چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آقای لاريجانی! اينجا زندان کارون است؛ مرز زندگی انسانی و حيوانی، روايت تکان دهنده ضيا نبوی، زندانی سياسی از زندان کارون اهواز، کلمه

کلمه: ضيا نبوی، دانشجوی محروم از تحصيل يکی از زندانيان حوادث پس از انتخابات است.او نزديک به دو سال است که در زندان به سر می برد و نيمی از اين مدت را نيزدر زندان کارون اهواز در تبعيد گذرانده است.ضيا که تنها به دليل اينکه يک دانشجوی ستاره دار است با بدترين اتهامات مواجه و به شيوه ای ناعادلانه به زندان کارون اهواز تبعيد شده است، حتی يک ساعت از مدت حبس را هم بيرون از زندان نگذرانده و از هرگونه مرخصی محروم بوده است . ضيا نبوی هم اکنون شرايطی را در زندان کارون اهواز تجربه می کند که برای خيلی ها حتی تصورش ممکن نيست. او در نامه ای خطاب به محمدجواد اردشير لاريجانی، دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه بخشی از شرايط اين زندان را توصيف کرده است.

ضيا در اين نامه بيش از آنکه از خود بگويد و از خود بنويسد از شرايط غير انسانی اين زندان سخن گفته است، شرايطی که به قول او توصيفش از عهده قلم و حتی هر گونه دوربين فيلم برداری و عکاسی خارج است و تنها وضعيتی مرزی بين زندگی انسان و حيوان را به نمايش می گذارد. او با چشمان دقيق يک دانشجوی مهندسی امکانات و شرايط بهداشتی اين زندان را توصيف می کند. ضيا می نويسد:«آنچه در اين جا می گذرد حقيقتا “ورای حد تقرير” است و قابل بازنمائی نيست! من چنين وضعيتی را نه پيش از اين تجربه کرده بودم و نه جائی خوانده يا شنيده بودم. هيچ فيلمی يا داستانی تاکنون زندان را اين گونه تصوير نکرده بود و هرگز در مخيله ام هم نمی گنجيد که چنين جايی ممکن است وجود داشته باشد! شايد بتوان گفت که همه ی مصيبت های اينجا از اين نکته بر می خيزد که انسان در يک محيط بسيار کوچک و بسته و به غايت آلوده با شمار زيادی از انسان های متفاوت و نامتناجس مواجه است و مجبور است تمامی لحظات خود را در چنين وضعيتی بگذراند. واقعا برای خودم هم جای سوال است که چگونه می توان توصيف کرد جايی را که حتی هوای سالمی برای تنفس و يا چند متر فضای خالی برای قدم زدن وجود ندارد! در اين چند ماهی که در اين زندان به سر می برم گاهی وقتی افکار و رفتارم را در طول شبانه روز مرور می کنم به نتايج عجيبی می رسم، احساس من اين است که کم کم زندگی ام از محتوای انسانی تهی می شود…»



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


تحريريه کلمه، به هنگام خواندن اين نامه بارها از خود پرسيدند: «آيا وعده انقلاب ما اين بود؟ آيا وعده حفظ کرامت انسانی که در قانون اساسی جمهوری اسلامی بارها بر آن تاکيد شده، فجايعی است که در زندان يکی از بزرگترين استانهای ايران يعنی خوزستان نفت خيز اتفاق می افتد. فعالان حقوق بشرمی گويند اين فقط وضع زندان کارون اهواز نيست، ساير زندان های کشورمان بويژه در شهرستانها نير وضع مشابهی دارد. ما فقط از ضرورت رسيدگی به زندانيان سياسی سخن نمی گوييم، وعده انقلاب اسلامی اين نبود که زندان هايش مملو از جمعيت باشد و آنها در مرز بين زندگی انسانی و حيوانی گذران کنند.»

ضيا نبوی با حکم قاضی پير عباسی، رييس شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب حکم ۱۵ سال زندان در تبعيد را دريافت کرد. اين حکم بعدا در دادگاه تجديد نظربه يازده سال زندان در تبعيد تبديل شد. حکمی که دريافت آن برای انسان ملايم و منطقی مثل ضيا که تنها اتهامش اعتراض به محروميت خود و ديگر دانشجويان از حق تحصيل بوده حيرت آور است. او همچنين اتهام ارتباط با منافقين را که بر اساس آن به تبعيد محکوم شده است همواره رد کرده و انزجار خود را نسبت به اين گروهک تروريستی بارها اعلام کرده است.

