میراث خمینی شعله حسد و کینه، بهمناسبت مرگ خمینی، محمد جعفری
کينه و حسد دو همزادی هستند که در دامن هر قدرتطلب و انحصارگری وجود دارد و شعلههای آتش آن اگر بتواند هر کسی را که در مقابل و يا خطر برای قدرت خود احساس کند، خواهد سوزاند. اين منش و کنش آقای خمينی به آقای خامنهای هم منتقل شده است
شعله کينه و حسد خمينی سوزاند وهمچنان می سوزاند
روزی در اواخر بهار سال ۵۸ اينجانب به اتفاق چند نفر از دوستان برای گفتگو و ديداری با آيت الله سيد رضا زنجانی به منزل آن مرحوم در تهران خيابان فرهنگ، خدمت ايشان رسيديم و مسائل مختلف مملکتی را با ايشان در ميان گذاشتيم. در حين گفتگو بحثی از آقای خمينی به ميان آمد و گفته شد که ايشان کشور را به سمت آزادی و عدالت و خارج کردن از بحران هدايت خواهد کرد. ناگهان آن مرحوم برافروخته شد و به اين مضمون گفت: اگر دهی ۸ خانوار داشته باشد و ايشان را کدخدای آن ده کنند، ظلم به آن ها است زيرا خمينی آخوند تنگ نظر روستائی و بسيار حسود و کينه جو است. ما که در آن موقع شنيدن چنين حرفی نسبت به آقای خمينی برايمان ثقيل بود، گفتيم نه آقا چنين نيست! آن مرحوم با عصانيت گفت: شما جوان پر شور و احساسی هستيد و او را نمی شناسيد؟ من او را می شناسم که او چقدر حسود و کينه جو است و خواهيد ديد.
اين مسئله و نکات ديگری که در ذهن داشتم - و بويژه بعد از گروکان گيری در آبان سال ۵۸ که مانع حل به موقع آن شد و آن جنايت و خسارت عظيم را برای کشورببار آورد- در دلم کم کم زنده شد و با مرورمسائل مختلف و وعده و قول قرارهائی که آقای خمينی در پاريس به ملت ايران داد وتمام آنها را زير پا نهاده بود، در ذهن خود مرور می کردم . تا اينکه چند باری که آقای به بنی صدر وعده داد و من به دليل نزديکی با بنی صدر در جريان آن قرار گرفتم که زير قول خودش زده بود۱، برايم مسئله شده بود که چرا مرجع تقليدی که گفته می شد عارف پيری است، دست به چنين اعمالی می زند؟! بعد که در جستجوی حل مسئله پديد آمده در ذهنم برآمدم، به عيان مشاهده کردم که اين پير عارف!! باهر کسی که در گذشته کم و زيادی و يا با او حسابی داشته، حال که قدرت را در دست دارد به تسويه حساب با او پرداخته است. افزون بر اين بعينه مشاهده کردم هر کسی را هم که در دوران قدرتش احساس کند که در جامعه مطرح و جا و موقعيتی دارد و يا با نظرش موافقت ندارد و يا از خودش نظری دارد، تا او را از بين نبرد، آرام و قرار ندارد. با توجه به نکات فوق و برای مسجل شدن بهتر مسئله برای خودم، وقتی نظرش را نسبت به مصدق، کارتر، آيت الله شريعتمداری، اميد نجف آبادی و بنی صدر و... در ذهن خود مرور کردم ، به نتيجه گفتار مرحوم آيت الله زنجانی رسيدم که می گفت: حسادت و کينه، وتنگ نظری آقای خمينی حد و مرز ندارد. حسد و کينه دو همزادی هستند که دو وجود هر کسی که باشد برای ديگران خطرناک است بويژه اگر آن شخص رهبری ادره امور مردم را در دست داشته باشد. به علت وجود اين دو خصيصه (حسادت و کينه جوئی) که آقای خمينی با خود همراه داشت، بايد او تنها و تنها او در جامعه مطرح باشد و اسمی از کس ديگری نباشد. تا او آرام و قرار داشته و خاطر جمع باشد که يکدانه و فريد است.
