سه شنبه 28 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از بهار ۶۰ تا بهار ۹۰، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
هرگاه جوانان در خود به‌مثابه تاريخی که استمرار دارد و در وضعيت کنونی به‌مثابه حاصل تاريخی بنگرند که استمرار جسته است، درمی‌يابند چرا مردم در نخستين انتخابات رياست جمهوری به بنی‌صدر رأی دادند و چرا کودتای خرداد ۶۰ روی داد و چرا دو جريان همچنان روياروی‌اند و هر يک از آن‌ها چه می‌خواستند و چه می‌خواهند: درمی‌يابند که آن روز نزاع بر سر ولايت جمهور مردم با ولايت فقيه بود و امروز نزاع بر سر ولايت جمهور مردم و ولايت مطلقه‌ی فقيه است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان از ابوالحسن بنی صدر

مبارزی عزيز افزون بر ۴۰۰۰ پرسش که ايرانيان، به مناسبت شرکت من در برنامه پارازيت صدای امريکا، بعمل آورده اند را بررسی و پرسشهای زير را استخراج و برايم فرستاده است. پاسخها به اين پرسشها هم می توانند کودتای خرداد ۶۰ و ربط آن را با ادامه جنگ و ربط اين دو را با گروگانگيری معلوم کنند و هم بکار نسل امروز در مبارزه بخاطر استقرار ولايت جمهور مردم می آيند. به شماری از اين پرسشها پيش از اين پاسخ داده ام. از راه فايده تکرار، باز پاسخ می دهم:

❊پرسشهايی که پاسخها به آنها می توانند برای جمهور مردم بی فايده نباشند:
۱- شما به طور علنی و مستند قبل از انتخابات رياست جمهوری مخالف ولايت فقيه, مخالف گروگانگيری, مخالف اسلام فقهی بوديد و ۷۶% رای آورديد. نفرات دوم و سوم و چهارم انتخابات هم مانند شما نظر داشتند و کاندبدای حزب جمهوری اسلامی تنها ۴% رای آورد. آيا اين نشان می دهد که مردم مخالف خمينی بودند يا فکر می کردند او از شما حمايت می کند و يا چه؟
۲ - مدتی قبل از عزل شما, ارتش ايران در همه زمينه ها نيروهای عراق را در هم کوبيده و در آستانه پيروزی بود. به جايی رسيده بود که کميسيون بی طرف با قرار داد صلح که ۱۰۰۰ ميليارد دلار به ايران خسارت می خواست بدهد و مرزهای رسمی ايران را قبول کرده بود با امضای صدام حسين. چه کسانی از آمدن اين کميسيون جلوگيری کردند و باعث ادامه جنگ شدند؟
۳ - آيا شما اولين و آخرين اصلاح طلب اين نظام شمرده می شويد زيرا شما هم می خواستيد با قانون اساسی آن زمان که البته اصل ولايت فقيه را نداشت, به هدف برسيد؟
۴ - شعار" رای من کجاست" به "حق من کجاست" تبديل شد. آيا اصلاح طلبان اين هدف شفاف مردم که استقرار حاکميت مردم می باشد را سانسور می کنند؟
۵ - با کودتا عليه خمينی موافق بوديد يا خير و آيا طرحی در اين مورد به شما پيشنهاد شد با خير؟
۶ - خمينی در پاريس گفت "ولايت با جمهور مردم است و ميزان رای ملت است" آيا ايشان از پله های هواپيما که آمد پايين اينها همه يادش رفت؟
۷ - شما خطاب به اصلاح طلبان می گوييد که جنبشی که خود را در محدوده رژيم تعريف کند, محکوم به شکست است. به چه دليل؟
۸ مشکلات درخواست اصلاح طلبان در مورد اجرای بدون تنازل قانون اساسی که فقط زمانی قانونی هست که با اصل ولايت فقيه زاويه پيدا نکند در چيست و آيا می تواند جنبش را پيش ببرد يا خير؟
۹ - شما می توانستيد با کمی سازش با خمينی پست و مقام خود را نگاه داريد و هزينه ای ندهيد.چه چيزی باعث شد که به جای آن کار پيشنهاد رفراندوم به خمينی داديد و او در جواب گفت: " اگر همه ايران ۳۵ ميليون آنزمان, بگويند به بنی صدر آری, من می گويم نه" ؟
۱۰ - اين نظام از اول روش تقسيم بين خودی و دشمن را پيشه گرفته وکماکان می گويد يا سرکوب می کنم يا سقوط می کنم. شما در اول انقلاب پس از اعدامهای اول گفتيد: با بدترين ها شروع می کنند و با بهترين ها تمام می کنند تا ديگر کسی نماند. اول بازماندگان رژيم شاه, سپس شما و مجاهدين و بازرگان و قطب زاده و احمد خمينی و هم اکنون اصلاح طلبان و خاتمی و موسوی و هاشمی و کروبی و احمدی نژاد و مشايی...اين خاصيت قدرت است يا کودنی جمهوری اسلامی؟
۱۱ - جمهوری اسلامی بارها فرصت های طلايی را برای کسب اکثريت و مشروعيت گرفتن از مردم را از دست داده. مانند انتخاب شما که عزل شديد و يا استعفای مجلس ششم و يا اصلاحات خاتمی و يا آمدن موسوی و کروبی. چرا نظام هزينه ماندن خود را هميشه زياد می کند و تن به بنی صدر و يا اصلاحات خاتمی يا انتخاب موسوی نمی دهد؟ آيا اين نظام اصلاح نا پذير است و چرا؟
۱۲ - پيشنهاد شما برای تشکيل يک جبهه را برای مبارزه با استبداد توضيح بدهيد.