ضيا نبوی دانشجوی محروم از تحصيل، فقط ۲۶ سال دارد و در يکی از بدترين زندان های کشور شاهد فاجعه بارترين شرايط انسانی است. ما در آرزوی بهبود وضع همه زندانيان هستيم اما نمی توانيم ظلم بزرگی را که بر ضيا نبوی يکی از نخبه ترين دانشجويان مهندسی ايران می رود فرياد نزنيم: ضيا را اگر آزاد نمی کنيد، بگذاريد در شرايطی انسانی تر حبس ناعادلانه اش را بگذراند.

متن کامل نامه سيد ضيا نبوی که در اختيار کلمه قرار گرفته، به شرح زير است:

جناب آقای محمدجواد اردشير لاريجانی

دبير ستاد حقوق بشر قوه قضائيه

نامه ای که پيش روی شماست و خوانده می شود سرگذشتی طولانی و مفصل دارد وقتی که به گذشته می نگرم می بينم که از مهر ماه ۸۹ که به زندان کارون تبعيد شده ام تا اکنون کمتر روزی بوده که در آن دقايقی رابه طرح نگارش چنين نامه ای فکر نکنم و درباب آن نيانديشم. البته ميان انديشيدن به کاری و به فعليت در آوردن شکافی هست که مشخصه افعال انسانی است و اين فاصله است که گاه چنان سرشار از ترديد و تشکيک و تعليق است که گذشتن از آن ناممکن می نمايد.

شخصا مدت زمان زيادی است که وقتی می خواهم قلم به دست بگيرم و متنی با سويه های انتقادی بنويسم ،با پرسش ها و چالش های زيادی در خويشتن روبرو می شوم که کار نوشتن را برايم خيلی سخت می کند. پرسش هايی ازاين دست که منظور و مرادت از آنچه می نويسی چيست آيا وضعيتی بهتر از اين ممکن است؟ جايگاه خودت در اين ميان چيست ؟ و آيا انتقادی متوجه خودت نيست ؟ آيا توانايی انتقال آنچه را می خواهی بگويی داری ؟ و آيا آنچه می گويی ثمری دارد؟

باورکنيد در طول اين چند ماهی که از تبعيدم به زندان کارون می گذرد بارها و بارها با خودم کلنجار رفته ام که در مواجهه با وضعيت فاجعه بار اين زندان بايد چه کنم و چه واکنشی داشته باشم؟ البته من در اين مدت وضعيت اينجا را با مديريت زندان و مسوولان قضايی در ميان گذاشته ام و گفته هايم نتايج مثبت اندکی نيز در پی داشته است اما وضع اينجا چنان از بيخ و بن نادرست است که با عزم و اراده تام و تمام مسوولان زندان نيز احتمالا چيز زيادی حل نخواهد شد و اراده ای فراتر وکارگشاتر لازم است تا قدمی جدی برای تغيير اين شرايط برداشته شود.

من به خوبی می دانم که انگيزه ای که شما از نگاشتن اين نامه به نويسنده اش نسبت می دهيد در چگونگی مواجه تان با اين متن بسيار موثر است و اگر اميدی به اثر گذاری اين نامه باشد، از اين دريچه است که اين نوشته را از موضعی همدلانه بخوانيد اما خب فکر نمی کنم در اين باره کاری از دست من ساخته باشد و يا اينکه تلاش من برای دفاع از انگيزه هايم (که برای خودم نيز کاملا روشن نيست!)چندان کاری خير و اخلاقی باشد.

فکر کنم بهترين وضعيت در اين ميان اين باشد که نيت مرا از نوشتن اين نامه ناديده بگيريد و به قول معروف “من قال را وابگذاريد و به “ما قال ” بپردازيد. حداقل در اين باره می توانم تضمين بدهم از شرحی که از وضعيت اين زندان ارايه می کنم هيچ نوع اغراق و بزرگنمايی وجود ندارد و در مورد کاستی ها و کژی های اينجا اگر کم نگفته باشم چيزی بدان نيافزوده ام و دقيقا به همين دليل است که توصيف خود را به بند ۶ زندان کارون اهواز که از آن تجربه مستقيم دارم محدود می کنم البته علاوه بر وضعيت ناگواری که اينجا وجود دارد شخصا مشکلات منحصر به فردی هم دارم که به ايرادات قضايی وارد به پرونده ام باز می گردد. ولی از آنجا که توضيح آن در اين مقال نمی گنجد به آن نمی پردازم.

