سه شنبه 31 خرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سوخته‌تر از ژاندارک، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
در سرزمين ما اما، همچنان ژاندارک‌ها در قامت زهرا کاظمی‌ها، و ترانه‌ها، و هاله سحابی‌ها، و نداها و... و... در آتش خشم و نفرت غير انسانی حکومتی مذهبی می‌سوزند و اين قافله را سر باز ايستادن نيست... و همچنان و هنوز ژاندارک‌های ديگری در صف آتش ايستاده‌اند و نمی‌دانند که چگونه بايد پاسخ اين مردان سراپا خشم و بی‌خرد را بدهند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در اين روزهای تلخ خردادی، که با کشته شدن اندوهناک هاله آغاز شده و با ياد ندا و بسياری ديگر از جان باختگان راه آزادی ايران به پايان می رسد، در اين روزها که به مناسبت سالگشت کشته شدن ندا، اين سمبل آزادی خواهی دوره ی کنونی تاريخ ما، نام و تصوير او دگرباره صفحات سايت ها و نشريات را روشن کرده است، من مدام به ياد ژاندارک، قهرمان آزادی خواه و آزادی بخش فرانسه، می افتم. می دانم که شايد در بدو امر بنظر رسد که شباهتی بين اين قربانيان وجود ندارد اما، از آنجا که هم اين جان باختگان راه آزادی، و هم ژاندارک به طور قطع قربانی «مذهب حکومتی» بوده اند، فکر می کنم که می توان شباهت های زيادی بين آن ها يافت. البته خيل زنان و مردان آزادی خواهی که، چه سکولار و چه مذهبی، در اين سی و دو ساله، آزادی و يا هستی شان را در آتش خشم و تبعيض و نابخردی اين حکومت از دست داده اند، همگی قبل از هر چيز قربانيان مذهب حکومتی بوده اند تا حکومت استبدادی.

ژاندارک
مردمان فرانسه قرن هاست که به ژاندارک خويش می بالند؛ زنی که در دهه های اول قرن پانزدهم ميلادی در برابر اشغالگران سرزمين اش قد علم کرد. او را زنی مهربان و راستگو، با موهای تيره، قامتی متوسط، چشمانی درشت و خاکستری، لبخندی هميشه بر چهره، و صدايی دلنشين وصف کرده اند. او تحمل ديدن اشغالگران را نداشت و به همين دليل تصميم گرفت که برای نجات سرزمين اش به ارتش آزادی بخش بپيوندد. اما از آنجا که در دوران حکومت کليسا ـ همچون دوران ما ـ زنان را حقوقی نبود، لباس مردانه پوشيد تا بتواند وارد ارتش شود. بعدها درباره ی او کليسا، و افراد مذهبی چيزهای ديگری به اين تعريف اضافه کرده و می گويند که: «او دختری با ايمان مذهبی بود، به همين دليل زمانی که دوازده سال بيشتر نداشت نوری را در کنار درختی ديد و صدايی ملکوتی که او را خطاب کرد ـ صدای قديس ميشل. و همين صدای آسمانی و مقدس بود که از او خواست نزد وليعهد برود و با کمک او فرانسه را نجات دهد.»
او در شانزده هفده سالگی با تصميم و اراده ای راسخ به جنگ با دشمنان سرزمين اش شتافته و جان خويش را برای آزادی و استقلال آن مايه گذاشته؛ و قرن هاست که برای مردم وطن دوست فرانسه، با هر مرام و عقيده ای، و نيز برای مردمان آزادی خواه بسياری که در سراسر جهان «تجاوز و اشغال» را نفی می کنند، سمبل آزادی و آزادی خواهی است.
