دوشنبه 26 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هر مظلومی حق دارد اما لزومأ بر حق نيست، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
اختلاف کنونی بين خامنه‌ای و احمدی‌نژاد، برخوردی است واقعی بين دو ديکتاتور که، برخلاف گفته‌ی يکی از نظريه‌پردازان، "به‌خاطر تغيير احمدی‌نژاد و گرايش او به سوی مردم» پيش نيامده بلکه زاده و نتيجه‌ی طبيعی مبارزات سی و دو ساله‌ی مردم ايران، و به‌ويژه جنبش آزادی‌خواهانه‌ی دو سال اخير است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اگر اختلاف بين خامنه ای و احمدی نژاد را جدی بگيريم، و باور داشته باشيم که اين يکی ديگر شبيه همه ی جنگ های زرگری و بازی های ۳۲ ساله ی حکومت اسلامی نيست (بازی هايی که رهبر و موسس اين حکومت يعنی آيت الله خمينی با عناوينی چون «خدعه» و «تقيه» به پيروان خود آموخته است)، بايد گفت که ما در يکی از حساس ترين و مهم ترين لحظه های تاريخی سرزمين مان هستيم که کوچکترين اشتباه می تواند به سرازير شدن سرزمين مان در جاده ای بيانجامد سخت مهيب تر و خطرناکتر از آنچه در اين سی و دو سال بر آن گذشته است.

به باور من، اختلاف کنونی بين خامنه ای و احمدی نژاد، برخوردی است واقعی بين دو ديکتاتور که، برخلاف گفته ی يکی از نظريه پردازان، «به خاطر تغيير احمدی نژاد و گرايش او به سوی مردم» پيش نيامده بلکه زاده و نتيجه ی طبيعی مبارزات سی و دو ساله ی مردم ايران، و به ويژه جنبش آزادی خواهانه ی دو سال اخير، است. دو ديکتاتور، که مثل هر ديکتاتور ديگری بيمار، خودپرست، آزادی کش و مردم ستيز اند، رسيدن به نقطه ی پايان ديکتاتوری و تمام شدن دوران شان را دريافته اند و،همچون هر موجود در خطری، سعی در نجات خويش دارند. يکی، که خامنه ای باشد، ادامه و تشديد راه گذشته خويش را ـ که سانسور و خفقان و زدن و زندان کردن و کشتن و شکنجه کردن در راه «مکتب اسلام» باشد ـ راه نجات خويش می بيند، و يکی حفظ خود و نظام اش را در آويختن به طناب هايی چون «مکتب ايرانی» و «امام زمان» و «طرفداری از مردمان بدبخت» و غيره می داند. اما آن چه که هر دوی اين افراد در آن مشترک هستند چيزی نيست جز حفظ ديکتاتوری خويش و بس!

و عجيب نيست که هر دو نيز دو وسيله ی کاملا شناخته شده ی ديکتاتورهای در حال زوال را در اختيار دارند.

به کار گيری قدرت در پنهان، و مظلوم نمايی در مقابل جمع

خامنه ای و احمدی نژاد، هر دو، در پس پرده، «نظاميان» طرفدار خودشان، از بسيجی گرفته تا پاسدار و احتمالاً ارتشی ها، را آماده و گسترده می کنند، هر دو به وسيله ی رابط های خود با برخی از حکومت های خارجی مذاکره و ساخت و پاخت می کنند، و هر دو از کيسه ی ثروت های ملی برای طرفداران و حاميان خود در داخل و خارج خرج می کنند.

در بدترين شرايط اقتصادی، يکی از طريق مجلس اسلامی اش ۷۵ ميليارد تومان به بودجه ی سپاه پاسداران اش می افزايد و ۱۶۰ ميليارد تومان به بودجه ی مساجد، تا صدای هر چه نظامی و هر چه امام جمعه و حجت الاسلام و آيت الله را با پول ببرد؛ و ديگری با رابط های کم سواد و وطن فروش اش قرارداد ننگين امتياز نفت و گاز با چين را امضا می کند، با اين تعهد که ۹۰ درصد سهم ايران به پول چين دريافت شود و تازه هفتاد در صد از اين پول دريافتی هم به مصرف خريد اجناس بنجل چينی برسد.

و هر دو، بر روی صحنه و در برابر مردم نقش رهبری دلسوز و بی سلاح را بازی می کنند که جز راه صواب نمی روند و ديگران قصد برانداختن شان را دارند:
يکی اشک می ريزد و دست به دامان ائمه اطهار می شود که شر فتنه های کوچک و بزرگ را از سر مردم مسلمان کم کنند و «مداح» اش می خواند: «ببنيد اشک های علی را»، و ديگری با چهره ای غم زده قهر می کند يا گوشه می گيرد و، در همان حال، «مشايی» اش وعده ی زندگی بی ظلم و فقر را، گاهی «زير سايه حکومت جهانی امام زمان» می دهد و گاهی زير سايه «مکتب ايرانی ِ» مضحک و من درآوردی اش.

