چهارشنبه 12 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چرائیِ فرصت‌سوزی‌ها؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
اصلاح‌طلبی به‌معنای استقلال ولو نسبی قوای سه‌گانه از "رهبر"، عامل نزاع در رژيم می‌شود. نزاع کنونی ميان آقايان خامنه‌ای و احمدی‌نژاد و نزاع‌های پيشين ميان "رهبر" و "رئيس" جمهوری‌ها، گويای ناممکن بودن استقلال نسبی قوا در رژيم ولايت مطلقه فقيه است. قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان چنان تنظيم شده بود که سه قوه استقلال داشته باشند. آن قانون اختيار اجرائی به "رهبر" نداده بود. آقای خمينی، با نقض قانون اساسی، ولايت مطلقه اعمال کرد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی صدر

در نوشته پيشين به ۶ پرسش از ۱۳ پرسش را پاسخ نوشتم. اين نوبت، به ۶ پرسش ديگر پاسخ می نويسم که عبارتند از:
۷ - شما خطاب به اصلاح طلبان می گوئيد که جنبشی که خود را در محدوده رژيم تعريف کند، محکوم به شکست است. به چه دليل؟
۸ مشکلات درخواست اصلاح طلبان در مورد اجرای بدون تنازل قانون اساسی که فقط زمانی قانونی هست که با اصل ولايت فقيه زاويه پيدا نکند در چيست و آيا می تواند جنبش را پيش ببرد يا خير؟
۹ - شما می توانستيد با کمی سازش با خمينی پست و مقام خود را نگاه داريد و هزينه ای ندهيد. چه چيزی باعث شد که به جای آن کار پيشنهاد رفراندوم به خمينی داديد و او در جواب گفت: " اگر همه ايران ۳۵ ميليون آنزمان، بگويند به بنی صدر آری، من می گويم نه"؟
۱۰ - اين نظام از اول روش تقسيم بين خودی و دشمن را پيشه گرفته وکماکان می گويد يا سرکوب می کنم يا سقوط می کنم. شما در اول انقلاب پس از اعدامهای اول گفتيد: با بدترين ها شروع می کنند و با بهترين ها تمام می کنند تا ديگر کسی نماند. اول بازماندگان رژيم شاه، سپس شما و مجاهدين و بازرگان و قطب زاده و احمد خمينی و هم اکنون اصلاح طلبان و خاتمی و موسوی و هاشمی و کروبی و احمدی نژاد و مشايی...اين خاصيت قدرت است يا کودنی جمهوری اسلامی؟
۱۱ - جمهوری اسلامی بارها فرصت های طلايی برای کسب اکثريت و مشروعيت گرفتن از مردم را از دست داده. مانند انتخاب شما که عزل شديد و يا استعفای مجلس ششم و يا اصلاحات خاتمی و يا آمدن موسوی و کروبی. چرا نظام هزينه ماندن خود را هميشه زياد می کند و تن به بنی صدر و يا اصلاحات خاتمی يا انتخاب موسوی نمی دهد؟ آيا اين نظام اصلاح نا پذير است و چرا؟
۱۲ - پيشنهاد شما برای تشکيل يک جبهه را برای مبارزه با استبداد توضيح بدهيد
۱۳ - نقش گروگانگيری در بازسازی استبداد چه بود و مخالفت شما با گروگانگيری به چه دليل بود در حالی که خمينی اينکار را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول ناميد.

❊ پاسخها به پرسشها:

• پاسخ به پرسشهای ۷ و ۸ – چرا اصلاح طلبی در محدوده رژيم ولايت مطلقه فقيه محکوم به شکست است؟ به دلايل زير:
۷/۱– اصل محوری در قانون اساسی، ولايت مطلقه فقيه است. در يک نظام، اصلاح، کارآمد کردن بيشتر آن معنی می دهد و ممکن است. از اين رو، اصلاح رژيم ولايت مطلقه فقيه، افزودن بر کارائی اين ولايت مطلقه است. اصلاح ناسازگار با اصل محوری قانون اساسی، ناممکن است. زيرا از کارآئی آن می کاهد و نظام را فلج می کند. افزون بر اين،
۷/۲ – ولايت مطلقه فقيه، بنا بر قانون اساسی، صاحب همه اختيارها و نيز ستون پايه های قدرت ( نيروهای مسلح، دستگاه تبليغاتی و قوه قضائيه و واواک و شورای نگهبان و...) است. اما اصول گويای حقوق انسان و حقوق مردم نه تنها هيچ اختيار و وسيله ای در دست ندارد، بلکه مقيد است به قيد عدم مخالفت با «احکام شرع». اما تعيين موافق و مخالف بودن اظهار فکری و يا تشکيل اجتماعی با «احکام شرع» نيز با «ولی فقيه» و شورای نگهبان (در مورد مصوبات مجلس ) و قوه قضائيه و واواک (در مورد تفتيش عقيده و قضاوت در باره گفتار و کردار فرد و گروه) است. در نتيجه، اصلاح بمعنای اجرای «بدون تنازل» قانون اساسی، نه محدود کردن ولايت مطلقه – که مطلق است و قابل محدود کردن نيست – که عينيت بخشيدن به اين ولايت مطلقه فقيه می شود.