۱۳ - نقش گروگانگيری در بازسازی استبداد چه بود و مخالفت شما با گروگانگيری به چه دليل بود در حالی که خمينی اينکار را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول ناميد.

❊ پاسخها به پرسشها:
۱ - در پاسخ به پرسش اول، يادآور می شوم که دقيق ترين تاريخها، تاريخی است که استمرار دارد:
۱.۱- مخالفت با آن نوع اسلام که بيان قدرتی از نوع ولايت مطلقه فقيه است، ادامه دارد. بهنگام نخستين انتخابات رياست جمهوری ايران، ارزيابی ناظران و روزنامه نگاران ايرانی و خارجی اين بود که مردم، از جمله بخاطر مخالفت با تصدی دولت توسط روحانيان، به بنی صدر رأی داده اند. اين مخالفت استمرار جسته است و هم اکنون نيز مردم ايران با ولايت مطلقه فقيه و ابزار قدرت شدن دين و بيگانه شدنش در بيان قدرت، مخالف هستند. آنها نه آخوند دولتی می خواهند و نه دولت آخوندی. نه دين دولتی می خواهند و نه دولت دينی.
۱.۲– بسياری مدعی بوده اند که مردم ايران می دانستند چه چيز را نمی خواهند اما نمی دانستند چه چيز را می خواهند. بدين سخن کار خود را می پوشاندند و هنوز می پوشانند. کارشان زمينه سازی برای استقرار استبداد فراگير ملاتاريا بود. هنوز نيز کارشان برجا و برپا نگاه داشتن اين استبداد است. از اتفاق، شب پيش از روز انتخابات، جلسه شورای انقلاب تشکيل بود. آقای هاشمی رفسنجانی از جلسه خارج شد و چند دقيقه بعد، به جلسه بازآمد و گفت: احمد آقا بود. می گفت: امام می فرمايند مدرسين قم می گويند آقای بنی صدر بسود آقای حبيبی کنار برود و بعد نخست وزير بشود که اختياراتش هم بيشتر است. نپذيرفتم و گفتم: هدف رسيدن به مقامی با اختيارات بيشتر نيست. هدف معلوم کردن صحت و کذب يکی از دو ادعا است: يک ادعا، ادعای شما آقايان روحانيان قدرتمدار است. بنا بر اين ادعا، مردم در پيروی از روحانيت انقلاب کرده اند و انقلاب آنها هدفهای مشخصی جز آنچه «روحانيت» می خواهد، نداشته است. ادعای ديگر اينست که شما دنبال رو مردم شديد و آنها استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و اسلامی را می خواسته اند که بيانگر اين اصول باشند. شهر به شهر رفته ام و اين اصول را تعريف و تشريح کرده ام و از مردم خواسته ام هرگاه به خاطر اين اصول انقلاب کرده اند، به من رأی بدهند. برنامه ای را هم ارائه کرده ام که با اجرای آن، اين اصول متحقق می شوند. فردا مردم خواهند گفت کدام يک از اين دو ادعا راست است. هرگاه به من رأی دادند، بدون کمترين ابهام، معلوم می شود انقلاب ايران هدف های مشخص می داشته است و شما از مردم پيروی کرده ايد.
۱.۳– ادعای اول حدود ۴ درصد رأی آورد. گرچه از کودتای خرداد ۶۰ بدين سو، انتخابات آزاد انجام نگرفته اند، اما، هر بار که مردم در دادن رأی شرکت کرده اند، با وجود ولايت مطلقه فقيه و در اختيار «رهبر» بودن دولت، جانبداران حاکميت روحانيان، کمتر از ۱۰ درصد بوده اند. هرگاه دولتی مستقل از ولايت مطلقه فقيه انتخابات آزادی را تصدی کند، درصد طرفداران دولت روحانيان قدرتمدار کمتر از ۴ درصد خواهد شد.
۱.۴– آن زمان، جانبداران مردم سالاری بيشتر از ۹۰ درصد رأی آوردند. گرايشی که بيان آزادی را، بمثابه انديشه راهنمای انقلاب پيشنهاد می کرد و بطور شفاف اصول راهنمای انقلاب و ربط آنها با يکديگر را توضيح می داد، ۷۶ درصد آراء را به دست آورد. امروز، با بی اعتبار شدن مثلث زور پرست، جانبداران دموکراسی بيشتر از آن روز هستند و بسا در يک انتخابات آزاد، آرای اين گرايش از ۸۰ درصد نيز بيشتر می شود. چنين تاريخ مستمری است که جا برای کمترين ترديد باقی نمی گذارد که رژيم ولايت فقيه رفتنی و دموکراسی با بيان آزادی بمثابه انديشه راهنما آمدنی است.
۱.۵– با آقای خمينی در باب انتخابات رياست جمهوری گفتگو کردم. قرار بر اين شد که او نفی و اثبات نداشته باشد. بگذارد مردم خود صاحب صلاحيت را تشخيص دهند و به او رأی دهند. او پذيرفت و اعلان نيز کرد. اما در عمل، قول خود را در باره آقای رجوی نقض کرد.
