یکشنبه 12 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

داستان یک زندان: بازداشت، بازجوئی، انفرادی و عشق به آزادی، محمد رضا اکبر آبادی

از قفس تا پرواز

زندان به خاطر رفتار یا عمل سیاسی باآزادی نسبتی معنا دار دارد.وقتی به زندان می روی و بخصوص زمانی که حس می کنی تکلیفت معلوم نیست،بد جوری دلت هوای بیرون را دارد.

به خیابان، خانه، دفتر کار، کلاس درس و همه فکر میکنی و دلت برای همه چیز تنگ می شود.

سلولی را قدم می کنی و تنگی و کوچکی اش دستت میآید.،کاری که هیچ وقت در دفترت یا در خانه ات یا در کلاسی که درس می دهی انجام نداده ای دلت برای وسایلت که زندانبان در بدو ورود ازت گرفته است هم تنگ می شود.برای عینک و فندک و جعبه سیگار و پولهایت و حتی شانه ای که همراهت بوده.

و بد تر از اینها دلت برای بازجو یا بازجویانی که هنوز آنها را ندیده ای ولی زود تر دیدن آنها برایت به یک آرزو تبدیل می شود.

به اتهاماتت فکر می کنی و به اولین سوال که خواهند پرسید و پیش از آن اولین برخوردی که می کنند.اعتماد به نفست را نیز اندازه می گیری و وقتی به این نتیجه می رسی که بازی با آنها باید برد-باخت و به سود تو باشد،با خودت قرار می گذاری که از میزان استحکام کلام آنها و نحوه سخن گفتن شان، در اولین جملاتی که خواهند گفت ،"تسلط حریف"را بر خودش و باورش بر آنچه که می خواهد انجام دهد را ،اندازه بگیری.

باید دنبال لرزش صدایش بگردی و حتی لکنتی هر چند بسیار خفیف که در اولین جملاتی که خطاب به تو ادا می کند تا در برآورد اعتماد به نفسش به اشتباه محاسبه نیفتی.

این را میدانی که بازجوئی با روش "استراتژی نبرد دامنه دار" صورت می گیرد و این را نیز بهتر می دانی که فرد یا افرادی تو را بازجوئی می کنند،که نخستین سر خط استراتژی شان "النجات فی الصدق"!!! حالا به عربی یا به فارسی است و "صدق" یعنی رفتن به همان مسیری که بازجو می خواهد و در انتهای همان مسیر نیز وعده تخفیف و مساعدت و...!!!

در سلولت در همان دقایق اول صاحب اثاثیه شده ای.زیر انداز که موکت است و تشک و بالش و رو انداز که هر سه پتو هستند و از نوع پتو های سربازی.و یک سفره کوچک که مانده نانت را در آن نگه می داری،یک بطری کوچک آب معدنی و یک ظرف پلاستیکی کوچک که قند دان است.و البته یک چشم بند که مثل لباس سفید عروس و کفن سفید همان نو عروس وفادار می ماند،چرا که با آن به خانه بخت !!!،میبرندت و در موقع خروج نیز حتی برای رفتن تا هواخوری و یا دستشوئی و بازجوئی و دادگاه و یا دادسرا،باید همراهت باشد.البته این چشم بند یک کاربرد شرعی هم دارد و آن این است که تو با استفاده از آن چشمت به چشم "نامحرم" نمی افتد!!!

در بدو ورود فرمی را امضا می کنی که اگر بگذارند آنرا بخوانی "نباید های" زیادی دارد و بازداشتگاه را چنان قانونمند تصویر می کند که حس میکنی نمره انضباط کارنامه سیاسی بازجوئی ات ،رعایت همان "نباید ها"ست.در آن فرم حتی تعداد دفعات مجاز توالت رفتن را نیز نوشته اند و ازت امضا می گیرند تا بدانی که چه کنی و حد اقل در خوردن مایعات افراط نکنی که نیازت به توالت بیش از دفعات مندرج در فرم نباشد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


هواخوری هم می توانی داشته باشی. در جایی که تقریبا سه برابر سلولت است و تنها فرقش با سلول آن است که سقفش توری آهنی ضخیم شطرنجی ست ولی شباهتش به غسالخانه غیر قابل انکار است.

از دیوارش شیر آبی بیرون زده که شیر فلکه ای سر راهش قرار دارد و وقتی به لوله باریک فاضلابی نگاه میکنی که از زیر در ورودی هواخوری معلوم است می فهمی که وقتی راهرو بند را می شورند،آبش از همان لوله به کف هواخوری می آید و در وسط هواخوری هم یک دریچه مربع شکل پلاستیکی که روی راه آب خروجی است ،نشان می دهد که ابتدا و انتهای کار کجاست.

سکوی باریک و نمور و کوتاه هوا خوری سیمانی است.رویه سنگی ندارد چون ممکن است که زندانی از سنگ استفاده قهر آمیز کند،چه علیه خودش و چه علیه زندانبانان و کوتاه است چون میتواند سکوئی برای دسترسی به پای پنجره ها باشد که از آنجا تا سقف راه زیادی نیست و...

اگر دستت به خودکار و کاغذ برسد که دیگر چه ها که نمی کنی و من در بازداشتگاه اول که خودکار و کاغذی همراهم بود،شعری گفتم که توصیه به دیوار نویسی در سلول بودُ.اما نمی دانستم که نوشتن بر دیوار بازداشتگاه در شمار همان"نباید ها"ئی است که در فرم بازداشتگاه دوم که وصفش را نوشتم باید نسبت به عدم انجام آن تعهد می دادم!!!

و این هم شعر:

یادگاری می نویسم تا بماند یادگار

بر در و دیوار محبس تا که چرخ روزگار

برکشد از ساحل زندان یکی لنگر دلی

کو بماند حس آزادی به دلها ماندگار

از پس این پرده های تیره آید شمس،صبح

کو بگوید نو شود با صبح دیگر روزگار

آی آزادی کجائی تا که قفلی بشکنی

کو که محبس دار دارد بر در محبس هزار

بادبانی میبرد تا مقصدی آن سوی بحر

کشتی بی ناخدای مانده در گرداب زار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016