۷/۳ – دو قوه مقننه و مجريه را نيز نمی توان حتی بطور محدود مستقل کرد. زيرا قوه مقننه تحت سانسور شورای نگهبان و مجمع تشخيص مصلحت است و قوه مجريه، مجری سياستهای عمومی اقتصادی و سياسی و اجتماعی و فرهنگی است که «رهبر» تعيين و ابلاغ می کند. نظارت بر کار قوه مجريه نيز با مجمع تشخيص مصلحت است.
۷/۴ – با آنکه قانون اساسی عزل و نصب وزيران را برعهده رئيس جمهوری و رأی اعتماد به آنها را بر عهده مجلس گذاشته است، اما نه رئيس جمهوری و نه وزيران نمی توانند تصميم مستقلی اتخاذ کنند. علاوه بر تعيين سياست ها از سوی «رهبر»، حکم حکومتی نيز بيانگر اختيارات مطلق او است. همانطور که بارها اين حکم حکومتی مجلس و حکومت را از کاری بازداشته است که خواسته اند انجام دهند.
می توان گفت: حکم حکومتی در قانون اساسی نيامده است و اجرای «بدون تنازل قانون اساسی»، به معنای ممنوع گشتن صدور حکم حکومتی است. اما اولاً «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، «رهبر» را از صادر کردن حکم حکومتی بی نياز می کند و ثانياً در قانون اساسی ولايت با قيد مطلقه آمده است و مفسر قانون اساسی نيز شورای نگهبان است که می گويد اختيارات مندرج در قانون اساسی، کف اختيارات «رهبر» است. و ثالثاً اصلاح طلبها خود حکم حکومتی را اجرا کرده اند ( آقای کروبی به استناد حکم حکومتی، طرح مطبوعات را از دستور مجلس خارج کرد و آقای خاتمی برای دادگاه ويژه روحانيت بودجه معين کرد و مجلس با تصويب بودجه به آن قانونيت بخشيد. آقای دکتر معين، بنا بر حکم حکومتی توانست نامزد رياست جمهوری بگردد).
۷/۵ – بنا بر دلايل بالا، اصلاح طلبی بمعنای استقلال ولو نسبی قوای سه گانه از «رهبر»، عامل نزاع در رژيم می شود. نزاع کنونی ميان آقايان خامنه ای و احمدی نژاد و نزاع های پيشين ميان «رهبر» و «رئيس» جمهوری ها، گويای ناممکن بودن استقلال نسبی قوا در رژيم ولايت مطلقه فقيه است. قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان چنان تنظيم شده بود که سه قوه استقلال داشته باشند. آن قانون اختيار اجرائی به «رهبر» نداده بود. آقای خمينی، با نقض قانون اساسی، ولايت مطلقه اعمال کرد. اما در حال حاضر، قانون اساسی اختيارات اجرائی کامل به «رهبر» داده است. اين اختيارات – که به زعم شورای نگهبان کف اختياران او است – عرصه سه قوه را فراگرفته اند.
۷/۶ – در عمل، سپاه دولت و اقتصاد را تحت مهار خود دارد. سپاه و مافياهای نظامی – مالی رانت خوار، امکان ورود به صحنه انتخابات رياست جمهوری و مجلس را به «اصلاح طلبانی که از خط قرمز عبور کرده اند»، نمی دهند. اين امکان بدون شرکت جمهور مردم در جنبش، به دست نمی آيد. اما مردم کشور می بايد بخاطر حق خود جنبش کنند و حق آنها «ولايت جمهور مردم» است. پس اگر قرار باشد مردم عمل کنند، آنها می بايد برای حق خود عمل کنند. وسيله کار «اصلاح طلبان» شدن (فشار از پائين و معامله در بالا)، خود به معنای پذيرفتن رژيم ولايت مطلقه فقيه است. مردمی که خود را محروم از حق خويش بدانند و اين حق را از آن قدرت بشناسند، ضد جنبش همگانی می شوند. انتخابات قلابی و جنبش همگانی مسلم کردند که جنبش در محدوده رژيم نيز سرنوشتی جز شکست پيدا نمی کند.
۷.۷ – درس تجربه تاريخ، تاريخ بمثابه مجموع امور مستمر، نيز اينست که اصلاح طلبی در محدوده رژيم جباران، ناممکن است. حتی يک جنبش اصلاح طلب که در ايران توفيق يافته باشد، وجود ندارد. اصلاح طلبی دنباله اصلاح طلبی از عصر قاجار تا امروز است. راست بخواهی، هر استبدادی، اصلاح طلبان درون نظام و بيرون آن را داشته است و دارد: از استبداد پهلوی بدين سو، نيز، اصلاح طلبی رويه يکچند از گرايشها شد. و دو نتيجه بيشتر ببار نياورد: حذف اصلاح طلبان از صحنه سياسی ايران و قوت گرفتن بازهم بيشتر جبار. اصلاح طلبان امروز در انديشه راهنما و عمل ادامه اصلاح طلبان ديروز و پريروز هستند: اصلاح طلبان دوران رضاخانی دو دسته شدند: دسته ای به رژيم پيوستند و دسته ديگر خانه نشين شدند. اما همه آنها حذف شدند. اصلاح طلبان دوران محمد رضا شاهی، نيز، دو نوع، يکی درون نظام و ديگری درون نظام اما طالب دموکراسی، داشتند. اما هر دونوع ناکام شدند و برخاستن امواج جنبش همگانی، از جمله، به دليل شکست اصلاح طلبان بود. در دوران ولايت فقيه نيز اين دو نوع اصلاح طلب وجود داشته اند اما نفله شده اند و می شوند.
