پنجشنبه 9 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آينده جنبش سبز و مدعيانش!؟ حسن زارع‌زاده اردشير

حسن زارع‌زاده اردشير
جنبش زمانی می‌تواند از درگيری جناحی حکومتيان استفاده کند که خود به آلترناتيوی قدرتمند تبديل شده و امکان دخالت و تغيير رفتار را در جامعه داشته باشد و طبيعی است در آن زمان طوری عمل خواهد کرد که نظام را وادار به پذيرش شرايط تغيير می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


http://zarezadeh.blogspot.com/

جنبش سبز نه تنها برای ايرانيان، بلکه نام شناخته شده ای در بين مردم جهان است که خواهان و علاقمند آزادی و دموکراسی هستند. بازتاب اين جنبش در سطح بين المللی حتی دولتهای قدرتمند را به اين باور رساند که جنبش سبز با جمعيت ميليونی خود توانست پايه های رژيمی که ۳۰ سال از علاقمندی مردمش به حفظ نظام صحبت ميکرد ، بلرزاند. در خصوص اهمين اين جنبش در دو سال گذشته اظهار نظرهای متفاوتی از موافقان ، مخالفان و کسانيکه جنبش سبز را پايه ای برای احيا و ابزار قدرت خود بشمار می آوردند ابراز شده، گرچه افراد و گروههايی نيز بودند که بر اساس واقعيت ها تلاش داشتند نهايت حمايت و کمکشان را برای رشد جنبش بنمايند. اما اين جنبش سبز می ماند؟

علارغم افزايش هواداری و حمايت از جنبش سبز در ابتدای فعاليت، اما وقتی اوج تظاهرات خيابانی فروکش می کرد مخالفان جنبش بخصوص در خارج کشور رو به فزونی رفته و گاهی جنبش را به بی عملی و کوتاه آمدن در مقابل رژيم متهم می کردند. نگاهی به اخبار و فيلمهای ارسالی از داخل کشور از طريق موبايل و اينترنت، آن هم با وجود محدوديت های اينترنتی و شدت سرکوب حکومت، اهميت مبارزه ميليونها ايرانی به رهبری جوانان را روشن می کند. بی جهت نيست که اين جنبش در زمان کوتاهی توانست به کمک ايرانيان داخل و حمايت همه جانبه خارج ، افکار جهان را از سرکوب وحشيانه جمهوری اسلامی آگاه کند و با تبليغات وسيع رسانه های بين المللی جنبش سبز پديده ای جهانی شود. امروزه کافيست کلمه جنبش سبز يا نوار سبز گفته و ديده شود و منظور از مبارزه بر ضد نظام اسلامی متبلور نگردد و اين اثر مثبت را می توان از مردمی که در جنبشهای ساير کشورها در جريان است ، نيز مشاهده نمود.

درحاليکه انديشمندان ، هنرمندان ، نويسندگان ، گروههای حقوق بشری و سياسی ، مردم عادی و حتی مجالس و دولتهای قدرتمند از کار شگرف جنبش سبز سخن می گويند ، هستند افراد و بعضی از گروههای سياسی ايرانی بخصوص در خارج کشور که جنبش سبز را انحرافی و يا ارتجاعی می نامند. روشن نيست که پايه تفکر اين افراد و گروهها چگونه تنها با ربط دادن جنبش سبز به اصلاح طلبان می بايست به چنين نتيجه گيريهايی برسد و مگر نبايد حداقل به ميليونها مردم شرکت کننده که از اکثريت جوانان تشکيل شده اند ، احترام گذاشت که موجب شدند رژيم در جهان قابل سقوط نشان داده شود؟ بويژه که انسان ها در حال عوض شدن هستند و افرادی که در گذشته صاحب منصب بودند امروز می توانند يک مخالف تمام عيار باشند. در جريان جنبش سبز جوانان و دانشجويان نشان دادند که در غياب مدعيان روشنفکر و پيشرو، توانايی به چالش کشيدن نظام را دارند و با آگاهی به دنبال استفاده از فرصت ها و ظرفيت ها برای تغيير فضا می روند. جنبش جوانان که در روند فعاليت های پس از ۱۸ تير رشد يافته اند متاسفانه به عمد ديده نمی شوند. بايد پرسيد چرا طيف گوناگون جوانان و مردم در جنبش سبز ديده نمی شوند و گناه اين نديدن به گردن چه کسانيست و چرا اکنون که رسانه های بين المللی و دولتهای بزرگ در حال درک طيف گوناگون جنبش سبز هستند، باز هم افراد و گروههايی هستند که به دليل عدم شرکت خود در اين مبارزات، هنوز هم جنبش را ارتجاعی می خوانند؟ و يا به نفع طيف های ديگری آن را معرفی می کنند.