بعد از اينکه اين مطلب برای خودم خوانائی لازم را پيدا کرد و بسياری از مسائل برايم روشن شد و گذشته را مرتب مرور کرده، در کتاب«پاريس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد » نظر آقای خمينی را نسبت به مصدق به ترتيب آورده و نوشتم:
آقای خمينی و دکتر مصدق
" آقای خمينی از طرفداران آقای کاشانی و از مخالفين سرسخت دکتر مصدق بود و تا هنوز آب کاملاً به آسيابش نيفتاده بود سعی میکرد که از مطرح کردن نام مصدق و حکومت ملی خودداری کند. با وجود اين حرکات و اعمال او غير مستقيم نشان میداد که علاقهای به مصدق و حکومت ملی ندارد، اين عقيده خود را که حتی در زمان حکومت مصدق، مليون، مذهبيون را مورد سوء استفاده قرار دادهاند را انکار نمیکرد. با مراجعه به دو کتاب "کشف اسرار" و "ولايت فقيه" (حکومت اسلامی) کاملاً آشکار میشود که حرف آقای خمينی در مورد اداره جامعه و مردم و شرکت مردم در اداره کشور خود و حدود و ثغور آزادیها، از مقولهای ديگر است و با حکومت ملی و دموکراسی در تقابل است." ۲ وی حتی در پاريس وقتی رهبريش را همه پذيرفته و جا افتاده بود، برای اولين بار در تلويحی مخالفت خودش را با مصدق ابراز داشت. وی در مصاحه ای با خبرنگار روزنامه يونانی (۱۳۵۷/۸/۱۵) ) قوزيها که پرسيد: مقام و موضع مرحله جديد مبارزات خلق ايران نسبت به زمان دکتر مصدق چگونه میبينيد؟ در جواب چنين بدون بردن نام مصدق، پاسخ داد:
" مبارزات کنونی ايران يک حرکت کاملاً اسلامی است و در جهت تغيير کامل نظام شاهنشاهی و استقرار حکومت اسلامی میباشد". ۳
سپس وقتی دکتر جيم کوکلر استاد دانشگاه روتکرز آمريکا در تاريخ ۵۷/۱۰/۷ که از آقای خمينی سئوال کرد که: " نظر حضرتعالی نسبت به جبهه ملی چيست" آقای خمينی در پاسخ گفت:
" من نظر مثبتی ندارم و نفیاش هم نکردهام" ۴
و به مرور که به قدرت مطلق نزديک میشد، نظر واقعی خودش را بهتر آشکار میکرد. آقای خمينی مرحله به مرحله به نظر واقعی خودش به مصدق نزديک میشد.
در مرحله بعد در تاريخ ۵۷/۱۱/۸ طی يک سخنرانی که در مورد نقش اجانب در ايجاد وابستگی و رهايی از سلطه ابرقدرتها ايراد کرد، در مورد دکتر مصدق چنين گفت:" تا حالا ما گرفتار لاف و گزافهای محمدرضا خان بوديم به صورت شاهنشاهی اعليحضرت آريامهری، حالا گرفتار مليت و آزادی و اين حرفها هستيم، سر قبر دکتر مصدق برويم و... عرض کنم... از اين حرفها..... ما نه آن را باور کرديم، نه اينها را باور میکنيم. ما خوش باور نيستيم، چه کنيم. ما میبينيم همان بساطی که در زمان محمدرضاخان شاه سابق بود، حالا هم دارد اجراء میشود، همانها آنوقت آدم میکشتند، حالا هم آدم میکشند، آنوقت غارت میکردند، حالا هم غارت میکنند". ۵