اگر اصلاح طلبی در يک رژيم استبدادی ناشدنی است مگر اصلاحی که استبداد را کارآ تر کند، بدين خاطر است که اصلاح طلب نخست می بايد رژيم را بپذيرد و آنگاه او را به داخل رژيم راه دهند. چون به درون درآمد، با حق خود قطع رابطه و با قدرت جبار رابطه برقرار کرده است. پس عمل برضد رژيم، شکست اصلاح طلبی و حذف اصلاح طلب می شود.
در برابر، جنبش هائی که استقلال و آزادی را هدف شناخته اند و با حقوق ملی و حقوق انسان رابطه برقرار کرده اند، ستون پايه های اصلی استبداد تاريخی ايران را از ميان برداشته اند و اينک در کار از ميان برداشتن واپسين ستون پايه اند. توضيح اين که از سه پايه داخلی، يعنی سلطنت و بزرگ مالکی و روحانيت توجيه کننده قدرت، دو پايه اول از ميان رفته اند و تنها پايه سوم بر جا مانده است. بر اثر کوششها در عرضه دين بمثابه بيان استقلال و آزادی و ديگر حقوق، روحانيان قدرتمدار بی پايه و مايه شده اند. رژيم تک پايه آنها گرچه در رابطه سازش و ستيز با قدرتهای خارجی است، اما از پايه چهارم قدرت که قدرت خارجی است آن سان که بايد، برخوردار نيست. در اين وضعيت و موقعيت، کار بايسته، باز يافتن فرهنگ استقلال و آزادی است و بازيابنده ها مردم ايرانند. بدين فرهنگ و غنای روز افزون آنست که ايران رشد و به رشد توانائی می جويد و در گذار جهان به عصر از ميان برخاستن رابطه های مسلط – زير سلطه، نقشی در خور می يابد. جهان در موقعيتی است که هرگاه سياستی جهانی، بمعنای مديريت مردم سالاری را نيابد که رشد همه انسانها و عمران طبيعت را ممکن بسازد، ويرانی بر ويرانی افزوده خواهد شد.
۸ – از پاسخ به پرسش هفتم دانستيم چرا اجرای بدون تنازل قانون اساسی، کامل کردن استبداد فراگيری می شود که بر خود «ولايت مطلقه فقيه » نام نهاده است. و نيز دانستيم چرا زندانی شدن در محدوده رژيم، ادامه جنبش را ناممکن می کند. با اين وجود، خاطر نشان می کنم که وقتی مردمی خود خويشتن را محدود به حدود رژيم ولايت مطلقه فقيه کردند، نخست پذيرفته اند بر اداره امور خويش حقی ندارند زيرا ولايت نه از آن جمهور مردم که متعلق به «فقيه» است. و سپس، پذيرفته اند خواست آنها محدود است به داشتن حق انتخاب ميان برگزيده های «رهبر». به سخن ديگر، پذيرفته اند که بازيچه او باشند. او برای داغ کردن تنور انتخابات، به شورای نگهبان اجازه می دهد با نامزد شدن کسانی موافقت کند که برای مردم، رفتن به پای صندوق و رأی دادن به آنها، کاری جلوه کند که به زحمتش می ارزد. اگر رئيس جمهوری و نمايندگانی را مردم انتخاب کردند و آنها خواستند نقشی بيشتر از نقش تدارکاتچی ايفا کنند، گوشمالی سخت می شوند. اگر لازم شد تقلب شود تا که مطلوب «رهبر» رئيس جمهوری بگردد و مردم جنبش کردند، قوای سرکوب آنها را سر جای خود خواهند نشاند. در طول عمر اين رژيم، چند نوبت اين نمايش بازی شده است.
با اين وجود، به درون درآمدن و از درون رژيم را تغيير دادن، امری ناممکن نيست. انقلاب فرانسه را کنوانسيون بانی شد. آن مجلس را شاه تشکيل داده بود. اما نمايندگان خواستار تغيير شدند و چون شاه برآن شد مجلس را منحل کند، مجلسيان گفتند: ما نمايندگان ملتيم و در جائی که هستيم و بر کاری که هستيم می مانيم. مردم فرانسه نيز به جنبش درآمدند و رژيم را تغيير دادند. در درون خواستار تغيير شدن و مردم را به حمايت خواندن نيز شدنی است. در روسيه گرباچف از درون خواستار تغيير شد و، از بيرون، جنبش مردم کودتا را ناکام گرداند و رژيم تغيير کرد. اما برای آنکه چنين تغييری ميسر شود، روش «فشار از پائين و چانه زنی در بالا» می بايد جای خود را به «اظهار تغيير و تدارک آن از درون و حمايت مردم از بيرون» بدهد. در ايران امروز، يک نوبت فرصت اظهار و تدارک تغيير از درون و حمايت مردم از بيرون فراهم آمد، آقای خاتمی رئيس جمهوری بود و مجلس ششم در اختيار اصلاح طلبان. اما اين فرصت بسوخت و در خرداد ۸۸، رژيم با کودتا ايجاد فرصت دومی را ناممکن کرد. بنا بر اين، کاری که ممکن است و خوش فرجام، هدف کردن استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و نيروی محرکه توانا به تبديل شدن به بديل، همراه با به جنبش درآمدن جمهور مردم است.

