چهارشنبه 15 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

وقتی انسان دانش و زمان و مکان را از آن خود می‌کند، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
از زمان خمينی بدين سو، در برابر استبداديان، مردمی قرار گرفته‌اند که خواستار مردم‌سالاری هستند. بخشی از جامعه به حقوق انسان و حقوق ملی عارف است. پس، اگر مراقبت شود که مثلث زورپرست نتواند ضعف خود را با در آمدن به خدمت قدرت‌های سلطه‌گر جبران کند، می‌توانيم اطمينان حاصل کنيم تحول از استبداد به مردم‌سالاری با موفقيت کامل انجام بگيرد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی صدر


با سلام و عرض خسته نباشيد
مقاله اخير شما "انقلاب چگونه رخ می دهد؟ ”را خواندم و سوالاتی برايم پيش آمد که برايتان نوشتم و ممنون می شوم که مانند دفعات قبلی پاسخگو باشيد. در بخشی از مقاله نوشته ايد که "لازمه بناگزاری جوامع باز، اين است که
اصول راهنمايی در دسترس مردم باشد که هم خود برخاسته از انديشه آزادی اند، هم در خلق گفتمانها و کردارهای آزادی محور نقش دارند. امروزه يکی از مهمترين کارها در همه جوامع، توسعه معانی مرتبط با آزادی در حوزه نظامهای باور، خواه سکولار و خواه دينی، است. جريان آزاد اين چنين معانی ای درجامعه اين امکان را پديد می آورد که مردم بتوانند آزادی، استقلال و کرامتمندی خويش را که قدرت از آنها ربوده است بازيابند."
۱ - آيا شما روند جنبش با همين سرعت را خوب ميدانيد که نتيجه آن رشد عمقی آگاهی و آشنايی بيشتر آنها با مفاهيم و فرهنگ دموکراسی برای آن دسته افرادی که در جنبش بوده اند و همچنين زياد شدن بدنه اجتماعی جنبش و همه گيرشدن جنبش به دليل در معرض قرار گرفتن با اين مباحث و به قول شما ديدن روزمره زندگی خودشان و طی شدن روندی چند ده ساله را برای رسيدن به دموکراسی مثل کشور فرانسه را لازم ميدانيد؟ و يا وقوع يک انقلاب با يک حرکت سريعتر که تمامی اقشار لزوما" در آن شرکت ندارند را هم ميتوان به دموکراسی رساند؟ به اين خاطر که اولا" آشنايی با مفاهيمی که شما ذکر کرديد در ذهن خيلی از ما جامعه جوان و استبدادزده ملموس نيست و بدليل سانسور هم نمی توان آن را به جامعه بسط داد و تشريح کرد، مردم بايد از آن استفاده کنند، آن را ببينند، تجربه کسب کنند و فرهنگشان را هم بدست بياورند چون در شوره زار هر چه تلاش بکنی گلی در آنجا نخواهد روييد.
و ثانيا"در ابتدا با تشکيل دولت موقتی که حقوقمند باشد و جلوی ايجاد ستون پايه های قدرت را بگيرد برای رسيدن به دموکراسی کافيست و در ادامه بايد به کار فرهنگ سازی پرداخت. (منظورم اينست که حالا اگر هم جنبش
همگانی هم نشد عيب ندارد انقلاب که بشود و دولت موقتی با شرايط بالا شکل بگيرد، راه برای فعاليت و آگاهی دادن به مردم خودبخود باز ميشود(
البته در آخر مقاله ذکر کرديد که ظهور ديکتاتوری پيامد قابل پيش بينی بوده که بعلت مقاومت مردم در برابر تغييرات در سبک زندگی و جهان بينی شان رخ داده است.