گروههای ديگری با اسامی گوناگون نيز هستند که اسم جنبش سبز را برای بدست آوردن حمايت ايرانيان برای ايجاد اپوزيسيون يدک ميکشند که گرچه طيف مختلف جنبش سبز را قبول دارند ولی بيشتر بدليل بهره برداری سياسی خود ميباشند.

جنبش سبز حتی با شعار رای من کو ، فرياد دموکراسی خواهی را سر دادند و بی انصافيست اين شعار تنها به سرسپردگی اصلاح طلبان حکومتی منتهی گردد. بايد گفت جوانانی که شادی و سرور خود را در انتخابات ابراز می کردند بطور آشکار مخالف بازگشت به دوران طلايی خمينی آنطور که کانديدها می گفتند ، از همان ابتدا و قبل از انتخابات بوده اند . کسی منکر اين نيست که گروهی طرفدار اصلاح طلبان بودند و اين در ابتدای جنبش که احتمال سرسختی حکومت را نمی دادند بيشتر بود، ولی هرچه سرکوب بيشتر گرديد تعداد بيشتری درک کردند که در سايه نظام امکان آزادی و دموکراسی وجود ندارد و شعارهای عمومی ساختار شکن بعدی اين نظريه را اثبات کرد. مگر می شود جوانان که بخش اعظم آنها دانشجو بودند ، بخون کشيده شدن دانشجويان در ۱۸ تير ۷۸ و روزهای ديگر را در اوج دولت اصلاحات فراموش کنند؟ مگر می شود کارگران سرکوب دو سنديکای مستقل کارگری و بخون کشيده شدن معدنچيان کرمان را در اوج دولت اصلاحات باور نکنند ؟ مگر ميشود زنان نابرابری با مردان را در تمام سالهای نظام جمهوری اسلامی فراموش کنند و يا روزنامه هايی که تنها بخشی از واقعيات را منعکس می کردند و در زمان اصلاحات بسته شدند را بپای فقط رهبری نوشت و دولت اصلاحات و اصلاح طلبان را مقصر ندانست؟ آيا سرکوب معلمان ، استادان ، کمپينهای يک ميليون امضا و جلوگيری از کار کودکان ، قتلهای زنجيره ای ، عدم اجازه چاپ به نويسندگان مستقل و محدوديت کانون آنها ، سرکوب اقوام ، محدوديت برای مذاهب و مسائل ديگر که تنها در دولتهای سازندگی و اصلاحات نبوده و در ۳۱ سال گذشته حکومت و همه دولتهايش جريان داشته ، بدنه جنبش سبز که چرا خواستار حفظ نظام نبوده است، روشنتر نمی کند ؟ اگر تا مدتها مردم جهان و دولتهای آنها تصور می کردند که جنبش سبز فقط دنبال تحقق رياست جمهوری يکی از کانديداهاست، بخشی به تبليغات اين افراد و گروههای مخالف بر نمی گردد که چنين خيالی را گسترش می دادند، تا اينکه شعارهای "نه غزه نه لبنان جانم فدای ايران" گوش فلک را کر کرد؟ آيا همين افراد و گروهها موجب نگرديدند تا سران اصلاح طلب در داخل کشور که خود اعتقاد دارند بدنبال جنبش کشيده می شوند ، جنبش سبز را منحصر بخود گردانند و اخيرا نيز که چند نفری از آنها با نام شورای هماهنگی راه سبز اميد به خيل همکاران با بودجه و امکانات خود در غرب پيوسته اند در کمال پررويی جنبش سبز را در تنازل قانون اساسی و حفظ نظام معرفی کنند؟