• پاسخ به پرسش نهم: در نوشته ای سراپا دروغ، نويسنده به آقای خامنه ای پند داده است که همان کاری را که با بنی صدر شد، او با آقای احمدی نژاد بکند. از جمله دروغها، يکی اين بود که بنی صدر، با نخست وزير مورد تمايل مجلس، حتی به قيمت به خطر انداختن نظام، مخالفت می کرده است. او و انتشار دهندگان اين نوشته پر دروغ، از قرار خود را اصلاح طلب می دانند اما غافلند که بينش و روش زورمدارانه خويش را آشکار می کنند:
۹/۱ – در انتخابات مجلس اول ۶.۵ ميليون نفر، يعنی تنها ۲۸ درصد دارندگان حق رأی در دادن رأی، شرکت کرده بودند. علت شرکت نکردن مردم در انتخابات، جلوگيری از نامزد شدن ها و تقلب آميز بودن انتخابات بود. تقلبها چنان فاحش بودند که شورای انقلاب ناگزير پذيرفت، تشکيل مجلس موکول است به رسيدگی به تقلبها و ابطال انتخابات تقلب آميز. در جريان رسيدگی، آقای خمينی مداخله کرد و گفت مجلس را با همين نمايندگان تشکيل دهيد. پس مجلس اول، مجلس مردم نبود، مجلس خمينی فرموده بود. در قانون اساسی، رئيس جمهوری می بايد نخست وزير و وزيران را تصويب می کرد. نخست وزير را آقای خمينی تحميل کرد. همانطور که مجلس را تحميل کرده بود.
۹/۲ – حق اختلاف، حقی از حقوق انسان است. در کشورهائی هم که انتخابات آزاد انجام می گيرد، وقتی اکثريت تغيير می کند و نخست وزير از اکثريت جديد انتخاب و منصوب می شود، رئيس جمهوری، هر زمان با تصميم هیأت وزيران موافق نباشد، مخالفت خود را اظهار می کند. نظام سياسی را اين حق حفظ می کند و نه چشم پوشيدن از آن. مقاله منتشره در سايت کلمه، هشدار است به نسل امروز که دست کم بخشی از مدعيان اصلاح طلبی، زورمدارند و در سر، جز موقعيت برتر را بازيافتن در رژيم ولايت مطلقه فقيه، ندارد
۹/۳ – غير از دو واقعيت بالا که مشهود بودند، تصرف قوه قضائيه باز با نقض قانون اساسی، سه قوه را به تصرف اقليتی که در جامعه ۵ درصد نيز رأی نداشت در آورد. راست بخواهی، آقای خمينی تصرف کرد و به تصرف دستياران خود در کودتا داد.
۹/۴ – توقيف مطبوعات و تعطيل احزاب يک رکن ديگر از دموکراسی را از ميان بر می داشت. آقای خمينی از من می خواست ۸ حزب و سازمان سياسی را محکوم کنم. بعد از کودتا، تعطيل سازمانهای سياسی ادامه يافت. تا سرانجام، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی و حزب جمهوری اسلامی و انجمن ضد بهائی نيز منحل شدند.
۹/۵ – سپاه و کميته ها و دادگاه انقلاب، در سرتاسر ايران به سرکوب هرکس که ممکن بود تن به کودتا ندهد، مشغول بودند. رويه آنها بيشتر حذف اشخاص بود.
۹/۶ – افزون بر ۵ واقعيت بالا که قابل مشاهده بودند، دو واقعيت نيز وجود داشتند که مردم ايران از آن آگاه نبودند. يکی سازش پنهانی با ريگان و بوش، بود. اين دو، از رهگذر معامله بر سر گروگانها (اکتبر سورپرايز)، در انتخابات رياست جمهوری نوامبر ۱۹۸۰پيروز شدند و رئيس جمهوری و معاون رئيس جمهوری گشتند. ديگری نياز دو طرف به ادامه جنگ ايران و عراق: طرف انگليسی و امريکائی و اسرائيلی به ادامه جنگ نياز داشت (آلن کلارک وزير دفاع انگلستان در حکومت تاچر به آن اعتراف صريح کرد) هم به خاطر بی اثر کردن انقلاب ايران و هم برای ناتوان کردن دو کشور ايران و عراق. طرف خمينی و ملاتاريا به ادامه جنگ نياز داشتند بخاطر باز سازی استبداد و استوار کردن ستون پايه های استبدادی با تمايل به فراگير شدن. اين شد که دعوت آقای خمينی به سازش را نپذيرفتم و بر طبق قانون اساسی، خواستار انجام همه پرسی شدم. پاسخ آقای خمينی دو جبهه را از يکديگر باز شناساند: جبهه ای که ولايت را از آن جمهور مردم می دانست و جبهه ای که درکار باز سازی استبداد فراگير بود و با غيظ تمام، فرياد بر می آورد: ۳۵ ميليون بگويند بله من می گويم نه. بدين سان بود که نماد زور در برابر نماد استقلال و آزادی قرار گرفت.