از آن پس، رئيس جمهوری ها برگزيده های «رهبر» بوده اند. جز مورد آقای خاتمی. يک دليل از دلايل رأی دادن مردم به او اين بود که مردم دانستند نامزد «رهبر»، آقای ناطق نوری است. در انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ نيز، مردم، از جمله به اين دليل که دانستند نامزد آقای خامنه ای، احمدی نژاد است، به آقای مير حسين موسوی رأی دادند. آقای خامنه ای و مافياهای نظامی – مالی ناگزير کودتا کردند.
بدين سان، هرگاه پرسش کننده و جمهور جوانان در خود بمثابه تاريخی که استمرار دارد و در وضعيت کنونی بمثابه حاصل تاريخی بنگرند که استمرار جسته است، در می يابند چرا مردم در نخستين انتخابات رياست جمهوری به بنی صدر رأی دادند و چرا کودتای خرداد ۶۰ روی داد و چرا دو جريان همچنان رويارويند و هريک از آنها چه می خواستند و چه می خواهند: در می يابند که آن روز نزاع برسر ولايت جمهور مردم با ولايت فقيه بود و امروز نزاع بر سر ولايت جمهور مردم و ولايت مطلقه فقيه است. و ترديد نمی کنند که ولايت فقيه رفتنی و ولايت جمهور مردم آمدنی هستند.

۲ – در پاسخ به پرسش دوم خاطر نشان می کنم:
۲.۱– ارتش ايران از ماه دوم جنگ، ابتکار عمليات نظامی را از آن خود کرد. در ششمين ماه جنگ، دو هیأت با دو پيشنهاد به ايران آمدند: يکی هیأتی که کنفرانس اسلامی مأمور برقراری صلح کرده بود و ديگری هیأتی که کنفرانس غير متعهدها تعيين و گسيل کرده بود. شورايعالی دفاع و آقای خمينی، پيشنهاد غير متعهدها را با اصلاحاتی پذيرفتند. قرار شد هیأت به عراق برود و موافقت صدام حسين، با پيشنهاد پذيرفته شده از سوی ايران، را تحصيل کند. هیأت اطلاع داد که صدام پيشنهاد را پذيرفته است. قرار بر آمدن هیأت در ۲۵ خرداد ۶۰ شد. ميزان غرامتی که آن زمان کشورهای عرب برانگيزنده صدام به جنگ، پيشنهاد می کردند به ايران بدهند، ۲۵ ميليارد دلار بود. ما ۵۰ ميليارد دلار مطالبه می کرديم. هزار ميليارد دلار برآورد خسارت جنگ بود توسط حکومت هاشمی رفسنجانی، بعد از پايان آن،
۲.۲ – اما چه کسانی مانع از آمدن هیأت به ايران شدند؟ امر واقع اينست که از دفتر آقای رجائی به وزير خارجه کوبا تلفن می شود که بلحاظ فعل و انفعالهای جاری، فعلا از آمدن به ايران منصرف شويد.
اما امر واقع مستمر پاسخ به اين پرسش را دقيق می دهد: آنهائی کودتا کردند و مانع از آمدن هیأت صلح به ايران شدند که ادامه جنگ را برای استقرار استبداد خويش ضرور می شمردند. با انگلستان و امريکا و اسرائيل نفع مشترک در ادامه جنگ داشتند. با ريگان و بوش(پدر ) که رئيس جمهوری و معاون رئيس جمهوری بودند، معامله اکتبر سورپرايز را بعمل آورده بودند. آنها با آلت کردن آقای خمينی، دولت را تصرف کردند و بطور مستمر، آن را در تصرف خود دارند و همچنان ايران را در حلقه آتش و وضعيت جنگی نگاه داشته اند. زيرازير معامله و رويارو، ستيز می کنند. آنها با بکار انداختن ستون پايه های قدرت، بخصوص سپاه، کودتا کردند و اينک سپاه مدعی است که دولت او است و...
نسل امروز و نسلهای آينده هيچگاه نبايد از ياد ببرند که آلن کلارک، وزير دفاع در حکومت تاچر، در دادگاه ايران گيت انگليسی، گفت: "جنگ عراق با ايران در سود انگلستان و غرب بود، اسباب ايجاد و ادامه آن را فراهم کرديم." چرا که استبداد در کشوری چون ايران، بدون پايه خارجی، بنابراين، بدون نگاه داشتن کشور در روابط مسلط – زير سلطه، برپا نمی ماند. هم به اين دليل، بدون استقلال، استقرار مردم سالاری محال است.

۳ – در پاسخ به پرسش سوم می بايدم گفت:
۳/۱– در پيش نويس قانون اساسی، شالوده اصول آن، ولايت جمهور مردم بود. اما مجلس خبرگانی که تشکيل شد، از موضوع وکالت خود خارج گشت و يک قانون اساسی نوشت که دو اصل ۵ و ۶ آن ضدين هستند. در پی جر و بحث مفصل با آقای منتظری، ولايت فقيه جای به نظارت فقيه داد. هرگاه آقای خمينی قانون اساسی را نقض نمی کرد، اعمال اصل ولايت جمهور مردم، ممکن می گشت. از قرار – آقای مشکينی که تا زنده بود رئيس مجلس خبرگان بود، در نماز جمعه قم گفته بود در مورد اصل ۱۱۰ سر روحانيت کلاه رفته است – آقای خمينی، دير، متوجه شده بود که فرصت مجلس خبرگان را از دست داده و قانون اساسی به او اختيار اجرائی نداده است. اين شد که نقض قانون اساسی را روش کرد. بعدها، آقای هاشمی رفسنجانی گفت: امام با وجود قانون اساسی، ولايت مطلقه فقيه را اعمال می کرد.