۲ - به نظر شما جامعه ايران در حال حاضر چند درصد از راه انقلاب را رفته است و فکر ميکند چقدر از عمر اين رژيم باقيمانده است؟
با سپاس از زمانی که ميگذاريد
ميراشرفی

❊پاسخها به پرسشها:
۱ – پاسخ به پرسش اول: پيش از اين توضيح داده ام که زمان و مکان اجتماعی غير از زمان و مکان طبيعی است. زمان اجتماعی تابع عمل اجتماعی است. به ميزانی که جامعه عمل می کند، کوتاه و يا بلند می شود. در اين جا، واقعيت ديگری را يادآور می شوم و آن فرصتها هستند: به همان اندازه که جامعه ای فرصتها را مغتنم می شمارد و يا آنها را می سوزاند، وجدان همگانی او نسبت به حقوق خويش و زمان و مکان غنی يا فقير است. برای مثال، از انقلاب ۵۷ بدين سو، ايران از لحاظ مکانی در موقعيتی قرار گرفت که پيش از آن نداشت و زمان نيز در اختيار مردم ايران شد. فرصت بزرگی پديد آمد برای اين که جامعه جوان نيروی محرکه رشد بگردد. اما به قول کسانی که بازوهای جوانان را بکار خشونت گستری گرفتند، بنی صدر می خواست که جوانان مغزهايشان را بکار اندازند و آنها، در کار بازسازی استبداد، با استفاده از قدرتمداری آقای خمينی، بازوهای جوانان را بکار انداختند. خشونت گستری زمينه را آماده تجاوز عراق کرد و فرصت رشد بسوخت و يک نسل ايرانی تلف شد.
از آن پس تا امروز، هر فرصتی پديد آمده، سوخته و زمان اجتماعی صرف تخريب نيروهای محرکه گشته است. و مکان اجتماعی (سرزمين ايران و سرزمينهای منطقه و نيز تمامت جهان) قلمرو بحرانهای ويرانگر گشته است. هشدارها مرتب داده شده اند. با اين وجود، وجدان همگانی غنای لازم را نجسته و توجه لازم را به اين قاعده مهم نکرده است که استبداد فرصت سوز است و زمان را صرف تخريب نيروهای محرکه می کند و مکان را زمين سوخته می گرداند. پنداری جامعه ايرانی تاريخ طبيعت خويش را نمی شناسد و نمی داند که ايران سرزمينی سرسبز بود و استبداد آن را به زمين سوخته بدل کرد. جامعه نياز ندارد تاريخ روزهای نخستين پديد آمدن ايران را بشناسد. تاريخ واقعی تاريخی است که استمرار دارد. توضيح اين که تخريب امروز نيروهای محرکه و بيابان شدن ايران، ناگهانی نيست. امری است که استمرار جسته است. استمرار اين ويرانگری و ويرانگری های ديگر به جامعه ايرانی می گويد عامل تخريبها استبداد است. و اين استبداد، در دولت خلاصه نمی شود. هر انسانی که رابطه خود را با قدرت تنظيم می کند، از استقلال و آزادی و حقوق خويش غافل می شود و خود و ديگر نيروهای محرکه را در ويرانگری بکار می برد.
يادآور می شوم که نسبت مستقيم وجود دارد ميان رشد انسان و رابطه او با زمان و مکان: کسی که کشفی می کند و اين کشف اهميت تعيين کننده در بهبود کم و کيف زندگی دارد، بسا از هر دقيقه، يک قرن می سازد. او در لحظه خلق، با هستی اين همانی می جويد يعنی زمان و مکان بی نهايت می جويد. اما کسی که استعدادهای خود را بکار نمی اندازد و لحظه های زندگی را بسا در تخريب زندگی بکار می گيرد، ميزان زمان و مکانی را در ويرانگری بکار می برد، اندازه ويرانی معين می کند.
بدين قرار، کار آنها که نقش وجدان بينش و علم جامعه را می بايد غنی سازند و، بدان، وجدان همگانی را بر راست راه رشد، بصير گردانند، اينست که
۱.۱ – زمان و مکان را به اختيار انسان در آوردند و اهميت لحظه ها و اهميت وطن و موقعيتش در جهان را، بی وقفه، به جمهور مردم خاطر نشان کنند. کوتاه کردن زمان ضرور است و بستگی مستقيم دارد به غنی شدن وجدان بينش و دانش و غنی شدن وجدان همگانی توسط اين وجدان.