بدين قرار، يا می بايد دستيار آقای خمينی در بازسازی استبداد و نقض استقلال ايران و بازداشتن ايرانيان از برخوداری از استقلال و آزادی و حقوق خويش، می گشتم و يا می بايد در برابر استبداد وابسته می ايستادم. چون تاريخ راستگو را تاريخ امور مستمر می دانستم و می دانم، استبداد درحال شکل گرفتن را رفتن به راه سيد ضياء و بازسازی استبداد وابسته، ارزيابی می کردم. دعوت به همکاری در خيانت را نپذيرفتم و در برابر آن ايستادم. از امور مستمر يکی نيز اين امر است که عمله استبداديان، در بازسازی استبداد، بيهوده می کوشند بباورانند که گويا آن زمان انتخابی وجود نداشته است و همه با هم بر سر قدرت نزاع داشته اند. اما موارد ششگانه بالا، معياری هستند که بطور شفاف، جای هر کس و هر گروه را، در روياروئی جبهه استقلال و آزادی با جبهه استبداد و وابستگی، معين می کردند و می کنند.

• پاسخ به پرسش دهم :
قدرت از تضاد (= تقسيم به دو و حذف کردن و يا زير سلطه قرار دادن يکی از دو) پديد می آيد. پس تقسيم به خودی و غيرخودی، ذاتی هر قدرت است. الا اينکه، هر اندازه اين قدرت به متمرکز تر و به بزرگ شدن نيازمندتر باشد، سرعت تقسيم ها به دو و حذف يکی از دو بيشتر و ميزان خشونتی که بکار می برد، افزون تر می گردند. قدرتهای توتاليتر ميزان خشونت را به حداکثر می رسانند. ميزان ويران سازی نيروهای محرکه را نيز به حدی می رسانند که حيات ملی به خطر می افتد. اين زمان، زمان انحلال آنها است. زيرا حتی اگر جامعه نيز نتواند از حيات خويش دفاع کند، قدرت توتاليتر ميل به انحلال می کند. چرا که، از آن پس، تخريب نيروهای محرکه موجوديت قدرت را گرفتار حکم بی شفقت انحلال می کند و منحل می شود. نازيسم در آلمان و استالينيسم در روسيه اين سان از ميان رفتند. رژيم کنونی ايران نيز محکوم به زوال است و وارد مرحله انحطاط و انحلال شده است.
هرگاه جامعه ملی به موقع دست بکار شود و روی به جنبش آورد، جريان انحلال قدرت زودتر آغاز می شود و شتابان نيز پايان می يابد. رژيم شاه اين سان از ميان رفت. با اين وجود ، امور زير درخور يادآوری هستند:
۱۰/۱ – از آنجا که قدرت از تضاد، بنا بر اين، از مرگ و ويرانی پديد می آيد، از آغاز، در پی سازمان دادن مرگ و ويرانی می شود. در برابر، وقتی استقلال و آزادی هدف می شوند، مردم و دولت حقوقمدار کار را با خشونت زدائی و فراهم آوردن اسباب صلح و آشتی آغاز می کنند. بنا بر اين، هرگاه، به دنبال پيروزی انقلاب، قرار می شد اصول استقلال و آزادی تحقق پيدا کنند، دوران جديد با عفو عمومی و با خشونت زدائی و فراهم آوردن اسباب آشتی ملی، آغاز می گشت. اما چون با خشونت گستری (اعدام و مصادره و... ) آغاز شد، درجا، هدف انقلاب که استقلال و آزادی بود، با قدرت جانشين شد. اين قاعده را اگر نسل امروز، برای آن بکار برد که بداند وضعيت امروز دنباله کدام وضعيت است و در آن وضعيت، چه کسانی با کدام انديشه های راهنمائی، چه مواضعی را اتخاد کرده بودند، راحت در می يابد چه کسانی بيان آزادی را انديشه راهنما کرده بودند و چه کسانی اين و آن بيان قدرت را در سر داشتند و در گسترش خشونت و شدت گرفتن آن نقش داشتند. اين نسل در می يابد چسان دوران بعد از استبداد را بسازد. هيچگاه نبايد از ياد برد که عقل قدرتمدار همواره کار را با تخريب آغاز می کند.
۱۰/۲ – قدرت از قاعده ديگری پيروی می کند که تفوق طلبی و بنا بر اين ضديت با گسترش و موافقت با محدوديت روز افزون است. تضاد و ساز و کار تقسيم به دو و حذف يکی از دو را تفوق طلبی ايجاب می کند. هر اندازه قدرت فراگير تر می شود، تفوق طلبی شدت بيشتر می جويد و ساز و کار تقسيم به دو و حذف يکی از دو، شتاب بيشتر می يابد. يک عامل از عوامل مرگ قدرت نيز تفوق طلبی و مخالفت با گسترش و موافقت با محدود کردن شمار کسانی است که در سرای قدرت، حق حضور دارند.