وی در سخنرانی خود در تاريخ ۵۸/۳/۳ در جمع فرهنگيان و دانشجويان عضو انجمن اسلامی دانشکده ادبيات اهواز يک مرحله پا را فراتر گذاشت و چنين گفت:
"اسلام نباشد هرچه میخواهد باشد، اينها سرپوش میخواهند بگذارند روی مقاصد خودشان، آن مقاصدی که بر خلاف مسير ماست، با اسم يک نفری که ملی است، مسير ما مسير نفت نيست، نفت پيش ما مطرح نيست، ملی کردن نفت پيش ما مطرح نيست، اين اشتباه است ما اسلام را میخواهيم، اسلام که آمد نفت هم مال خودتان میشود. مقصد ما اسلام است، مقصد ما نفت نيست، اگر يک نفر نفت را ملی کرد اسلام را کنار بگذاريم، برای او سينه بزنيم." ۶
و بالاخره آخرين حرف خود در مورد دکتر مصدق درتاريخ ۵۹/۴/۲۹ در يک سخنرانی که در جمع شورای عالی قضايی ايراد کرد، ابراز داشت:
"... و آقای بنیصدر بايد امثال اينها را معرفی به مجلس نکند و اگر کرد، مجلس رد بکند و هيچ اعتنا نکند الا اينکه وزيری باشد که کار آمد باشد، اسلامی باشد، مسالحه کار نباشد، انقلابی باشد تا يک مملکتی دستمان باشد. اگر بنا باشد اينطوری باشد بايد عزای جمهوری را بگيريم، عزای اصل همه مسائل را بگيريم. آقايان سر يک ملی شدن چيز، امروز ديديد که التماس میکنند که بگذاريد يک قدری بگذرد ببينيم ملی چطوری است. ما چقدر سيلی از اين مليت خورديم. من نمیخواهم بگويم که در زمان مليت، در زمان آن کسی که اينهمه از آن تعريف میکنند، چه سيلی به ما زد آن آدم، من نمیخواهم بگويم که طلبههای مدرسه فيضيه را به مسلسل بستند در آن زمان، همان طوری که در زمان پهلوی بستند که من و آقای حائری بالای سر اين جوانهايی که از مدرسه فيضيه به تير بسته شده بودند و اطباء جرأت نمیکردند که بنويسند اين زخمی شده است بروند کنار اينها، بروند گم بشوند، اينها، اينها منحل بايد باشند. ما نمیتوانيم تحمل کنيم به اينکه هر کس هر جوری دلش میخواهد خير من دلم میخواهد که حالا دموکرات باشد، من دلم میخواهد که حالا ملی باشد، من دلم میخواهد که ملی و اسلامی باشد" ما از اينها ضربه خوردهايم، ما اسلام را میخواهيم، غير اسلام را نمیخواهيم، مجلس بايد اسلامی باشد،... ۷
به وضوح ديده میشود که آقای خمينی در مراحل مختلف که هر کدام تکميل کننده يکديگر هستند نظر نهايی و حسد و کينه خودش را آشکارا نسبت به مصدق و حکومت ملی اعلام داشته است و آخرين مرحله که مکمل همه آنهاست، مصدق را هم شأن و هم مرتبه پهلوی قرار داده، بلکه بدتر از او مصدق را کسی میداند که جو سانسور و خفقان برقرار کرده و آدم میکشته است.