اگر چه بسياری از مردمان آگاه کاملاً متوجه نقش بازی کردن های مزورانه و دو گانه ی اين دو ديکتاتور، يعنی خامنه ای و احمدی نژاد، هستند اما، متاسفانه، برخی از مردمان ساده دل، اين زمزمه را شروع کرده اند که: «بايد در اين دعوا، و يا حتی در انتخابات بعدی، طرف کسی را گرفت که ضعيف تر است؛» يعنی در واقع طرف آن کسی را که، به قول آن ها، «مظلوم» واقع شده است.

مظلوم نمايی در فرهنگ تشيع اسلامی

يکی از روش هايی که، همزمان با فرو افتادن سايه ی تشيع اثنی عشری و در پی استقرار ديکتاتوری مذهبی دوران صفويه بر سرزمين مان، وارد فرهنگ ما شد « مظلوم نمايی» است. يعنی عده ای (که بيشتر جزو حکام و ديکتاتورها بوده اند) آموختند که هر گاه خطر سقوط تهديدشان کند، و يا بخواهند کلاهی بزرگ بر سر مردم بگذارند، يا خواستار جلب توجه و حمايت کسانی باشند، می توانند با مظلوم نمايی به عاطفه های مردم تلنگر بزنند و آن ها را از مسايل جدی دور کنند.

از نظر شرعی هم راه حل هايی چون «خدعه» و «تقيه» را برای اين مقاصد ساخته اند. در واقع چون نمی خواسته اند (يا بگيريم قادر نبوده اند) همچون سياستمداری دلسوز از طريق راست گويی و منطق وضعيت خودشان را توضيح دهند و شجاعانه و صادقانه اشتباهات خودشان يا ديگران را مطرح کنند، دست به مظلوم نمايی زده اند. (بگذريم که اين روش به مرور در فرهنگ ما چنان جا افتاده که حتی در بين مردمان عادی هم به عادتی بسيار زشت مبدل شده است؛ آنگونه که هر کجا کسی کم می آورد، اعم از اين که حقی داشته باشد يا نداشته باشد، نقش حضرت زينت يا امام حسين را بازی کرده و سعی دارد که با مظلوم نمايی به هدف خود، اعم از شخصی يا اجتماعی، برسد).

در واقع، در جامعه ی ما، مظلوم نما هميشه بيشترين بهره ها را برده و در عوض بزرگترين بدبختی ها را برای ديگرانی فراهم آورده که واقعاً مورد ظلم قرار داشته اند و صدای شان به دلايل مختلف خاموش بوده است. طبيعی است که هميشه اين نوع مظلوم نمايی ها در جوامع عقب مانده و عقب نگاهداشته شده اثرات بيشتر و گسترده تری دارند. مردمانی که در يک جامعه ی سالم و طبيعی زندگی می کنند، هرگز قهرمانان شان، چهره ای مظلوم از خودشان نشان نمی دهند، بلکه آن ها سربلند مقابل ظلم می ايستند و با همه ی وجودشان از حق مظلومان دفاع می کنند.

در کشورهای پيشرفته، به دليل درک و دريافت درست از حقوق بشر، هر انسانی حقوقی دارد، از شريف ترين و بهترين مردمان گرفته تا يک قاتل و دزد. با اين درک حقوق بشری است که اگر ـ مثلاً ـ قاتلی را کتک بزنند، يا شکنجه کنند، قانون و مردمان او را، که مظلوم واقع شده، مورد حمايت قرار می دهند و از حق او، که کتک نخوردن و شکنجه نشدن است، حمايت می کنند. اما اين حمايت حقوقی از يک فرد انسان به معنای برحق بودن او (مثلاً اگر قاتل باشد) نيست. به کلام ديگر، ظلمی که به او شده کاملاً با ظلمی که او با کشتن يک فرد انجام داده متفاوت است.

متأسفانه، بيشتر مردمان کشورهای بسته و ديکتاتور زده ای چون سرزمين ما تفاوت بين حق يک مظلوم و برحق بودن او را نمی دانند؛ و اگر هم بدانند ترجيح می دهند که «فعلاً» به مظلومی طرف دل بسوزانند. جامعه پر از افرادی است که دنبال مظلوم می گردند تا برايش گريه کنند و دل بسوزانند. اين ها در واقع برای خودشان است که دل می سوزانند و گريه می کنند، زيرا خودشان نيز جزو همان گروه «مظلوم» نماهايی قرار دارند که از داشتن خوی راستگويی و شجاعت محروم اند، و ضعيف، بی منطق، و با اعتماد به نفسی اندک هستند. در نتيجه، با حمايت از هر مظلوم نمايی در واقع با او همسانی احساس کرده و ضعف خود را می پوشانند.