واقعيت اينکه سران اصلاح طلب بعد از ۲۹ سال در اختيار داشتن سکان کشور، گمان نمی کردند بعنوان ضد رژيم سرکوب شوند و بر اين باور بودند که با کمک رفسنجانی و خاتمی توافقی با رهبر کار را بسود آنها خاتمه می دهد، درحاليکه رهبری از آغاز قتلهای زنجيره ای شمشيرش را برای حکومت انحصاری کشيده بود . زمانيکه فضای داخل و خارج کشور آماده می شد که تغيير نظام تنها راه چاره است ، شورای سبز هماهنگی بطور مشکوک سر بلند می کند و دوباره فضای متشنج ايجاد می شود که چرا با اصلاح قانون اساسی مشکل حل نگردد و در اين راه چشم به عملکرد رفسنجانی و خاتمی دارند که منتظر مخالفت اصولگرايان با رييس دولت بودند تا به صحنه باز گردند. چشم ديگر اين شورا که با سردمداری امير ارجمند که قانون اساسی را دموکراتيک ندانسته ولی با وقاحت جنبش سبز را خواهان اجرای قانون اساسی می داند، بسوی کمک غرب است و برای همين با دلالان بين المللی مدافع رابطه جمهوری اسلامی و غرب جلسه ناهار ترتيب می دهد که عمدگی برايشان ديگر احمدی نژاد نيست چرا که بودجه آنها از جای ديگر می رسد! صحبت اين جناب شورايی از برگزاری اعتصاب و فريبهای کلامی نيز نشان از اين دارد که می خواهند به داخل و خارج نشان دهند چه اندازه در جامعه نفوذ دارند که بايد مورد توجه اپوزيسيون قرار گيرد.

جنبش سبز نيز مانند هر جنبشی دارای نقاط مثبت و منفی است که بايد آنها را در کنار هم ديد تا به شناخت جنبش نائل آمد و خوشبختانه امروزه تحليلهای درستی از جنبش در سطح جامعه و خارج کشور انجام شده است ، مهمترين نقاط ضعف جنبش سبز بدين قرار است. جنبش سبز با وجود برابری تقريبی زن و مرد ، دختر و پسر در تظاهرات ميليونی خيابانی نتوانست پرچم تبعيض جنسيتی را محکم در دست گرفته و خواهان اين برابری باشند که از اصول مهم حقوق بشر و دموکراسی است. جنبش سبز به دليل مبارزه مشترک همه گروههای درگير و با وجود شعار مرگ بر ديکتاتور نتوانست تفکر بظاهر غالب اصلاح طلبی را که با تبليغات فراوان آنها همراه است ، بجهت تغيير نظام بکشاند. جنبش سبز نتوانست شعارهايی در جذب کارگران ، اديان ، اقوام و اقشار مختلف داده و بدنبال پيوند خود با آنها باشد، هرچند در ترکيب جنبش سبز از همه آن اقشار نيز شرکت داشتند . جنبش سبز بدليل ريشه ديکتاتوری در صد سال اخير نتوانست به سازماندهی جوانان و دانشجويان پرداخته و نهادهای دموکراتيک خود را همچون ساير اقشار جامعه برای هويت دادن به دموکراسی و آزادی ايجاد کند ، نهادهايی که لازمه يک جامعه بوده و از ميان آنها سازمانها و احزاب ريشه گرفته و در نتيجه آلترناتيو و رهبری را شکل می دهند . دلايل ديگری نيز ميتوان رديف کرد ولی آنچه اهميت دارد اينکه جنبش سبز به همه نشان داد که اين نظام امکان سقوط دارد و بايد که به ايجاد نهادهای دموکراتيک به منظور ايجاد تغيير ساختار ها دست زد. تفاوت گوناگون طيف جنبش سبز حتی در دولتهای بزرگ که هميشه منافع خود را دنبال می کنند نيز جا افتاده است و اخيرا نيز موجب انگيزه مردم کشورهای منطقه شده که بطور وسيع در سرنگونی ديکتاتورهای ۳۰ سال به بالا مشغول شده و در حال تشکيل نهادهای دموکراتيک خود هستند. نکته ای که در همه اين جنبشها با جنبش ايران مشابه است ، ترکيب گوناگون افراد و گروههای شرکت کننده در تظاهرات است و اينکه همه کم و بيش محروم از نهادهای دموکراتيک بوده ولی جملگی خواهان آزادی و دموکراسی هستند.