۱/ ۲- برای اين که انسان بتواند عمر خويش را دراز و وطن را فراخنای هستی بگرداند، ضرور است که رابطه با زمان و مکان را مستقيم کند. دقيق بخواهی، می بايد پندار و گفتار و کردار خويش را از بار زور، رها ساخت. ترک ويرانگری و روش کردن سازندگی، رابطه انسان را با زمان و مکان تغيير می دهد. چون او است که زندگی را می سازد، پس دو کار را با هم انجام می دهد: کوتاه کردن و بلند کردن زمان و کوچک کردن و بزرگ کردن مکان. با توضيح هايی که داده شد، آسان در می يابيم که زمان را کوتاه می کنيم وقتی دانش خويش را بيشتر می کنيم و به رشد خود شتاب می بخشيم. در همان حال، زمان را دراز می کنيم زيرا هيچ از آن صرف ويرانگری نمی شود و، در مقام رشد و ساختن، هر دقيقه از زمان در اختيار با عمری برابر می شود. آدمی در لحظه خلق، در مکانی است که نشستن و يا ايستادن را کفايت می کند اما در همان حال، در هستی بی کران است. دست آورد او جهانيان را، بسا نسل بعد از نسل، بکار می آيد.
بدين سان، خالی شدن از زور، نياز به زمانی ندارد که فرانسويها صرف استقرار دموکراسی کردند. اين زمان را می توان بسيار کوتاه کرد هرگاه انسانها از استقلال و آزادی خويش غافل نشوند. فراوان شنيده ايد که هر کار می کنی، برای خدا بکن!. دقيق سخن اينست: هرگاه آدمی رابطه را رابطه با خدا کند، از استقلال و آزادی و حقوق خويش غافل نمی شود. به سخن ديگر، پندار و گفتار و کردار او، خالی از زور می شود. غفلت از خدا، درجا، در رابطه قرار گرفتن با قدرت می شود. آدمی که بخواهد بيشتر به قدرت نزديک شود، ناگزير است بار زور پندار و گفتار و کردار خود را بيشتر کند. در حقيقت، استقلال و آزادی انسان، بمثابه موجودی نسبی و فعال، نياز به استقلال و آزادی مطلق،يعنی خدا، دارد. به اين دليل ساده که خدا نيست يعنی ماده متعين هست. ماده متعين هست يعنی جبر هست. جبر هست يعنی استقلال و آزادی انسان نيست. از اين رو است که غفلت از خدا، غفلت از استقلال و آزادی و گرفتار زندان جبر گشتن است. و از راه فايده تکرار، تکرار می کنم که استقلال و آزادی از يکديگر جدائی ناپذير هستند. يک دليل آن اين که استقلال داشتن است. چنانکه می گوئيم استقلال مالی داريم، استقلال علمی داريم، استقلال رأی داريم. آزادی بکار بردن داشته ها، استقلال است. مال و علم و قوه رهبری را بکار می برديم. پس اگر استقلال نباشد، آزادی نيست. و نيز، اگر آزادی نباشد، استقلال نيز نيست. زيرا کسی که مال فراوان دارد اما توانا به بکار بردن آن در خريدن دانه نانی نيست، از گرسنگی می ميرد. مردمی که استقلال رأی ندارند، آزادی انتخاب ندارند و اگر استقلال رأی دارند اما نمی توانند رأی بدهند، از استقلال خويش نيز محرومند. کمی در رابطه استقلال و آزادی تأمل کنيد، در می يابيد چرا بر سرنوشت خويش ولايت نداريد.
فرانسويها زمان دراز صرف کردند و هنوز نيز می کنند. زيرا فلسفه قدرت انديشه راهنما گشته و قدرت تنظيم کننده رابطه ها شده و جامعه بر وفق رابطه قوا قشربندی جسته است. از اين رو است که ميزان توليد و مصرف فرآورده های ويرانگر، در اين جامعه و جامعه های ديگر رو به افزايش است.
۱/۳- اما در اين امربا شما موافق نيستم که نمی توان «اين مفاهيم» را به اطلاع جمهور مردم رساند. راست است که سانسور شديد است. اما خود سانسوری که انسانها می کنند، بسيار شديد تر است. «راديو بازار» را می بايد بکار انداخت: هر انسانی حقوق دارد. اگر خود را مسئول عمل به حقوق ذاتی خود نگرداند، زندگی خود را نمی سازد بلکه ويران می کند. پس کار اول، مسئوليت در قبال خويش است. چون به حقوق خويش عمل کردی، در می يابی که مسئوليت يادآوری حقوق ديگران را به آنها نيز داری. مسئوليت زندگی بدون نياز به استبداد حاکم را نيز داری . پس، مسئوليت گسترش جامعه مدنی برخوردار از دموکراسی شورائی را نيز داری. در سطح هر خانواده، در سطح رابطه با دوست، می توان اين جامعه را پديد آورد. گسترش آن در سطح جامعه ملی در گرو عمل به مسئوليت برخورداری از حق اطلاع است. هرکسی حق دارد اطلاع پيدا کند و مسئوليت دارد که اين اطلاع را با ديگران در ميان بگذارد. تا همگان حق اطلاع خود را بکار اندازند.