پس اگر آقای خمينی – تا کودتای خرداد ۶۰، اقلا ۷۵ بار قانون اساسی را نقض کرده بود – قانون اساسی را نقض نمی کرد و آمر تشکيل مجلس قلابی و تحميل حکومت و نصب رئيس شورايعالی قضائی و دادستان کل، بر خلاف قانون اساسی نمی شد، اصلاح طلبی موضوعيت پيدا نمی کرد. اما نقض قانون اساسی از سوی او نيز محلی برای اصلاح طلبی باقی نمی گذاشت. زيرا می بايد همگان به رئيس جمهوری در استقامت در برابر تجاوز به قانون اساسی و استقرار ولايت مطلقه فقيه يا استبداد فراگير، تأسی می کردند. نکردند، به حق حاکميت خود عمل نکردند. خلاء ناشی از عمل نکردن مردم به حق حاکميت را قدرت (= زور) پر کرد که آقای خمينی و دستيارانش هم بکار می بردند و هم آلت فعلش بودند.
۳/۲ – آنچه موضوعيت داشت، به نتيجه رساندن تجربه انقلاب بود. ما براين نظر بوديم و هستيم که انقلاب نمی بايد تجربه نيمه تمام بگردد و به سرنوشت انقلابهای پيشين گرفتار شود. پس بر سر اصول راهنمای انقلاب ايران، با تمام توان ايستاديم. شرکت در ابتلا ها ( ميثاق با حزب جمهوری اسلامی که توسط حزب نقض شد و کارش را به انحلال کشاند و ميثاق با آقای خمينی که از سوی او دو نوبت نقض شد: نوبت اول بيان انقلاب را نقض کرد که خود در نفل لوشاتو اظهار کرده بود و نوبت دوم قانون اساسی را نقض کرد که خود رأی دادن به آن را واجب شرعی خوانده بود. وقتی او گفت: ۳۵ ميليون بگويند بله من می گويم نه، کاری بيش از نقض ميثاق کرد، زيرا رژيم فرعونی را برقرار کرد. اما، سرانجام، جام زهر را سرکشيد. و ميثاق با رهبری سازمان مجاهدين خلق که از سوی اين رهبری نقض شد. آقای رجوی نيز کار خود و سازمانش را به اين افلاس کشاند)، اين امکان را فراهم آورده است که انقلاب ايران به هدف خويش که متحقق شدن اصول راهنمای آن و استقرار ولايت جمهور مردم است، برسد.
۳.۳ – اما تاريخ بمثابه مجموعه امور مستمر پاسخ به پرسش را بازهم دقيق تر می کند: با کودتای خرداد ۶۰، اصول راهنمای انقلاب ايران، استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و نيز اسلام بمثابه بيان آزادی، يکسره رها شده اند. در نتيجه، «ولايت با جمهور مردم است» که از زبان آقای خمينی در نوفل لوشاتو اظهار شد، جای به ولايت مطلقه فقيه سپرده است. پس تضاد ميان دو اصل ۵ و ۶ قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول، بدون وقفه، ادامه دارد. هرگاه بنا بر استقرار ولايت جمهور مردم بگردد، اصلاح طلبی بی محل می شود. زيرا تضاد، با حذف ولايت مطلقه فقيه، حل شده است. بدين قرار، دو طرف بطور مستمر رو در روی يکديگر ايستاده اند: آنها که بر اصل ولايت جمهور مردم ايستاده اند و برآنند که تجربه انقلاب ايران را به نتيجه برسانند و آنها که مدعی ولايت مطلقه فقيه هستند و برای ولايت جمهور مردم، محلی از اعراب قائل نيستند. چون اصلاح طلبی محل عملی در اين روياروئی نمی يابد، لاجرم، اصلاح طلبان در محدوده ولايت مطلقه فقيه زندانی می مانند و نمی توانند برای مردم ولايت قائل شوند و در روياروئی سرانجام بخش، محل عملی جز جانبداری از «نظام ولايت فقيه» پيدا کنند. از اين رو است، دائم به آقای خامنه ای هشدار می دهند که حافظان واقعی نظام آنها هستند و هرگاه نظام آنها را بی نقش کند، در روياروئی با جبهه دموکراسی، تنها می ماند و سقوط می کند.
۳/۴ – با اين حال، تاريخ بمثابه امر واقع مستمر، مايه مشترکی، ميان مقابله رئيس جمهوری با «ولی امر» را، آشکار می نمايد: با آنکه بنا بر قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول، ولايت فقيه در نظارت فقيه خلاصه می شد، اما چون آقای خمينی به ايفای نقش ناظر بسنده نمی کرد، تن به دولتی (مجموعه سه قوه) که تحت امر او نباشد، نمی داد. تن ندادن او امری مستمر شد بطوری که، امروز، آقای خامنه ای تا آنجا پيش رفته است که برای برگزيده و تحت امر خود، در حوزه مسئوليتش، کمترين استقلال عملی قائل نيست. بدين قرار، نه تنها اصلاح رژيم، در جهت محدود کردن «رهبر» ناممکن است، بلکه رئيس جمهوری و وزيران تحت امر «رهبر»، در حوزه های اختيار و مسئوليت بسيار محدود خويش نيز، فاقد اختيار هستند.