-بزرگترين و اساسی ترين مشکل در زندان کارون اهواز، ازدحام و تراکم وحشتناک جمعيت در آن است برای مثال در بند ۶ زندان که شخصا ساکن آن هستم حداکثر ظرفيت بند که از روی تعداد تختهای اتاق حساب می شود حدود ۱۱۰ نفر است ولی در اين بند به طور متوسط بيش از ۳۰۰ نفر زندانی هستند، يعنی حدودا سه برابر حداکثر ظرفيت. بديهی است که چنين جمعيتی حتی به صورت ايستاده هم به سختی در اتاق ها جای می گيرند لذا علاوه بر جمعيت زيادی که کف خوابند ( من شش ماه بدون تخت بودم يعنی روی زمين می خوابيدم ) نزديک به يک سوم جمعيت بند حياط خوابند. حياط خواب به اين معنی است که تمامی هواخوری زندان توسط پتوهای زندانيان مفروش شده و تعدادی از زندانی ها روز و شب را در گرما و سرما در حياط به سر می برند.

زندانيانی که به هنگام بارندگی هيچ سرپناهی ندارند و گاه در چراغ خانه (آشپزخانه) و گاه حمام و گاه توالت می خوابند. باور کنيد حتی مشاهده اين وضعيت هم وحشتناک است و به جز زنده بودن که بزرگترين دلخوشی من در اينجاست شادی ديگرم اين است که هيچگاه حياط خواب و …نبوده ام!

-تراکم جمعيت بسيار زياد در زندان سبب شده که اصل تفکيک جرايم هم رعايت نشود و با اينکه بند ۶ زندان با عنوان “امنيتی ” ناميده می شود ولی فقط يک ششم ساکنين اين بند اتهام سياسی يا امنيتی دارند و بقيه اتهامتشان سرقت و يا مواد مخدر است. البته در ميان سه اتاق موجود در بند، يک اتاق به زندانيان سياسی و امنيتی تعلق دارد اما به جز در مورد محل خواب در بقيه موارد مثل حياط، چراغ خانه، توالت، حمام و …همه چيز مشترک است.

زندانيان با اتهام سرقت و مواد مخدر مشکلات خاصی مانند اعتياد ، بيماری های خطرناک ، مشکلات بهداشتی و …دارند که در مورد زندانيان سياسی و امنيتی مصداق ندارد، بنابراين همنشينی و مجاورت با آنها در يک بند برای زندانيان سياسی بسيار مشکل آفرين است. اين در حالی است که اهواز يک زندان ديگر هم دارد که متعلق به جرايم مالی است و به لحاظ بهداشتی و رفاهی در وضع بهتری قرار دارد و بدون ترديد اسکان زندانيان سياسی و امنيتی در آن مکان منطقی تر بود.

-هواخوری بند ۶ بسيار کوچک و با ابعاد هشت در پانزده است که با در نظر گرفتن جمعيت بند و يک حساب ساده می توان فهميد به هرسه زندانی يک متر مربع مساحت برای هواخوردن می رسد. تازه همين فضا همان طوری که پيشتر گفتم به علت کمبود جا و تراکم جمعيت، توسط زندانيان مفروش شده ومحل زندگی آنان است. شايد فقط کسی که زندان را تجربه کرده باشد بداند که نبود هواخوری و چند متر فضا برای قدم زدن چه شکنجه ی بزرگی است در ضمن سقف هواخوری نيز توسط ميله گرد و تير آهن هايی که به صورت مشبک به هم جوش داده شده پوشانده شده است. اگرچه هدف آن جلوگيری از فرار زندانيان است اما نتيجه مستقيم آن محدود شدن تبادل هوا با محيط اطراف و گرم شدن مضاعف هوا در گرمای جهنمی تابستان اهواز است، به گونه ای که حياط زندان به مانند کوره پزخانه داغ می شود و نکته مهم اينجاست بسياری از زندانيان روز و شب را در همين حياط به سر می برند و حتی سايه بانی هم ندارند. از سويی اين سقف مشبک لذت نگريستن به آسمان را که از معدود لذت های يک زندانی است سلب می کند و احساس حيوانی وحشی که در يک قفس نگهداری می شود را به زندانی می دهد.