اما نکته ی جالب در زندگی اين زن و شباهت اش با قربانيان حکومت اسلامی در ايران آن است که همان تفکر کليسايی که در کودکی به او آموخته بودند تا «صداهای مقدس» و «الهام های غيبی» را بشنود، وقتی سر برکشيدنش را ديدند، وقتی مبارزات آزادی خواهانه ی او را ديدند، «مفسد فی الارض» اش خواندند و او را به اتهام «کفر و ارتداد، اصرار بر دريافت الهام از غيب»، دستگير کردند. مردان کليسا ژاندارک را به شکنجه گاه زندان بردند، او به ديدن ابزار شکنجه معصومانه به آن ها گفت: «چون تحمل شکنجه را ندارم هر چه را که بخواهيد خواهم گفت و اعتراف خواهم کرد اما به محض رها شدن، به همه خواهم گفت که از ترس اعتراف کرده ام.» آن ها نيز حکم اعدام اش را صادر کرده و او را زنده به شعله های آتش سپردند.

ندا
ندا هم قربانی حکومت مذهبی شد: زنی زيبا، با قامتی متوسط، چشمانی قهوه ای و درخشان. او هم چون ژاندارک مهربان و راستگو بود، او هم عاشق عدالت بود، او هم لبخندی هميشگی بر لب داشت؛ لبخندی که تضاد روشن ميان شيرينی و مهربانی او و تلخی و سختی حاکمان مذهبی را برملا می کرد، او هم، به عنوان يک زن، زخم تبعيض را بر جان داشت، و سنگينی پوششی اجباری را تحمل می کرد، و او هم از اشغال وطن اش رنجور بود و براه افتاده بود تا فرياد آزادی سر دهد اما سينه اش را با گلوله ای دريدند؛ درست مثل همه ی آزادی خواهانی که در خيابان ها و زندان ها کشته می شوند، چرا که، برای همه ی حاکمان مذهبی تاريخ، معنای آزادی خواهی و کفر گويی يکی است.
پس از مرگ نيز انواع تهمت ها را به ندا و خانواده و همراهانش زدند، همان نسبت های بی شرمانه که به همه ی آزادی خواهانی که کشته يا اعدام شدند، و يا هنوز در زندان اند زده شده و می شود. آنها، همه، از ديد حکومت اسلامی کافرند و مرتد و فاسد الاخلاق و مفسد فی الارض، همانگونه که ژاندارک از ديد قدرتمندان کليسا بود.
در واقع برای زنان و مردانی که بر سرزمين ما حکومت می کنند هنوز قرن بيست و يکم با قرن پانزدهم تفاوتی ندارد. برای آن ها کرامت انسان همچنان به پشيزی نمی ارزد و حتی نماينده ی حقوق بشر را هم به سرزمين زير سلطه شان، که روزگارانی صدای حقوق بشر از آن برخاسته، راه نمی دهند، مبادا که بوی خوش حقوق بشر به مشام مردمان برسد.
در سرزمين ما، هم اکنون حاکمان مذهبی نفس مردمان را بريده اند و زندان و مسجد را برايشان يکی کرده اند؛ آن هم درست در زمانه ای که در سرزمين ژاندارک و سرزمين های مشابهش، همان کليساها که فرمان زندانی شدن و سوزاندن ژاندارک و ژاندارک ها را صادر می کردند و نامشان لرزه بر تن مردمان می انداخت و مقامات مذهبی وابسته به حاکميت استبدادی هيولا وار بر بود و نبود مردمان حکم می راندند، ديگر در ارتباط با قوانين و زندگی اجتماعی و سياسی مردمان کمترين قدرت اجرايی ندارند و کسی هم از آنچه در اين کليساها می گذرد به وحشت نمی افتد. نيايشگاه های همان مسيحيتی که روزگارانی جز هراس و درد و رنج و آتش نمی آفريد، اکنون، در روزهای يکشنبه، پذيرای هزاران هزار زن و مرد خندانند؛ مردمانی که با لباس های رنگين و شاد، با موزيک کليسا سرود می خوانند، شراب می نوشند، و گاه در همان کليساها می رقصند. مردان کليسا ديگر نه تنها در زندگی خصوصی مسيحيان دخالت و تفتيش نمی کنند بلکه با من بی مذهب، توی مسلمان، آن ديگری يهودی و بهايی و بودايی نيز کاری ندارند و اگر يکی شان به سرش زد و خواست به قرن پانزدهم برگردد و آنگونه در زندگی کسی دخالت کند سر و کارش با پليس و دادگاه خواهد بود.