بدين سان، اصلاح طلبی فرآرده ذهنيتی بريده از واقعيت بود و هست. از اين رو است، در طول زمان، دو گرايش عمده پيدا کرده است: گرايشی که واقعيت را قدرت حاکم می انگارد و جذب آن می شود و گرايشی که پی می برد ولايت فقيه آن نوع از تنظيم رابطه با قدرت است که انسان را از حقوق و کرامت خويش غافل می کند و محکوم به زوال است. اين گرايش به جبهه مدافع ولايت جمهور مردم می پيوندد.

۴ – در پاسخ به پرسش چهارم عرض می کنم:
۴.۱ – چون روياروئی واقعی و سرانجام بخش، روياروئی ميان ولايت جمهور مردم (حق من کو) با ولايت فقيه است، اصلاح طلبانی که گمان می برد «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»، ولايت مطلقه فقيه را قابل تحمل می کند و برای ولايت جمهور مردم نيز محل عملی بوجود می آورد، حاضر نشدند نتيجه تجربه ۸ ساله آقای خاتمی و حکومت او را بپذيرند. پيش و پس از تجربه، نيز، حاضر نشدند و نيستند بپذيرند که اجرای بدون تنازل قانون اساسی، ولايت فقيه را مطلقه تر می کند. در نتيجه، چه بخواهند و خواه نخواهند، تن به شفاف کردن خود نمی دهند. همچنان در ابهام هستند: حاضر نيستند بگويند اصلاح طلبی چيست. حاضر نيستند توضيح بدهند اجرای بدون تنازل قانون اساسی، چه تغييری در وضعيت کنونی بسود حقوقمندی انسان و برخورداری جامعه از حقوق ملی خويش بوجود می آورد؟ حاضر نيستند بگويند:چگونه می خواهند بين دو ضد، يکی ولايت جمهور مردم و ديگری ولايت مطلقه فقيه، سازش بوجود آورند؟ حاضر نيستند بگويند: برفرض که يکبار ديگر، در مجلس اکثريت پيدا کردند و رئيس جمهوری نيز اصلاح طلب شد، چه کاری بيشتر از آقای خاتمی و حکومت او و مجلس ششم می توانند انجام دهند؟
بدين سان، پرسشهای اصلی را سانسور می کنند و مطلقا به آنها نمی پردازند. در عوض، «دليلی» تراشيده اند و تکرار می کنند: قانون اساسی از آن رو که مردم به آن رأی داده اند، بکار آن می آيد که بگوئيم چه می خواهيم. اما لابد می دانند که به قانون اساسی کنونی که، در آن، ولايت فقيه با ولايت مطلقه فقيه جانشين شده است و سالب ولايت جمهور مردم است، مردم ايران رأی نداده اند. همه پرسی که يک استبداد در شرائط خفقان برگزار می کند، فاقد اعتبار است. اعتبار دادن به اين قانون اساسی سلب صفت اصلاح طلب از آنها می کند. چرا که افزون بر بی اعتبار بودن قانون اساسی، اصلاح يک نظام در جهت مخالف اصل محوری قانون اساسی آن که ولايت مطلقه فقيه است، ناممکن است.
۴/۲ – اما سانسور جبهه جانبدار ولايت جمهور مردم، از پيش از کودتای خرداد ۶۰ آغاز شده و تا امروز ادامه يافته است. در اين سانسور، هر سه رأس مثلث زورپرست شرکت دارند. سانسور تنها سانسور نوشته ها و گفته ها، در توضيح بيان آزادی و اصول راهنمای انقلاب ايران، نيست. سانسور انديشه و اصول راهنمای انقلاب ايران نيز هست. چنانکه گفته های خمينی در نفل لوشاتو نيز سانسور می شود. راست بخواهی، انواع سانسورها بکار می روند تا بيان آزادی به وجدان همگانی راه نجويد و انديشه راهنمای جامعه نگردد و ايرانيان ندانند ستون پايه های دولت جبار کدامهايند و چگونه بايد آنها را برداشت و اين دولت را به دولت حقوق مدار، منقلب کرد. ندانند چگونه می توان جامعه را باز و تحول پذير کرد.
بر سانسور، ساختن و انتشار انواع دروغها را نيز بايد افزود. توليد و انتشار دروغها با ناسزا بارانها همراه است. مثلث زور پرست و نيز معتادان به قدرتمداری که بسا خود را دموکرات و ... گمان می برند، هنوز ندانسته اند که «ترور شخصيت» آزادگان، سرانجام، خود ويران سازی، می شود. از اين قاعده که هرکس خود خويشتن را می سازد و يا ويران می کند و کسی نمی تواند ديگری را خراب کند، آگاه نيستند و اگر هم تجربه اين قاعده را به آنها فهمانده باشد، عقل آنها به ويرانگری معتاد گشته است و جز ويرانگری توليد نمی کند.
روشی که در سرد کردن آتش سانسور و بی اثر کردن دروغ و ناسزا بکار رفته است و اينک دارد کارآمدی خويش را آشکار می کند، عبارت است:
• ايستادن بر حق و اظهار حق و تشريح پيوسته حقوق ملی و حقوق انسان و توضيح مداوم اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، بنا بر اين، وفای به عهد با تجربه انقلاب ايران و انديشه و اصول راهنمای آن.
بدين سان، هر انسانی که با زور و زورپرستی به مبارزه بر می خيزد، نخست عقل خويش را می بايد مستقل و آزاد کند و آنگاه بداند وقتی قرار است با جباران حاکم و قدرتهای سلطه گر مبارزه کند، نمی بايد خويشتن را در مدار بسته دروغ شنيدن و گفتن زندانی کند. چرا که در اين مدار بسته، پيروز زورمند دروغگوتر است . بايد راست پندار و راست گفتار و راست کردار شد.