-در مورد وضع بهداشتی اينجا بايد بگويم که اصلا واژه بهداشت در اين زندان کاملا نامانوس است. در زندانی با اين تراکم از جمعيت و با چنين زندانيانی و با چنين ساختمان کهنه ای، انصافا بيش از اين هم انتظاری نمی شود داشت. تعدادی از زندانيان در بيرون اززندان به اصطلاح “کارتن خواب” بوده اند و سبک زندگی خود را به اين مکان هم انتقال داده اند افرادی که هرگز حمام نمی روند، لباسشهايشان را عوض نمی کنند، از هيچ ماده شوينده ای استفاده نمی کنند و حتی چيزی هم به پا نمی کنند و مسير توالت و حمام و بقيه جاها را با پای برهنه طی می کنند با وجود چنين افرادی بايد وضع بهداشتی بند برای شما کاملا قابل تصور باشد. از طرفی سرويس توالت و حمام زندان بسيار آلوده و مستعمل است و برای استفاده از آن نيز معمولا بايد در صف ايستاد و حتی گاهی برای استفاده از حمام مجبوريم ساعتها در صف بمانيم. آب حمام اکثر اوقات سرد است. سرويس روشويی بند از شش عدد شير آب سرد و کهنه تشکيل شده که در يک رديف قرار دارد و فاضلاب آن توسط يک آبراه بسيار آلوده جمع آوری و تخليه می شود جالب اينجاست از اين سرويس برای همه مصارف ممکن استفاده می شود. فقط کافی است لحظه ای را تصور کنيد که در يک محيط دو متری يک نفر دست می شويد، يک نفر آب می خورد، يک نفر مسواک می زند، يک نفر ظرف می شويد، يکی وضو می گيرد، يکی صورتش را اصلاح می کند، يکی برنجش را آبکش می کند، يکی بينی اش را تخليه می کند و ….انصافا لحظه تهوع آوری است اگر چه از آن گريزی نيست.

-يکی از بزرگترين مشکلات بند مشکل فاضلاب آن است از طرفی به علت نبود مهار مناسب در سيستم فاضلاب موش و سوسک به سادگی از آن بيرون می آيد و ديدن آنها ديگر جز معمول زندگی زندانيان شده است .مشکل ديگر که بسيار جدی تر است گرفتن هراز گاه مسير فاضلاب و بيرون زدن آن از کف هواخوری است که در ابتدا حياط خوابها را آواره می کند اين فاضلاب که گاه کل فضای هواخوری را پر می کند معمولا تا مدتها در اين وضع باقی می ماند و انصافا آلودگی و بوی تعفن ناشی از آن ديوانه کننده است تا جايی که گاه استنشاق هوای پاک تبديل به آرزو می شود. اگر چه هوای ناشی از دم و بازدم اين همه زندانی و دود سيگار آنها در چنين محيط بسته و محدودی به خودی خود شکنجه است اما همراه شدن آن با بوی فاضلاب واقعا غير قابل تحمل است، البته قسمت اصلی فاجعه آن است که باران تندی هم ببارد و آنگاه است که هواخوری تبديل به استخر می شود و تردد در آن و رفت و آمد به حمام و توالت جز با چرخ دستی ممکن نيست. قسمت ناگوارتر اينکه پس از فرو نشستن اين فاضلاب روی همين زمين بار ديگر زندانيان بساط خود را پهن می کنند، می خوابند و می خورند و روزگار می گذرانند.

-درمورد غذای زندان هيچ نمی گويم که احتمالا مقوله ای سليقه ای تلقی می شود ولی همين قدر بس که آشپز محترم حتی زحمت پوست کندن سيب زمينی های استفاده شده در غذا را به خود نمی دهد. فروشگاه زندان به طور متوسط هر شش هفته يک بار مقداراندکی ميوه می آورد که در بهترين حالت با کشمکش بسيار سهم هر زندانی يک کيلو ميوه در شش هفته است و اين سبب شده بيماری های ناشی از کمبود ويتامين در زندان شايع باشد. از طرفی آشپزی در زندان هم با مشکلات خاص خودش روبرو است اول اينکه هيچ يخچالی برای نگهداری مواد اوليه وجود ندارد و اين مساله ای است که در فصول گرم سال بسيار آزاردهنده است. البته گويا پيشتر اين مشکل وجود نداشته و به علت پيدا شدن مواد مخدر در يک يخچال به هنگام بازرسی، کليه ی يخچال های زندان جمع آوری شده است. اما خب اين دليل دقيقا شبيه اين است که کليه ی اتومبيل های يک کشور به علت پيدا شدن مواد مخدر در يکی از آنها خوابانده شود! در ضمن چراغ خانه ی کوچکی که برای طبخ غذا در نظر گرفته شده است، سوای آلوده بودن آن، بسيار کوچک است و مساحتی حدود ۳ متر مربع دارد و اينکه چطور اين همه زندانی می توانند آنجا آشپزی کنند، واقعا جای سوال است.