اطلاع يافتن در عين حال فعال و فعل پذيرانه است. فعال است زيرا آدمی درپی آن می شود که اطلاع بيابد و اطلاع را به ديگران برساند. اما هرگاه اطلاع انسانها را فعال نکند، بسا جامعه را فعل پذير تر نيز می کند. پس، اطلاع می بايد به عمل بيانجامد. برای مثال، اطلاع يافتن از درآمد نفت و چگونگی هزينه شدن آن، فعال است. اما اگر اين اطلاع بکار خود خوردن و دشنام دادن به استبداديان بيايد، ويرانگر می شود و قابليت انتشار در سطح جامعه ملی را نيز پيدا نمی کند. حال آنکه، اگر اقتصاددانان مردم را از اهميت اقتصاد توليد محور و از نقش نفت و درآمد آن در اين اقتصاد آگاه کنند، جامعه انتخاب پيدا می کند. يارانه خواری از محل فروش ثروت ملی را خفت خويش می شمارد و خواست دقيق می يابد و آماده کار می شود. جامعه آماده کار جامعه ای غير از جامعه نشسته به انتظار قرارگرفتن پول نفت بر سفره است.
بدين سان، هرکس که آگاه می شود، با استفاده از امکانات فنی جديد و بسا بدون استفاده از آن، می تواند نقش رکن پنجم يا وسيله ارتباط جمعی را بيابد که حقيقت را می جويد و انتشار می دهد. اين وسيله ارتباط جمعی، هم تبليغاتچی قدرتمدارها و قدرتمداری نيست و هم دروغ ها را فاش می گرداند و هم حقايق را انتشار می دهد و هم حقيقت را بکار فعال کردن جامعه می برد و هم رکن چهارم (وسائل ارتباط جمعی ) در خدمت استبداد را بی اعتبار و بی اثر می کند.
۱/۴- فرض کنيم جمعيت دانشجو بر وجود يک انتخاب روشن وجدان پيدا کردند و کوشيدند اين وجدان را در دانش آموزان سالهای آخر دبيرستان نيز بسط دهند. نيروی محرکه ای که بوجود می آورند، در همگانی کردن اين وجدان می کوشد. اين وجدان برای آنکه فعال شود و جنبش همگانی را بر انگيزد، هنوز نيز نياز به علم بر هدف و روش دارد: هدف نظام اجتماعی باز و دولت حقوقمدار بيانگر ولايت جمهور مردم و روش، شناسائی ستون پايه های قدرت و برداشتن آنها و تغيير ساخت دستگاه اداری و نظامی و ايجاد اقتصاد توليد محور و اينهمه، به يمن روش کردن استقلال و آزادی از سوی هر ايرانی به ترتيبی که نظام جديد هم حاصل کار انسانهای مستقل در گرفتن تصميم و آزاد در انتخاب نوع تصميم باشد و هم رابطه ها، نه رابطه با قدرت که رابطه با خدا، استقلال و آزادی مطلق باشد. جامعه ای که بدين سان ساخته می شود، دارای نظام مردم سالاری شورائی می گردد.
بديهی است شما خواهيد گفت: اين آرمان است و می پرسيد به اين آرمان چه وقت می توان رسيد؟ آيا در مقياس يک کشور اين آرمان تحقق پذير است و يا نياز به چنين تحولی در سطح جهان است؟ هربار که يک سامانه باز و روش کار پيشنهاد شده است، اين پرسشها نيز به عمل آمده اند. در اين جا، می کوشم راه حل ممکن را پيشنهاد کنم:
•الگو همواره ضرور است. زيرا انديشه و عمل را می بايد بدان تصحيح کرد و به يمن وجود آنست که آدمی راه و روش را از ياد نمی برد و در بيراهه قدرتمداری خود را گم نمی کند. الگو - که مبلغان قدرت آن را آرمان، به معنای خيالی تحقق ناپذير می باورانند – ضرور است چرا که اگر نباشد، جامعه يک رشته خيزشهای بی فردا می کند و هر نوبت مأيوس تر، تسليم استبداد باقی می ماند. چنانکه چند نوبت در انتخابات شرکت همگانی شد و هر بار، استبداديان اسباب زورگوئی بيشتر جستند و مردم در مدار بسته بد و بدتر زندانی تر شدند. الگو که پذيرش همگانی يافت، خود عامل تنظيم حرکتها می شود. در جامعه، هرکس می داند چه می کند. ستون پايه های جباريت استبداديان نيز، به تدريج، در می يابند که دولت زور برجاماندنی نيست.