در پی اين سخنرانی "آقای موسی خان امير حسينی، مستشار ديوانعالی کشور که يکی از طرفداران پروپا قرص آقای خمينی بود، برايمان تعريف کرد، هنگامی که آقای خمينی به ايراد سخنرانی فوق پرداخت، من تازه متوجه شدم که وی از دروغ گفتن ابايی ندارد، زيرا وقتی آقای خمينی گفت، در آن زمان: «طلبههای فيضيه را به مسلسل بستند»، من خودم بازپرس و قاضی پرونده بودم، اصلاً يک چنين چيزی نبود و اتفاقی يک نفر دستفروش بنام سيدمحمد حسينی در مقابل فرمانداری قم کشته شد که او هم طلبه نبود. وی نقل کرد که پرونده در اختيار من بود و مشغول رسيدگی بودم که دادستان که از طرفداران کاشانی بود به من دستور داد تا پرونده را بوی تحويل دهم. منهم به دادستان گفتم کتباً درخواست پرونده بکنيد. وی نامه را نوشت و پس از ثبت نامه در دفتر انديکس از دادن پرونده سرپيچی کردم که در نتيجه آقای مصطفوی، مديرکل اداری وزارت دادگستری مرا منتظر خدمت کرد. و من از آن روز نظرم به کلّی نسبت به آقای خمينی تغيير کرد. "۸
اين عارف پير!! نه تنها از دروغ گفتن بلکه برای از بين بردن نام کسی که نسبت به او کيه و حسد می ورزد، از تهمت زدن به او هم نگرانی به خود راه نمی دهد. وی در سخنرانی ۲۵ خرداد ۶۰، در مورد مصدق گفت: «اينها که فخر میکنند به وجود او، او هم مسلم نبود. » ۹ اکبر گنجی در اين رابطه مینويسد: «چند سال بعد از اين سخنان، در ديدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی با حضرت امام، آقای جلالالدين فارسی و دکترعلی شريعتمداری از مشاهدات و اطلاعات خود در مورد پرداخت وجوه شرعيه توسط مصدق سخن گفتند و صراحتاً حکم امام را به نامسلمانی مصدق نقد کردند و امام، در مقابل، توصيه کردند که اين بحث ادامه پيدا نکند. » ۱۰
میدانيد اين بحث ادامه پيدا نکند يعنی چه؟ اين به اصطلاح نايب امام و فقيه و عارف پير که میداند به استناد همين گفتههای ايشان بنابه قول آقای اکبر گنجی دادگاه ويژه روحانيت به استناد اين جمله حضرت امام، هر گونه دفاع از مصدق را مخالفت با حضرت امام تلقی میکند کسی جرأت دفاع از وی را نداشته باشد. ۱۱ يعنی اينکه آن را فاش نکنيد که معلوم شود آقای خمينی دروغ و اتهام بزرگی را به مردی که دستش از دار دنيا کوتاه شده و هيچگونه امکان دفاعی از خود ندارد زده است، آشکار گردد.
بطوریکه نقل شده آقای کاشانی اظهار داشته «تنها کسی که بعد از من اميد است بدرد ملت ايران بخورد آقای خمينی است. » ۱۲. روزی در اواخر سال ۵۹، چند نفر از دوستان و همکاران آقای بنیصدر برای کمک و مساعدت در حل مشکلی از آيتالله پسنديده، در منزل پسرش آقا رضا در نياوران خدمت ايشان رسيدند و بعد از بحث و طرح مسئله، آيتالله پسنديده به عکسی از دکترمصدق که در پيشخوان اطاق بود نگاه کرد و گفت: من چه بگويم، من همان زمان هم پيرو اين مرد مصدق بودم و برادرم پيرو سيد کاشی (منظور آيتالله کاشانی. ن) بود . وی قريب به اين مضمون ادامه داد گويا قرار بر اين است و يا بنابراين است که هر عزتمندی هست خوار و خفيف بشود، هر ريشهای هست کنده شود، هر عمران و آبادی هست خراب شود، هر مال و ثروتی هست غارت شود و هر زبانی هست بريده شود. بله مثل اينکه چنين است. ۱۳