واقعيت اينکه جنبش سبز مدتی است که پوسته داده و در حال تغيير است تا بتواند نقاط ضعف خود را پوشش دهد ، برای اينکار نياز دارد تاکتيکهايی را اتخاذ کند که با ساير جنبشهای کشور از جمله کمپين زنان، جنبش کارگری و غيره هماهنگ شود. تحول خواست ايرانی دموکراتيک نه تنها در نيروهای سکولار دموکرات جنبش سبز به يک هدف تبديل شده ، بلکه بسياری از معتقدان اصلاح طلبی که به زندان افتاده و يا همچنان در زندان هستند به تدريج به چنين هدفی نزديک شده و تغيير ساختار نظام تبديل به يک استراتژی واحد خواهد شد. جنبش سبز نياز دارد ، چنانچه اخيرا درک کرده است که با اهداف و استراتژی جديد که ديگر با اشکال قبلی همخوانی ندارد خود را گسترش داده تا همگام با سايرين خواسته های عمومی و مشترک جامعه را نمايندگی کنند و باين ترتيب نهادها و افراد بيشتری از مردم را زير پوشش کل جنبش در آورند. جنبش سبز اين چنين به نفی گذشته خود رسيده و ضمن پوشش دادن نقاط ضعف خود بهمراه ساير جنبشها شکل جديدی را خواهند گرفت که طبعا نام جديدی نيز خواهد داشت که ديگر طبق خواسته سران اصلاح طلب نه تنها دنبال اصلاح نظام نخواهد بود ، بلکه به تغيير رژيم که خواست اصلی مردم می باشد، همت خواهد گذاشت. هرچند با وجود تغييرات فراوانی که در شعارها و حرکتهای جنبش ديده می شود ولی همچنان در جهان اين طيف وسيع بنام جنبش سبز معروف است و سران اصلاح طلب نيز بيشترين کوشش خود را می کنند که با تفسير و تعبير های گوناگون سبزی آنرا حفظ کرده و به جهان بقبولانند که جنبش در همان خواست اوليه که تغيير رييس دولت است، باقی مانده است. اينکه چه نام جديدی به ترکيب جنبش فعلی که کاملا متفاوت با جنبش سبز اوليه است داده شود ، حرکتهای بعدی مشخص می کند ولی جنبش دموکراتيک می تواند نام با مسمايی باشد که استراتژی و هدف ترکيب جنبشها را نيز آشکار می سازد ، چرا که هيچ نظام مذهبی ، ايدئولوژيک و استبدادی نميتواند دموکراتيک باشد. در پروسه ای که جنبش سبز به استحاله خود می پردازد ، نياز به استحاله ساير جنبشهای داخل کشور که در مراحل اوليه هستند، نيز می باشد تا بجای مقابله لفظی مبنی بر وابستگی جنبش سبز به اصلاح طلبان، به وحدت همه نهادهای دموکراتيک کمک نموده و به ايجاد آلترناتيو همت گذاشته و زمانيکه سران حکومت درگير تقسيم و يا انحصار قدرت هستند ، نهايت استفاده را در سازماندهی خود بنمايد.

امروزه تفکر غلطی در جريان است که جنبش داخلی بايد در جنگ قدرت سران حکومت حمايت از يک جناح را دنبال کند و اين درست هدفی است که سران اصلاح طلب خواهان آن می باشند ، چنانچه در ۳۱ سال گذشته از چنين ترفندهايی استفاده کردند. جنبش زمانی می تواند از درگيری جناحی حکومتيان استفاده کند که خود به آلترناتيوی قدرتمند تبديل شده و امکان دخالت و تغيير رفتار را در جامعه داشته باشد و طبيعی است در آن زمان طوری عمل خواهد کرد که نظام را وادار به پذيرش شرايط تغيير می کند. آشکار است که جناح دولتيان با پشتيبانی بخشی از سپاه به آينده قدرت انحصاری خود می انديشند و بهمين دليل به مراکز اقتصادی ، سياسی و اجتماعی جناح ديگر يورش برده و آن جناح نيز برای از دست ندادن قدرت خود به افشاگری پرداخته اند. جناح اصولگرايان که گروه موتلفه نقش مهمی در آن بازی می کند در فرصت بدست آمده تغيير وزرا به دست رييس جمهور، که قبلا خيلی عادی تلقی می شد ، توافق رهبر را برای مقابله گرفتند چرا که رهبر نيز واهمه از دست رفتن قدرت را احساس کرد. در حال حاضر آنچه از افشاگريهای مالی و سياسی دو طرف نصيب جنبشهای داخلی می گردد و خوشبختانه اين افشاگری به دوران ۳۱ ساله رژيم نيز بسط پيدا کرده است ، فساد بيش از حد همه اقشار حکومتی در طول ۳۱ سال حکومت گذشته است. جلسه موتلفه با رفسنجانی ، جلسه امير ارجمند با تريتا پارسی، نگاه بعضی از اصولگرايان به توافق با اصلاح طلبان معتدل، انتشار اخبار از سايتهای گوناگون سران اصلاح طلب ، طلب بخشش خاتمی از رهبری و گرم کردن زودهنگام تنور انتخابات بعدی ، تن دادن به انحلال حزب مشارکت در صورت حذف بازنگری شورای نگهبان به کانديدها ، داغ کردن تنور انتخاباتی از سوی اصلاح طلبان، جانب داری از يکی از جناحهای حکومت و موارد ديگر نکاتی است که همچنان برای بازی با افکار عمومی و فريب مردم و ورود آنها به انتخابات بعدی انجام می گيرد تا تغييرات ساختاری و اساسی در جامعه که منجر به تغيير نظام می شود، به فراموشی سپرده شود. مهمتر اينکه روشن شده است که در سرکوب نهادهای دموکراتيک ، زندان ، شکنجه ، تجاوز ، کشتار و اعدامهای ۳۱ سال گذشته به نوعی همه جناحها با اطلاع و درگير بوده اند و از اين رو امکان اصلاح در اين نظام وجود ندارد، چراکه همه جناحهای حکومتی در با شدت يافتن قدرت جنبش داخلی و به خيابان ريختن مردم، يکصدا خواستار سرکوب آن می شوند و هميشه خواهند بود.