• حال که تکليف الگو ( = آرمان تحقق يافتنی) معلوم شد، آنها که می خواهند وجدان بر اين الگو همگانی شود، در سطح جامعه، از طريق دهان به گوش، آن را تبليغ می کنند.
• نيروی محرکه تغيير (دانشگاهيان و دانش آموزان ) چون ديگر نمی خواهد رابطه خود را با قدرت (دولت در تصرف جباران) تنظيم کند و همواره عکس العمل رژيم مافياهای نظامی – مالی بماند، از اين قدرت روی بر می گرداند و، در جا، به مردم روی می آورد. اين بار، - به روش بالا – رابطه خود و جامعه را با استقلال و آزادی مطلق تنظيم می کند. تنظيم اين رابطه چون نياز به خالی کردن پندار و گفتار و کردار از زور دارد، هرکس را از بيشترين استقلال و آزادی ذاتی خود، برخوردار می کند:
• توضيح اين که در سطح جامعه، خشونت زدائی (از جمله مبارزه با آسيبها و نابسامانی های اجتماعی ) روش می شود و وسيع ترين شبکه ارتباطی برای گرفتن و دادن اطلاع و فعال کردن آن برقرار می گردد. پس، هرکس از خود شروع می کند و سپس با ديگری اين رابطه را برقرار می کند و گسترش شبکه، انسانها را صاحب زمان و مکان می کند و به آنها امکان می دهد که هر دو را، همزمان، کوتاه و طولانی کنند.
اين روش را پيش از انقلاب – باوجود سدهای ايجاد شده توسط سازمانهائی که قدرت را هدف فعاليت مبارزه سياسی می شناختند - و بعد از انقلاب، با موفقيت بکار برده ايم. حاصل آن اين دو موفقيت و موفقيت های ديگر شدند: ۱ – پيروزی در انتخابات رياست جمهوری با ۷۶ درصد آراء، با وجود مخالفت نزديک به تمام حزبهای قدرتمدار و روحانيان بازهم قدرتمدار و ۲ – روياروئی پيروز با ملاتاريا که تمامی وسائل ارتباط جمعی را به تصرف خود در آورده بود. دست آخر، چند روزنامه را هم توقيف کردند و چون ناتوان شدند، آقای خمينی گفت: ۳۵ ميليون بگويند بله من می گويم نه و در پی آن، شرکت کنندگان در راه پيمائی های اعتراضی را به قطع سر و دست تهديد کرد و همانطور که می دانيد، ماشين اعدام را با اعدام جوانان و نوجوانان، بکار انداخت. از آن پس نيز، اما ما تا امروز، همين روش را بکار برده ايم. بسياری ديوارهای بلند سانسور را شکسته ايم، ديوارهای برجامانده نيز فرو خواهند ريخت.