• گوهر استقلال و آزادی خويش را به هيچ بهائی نفروختن و به قدرت بيگانه در امور داخلی کشور نقش ندادن.
• بی پاسخ گذاشتن ناسزاها
• دروغ سازان از تکرار دروغ ها، برغم آشکار کردن دروغ بودن ساخته هايشان، باز نمی ايستند. پس، از بازنمودن تناقضهای موجود در دروغها و مبارزه با دروغ بمثابه تنها زبان قدرت ويرانگر و مبارزه با اين قدرت، هيچگاه نبايد باز ايستاد.
• افشای هدفها و روشها و نيز خيانتها و فسادها و جنايتهای مثلث زور پرست و نيز قدرت پرستان «ظاهر الصلاح». و در همان حال، راست راه استقلال و آزادی و رشد را برآنها بنمودن و بر روی آنها بازنگاه داشتن.
• خويشتن را به سيل فشارهايی که بعمل می آيند و انبوه وسوسه ها نسپردن و از رفتن به سوی هدف بازنگشتن، بايد همراه با بکاربردن درسهای موفقيت باشند. اين درسها: ۱ - موازنه عدمی را اصل راهنما کردن و به خداوند توکل کردن، بنا بر اين، از استقلال و آزادی خويش غافل نشدن و ۲ - برخود تکيه کردن و ايستادگی خود را منوط به ايستادگی ديگری نگرداندن و ۳ - تجربه را روش کردن و آن را در نيمه رها نکردن، از ورود در آزمايش همکاری نترسيدن و اين آزمايش را تا به دست آمدن نتيجه رها نکردن و ۴ - به حقوق خود عمل کردن و از حقوق ديگران دفاع کردن و در اين دفاع از اصل تقدم حقوق انسان بر باور و خوب و بد پندار و گفتار و کردار او، پيروی کردن. و ۵ - مصلحت و تکليف را عمل به حق دانستن و تکليف و مصلحت بيگانه با حق را حکم زور شمردن و بدان تن ندادن و ۶ - اميد و شادی و شکيبائی را بيانگرهای وجدان بر استقلال و آزادی و عمل به حقوق خويش دانستن و همواره شاد و اميدوار و شکيبا بودن. و همواره به خود يادآور شدن که غم و ترس گويای غفلت از حقوق و تسليم زور و زورمداری گشتن است. و ۷ - وفای به عهد و ۸ - تقوای اخلاقی و ۹ - بکار انداختن استعدادها، از جمله استعداد دوست و همکار شدن و بر اصل موازنه عدمی، در قطع رابطه دوستی و همکاری تقدم نجستن و ۱۰ - عکس العمل نشدن و عمل دشمنانه زورپرست را فرصتی برای ابتکار عمل شمردن و ۱۱ - رشد کردن مداوم از جمله به معنای گذار دائمی از ناتوانی به توانائی، و ۱۲ - بنا بر اين غافل نشدن از جهاد اکبر که انتقاد از خويش به قصد بازيافتن استعداد امام گشتن است. امام، بمعنای در آينده های دور قرار گرفتن و در حال عمل کردن و در عمل به حقوق و دفاع از حقوق و دانش و تقوا و دادگری و خدمتگزاری، پيشی جستن.
• مخاطب را يکی، مردم ايران، شناختن. مردم را از نقش فعل پذيرانه خود و عوامل و دلايلی آگاه کردن که آنها را تحت رژيم جباران قرار داده اند. توانائی های آنها را به يادشان آوردن و راه و روش بيرون رفتن از مدار بسته بد و بدتر و ترسها را، برای آنها تشريح کردن. نوشته ها و گفته ها می بايد هر شنونده و خواننده را به يک فرستنده در سطح جامعه بدل کند، به ترتيبی که وجدانهای تاريخی و ملی و علمی جامعه غنی و شفاف بگردد.

۵ – در پاسخ به پرسش پنجم عرض می کنم:
۵/۱ – کودتا را آقای خمينی رهبری کرد و ۴ نفر، آقايان احمد خمينی و بهشتی و هاشمی رفسنجانی و خامنه ای دستياران اصلی او بودند. جز اين ها، مهدوی کنی و موسوی اردبيلی و محمد يزدی و حسن آيت و محسن رضائی و... نيز ، نقش دستيارهای رديف دوم را داشتند.
۵/۲ – آيا طرح ضد کودتا وجود داشت؟ پاسخ به اين پرسش آری است: در کرمانشاه، ارتشيان پيشنهاد کردند ارتش طرح ضد کودتا را اجرا کند. به آنها گفتم: يک تفاوت اساسی که ميان ما و ملاتاريا وجود دارد، اينست که ما وطن خويش را دوست می داريم و حاضر نيستيم، جبهه جنگ را ترک کنيم و در تهران و شهرهای ايران وارد جنگ داخلی بشويم. امااستبداديان می گويند نصف کشور برود بهتر از آنست که بنی صدر در جنگ پيروز بگردد. پس موافق نيستم که ارتشيان جبهه ها را ترک کنند و در تهران و بسا در همه شهرها، دست به عمليات نظامی بزنند. افزون بر اين، با کودتا برضد کودتا نيز موافق نيستم. زيرا بر فرض موفقيت، حفظ دولت هدف اول دولت می شود. به سخن ديگر، اين ما خواهيم بود که استبداد را باز سازی می کنيم. حاکميت از آن مردم است و اين مردم هستند که می بايد به مقابله برخيزند.