مشاهده دو رفتار آقای خمينی، يکی پيش از پيروزی و يکی پس از بيروزی انقلاب، به نسل امروز، معلوم می کند که آلت قدرت شدن و پيروی از اين قاعده، تا کجا گفتار و کردار آقای خمينی را تغيير داده است. اگر به همان اندازه که او «ولايت مطلقه فقيه» می جست، ساز و کار تقسيم به دو و حذف يکی از دو شتاب می گرفت، نه از راه اتفاق و نه بخاطر سرشت آقای خمينی که از رهگذر تفوق طلبی مطلق بود.
بدين سان، عاملی مهم از عاملهای سر نگرفتن اتحادها، تفوق طلبی است. اتحادهائی هم که بر محور تفوق يک شخص و يا يک گروه شکل می گيرند، دوام نمی آورند. از جمله به دليل پيروی شخص يا گروه تفوق جو از قواعدی دوام نمی يابند که قدرت در پيدايش و مرگ، از آن پيروی می کند. از اين رو است که استقلال و آزادی و نه قدرت می بايد هدف هر جنبشی بگردد و همگان بدانند آنها که قدرت را هدف می کنند به ضرورت تفوق طلب، بنا بر اين ضد گسترش هستند. هرگاه آنها تن به اتحاد بدهند، نه راه بردی که کاربردی و بسا بخاطر نيازشان به مشروعيت جستن است.
۱۰/۳ – ويرانگری قدرت همه جانبه است: به مرگ قربانی قانع نيست، شخصيت او را نيز ترور می کند. اخلاق و دينی را هم ويران می کند که خود، از آن، مشروعيت می گيرد. از اين رو است که آقای خمينی و جانشين او، بر يک دين و اخلاق نماندند. هيچ قدرتمداری بر يک دين و اخلاق نمی ماند. انواع پيدا کردن فقه و مخالفت با ولايت فقيه و موافقت با آن و مخالفت با آن و موافقت با ولايت جمهور مردم و مخالفت با ولايت جمهور مردم و رضا دادن به نظارت فقيه و دم زدن از ولايت مطلقه فقيه، کاری نيست که تنها آقای خمينی کرده باشد. در روسيه نيز، استالين و جانشينانش با کمونيسم همين کار را کردند. هر قدرتمداری نيز در طول عمر خويش، به جای جستن بيان آزادی و انديشه راهنما کردن آن و رشد کردن، هر زمان بر مرامی می شود و بسا مرام امروزش ضد مرام ديروزش می گردد. ويژگی نمايان قدرتمدارها رشد نکردن و افزايش مداوم ويرانگری آنها بر سازندگی آنها است.
ويرانگری قدرت همه جانبه است زيرا نياز دارد به از خود بيگانه کردن نيروهای محرکه در زور و به بکار بردن آنها. بدين خاطر است که ضد رشد و ضد حيات است. چرا که با ويران کردن نيروهای محرکه دو کار می کند: يکی اين که جامعه را از اين نيروهای حياتی محروم می کند و جامعه محروم از نيروهای محرکه توان توليد آنها را از دست می دهد. و دو ديگر اين که عقيم می شود و گرفتار جبر انحطاط و انحلال می گردد. اگر وجدان همگانی مردم از خطر مرگ آگاه بگردد و دستور جنبش برای نجات حيات ملی را صادر کند، ملت از مرگ می رهد وگرنه، می ميرد. بيهوده نيست که تمامی انقلابها، در هر جای جهان، از گذشته های دور تا امروز، استقلال و آزادی و بازيافت حقوق را هدف می کنند. در حقيقت، انقلاب روشی است که جامعه برای نجات حيات ملی خود در پيش می گيرد. استقلال و آزادی و ديگر حقوق و رشد هدف هر انقلابی می شوند زيرا ذاتی حيات يک انسان و حيات يک ملت هستند.
بر پرسش کننده و همه ايرانيانی که بخواهند به حيات خود، به يمن رشد، معنی بدهند و از راه رشد هويت بجويند است که کتاب عقل آزاد را بخوانند. روشهای عقل آزاد را از روشهای عقل قدرتمدار بازشناسند و با تمرين روشهای عقل آزاد، استقلال و آزادی را بازيابند و ايران را وطن انسانهای مستقل و آزاد و در رشد بگردانند.

