه زدند زير خنده حالا نخند کی بخند. بعد يکی از مامورا داد زد پاشو يا اخی، و با خنده گفت، مرد حسابی همه ميرن تو بيت آقا بست می نشينند و حاجت می گيرند تو آمده ای توی اين بيابان برهوت دنبال حاجت؟ يکی ديگراز ماموران گفت: المعلوم هست به کاهدان زده ای يا اخی! و خلاصه با اردنگی مارا بيرون کردند.
فهميدم آقا راست می گفت که ذکر سبعه واقعاً يک ذکريست که معجزه می‌کند. در مورد ما که خيلی معجزه کرد چون از بالای ديوار مسجد النبی به پايين پرت شدم و هيچی ام نشد!
بعله آقايی که شما باشيد سوال کردم: آقای عزيز چه وجهی دارد که من بايد آنجا بنشينم و اين اذکار سبعه را بگويم. و اين بلاها سرم بيايد؟ اينکارا چه معنی دارد؟
فرياد گريه جمعيت بلند شد ..
ايشان می‌گويد: من رفتم اينکار را انجام دادم حالا تو نگو آقا خودش هم سرِکاربوده.
گفت: من رفتم مدينه همين کار را انجام دادم، بعد از اين رفتم مکه ديدم از بلند گو به عربی صدا می‌زنند: آقای صديقی دوباره بروند مدينه. تعجب کردم چرا چند ميليون حاجی را ول کرده اند و يقه مارو چسبيده اند؟ باز پرسيدم خرج ما رو کی می دهد؟ بلندگو جواب داد اين فضولی ها به تو نيامده برو مدينه! خلاصه من دوباره رفتم مدينه، و چند روزی علافی کشيدم. وقتی برگشتم به ايران يک عمامه‌ای خريده بودم رفتم محضر حاج آقا. تا و سلام عليک کردم بدون اينکه حرفی بزنم.
حاج آقا فرمودند: ميدانی ثمره ذکر امسال چه بود؟
گفتم: نه
گفت: مرگ من نمی‌دانی ثمره ذکر امسال چه بود، نگرفتی؟
گفتم: نه جون تو!
فرمود: امسال ثمره ذکر شما يکی اين بود که شما دو بار آمديد مدينه
گفتم اين چه ثمری بود که کلی به جيب ما ضرر زد؟
گفت: آخه آنجائی که نشسته بودی و ذکر می‌گفی من با تو بودم. گفتم ای ناقلا پس تو بودی تو بلندگو صدا زدی و مارو سرکار گذاشتی؟
بعد برگشت و گف ثمره دوم اينجا بود:
که تا گفت مجلس به هم پاشيد و مردم شروع کردن به سينه زدن و پايکوبی و خنديدن. که آقا جيم شدند؛ چون ديدند ديگر نمی‌شود جمعيت را اداره کرد.
فرمودند: ثمره دوم اين بود که آن نيتی که من می‌خواستم، به آن نيت رسيدم، و آن اين بود که امسال مقام معظم رهبری به ديدار امام زمان نائل آمد. گفتم مرد حسابی کلی خرج گذاشتی رو دست ما که يکی ديگه بهره اش را ببره؟ اقلا نيت می کردی من و تو به همچين افتخاری نايل می شديم؟ فرمودند من و تو نايل هم می شديم کسی تره هم برايمان خرد نمی کرد. تازه به دليل روابط خارج از چهارچوب نظام با امام زمان دستگيرمان هم می کردند گفتم همه اين داستان ها را سرهم کردی ولی آخرش نگفتی گل چه ربطی به شقايق دارد؟!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016