باوجود اين، برای اينکه نگوئيد و نگويند امکان براندازی استبداد آخوندها وجود داشت و به بنی صدر هم پيشنهاد کرديم و او نپذيرفت، عملی بودن پيشنهاد را بررسی کنيم. از شهيد سرلشگر فلاحی، جانشين رئيس ستاد خواستم وضعيت را تشريح کند: او گفت: ارتش حد اکثر دو گردان در تهران دارد. البته با اين دو گردان نمی توان کودتای ملاتاريا را خنثی کرد. دست کم می بايد دو لشگر از جبهه ها به تهران برد. زمان لازم برای رساندن دو لشگر به تهران را يک ماه برآورد کرد. اما ضد کودتا می بايد ظرف چند ساعت و با غافلگير کردن دشمن انجام می شد. بدين سان بود که پيشنهاد دهندگان و ديگران متقاعد شدند که پيشنهاد عملی نيست.
۵/۳ – طرح برانگيختن مردم به حضور در صحنه يا خنثی کردن کودتا توسط مردم. آن زمان، من هنوز می پنداشتم آقای خمينی کسی نيست که بر روی مردم اسلحه بکشد. تنی چند از همکاران و دوستان هشدار می دادند که او برای حفظ قدرت، مردم را به مسلسل می بندد. سه طرح، پی در پی، به اجرا گذاشته و ناکام شدند:
• طرح اول بستن بازار و حضور رئيس جمهوری در اجتماع مردم و به حرکت در آمدن در سطح شهر و خلع سلاح افراد مسلح تحت امر ملاتاريا. اين طرح اجرا نشد. شهيد فروهر که برای اجرای طرح در بازار حاضر شده بود، بازاريان را مشغول به بکار ديده بود. آنها به او گفته بودند «ما فکر می کرديم سه شنبه آينده روز عمل است»!
• اجتماع ۲۵ خرداد که جبهه ملی مردم تهران را بدان فراخوانده بود و قرار بود در ميدان فردوسی برپا شود. آقای خمينی جبهه ملی را «از امروز مرتد» خواند و چماقداران خود را روانه ميدان آزادی کرد. دعوت کنندگان در ميدان حاضر نشدند و آقای مهندس بازرگان نيز تبری نامه ای نوشت که صدا و سيما پخش کرد. در همين روز، من به مخفی گاهی رفتم که خانه يکی از دوستان شهيد فروهر بود.
• در ۳۰ خرداد، مردم تهران و شهرهای ديگر به حمايت از منتخب خود به صحنه آمدند. دو روز پيش از آن، آقای خمينی مردمی را که بخواهند راه پيمائی کنند، به قطع سر و دست تهديد کرده بود. در اين روز، تهديد او با بستن مردم به گلوله و بکار افتادن ماشين اعدام، عملی شد.
چاره تشکيل شورای ملی مقاومت و حضور در صحنه جهانی برای مبارزه بااستبداد شد که با جنايت و خيانت و فساد آغاز می شد. مهاجرت ضرور شد زيرا هم بلحاظ معامله پنهانی آقای خمينی و دستياران او با آقايان ريگان و بوش که اينک رئيس جمهوری و معاون رئيس جمهوری امريکا بودند (اکتبر سورپرايز)، و هم، بدين خاطر که هدفهای کودتاچيان که يکی از آنها ادامه دادن به جنگ بود – که هدف مشترک آنها و امريکا و انگلستان و اسرائيل بود -، امريکا و انگلستان و اسرائيل، در ايران، نقش مستقيم پيدا می کردند. از اين رو بود که به محض ورود به فرانسه، در نخستين مصاحبه، گفتم هدف از هجرت، افشای روابط ارگانيک ميان خمينيسم و ريگانيسم است.
اما شورای ملی مقاومت، بر سه اصل استقلال و آزادی و عدم هژمونی تشکيل شد. به آقای رجوی گفته شد: ما و شما وارد يک ابتلا و آزمايش می شويم. به آقای خمينی صد درصد اعتماد داشتيم واين شد نتيجه آن ،به شما صد در صد بی اعتماديم. پس، امتحان پس از سقوط رژيم خمينی انجام نخواهد آمد. بلکه روز به روز انجام و نتيجه به مردم اعلام خواهد شد. صد افسوس که او و دستيارانش هر سه اصل را نقض کردند و به خدمت صدام رفتند. باوجود اين، يک رأس از سه رأس مثلث زور پرست نيز، مردود شد. امروز، زور پرست امتحان نداده و نا شناخته ای برجا نمانده است و اميد به استقرار ولايت جمهور مردم، بنا بر اين دموکراسی بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، بزرگ است.
۵/۴ – کودتا در کودتای خرداد ۶۰ خلاصه نمی شود. آن کودتا خود رشته بهم پيوسته ای از کودتا ها بود. از خرداد ۶۰ تا امروز، رژيم حاکم، رژيم کودتای دائمی است. نسل امروز با تأمل در کودتای خرداد ۸۸ و خورده کودتاها که از آن روز تا امروز انجام گرفته اند، به دو واقعيت پی می برد: يکی اين که تا وقتی مردم زندگی فردی و جمعی را عمل به حقوق خويش نکنند و نخواهند مستقل و آزاد زندگی کنند، تحت دولت جباران می مانند. ديگر اين که کودتا ذاتی رژيمی است که يک محور دارد و برای خود قدرت مطلق قائل است. اين قدرت می بايد بکار رود تا از راه متمرکز و بزرگ شدن، دير بپايد. پس مدام می بايد با نقض قوانين خود ساخته، زور گويد. نقض قانون را با وارد کردن ضربه ها (کودتا) انجام می دهد. از اين ديدگاه نيز، اصلاح رژيم در جهت رهاکردنش از کودتاگری، ناممکن است.