۲ - در پاسخ به پرسش اول شما، پاسخ پرسش دوم شما نيز داده شد. با اين وجود، دو امر مهم را خاطر نشان می کنم:
۲/۱- اين بار، چون آنها که به هدف انقلاب ايران وفا کرده اند، تجربه را رها نکرده اند، اين اميد وجود دارد که تجربه تا رسيدن به نتيجه ادامه پيدا کند و پس از استقرار ولايت جمهور مردم، باز سازی استبداد، ناممکن و يا بسيار مشکل شود. بدين قرار، هرگاه دست کم کسانی که می خواهند نقش نيروی محرکه را برعهده بگيرند، برآن شوند که بحث در خوب و بد انقلاب را با بحث بر سر رساندن آن تجربه به نتيجه جانشين کنند، تحول بسيار مهم و سرنوشت سازی روی داده است. بخصوص که
۲.۲ – از ماه ها پيش از کودتای خرداد ۶۰، ناتوان کردن مثلث زور پرست و توانا کردن تمايلهای جانبدار مردم سالاری را در دستور کار قرارداديم. روشی که در پيش گرفتيم، ابتلا بود. حاصل اين ابتلا، بی اعتبار شدن ملاتاريا در پی کودتای خرداد ۶۰ و بی اعتبار شدن گروه رجوی و دسته ها و اشخاص زور پرست مؤتلف او. بهنگام نقض ميثاقی شامل سه اصل استقلال و آزادی و عدم هژمونی، او به خدمت رژيم صدام درآمدن شد. رأس پهلوی طلب در آزمايشی که نهضت ملی ايران به رهبری مصدق بود، مردود شده بود.
نتيجه اينست که هم از زمان خمينی بدين سو، در برابر استبداديان، مردمی قرار گرفته اند که خواستار مردم سالاری هستند. بخشی از جامعه به حقوق انسان و حقوق ملی عارف است. پس، اگر مراقبت شود که مثلث زورپرست نتواند ضعف خود را با در آمدن به خدمت قدرتهای سلطه گر جبران کند، می توانيم اطمينان حاصل کنيم تحول از استبداد به مردم سالاری با موفقيت کامل انجام بگيرد.
۲/۳ - يک ماهی پيش از تقلب بزرگ در ۲۲ خرداد ۸۸، علائم بالينی گويای مرگ رژيم را در جلسه ای با حضور هموطنان در هامبورگ تشريح کرده ام. آن علائم امروز خود را واضح تر نشان می دهند. پس تکليف را مردم و جنبش آنها معين می کنند. هر گاه امروز به جنبش همگانی برخيزند و آن را ادامه دهند، جنازه رژيم بر زمين می افتد. اما برای اين که وضعيت ايران بعد از انقلاب و وضعيت امروز مصر و سودان تکرار نشوند، روشی که در پاسخ به پرسش اول شما تشريح کردم را می بايد با روش زير توأم و کامل کرد و بکار برد:
• انديشه راهنما که بيان آزادی است و نيز بديلی توانا به تصدی تغيير ساخت دولت، پيشاپيش، می بايد، قبول همگانی يافته باشد.
• ترسهايی که جامعه را از حرکت باز می دارند، بخصوص ترس از آينده و وضعيتی نامعلومی که می تواند جايگزين وضعيت کنونی بگردد می بايد جای خود را به اميد به آينده و وضعيت روشنی بسپرد که جانشين وضعيت کنونی می شود. اما اميد به آينده را از راه شفاف و تا ممکن است بی نقص کردن انتخاب (هدف سازگار به الگوی بالا) می بايد ايجاد کرد. پس جريان آزاد انديشه ها می بايد، برقرار شود. از سه کار، يکی ستيز و ديگری مخالفت و سومی نقد، اين سومی است که بکار امروز و فردا می آيد. جدا کردن سره از ناسره و جانشين کردن ناسره با سره، اينست کاری که بايد کرد. وقتی انسانها «برضد» دولتی و دينی و انديشه راهنمائی و گروهی شدند، نسبت به دولتی و دينی و انديشه راهنمائی و گروهی که بايد جانشين شوند، توجه کافی و وافی را پيدا نمی کنند. تکليف رفتنی را می بايد آمدنی معين کند. به سخن ديگر، نقد وضعيت موجود، اگر به تشخيص شفاف وضعيتی نيانجامد که می بايد جانشين کرد، نقد نيست، ويرانگری است. در جريان انقلاب ايران، کوشش شد جامعه باز و دولت حقوقمدار و بيان آزادی بمثابه انديشه راهنما و کثرت گرائی در عين توحيد بر سر اصول راهنمای مردم سالاری، تشريح شوند، جامعه بر وضعيت جانشين ، کما بيش، وجدان جست اما سازمانهای سياسی و آقای خمينی و ملاتاريا خود را نماد قدرت تصور کردند و بکار بازسازی استبداد شدند. اينک بر نسل شرکت جسته در انقلاب و نسلهای بعد از انقلاب است که ستيزه گری را دون شأن انسان بشمارند و نقادی را کار انسان مستقل و آزاد و حقوق و کرامتمند بدانند و روش کنند.