امروزه با وجود جنبشهايی که در منطقه جريان پيدا کرده و دو رهبر مستبد نيز به سقوط وادار شده اند و امکان سقوط چند ديکتاتور ديگر هم وجود دارد که از نظر ايرانيان سقوط ديکتاتور سوريه از همه مهمتر است ، سران حکومت را به واهمه انداخته است. بويژه که درگيری جناحهای حکومتی نيز به فرسايش آنها کمک می کند. از طرف ديگر محور قرار گرفتن اصول حقوق بشر توسط دولتهای مقتدر که با تاييد مردم آزاديخواه آن کشورها نيز روبرو گرديده ، موجب شده سازمان ملل تحت فشار، نماينده خود يعنی گزارشگر ويژه را برای بازرسی وضعيت زندانيان سياسی و شکنجه و اعدام آنها در محاکم فرمايشی اعزام کند که حکومت را در فشار قرار خواهد داد. بنابراين زمان مناسبی برای فعالين جنبشهای داخلی ايجاد شده که بتوانند از فضای ايجاد شده به گسترش نهادهای دموکراتيک بپردازند تا دموکراسی و درک آزادی در آنها نهادينه شده و امکان قدرت يابی استبداد بعدی را کاهش دهند.

تا زمانيکه نهادهای دموکراتيک جامعه از شکل نطفه خارج نگرديده و خود را سازماندهی نکنند، هيچ اتفاقی نخواهد افتاد مگر آنکه از خارج کشور چيزی ديکته شود. خوشبختانه بدليل فضای دموکراتيک ايرانيان مقيم خارج کشور که اکثرا بدليل استبداد ريشه دار يکصد سال اخير در کشورهای دموکراتيک زندگی می کنند ، به سازماندهی نيروها و ايجاد گروهها و احزاب سياسی پرداخته اند و به حمايت همه جانبه و هدفدار از جنبشهای داخل کشور دست زده اند. وجود نهادهای دموکراتيک در ميان ايرانيان خارج کشوری بسيار حياتی است تا ريشه استبداد که هنوز هم جريان دارد خشک شود، کما اينکه گروهها و سازمانهای ايرانی در خارج کشور وجود دارند که در۳۱ سال گذشته شکل دموکراتيک نگرفته و کميته های رهبری و رده های بالای آنها بدون تغيير مانده است و طبعا اگر زمانی قدرت را در دست گيرند به همين روش ادامه خواهند داد. هستند افراد و گروههايی که غير از سران اصلاح طلب ، مدعی در دست گرفتن قدرت می باشند و جنبشهای داخل کشور را تنها به عنوان پله ای برای هدف خود مورد حمايت قرار ميدهند، غافل از آنکه مردم و بخصوص جوانان نه تنها به آنها اهميت نمی دهند بلکه با فعاليت های راديکال- دمکرات ديگر به هيچ گروه غير دموکراتيک اجازه قدرت يابی نخواهند داد. جنبشهای داخل کشور درک کرده اند که جز با وحدت با يکديگر، جز با سازماندهی خود، جز با ايجاد آلترناتيوی سکولار دموکرات در داخل کشور ، امکان برقراری نظامی دمکراتيک ممکن نخواهد شد.

حسن زارع زاده اردشير
کنشگر حقوق بشر، روزنامه نگار و فعال سابق دانشجويی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016