• پاسخ به پرسش يازدهم:
به اين پرسش که چرا رژيم ولايت مطلقه فقيه اصلاح ناپذير است، پاسخ داده ام. اما چرا رژيمهائی از نوع رژيم ولايت مطلقه فقيه فرصت سوز هستند؟ زيرا
۱۱/۱ - فرصت برای رشد را کسی می تواند مغتنم بشمارد که از استقلال و آزادی خود غافل نيست. افزون بر اين، آنچه را عقل آزاد فرصت می نامد، عقل قدرتمدار، نه تنها فرصت نمی شناسد، بلکه، آن را فرصت خطر خيز برای موجوديت خود تلقی می کند و بنا بر بزرگی فرصت، اندازه بزرگی خطر را معين و آن را نام گذاری می کند. برای مثال، بدين خاطر که دو ابر قدرت امريکا و روس، دوران انقباض خود را آغاز کرده بودند، انقلاب ايران فرصتی بی مانند ايجاد کرد تا که ايرانيان با شرکت در اجرای برنامه رشد، هدف استقلال و آزادی را متحقق بگردانند. استبداديان اين فرصت را خطر بزرگ برای تفوق و تسلط جستن خويش شمردند. تعلل در اجرای برنامه نيز خلاء پديد آورد. گروگانگيری که آن فرصت را بسوخت، از سوی آقای خمينی، «انقلاب دوم»، بزرگ تر از انقلاب اول، نام گرفت. انتخاب بنی صدر به رياست جمهوری و اهتمام او به اجرای برنامه رشد، فرصت ديگری بود که مردم ايران ايجاد کردند. او کوشيد خلاء ها را پر کند. چون اقتصاد به راه افتاد و توليد، محور آن گشت، چون هدف برنامه در دست اجرا بازيافت استقلال و آزادی، بنا بر اين، از ميان برداشتن ستون پايه های قدرت شد، قدرتمدارهای داخلی و خارجی، احساس خطر کردند. کودتای نوژه و متلاشی کردن ارتشی که رئيس جمهوری با مشقت آن را باز می ساخت، خلائی بوجود آورد و صدام به ايران قشون کشيد تا از اين خلاء سود جويد. به يمن وطن دوستی ارتشيان، خلاء پر شد و زمان پايان بخشيدن به جنگ، با پيروزی، رسيد. ملاتاريا، به رهبری آقای خمينی، کودتا کرد و او اين کودتا را «انقلاب سوم» بزرگ تر از دو انقلاب اول و دوم خواند. از ديد او، «انقلاب دوم»، تفوق و تسلط آقای خمينی و ملاتاريا را بر دولت ميسر کرد و «انقلاب سوم»، انقلاب بزرگ مردم ايران را خنثی و راه را برای استقرار ولايت مطلقه فقيه هموار کرد.
چند نوبت جنگ می توانست با پيروزی نسبی ايران پايان پذيرد، اما ادامه يافت. زيرا استبدادی که در حال استقرار بود، پايان جنگ را برای خود زيانمند می شمرد. اين شد که بازيچه امريکا و انگليس و غرب و آلت فعل آنها در ادامه دادن به جنگ و پايان بخشيدن به آن، در شکست شد. جام زهر شکست را به دست آقای خمينی دادند و او سرکشيد.
فرصتهای رشد اقتصادی را رژيم يکی از پی ديگری سوزاند. فرصتهای سياسی را نيز سوزاند: انتخاب آقای خاتمی فرصتی بود برای اين که رژيم متکی به اکثريت بگردد. آن فرصت را نيز سوزاند. انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸، فرصت ديگری برای اين که متکی به اکثريت بگردد، در اختيار رژيم گذاشت، اين فرصت را نيز بسوخت و آقای خامنه ای ايجاد کنندگان آن را «اصحاب فتنه» خواند. چرا؟ زيرا استبداد فراگير ضد گسترش است. گسترش را زهر کشنده ای می داند که درجا سبب مرگش می شود. البته کشنده نيز هست. زيرا اکثريت بزرگ هرگاه بنا شود در جامعه نقش فعال پيدا کند، استقلال رأی و آزادی انتخاب را به جامعه و اعضای آن باز می گرداند. بازيافتن استقلال و آزادی، ولايت مطلقه فقيه را بی محل می کند.
بدين قرار، از ديد فرصت های رشد که استبداد می سوزاند که بنگری، رژيم ولايت مطلقه فقيه را نا سازگار با مغتنم شمردن اين فرصت ها، بنا بر اين، ضد رشد می يابی. هرگاه مقصود از اصلاح سازگار کردن آن با مغتنم شمردن فرصتهای رشد، چه رسد به ايجاد اين فرصتها، باشد، به يقين نا ممکن است.
۱۱/۲ – اما از ويژگی های رشد، يکی اينست که فرصت ساز است. جامعه ای که رشد می کند در هر چهار بعد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بطور مداوم، فرصت ايجاد می کند. به اين ترتيب که در جريان رشد، نيروهای محرکه بيشتری توليد می شوند و بکار انداختن اين نيروها نياز به فرصتهای جديد پيدا می کند. اين فرصتها از راه باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی (= برخورداری روز افزون انسانها از استقلال و آزادی و حقوق خويش و امکانهای رشد بمثابه مجموعه ای از استعدادها )، پديد می آيند.