❊ پرسش در باره لائيسيته:
با سلام به شما جناب آقای بنی‌صدر و با آرزوی سلامتی‌
در مصاحبه جديدتان با راديو عصر جديد در مورد لأيسيته، در مورد رابطه انسان با بنيادها از جمله مدرسه صحبت فرموديد: چگونه ميشود مدرسه وسيله شود و انسان هدف را تعيين کند؟ مثلا، چگونه کتابها و موضوعات مربوطه تنظيم شوند و نظامی برقرار شود که انسان را هدفمند کنند. منظورم از مدرسه ابتدايی گرفته تا به دانشگاه. چون هر بچه بايد علمی‌ داشته باشد تا با آن هدف راانتخاب کند. لطفا توضيح دهيد. از اين که باز مزاحم شده و وقت شمارا ميگيرم پوزش می‌طلبم. مجبور شدم که دوباره سوال کنم چون موضوع بسيار مهم است و همانطور که شما گفتيد انقلابِ بزرگی‌ ايجاد می‌کند. با تشکرِ فراوان از شما.
شاد‌ و سلامت باشيد

❊ پاسخ به پرسش:
در حال حاضر، در جامعه هائی که بر اصل روابط قوا، سازمان يافته اند، سالاريها (سرمايه و دولت و دين و مرد و سکس و نژاد و...) تعليم و تربيتی را سازمان داده اند که از کودکستان تا دانشگاه، افراد را برای خدمت به خود، تربيت می کند. در نتيجه، رابطه ميان بنياد تعليم و تربيت با دانش آموز و دانشجو، اين رابطه است:
• تعيين کننده هدف، بنا براين، تعليم و تربيت کننده، بنياد تعليم و تربيت و وسيله انسان و هدف تربيت خدمتکار برای اين يا آن «سالاری» هستند.
در اين رابطه، دستگاه تعليم و تربيت تا بخواهی نخبه گرا است و ضابطه اش برای تشخيص نخبه ها و استعداد دانش آموز و دانشجو، انطباق پذيری دانش آموز و دانشجو با خدمت در يکی از «سالاری» ها است. نتيجه اينست که
۱ - اکثريت بزرگی، از تعليم و تربيت دانشگاهی و حتی دبيرستانی و بسا از تحصيل، محروم می شوند و
۲ – چون از ابتدا برای خدمت تربيت می شوند، فعل پذير بار می آيند و مردمی می شوند که دائم نگران تنظيم رابطه خود با قدرت (يکی از سالاری هاکه برای خدمت درآن، تربيت شده اند) هستند. و
۳ – متخصص بار می آيند و اين امر، بنوبه خود، فعل پذيری آنها را بيشتر می کند. زيرا به يک کار معين می پردازند و چون کارهای ديگر که پرورش استعدادهای انسان به انجامشان نياز دارد را انجام نمی دهند، موجودی وابسته ای می شوند. می بينيد که با وجود پيش خور کردن و آلودن محيط زيست و جانشين اميد به آينده شدن یأس از آينده، شمار بزرگ فن سالاران و ديوان سالاران و نيز سياستمداران حتی جرأت اظهار حقيقت را نيز ندارند. جامعه ها، در رقابت جنون آميز بر سر قدرت در مقياس جهان، سرعتی سرسام آور جسته اند و توان مهار کردن را نيز از دست داده اند.
• حال اگر بخواهيم هدف تعليم و تربيت را آموختن و پرورش دادن انسان جامع بگردانيم، می بايد،
۱ – رابطه علم و فن و هنر را با قدرت قطع کنيم. يعنی علم و فن و هنر را از استخدام قدرت رها کنيم. با اين کار، امکان رشد علم و فن و هنر را چندين برابر کرده ايم.
۲ – چون علم از بندگی سالاريها (سرمايه و دين و ايدئولوژی و...) رها شد، از آلودگی به مرام زور، می رهد و با خود يگانه می شود. کتابهای درسی، پر نمی شوند از توجيه ها با استفاده از علم و فن و هنر. برای مثال، محتوای کتاب تاريخ که، در حال حاضر، يک رشته توجيه گری است (در مدارس ايران توجيه گر رژيم حاکم و دين از خود بيگانه در بيان قدرت و در جامعه های غرب، توجيه گر اروپا محوری)، عبارت می شود از تاريخ همانطور که روی داده است. تاريخ امرهای واقع مستمر است. انسان امروز خود تاريخی است که استمرار جسته است. کتاب تاريخ به او می گويد مجموعه امور واقع چگونه استمرار جسته اند و چسان وضعيت امروز را پديد آورده اند و هويت واقعی او کدام است.