-در مورد امکانات ارتباطی نيز مشکلات زيادی وجود دارد. ابتدا اينکه هيچ روزنامه و مجله ای در زندان وجود ندارد و امکان وارد کردن آن نيز ميسر نيست . در مورد کتاب نيز سختگيريهای زيادی وجود دارد و حداقل شخص خودم تاکنون نتوانستم کتابهای مورد نظر خودم را که هيچ موردی نيز ندارد و عموما در مورد فلسفه و يا فيزيک و ادبيات است را وارد زندان کنم. در مورد تلفن نيز بايد بگويم که مدت تماس تلفنی برای هر زندانی در بند ۶، هر هفته تنها ۳ دقيقه است که پر واضح است که چنين زمانی برای شخصی که با خانواده ی خود بيش از هزار کيلومتر فاصله دارد، بسيار ناچيز است. تازه همين زمان کم نيز گاه به لطايف الحيل از کليه ی زندانيان و يا اشخاص گرفته می شود و آنها را ممنوع تلفن می کنند. من مدت زمان زيادی را در اين زندان ممنوع تلفن بوده ام و حق خروج از خوابگاه و استفاده از کتابخانه زندان را نيز نداشته ام.

آنچه در اين جا می گذرد حقيقتا “ورای حد تقرير” است و قابل بازنمائی نيست! من چنين وضعيتی را نه پيش از اين تجربه کرده بودم و نه جائی خوانده يا شنيده بودم. هيچ فيلمی يا داستانی تاکنون زندان را اين گونه تصوير نکرده بود و هرگز در مخيله ام هم نمی گنجيد که چنين جايی ممکن است وجود داشته باشد! شايد بتوان گفت که همه ی مصيبت های اينجا از اين نکته بر می خيزد که انسان در يک محيط بسيار کوچک و بسته و به غايت آلوده با شمار زيادی از انسان های متفاوت و نامتناجس مواجه است و مجبور است تمامی لحظات خود را در چنين وضعيتی بگذراند. واقعا برای خودم هم جای سوال است که چگونه می توان توصيف کرد جايی را که حتی هوای سالمی برای تنفس و يا چند متر فضای خالی برای قدم زدن وجود ندارد! در اين چند ماهی که در اين زندان به سر می برم گاهی وقتی افکار و رفتارم را در طول شبانه روز مرور می کنم به نتايج عجيبی می رسم، احساس من اين است که کم کم زندگی ام از محتوای انسانی تهی می شود و به خلق و خوی حيوانی رجعت می کنم! منظورم اين است که غريزه ی صيانت نفس و ميل به زنده ماندن، کم کم به اصلی ترين محرک و دغدغه ام بدل شده است و گوئی جز زنده ماندن هيچ مساله ی مهمی برايم وجود ندارد! برای مثال وقتی از اتاق خارج می شوم، تمام تلاشم را می کنم تا به کسی نگاه نکنم و يا ارتباطی برقرار نکنم، اگر کسی از حياط خوابها طبق معمول چيزی از من خواست خودم را به نشنيدن بزنم و در کمال بی اخلاقی خواسته اش را رد کنم! بر سر صف توالت و حمام مثل انسان های اوليه جدل کنم و در ضمن مواظب باشم که کمترين تماس ممکن را با ديگران داشته باشم! باور کنيد من اصلا آدم وسواسی نيستم اما اينجا احساس می کنم بايد از نفس کشيدن هم ترسيد! بعضی شبهای زمستان وقتی به زندانيان حياط خواب نگاه می کردم که در اين سوز سرما در هواخوری می خوابند و دو يا سه نفره زير پتوهای نمناک و آلوده می لولند، از اينکه هيچ حس ترحم و دلسوزی ديگر در من وجود نداشت دچار حيرت می شدم، گويی کاملا پذيرفته بودم که کار جهان و آدمی همين بوده و همين خواهد بود. چگونه می توان اخلاقی بود، در جائی که انسان حتی برای لحظه ای هم جسارت ندارد که خود را جای ديگران بگذارد؟

نمی دانم، فکر می کنم ديگر گفتن بس است … حرفهای زيادی هست که احساس می کنم نوشتن از آنها احتمال موثر بودن و به نتيجه رسيدن اين نامه را کمرنگ تر می کند و از اين رو از آنها صرفنظر می کنم. به هر روی اميد من اين است که با نگاشتن اين نامه، نظر مسئولان امر تا حدی به اين شرايط فاجعه بار جلب شود و از اين رهگذر بهبودی در وضعيت اين زندان حاصل آيد. وضعيتی ناگوار که اگر بخواهم با موجزترين جمله بيانش کنم “وضعيتی مرزی بين زندگی انسانی و زندگی حيوانی است.”

زيرکی را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت: صعب روزی، بوالعجب کاری، پريشان عالمی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016