بدين قرار، توليد و بکار افتادن نيروهای محرکه در رشد، نسبت مستقيم دارد با باز و تحول پذير شدن نظام اجتماعی، در نتيجه، با استقلال و آزادی و حقوقمندی هر انسان. پس هرگاه بخواهيم بدانيم جامعه ايران در کدام وضعيت است، می بايد به سراغ اندازه گيری نيروهای محرکه ای برويم که ايجاد می شوند و فرصتهائی را شناسائی کنيم که برای بکار افتادن نيروهای محرکه، ايجاد می شوند. آن اندازه گيری و اين شناسائی ما را از وضعيت، آن سان که هست، آگاه می کنند: استعدادهايی که نقش تعيين کننده را در رشد دارند، سالانه ۱۵۰ هزار تن، از ايران مهاجرت می کنند. در آمد نفت بالا می رود اما اين درآمد را نه اقتصاد ايران که اقتصادهای وارد کننده نفت پديد می آورند. چون در اقتصاد ايران، فرصت بکار افتادن در آمد عظيم نفت در توليد، وجود ندارد، قدرت خريدی می شود که دروازه ها را بر روی واردات باز می کند. يعنی برای اقتصادهای وارد کننده و قدرت ويرانگر اقتصاد فرصت ايجاد می شود و نيروی محرکه ای که در آمد نفت است، در ويران کردن محور توليد اقتصاد ايران بکار می رود و...

• پاسخ به پرسش دوازدهم:
در طول نيم قرن، هم در کار ايجاد جبهه بوده ام و هم مرتب به اين پرسش پاسخ داده ام. پرسش کننده هرگاه به سايت بنی صدر و سايت انقلاب اسلامی در هجرت مراجعه کند، پاسخ تفصيلی به پرسش خود را خواهد يافت. با اين وجود، بر مبنای پاسخها به پرسشهای پيشين، اصول راهنمای زير را خاطر نشان می کنم:
۱۲/۱ – اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و، نه قدرت، هدفهای يک جبهه بايد باشند.
۱۲/۲ – چون استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی هدف می شوند، تفوق طلبی بی محل می گردد. تعهد شخصيت ها و سازمانهای شرکت کننده در جبهه به تفوق نطلبيدن، کفايت نمی کند. جبهه می بايد سازمانی را بجويد که امکان تفوق طلبی را به هيچ شخصيت و حزب و گروهی ندهد. يادآور می شوم که جبهه های ملی اول و دوم و سوم و چهارم را تفوق طلبی از ميان برداشت. اتحادی که جنبش همگانی مردم ايران را ميسر کرد، تفوق طلبی آقای خمينی و ملاتاريا از ميان برد. شورای ملی مقاومت را تفوق طلبی گروه رجوی از ميان برد و عاملی مهم از عوامل مانع از تشکيل جبهه نيز، تفوق طلبی است. تفوق طلبی ضد گسترش است (رنگ سبز دادن به جنبش مردم و ادعا کردن که «جنبش سبز تنها ما هستيم»، تفوق طلبی و ضديت با گسترش و عاملی مهم از عوامل فروخوابيدن جنبش شد) و جبهه فرآورده گسترش طلبی است.
۱۲/۳ – حاصل اصول بالا، هدف شدن «ولايت جمهور مردم» به معنای مشارکت مردم برخوردار از استقلال و آزادی و حقوق خويش در اداره امور جامعه در هر چهار بعد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بر اصل موازنه عدمی است. توضيح اين که در سازمان و سامان دادن به جامعه، اصل را نه بر روابط قوا که کاستن از روابط قوا و افزودن بر توحيد اجتماعی بايد گذاشت. بدون اينکه موازنه عدمی اصل راهنما بگردد، باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی نيز ناممکن می شود. در جامعه های بسته و نيمه باز، قدرت محور است و انسانها ناگزير با قدرت است که رابطه برقرار می کنند. اين نوع رابطه برقرار کردن، انسان را بنده قدرت می گرداند.
به مناسبت، يادآور می شوم که فلسفه هائی که اصل راهنمای آنها ثنويت است، بنا را بر روابط قوا در جامعه می گذارند. بيانهای قدرت، انواع تنظيم رابطه ها ميان انسان و قدرت می شوند. چون پديد آورندگان اين بيانها می دانند که روابط قدرت سرانجام سبب فزونی مرگ و ويرانگری بر سازندگی می شود، هريک آرمان شهری را پيشنهاد می کنند که، در آن، انسانها از روابط قوا رها می شوند. از جمله آنها است، مارکسيسم. در اين بيان، آرمان شهر، جامعه جهانی رها از تضاد طبقاتی است. جامعه ای که در آن، انسانها جامعيت می جويند. هدف نيکو است. اما قدرت را روش کردن ناممکن کردن رسيدن به اين هدف است. اصل راهنمای سازگار با اين هدف، نه ثنويت تک محوری (ديکتاتوری پرولتاريا) که موازنه عدمی يا رهاکردن مداوم انسانها از روابط قوا است.
بدين سان، ايجاد يک جبهه، بدان نياز دارد که شرکت کنندگان در آن، با يکديگر روابط قوا برقرار نکنند. به يمن اصل راهنما کردن موازنه عدمی، به تدريج با هدف اين همانی بجويند و بايکديگر دوست بگردند. هر زمان فکر جدائی در سر کسی يا گروهی پيدا شد، آن کس و آن گروه بداند که موازنه عدمی اصل راهنمای او نيست. ثنويت تک محوری راهنمای عقل او است و عقل او قدرتمدار است.
به پرسش واپسين در نوبتی ديگر پاسخ می دهم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016