در کليساهای غرب ديگر زن يا مردی نيست که چون ژاندارک خدايش را مورد خطاب قرار دهد که: «ای عزيزترين، ای خداوند، اگر مرا دوست داری، التماس می کنم به من بياموز که چگونه پاسخ اين مردان کليسا را بدهم.» و کسی ناچار نيست که به مردان کليسا پاسخی دهد. و هر آن کس که خدايی دارد، خود داند و خدای خويش اش.
در سرزمين ما اما، همچنان ژاندارک ها در قامت زهرا کاظمی ها، و ترانه ها، و هاله سحابی ها، و نداها و ... و ... و ... در آتش خشم و نفرت غير انسانی حکومتی مذهبی می سوزند و اين قافله را سر باز ايستادن نيست... و همچنان و هنوز ژاندارک های ديگری در صف آتش ايستاده اند و نمی دانند که چگونه بايد پاسخ اين مردان سراپا خشم و بی خرد را بدهند.

اما مهمترين و اميد بخش ترين تفاوت ندا (و نداهای ديگر، البته) در زمانه ما با ژاندارک در اين است که ندا نه تنها اسلحه ای نداشت، بلکه باورمند به مبارزه ای بی خشونت بود؛ مبارزه ای که در زمانه ی ژاندارک هنوز کسی آن را نمی شناخت؛ مبارزه ای که در واقع محصول و نتيجه ی قرن ها کوشش بشری برای درک و احترام به کرامت انسان است؛ مبارزه ای که اگر چه نطفه اش در قرن نوزدهم بسته و تولد و شکل گيری اش به نام قرن بيستم ثبت شده، اما بدون ترديد بلوغ آن در قرن بيست و يکم فرا رسيده است. اين قرن با اين که تنها يک دهه از آن بيشتر نگذشته است، تنها دهه ای است که، حداقل تا اين لحظه، خشونت و تندی انقلاب های برخاسته از خشم و خون هدايت اش نمی کند، قرنی است که اگرچه هنوز حکومت های عقب مانده و ديکتاتوری در آن وجود دارند و همچنان دست به سلاح مقابل مردمان ايستاده اند، و اگرچه حکومت هايش اغلب بر اساس منافع مادی خود عمل می کنند، اما بيشترين مردمان اش به دنبال آرامش و صلح، و عشق و دوستی اند. اين قرنی است که به دليل درک بيشتر مردمان از حقوق بشر، حذف همه ی اشکال تبعيض از زندگی مردمان در صدر خواسته های کوشندگان آزادی خواه جهان قرار گرفته است، بطوری که می بينيم که حتی فضای هنری و فرهنگی سرزمين های پيشرفته نيز در راستای اين گرايش ها تغييرات زيادی کرده است؛ آهنگ ها، ترانه ها، قصه ها، شعرها، و مقالات به سرعت به سوی آرامش و عشق و دوستی گام بر می دارند؛ و همين پيشروی حس و انديشه ی مهرآميز در زمانه ی ما است که نويد پايان حکومت های دور شده از انسان و حقوق انسانی را می دهد.
و اين گونه است که اميد ما می تواند به فردای بسيار نزديک و روشنی باشد که نام ندا و نداهای ما ـ همانگونه که نام ژاندارک ـ به عنوان افتخاراتی ملی به رسميت شناخته می شود و نام قاتلين او، همانگونه که نام اسقف های کليساهای قرن پانزدهم، يا گم می شود و يا در ليست جنايتکاران بشری قرار می گيرد.

۲۱ جون ۲۰۱۱
[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016