۳ - چون دانش آموز و دانشجو هستند که انتخاب می کنند، بمثابه مجموعه ای از استعدادها، علم و فن و هنر را بکار می گيرند و به تدريج، استعدادها به آنها می گويند انتخاب در خور کدام است.
پس از نوشتن پاسخ، با دخترم زهرا، در باره نظامهای آموزش و پرورش در کشورهای مختلف، گفتگوئی پيش آمد. حاصل آن را می افزايم: او اطلاع می داد که در فنلاند، اين تدبير را بکار برده اند. توضيح دادکه فنلاند با شوروی سابق تجارت چوب می کرد. آن رژيم که از ميان رفت، تجارت چوب هم کساد شد. فنلاندی ها به ياد سرمايه سرمايه سازی افتادند که انسان است. پس بيشترين بودجه و امکان را به تعليم و تربيت اختصاص دادند. انتخاب آنچه را بايد بياموزد را، تا حدود زياد، دانش آموز و دانشجو می کنند. معلم تا وقتی دانش آموزان درس را فهم نکرده اند، در مدرسه می ماند. حاصل روش اين شده است که فنلاندی ها – بنا بر گزارش يونسکو- در سه درس، زبان و رياضيات و علوم، در اروپا اول و در جهان، بعد از کره جنوبی، دوم هستند. ترکيه مقام سی و دوم را دارد و ايران در ۳۵ رديف اول، نيست.
۴ – چون علم و فن و هنر از بند قدرت رها شدند، در دسترس همه انسانها در همه جای جهان قرار می گيرند. اين سه، ديگر وسيله سلطه اقليت بر اکثريت نمی شوند. به ميزانی که انسانها به اين سه دسترسی دارند، از روابط قوا آزاد تر می گردند و می توانند بنيادهای اجتماعی را وسيله رسيدن به هدفهای خود کنند.
۵ – اين خطر که اقليت زورپرست در جامعه ها، با دسترسی به علم و فن و هنر، وسيله های مخرب بسازند و حيات را تهديد کنند، به حداقل می رسد. چرا که کاهش ميزان خشونت در جامعه ها از راه فراهم شدن امکان رشد برای همگان، سبب می شود که خشونت کمتر قابل توجيه و بکار بردن بگردد.
۶ – در حال حاضر، بيشتر از دو سوم توليد بشر مخرب است. بخش بزرگی از نيروهای محرکه تخريب می شوند. اکثريت بزرگ جامعه بشری چون به علم و فن و هنر دسترسی ندارند، در سازندگی نقش نمی يابند لاجرم در ويرانگری نقش می جويند. از جمله، باروری يک انسان جامع برخوردار از علم و دانش و فن را ندارند، از اين رو، يک ميليارد آنها گرسنه اند و باز دست کم چهار ميليارد از ۶ ميليارد جمعيت کار درخور را ندارند و يک ميليارد نفر که کار می کنند – حد اکثر – بيشترين سهم از توليدشان مخرب است.
۷ – در حال حاضر، شتابی که رشد علم و فن گرفته اند، رابطه اکثريت بزرگ انسانها را با علم و فن، حتی در حد بکار بردنشان قطع کرده است. اين اکثريت دائم بزرگ تر و اقليت دانش و فن ساز مدام کوچک تر می گردند. ادامه حيات زيندگان و بقای محيط زيست، از جمله، بستگی به تغيير رابطه انسان با دانش و فن دارد. به ترتيبی که هم اکثريت بزرگ در تحصيل دانش و فن شرکت کنند و هم کاربرد اين دو را تعيين کنند.
بدين سان، قطع رابطه دانش و فن و هنر با قدرت يک ضرورت است. از اين رو، قطع رابطه علم و فن و هنر با قدرت و برقرار شدن رابطه اش با استقلال و آزادی انسان و عمران طبيعت، کاری است که بدون تأخير می بايد انجام گيرد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016