اغلب هم کار مردمان اين جوامع به جايی می رسد که وقتی از مبارزات مدنی نيز دفاع می کنند، نه برای اين است که اين مبارزات را شايسته ی انسان باورمند به حقوق بشر و دور از خشونت می دانند، بلکه چون به خيال آن ها مبارزه ی مدنی را کسانی انجام می دهند که نقش «مظلوم» را بازی کنند، يعنی کتک می خورند، زندان می روند، اعدام می شوند و صدايشان هم در نمی آيد. آنها به همين دليل قابل تحسين هستند و مبارزه شان درست است. اما درست وقتی که همان مبارزان مدنی مقابل خشونت افشارگسيخته ی ديکتاتوری، حتی با شعاری ساده، يا مشتی گره کرده، و در نهايت با تکه ای سنگ يا خاک، از خود دفاع می کنند، آنها را محکوم می کنند که خلاف موازين مبارزه ی مدنی عمل کرده اند. در واقع، از نظر آنان، اين مبارزان ديگر مظلوم نيستند تا دوست داشته شوند.

تئوريسين های مدافع ديکتاتور مظلوم

اما، در کنار مردمان ساده، مردان و زنانی رند و اهل سياست و نيز هستند که، چه در درون حکومت و چه در اپوزيسيون آن، با بافتن تئوری های درون تهی و تفسيرهای «عوام فريبانه»، به محبوب شدن ديکتاتورهای «مظلوم» کمک می کنند. مثلاً، در ميان اين افراد کسانی هستند که مردم را چنين تشويق می کنند: «حال که بين احمدی نژاد و خامنه ای جنگ است بهتر است با حمايت از يکی از آن ها، آن ديگری را از دور خارج کرده و بعد سر فرصت حساب اين يکی را هم برسيم».

عده ای ديگر هستند که می خواهند به مردم تلقين بکنند که، مثلاً، اتحاديه ی اروپا دنبال احمدی نژاد است چون برايشان ثابت شده که احمدی نژاد در سرکوب مردم و در جريان جنبش سبز نقشی نداشته و همه اش تقصير خامنه ای است.

و عده ای ديگر همه ی تقصيرها را به گردن احمدی نژاد می اندازند و می گويند دولت آمريکا و اوباما متوجه شده که خامنه ای را می شود وادار کرد تا به جای احمدی نژاد آقای موسوی را بياورد. و اين احمدی نژاد است که با سپاه پاسدارن اش می خواهد حکومت نظامی راه بيندازد.

عده ای از همين آدم ها هم، در اين ميانه، مشغولند تا مردم را برای انتخابات بعدی آماده کنند و تشويق شان نمايند که بروند، رای دهند، و آنی را که ضعيف تر و مظلوم است حمايت کنند.

و بالاخره نظريه باف هايی هم معتقدند که « کاملاً ممکن است احمدی نژاد تغيير کرده باشد» و، در نتيجه، مردم را فرا می خوانند تا از مظلوميت او دفاع کنند و پشت اش بايستند «چون هر کسی حق دارد تغيير کند». اينها در واقع از هفتاد ميليون مردم زجر کشيده سرزمين مان می خواهند که به خاطر احتمال تغيير کسی که همراه با گروهش حداقل شش سال است در سرکوب و زندان و کشتار و چپاول اقتصادی و ويرانگری فرهنگی و فقر سياسی و خرافات و غيره نقشی مستقيم داشته ، دوباره زير بار ريسک «انتخاب» رفته و به چنين فرد يا افرادی رأی بدهند. افرادی که حتی اگر در اين دوره، و به دلايلی خاص، مورد ظلم هم قرار گرفته باشند، اين «مظلوميت» هرگز دليلی بر حقانيت آن ها نيست.

البته نبايد فراموش کرد که بيشتر اين مفسرين و نظريه باف ها ـ اگرچه خود را بعنوان دموکرات و جمهوری خواه و پادشاهی خواه و سکولار و چپ و راست معرفی می کنند ـ در واقع، به هر دليل و بهانه ای، ترجيح می دهند که اين حکومت ماندگار شود و حداکثر امکاناتی پيش آيد تا برخی از روسايش عوض شوند. اينگونه اشخاص تمام تلاش شان برای آن است که دوباره، با مظلوم جلوه دادن يکی از چهره های اين حکومت، اين تلقی را زنده کنند که «حکومت اسلامی قابل اصلاح است».

[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016