آقای خمينی که در خط بقائی و کاشانی که زمينه ساز شکست داخلی جبهه ملی و مصدق و پيروزی کودتا شدند، بود. بعد از اينکه بر اريکه قدرت سوار شد، به هر کسی که موافق خط مصدق بود و يا از وی حمايت می کرد، با وی مسئله داشت. در اين رابطه آقای دکتر مهدی حائری فرزند بنيان گذار حوزه علميه قم » می گويد: « اختلاف آقای خمينی با ما هم بر سر مسئله آقای دکترمصدق بود. وی در مورد اين سؤال که آقای خمينی از طرفداران نهضت ملّی بود و يا نبودند؟ میگويند: «نخير، نخير. از اول آقای خمينی به طوریکه يادم است ـ اتفاقاً اختلافش هم با ما سر همين مسئله آقای دکترمصدق بود ـ با آقای دکترمصدق زياد رابطهای نداشت، يعنی معتقد نبود به روش وی. » ۱۴
اين عارف پير!! چنان ضد مصدق و کينهای از وی بدل داشت که هيچ چيزی جز خاموش کردن نام و ياد اين راد مرد بزرگ ايران، آتش حسد و کينه اش را خاموش نمی ساخت. به همين علت حتی با آقای کاشانی اصلاً قابل مقايسه نبوده است. زيرا من تا به امروز در جائی نديده و يا نشنيدهام که از آقای کاشانی نقل کنند که گفته باشد که دکترمصدق مسلمان نبود و يا مصدق آدمکش بود و يا در دوران مصدق طلبههای مدرسه فيضيه را به مسلسل بستند و کشتند. چون مصدق بيانش و خطش بيان آزادی و استقلال کشور بود و مليون خط او را به عنوان ميزان و معيار آزادی و استقلال بکار می بردند و خط آقای خمينی بيانگر قدرت و انحصار آن بود، خط خود را را با خط وی در تقابل می ديد. بنابراين تاب تحمل بردن نام مصدق را به نيکی نداشت. وقتی مليون نام مصدق را بر زبان می آوردند، فوراً از خود عکس العمل نشان می داد و ديديد که وقتی رهبريتش تثبيت گشت، هر چه در توان داشت عليه مصدق و تخريب وی بکار برد.
روش آقای خمينی از جمله اين بود کسی که در گذشته شاخص بود و يا در کشور شاخص میشد و يا جامعه به او اقبال میکرد، از روی حسادت و تنگ نظری نمیتوانست تحمل کند و کوشش میکرد، وی را مطيع گرداند و يا از حیّز انتفاع بيندازد. آيتالله پسنديده در سال ۵۹ " با ديدن فيلمی از استقبال مردم از آقای بنیصدر در تلويزيون، پيغام فرستاده بود که آقای بنیصدر بايد مواظب باشد که اينگونه ظاهر شدنها و استقبال عظيم مردم از وی که در تلويزيون نشان داده میشود، حسادت آقای خمينی را تحريک میکند و بايد آقای بنیصدر تا میتواند از آن بپرهيزد. و با اين پيغام، آقای پسنديده هم از اين خصيصه آقای خمينی پرده برداشت. " ۱۵
زهرا مصطفوی دختر آقای خمينی هم "در مصاحبه ای با اطلاعات در سال ۶۵ و يا ۶۶ در مورد خصايص پدرش از جمله قريب به اين مضمون گفت: پدرم اگر با يکی از افراد خانواده قهر می کرد، ديگر حاضر به آشتی با وی نبود. ۱۶ البته وی به عنوان يکی از خصايص ارزنده پدرش آن مطلب را عنوان کرد ولی در عين حال از حقيقتی که پدرش کينه بدل می گيرد پرده برداشت.
قدرتمداران و انحصارگران که غالباً کينه جو و حسود هستند وقتی قدرت را قبضه کردند، به سراغ تمام کسانی که در به قدرت رساندنشان سهمی داشته و يا خدمتی به آنها کرده اند، در صحنه بودن آنها را ضعف خود می شمارند و تا آنها را از صحنه خارج نکنند آرام و قرار ندارند، زيرا می خواهند بگويند، يا وانمود شود که هر چه بوده است محض کاکل وجود آنها بوده و ديگران طفيليشان بوده اند. اين است که وجود را آنها دليل بر ضعف و ناتوانی خود تلقی می کنند، بويژه هميشه اين ترس در وجودشان شعله می کشد که مبادا اين افراد اسرار گذشته و چگونگی حمايت خودشان را از آنها فاش کنند و در نتيجه ضعفشان عيان شود و يا جامعه به آنها اقبال کند . با توجه به نکته فوق و توضيح کينه آقای خمينی از کارتر و آيت الله شريعتمداری اين دو خصيصه آقای خمينی روشنائی بيشتری پيدا خواهد کرد.
[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]