۶ – در پاسخ به پرسش ششم شما، نخست شادی خود را از اين امر ابراز می کنم که جامعه امروز ايران می داند در نوفل لوشاتو، آقای خمينی اسلامی را عرضه کرد که بيانگر استقلال و آزادی و حقوقمندی انسان و جامعه و ولايت جمهور مردم و ميزان رأی مردم است، بود. و سپس عرض می کنم:
۶/۱ – در بدو ورود به ايران، او زبان آزادی را با زبان قدرت جانشين کرد. هم در فرودگاه و هم در بهشت زهرا سخنرانی هايی کرد که مفهوم آن را در اين جمله ميتوان خلاصه کرد: امروز همه ملک ايران زير عبای ما است!
اما به خصوص در فرمان انتصاب آقای مهندس بازرگان به نخست وزيری بود که به «ولايت شرعيه» خود استناد کرد. در پاسخ به اين پرسش که «ولايت شرعيه» ناقض ولايت جمهور مردم است، گفت: برای بستن دهان قشری ها در کنار اعتماد مردم به خود، ولايت شرعيه را نيز آوردم. وگرنه، قانون اساسی بر اصل ولايت جمهور مردم تهيه خواهد شد. پيش نويس قانون اساسی هم بر اصل ولايت جمهور مردم تهيه شد.
۶/۲ – با اين وجود، ساختن ستون پايه های قدرت (سپاه که اينک خود را صاحب دولت و اقتصاد و تعيين کننده حد و مرز سياسی برای گروه ها و اشخاص و... می داند و کميته ها که نام نيروی انتظامی برخود نهاده اند و بسيج و دادگاه انقلاب و بنياد مستضعفان و شورای عالی انقلاب فرهنگی و انحصار تبليغات و قوه قضائيه و...) و به مالکيت آقای خمينی در آوردن آنها و نيز برجا گذاشتن خلاء ها و ايجاد خلاء های جديد و نياز تشنگان به قدرت که بی قرار تصرف دولت بودند و آقای خمينی را بمثابه آلت دست بکار می بردند، سبب شدند که عرصه مداخله آقای خمينی روز به روز گسترده تر شود و سرانجام دم از ولايت مطلقه فقيه بزند.
۶/۳ – تاريخ بمثابه امر مستمر، دقيق تر و راست تر از هر گوينده ای نسل امروز را از امر آن طور که واقع شده است، آگاه می کند: ولايت جمهورمردم، به تدريج محدود شده است. تا اينکه در انتخابات رياست جمهوری دو دوره آخر، تقلب ديگر چيزی از آن باقی نگذاشته است. عامل محدود کننده و، سرانجام، ناچيز کننده ولايت جمهور مردم، تنها آقايان خمينی و خامنه ای و ملاتاريا و ستون پايه های قدرت نبوده اند، بسا مردم نقش مهمتری در سلب حاکميت از خود داشته اند. اين مردم هستند که حقی را که دارند بکار نمی برند. در پی کودتای خرداد ۸۸، نيز، با شعار «رأی من کو » جنبش کردند. هرگاه از روز نخست، از حق حاکميت خويش غافل نمی شدند، خلاء حاکميت بوجود نمی آمد که قدرت پرست با دم زدن از ولايت مطلقه، آن را پر کند.
بدين قرار، ولايت مطلقه فقيه از راه پر کردن خلاء ميسر گشته است. غير از خلاء بزرگ که غفلت مردم از حق حاکميت خويش پديد آورده است و می آورد، خلائی که، در دولت، متصديان، با چشم پوشيدن از اختيار و مسئوليت خويش پديد می آورند و خلائی که روحانيان بخاطر عمل نکردن به مسئوليت خويش و اظهار نکردن حق در حضور جبار بوجود می آورند و خلائی که اقتصاددانان و سياست شناسان و معلمان و دانشجويان با بکار نبردن داشته خود (دانش و بينش) بوجود می آورند و، بالاخره، خلائی که افراد نيروهای مسلح با ايفای نقش آلت فعل بوجود می آورند، جز با قدرت (= زور) پر نمی شوند و ولايت مطلقه «رهبر» جز پر شدن خلاء با زور و ولايت مطلقه زور، نيست.
بدين قرار، جامعه ای که بخواهد استقلال و آزادی، بنا بر اين ولايت خويش را بازيابد، خلاء را با شعور بر حق و بکار بردن حق می بايد پر کند. اين جامعه ملی است که می بايد قلمرو ولايت خويش را بگسترد و دامنه ولايت فقيه را برچيند. از اين ديد که بنگريم، شرکت در انتخابات در نظام ولايت فقيه، چشم پوشيدن از حق حاکميت خويش و گسترده کردن قلمرو ولايت مطلقه فقيه است. تحريم انتخابات و به جنبش درآمدن با هدف بازيافتن حق حاکميت، اينست که تاريخ بمثابه امر مستمر، به نسل امروز می آموزد.
به پرسشهای باقی مانده در نوبتی ديگر پاسخ می دهم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016