گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
17 تیر» آقای بهنود؛ با تشخيص و توصيه نادرست پزشک چه بايد کرد؟ عمار ملکی28 دی» کنشهای کوچک و مثالزدنی از ايستادگی مدنی (بخش دهم)، ترجمه از عمار ملکی 14 دی» کنشهای کوچک و مثالزدنی از ايستادگی مدنی (بخش هشتم)، ترجمه عمار ملکی 29 آذر» کنشهای کوچک و مثالزدنی از ايستادگی مدنی (بخش ششم)، ترجمه عمار ملکی 23 آذر» کنشهای کوچک و مثالزدنی از ايستادگی مدنی (بخش پنجم)، ترجمه از عمار ملکی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! صابر، حماسهساز دوران، عمار ملکیبا نام رفيق اول و آخر، جان جهان (۱) هدی صابر از آنها نبود که وقتی فاجعه و بيداد را می ديد، از بداخلاقی ها بنالد و تنها اخم بر چهره کشد. او همواره دغدغه اش اين بود که بايد کاری کرد. اهل عمل بود و تلاش و حرکت. او يک چريک مدنی بود. دردمند بود و در حال تکاپو. مثل ما نبود که نشسته ايم و دل خوش کرده ايم که در فضای مجازی فرياد ميزنيم. او وقتی شنيد که با هاله چه کردند، وقتی فهميد که رذالت و وقاحت در سرزمينمان به حدی رسيده که رحم بر دختر نازنين عزت ايران نميکنند و هاله را در سوگ پدر به قتل ميرسانند، برخواست. و چه برخواستنی. وقتی ايستاد به آسمان نظری انداخت. مهندس سحابی را ديد و لحظاتی با او نجوا کرد. گفت: مهندس ديگر نگو اعتصاب نکن (۲). وقاحت و شقاوت را به انتها رسانده اند. ديدی با هاله ات چه کردند. او که گناهی نداشت، تنها عکست را به سوگواری بر سينه گرفته بود. حرمت تشييع پيکرت را هم نگه نداشتند. مهندس، ديگر دعوتم به خودداری نکن. بگذار که اين بار نه با سلاح قلم که با سلاح جانم در برابرشان بايستم. ما اهل خشونت نيستيم اما بايد در برابر ظلمشان ايستاد. اينها تصورشان شده که عدم خشونت ما به معنی بی غيرتيمان است. بگذار تا نگذاريم رسم پهلوانی به فراموشی سپرده شود. صابر سرش را دوباره بلند کرد و نگاهی به آسمان انداخت. در گوشه چشم مهندس اشک نشسته بود. مهندس با صدايی آرام گفت: هدی، ميترسم که آن سرزمين نفرين شده تو را از دست بدهد. صابر گفت: وقتی تختی پرکشيد، من هشت ساله بودم. زمانيکه حنيف شهيد شد، من سيزده ساله بودم. اما آنها تا امروز معلمم بودند. من آنچه در توان داشتم کردم و قرار نيست که مرگ پايان راهمان باشد. سکوتی درگرفت. صابر بار ديگر رو به آسمان کرد. ناگهان ديد همه آنها که عمری دلداده منش و بينش و راهشان بود، حاضرند. مصدق بزرگ، تختی پهلوان، حنيف نژاد شهيد، شريعتی دردمند، طالقانی پدر، بازرگان رنج کشيده و سحابی های صبور به نظاره اش ايستاده اند. تمامی استادان مدرسه عشق جمع بودند و انگار قرار بود که بهترين شاگرد مکتب پهلوانی به داخل گود رود. صابر متحير و مشتاق از آنچه ميديد، دست ارادت بر سينه نهاد و سر به پايين انداخت و گفت: با رخصت از تمامی بزرگان. او به سلولش برگشت. قلم برداشت و گاندی وار خطاب به جائران و مردمان و هم بندان نوشت: در اعتراض به فاجعه شهادت هاله سحابی و با الهام از قانون تحمل رنج، اعتصاب غذا ميکنم تا اين اقدام شايد مانع از تکرار اين بيدادگری ها عليه انسانهای بی دفاع شود. (۴) صابر گوشه ای ايستاد و شمع جانش را روشن کرد. نوری در تاريکی پديد آمد. شعله جانش چهره زشت بيداد را نمايان ساخت. استبداد به هراس افتاد. دستی از آسمان به سوی زمين دراز شد و او را به بالا کشيد. خدا دستی بر شانه اش زد و گفت: پهلوان، بيداد را در ميدان نبرد خوار کردی، دير نباشد که پهلوانان ديگر پشتش را به خاک زنند. وقتی تمام اين صحنه ها از برابر چشمانم محو شد، به خود آمدم. خبر به زمين رسيده بود: صابر ايستاده مرد. او ميخواست نشان دهد که با دست خالی و در اسارت هم ميتوان کاری کرد و تسليم نشد. انگار او تنها کسی بود که به جای ناله، برای مرگ هاله کاری کرد.
Copyright: gooya.com 2016
|