پنجشنبه 23 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

هزارتوی "سياست"؛ اعلام "برائت"، فروش "صداقت"، پدرام فرزاد

پشت کردن‌ به اصول (نه ايده‌آل‌ها و آرمان‌ها) بيش از يک دليل نمی‌تواند داشته باشد؛ ماندن در چرخه‌ی قدرت به هر قيمت. هيچ‌وقت هيچ‌کدام از کسانی که فعلأ می‌شناسيم‌شان اين‌قدر زرنگ و سیّاس نبودند و نيستند که با تعويض ظاهری موضع‌شان، هم‌چنان پای‌بند مواضع قبلی خود بمانند و تا رسيدن به نقطه‌ی مطلوب، چهره‌ی واقعی خود را نشان ندهند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اعلام برائت رسول منتجب‏نيا از معترضان و به‏خصوص سبزها (البته ظاهراً برای اعلام کانديداتوری نمايندگی مجلس) گذشته از شوکی که وارد کرد، در بين بعضی نويسندگان و بسياری از مردم تبديل شده به اين مدعا که بسياری، از قبل نيز منتظر چنين حرکتی از سوی منتجب‏نيا بودند و به نظر می‏رسد همين که وی (منتجب‏نيا) تاکنون اعلام برائت نکرده بود نيز کلی مردانگی کرده.
مانده‏ام که مفاهيم و تعابير کلمات و جملات، چرا اين قدر زود تغيير می‏کنند؟ چرخش از اعتقاد به بی‏اعتقادی يا از بی‏اعتقادی به اعتقاد، آن هم به اين سرعت را چه بناميم؟
راستی اصلا چرا بايد تعجب کنيم؟ مگر اکبر گنجی که اقلا سه يا چهار سال مامور (تو بگو کارمند) وزارت اطلاعات بوده، هم‏اکنون حتی نفس اسلام و بودن پيغمبرش را زير سوال نبرده؟ چرا اين چرخش برای ما علامت تعجب به همراه ندارد؟
مگر سعيد حجاريان که او نيز همچون اکبر گنجی نان‏خور وزارت اطلاعات بود، به تير يکی از بسيجيان گمنام، ولی همنام خودش (سعيد عسگر که بعدها بسيار هم نامدار شد و هم‏اکنون صاحب مسئوليت نيز است) گرفتار نشد و برای هميشه معلول؟ چرا پوست انداختن اين «برادر اطلاعاتی قديم» و «تئوريسين اصلاحات جديد» برای ما جای تعجب ندارد؟
مگر عطاءالله مهاجرانی که ستون‏نويس روزنامه اطلاعات بود، دمخور حجت‏الاسلام دعايی و وزير فرهنگ و ارشاد اسلامی (اسم وزارتخانه را دقت کنيد لطفا) دولت خاتمی، روی از جمهوری اسلامی برنگرداند و لندن‏نشين نشد؟ مگر دوباره برای خامنه‏ای با درج مطلبی که دادِ سخن از پاک بودن وی در حساب و کتاب می‏داد، چراغ سبز نشان نداد؟ چرا از اين نبايد تعجب کنيم و چرا تعجب نکرديم؟ چرا هنوز خود را از جنس مردم معترض (و نه فقط وابسته به جنبش سبز) می‏داند؟ چرا؟
«اسفنديار رحيم‌مشايی» فعلی و «مرتضی محب‌الاسلام» سابق که ديگر نيازی به توضيح بنده ندارد. ايرادهای «چشم اسفنديار» آن «مرتضی محب‌الاسلام» دو سالی است که برای مردم ما «رو» شده است.
خب، البته اينجا ايران است و ما عادت کرده‏ايم به اين که تا يک نفر، حرکتی کرد، بشنويم «من که می‏دانستم»، «من گفته بودم»، «خبر داشتم» و...
اصولا ما ايرانی‏ها همه چيز را می‏دانيم، می‏فهميم، می‏فهمانيم و اشتباه کردن در پيش‏بينی حرکات يا اتفاقات هم اصلا برايمان معنايی ندارد. فقط نمی‏دانم چرا هيچ وقت، هيچ وقت زبانمان به موقع و سر وقت باز نمی‏شود. چرا موقعی که بايد سخن بگوييم، لال مادرزاد می‏شويم و موقع لال ماندن، بلبلی می‏شويم که بيا و ببين. لطفا به کسی برنخورد. به خدا قسم قصدم توهين يا تعرض به ساحت مقدس هيچ شخص يا شخصيت محترمی نيست. فقط خواستم بگويم ايرانی هستيم ديگر! سخت نگيريد.

***

۲۵ نوامبر ۱۹۵۴ هشتاد و دو چريک کوبايی (از اعضای جنبش بيست و شش جولای) مکزيک را به قصد براندازی حکومت ديکتاتوری باتيستا ترک کردند تا برسند به کوبا. به محض پياده شدن در سواحل کوبا در دوم دسامبر همان سال، بلافاصله توسط نيروی هوايی ارتش باتيستا به خاک و خون کشيده شدند و تنها ۱۲ نفر از آنان توانستند خود را به کوه‏های سيراماسترا رسانده و بدون نااميدی دو سال متوالی جنگ عليه حکومت مرکزی کوبا را شروع کردند تا بالاخره به پيروزی رسيدند و هنوز همان فردی که آن موقع هم نفر اول آن ۸۲ نفر بود، هست و صرفا به دليل بيماری، چند سالی است که قدرت را واگذار کرده و با رايگان نمودن تحصيل، درمان و بهداشت در کشورش، راضی نگه داشتن دانشجويان و کارگران (که معجزه‏ای بود) دوام و قوام دائمی را برای حکومتی که راه‏اندازی کرده بود، خريداری کرد.
حتی از هم پاشيده شدن شوروی در ۱۹۹۰ ميلادی و شوک ۸۵ درصدی افت صادرات اين کشور، با چند سال تلاش و بيش از تلاش، خرج کردن شعور، تبديل به فرصتی شد که آن را «معجزه کوبايی» لقب دادند ابتدا با دو دهم درصد و در انتها با ۷/۸ درصد رشد اقتصادی!
کوبايی‏ها به صادرات شکر معروف بودند و بس. آنها ابتدا با تقسيم مزارع بين کشاورزان و ترغيب آنها به توليد بيشتر، شُکرِ شِکَرِشان را به جای آوردند، توريسم را گسترش دادند و خصوصی‏سازی را نيز. اکنون به جايی رسيده‏اند که درآمد حاصل از توريسم، نگاهی کاملا «از بالا به پايين» به درآمد حاصل از صادرات شکر دارد... ضمنا بد نيست بدانيد به قدری در امر آموزش، جدی کار کردند که هم‏اکنون يکی از سه کشور دارای بهترين ضريب نفر / پزشک در جهان هستند و کارشان به صادرات پزشک هم کشيده! دمشان گرم، نوش جانشان.

***

ما چه کرديم؟
نفتمان را صرفاً به خاطر حمايت‏های يک خط درميان حافظ اسد در زمان جنگ هشت ساله ايران و عراق به مفت داديم و رفت. پولمان را خرج فلسطينی‏هايی کرديم که زمين‏هايشان را با سند و در ازای دريافت پول به اسرائيلی‏ها فروخته بودند و اکنون دم از اشغال آن اراضی می‏زنند. برای همه شديم ننه، برای خودمان؟ زن بابا.
«جمهوری اسلامی» در هيچ جای دنيا جواب نداده که بخواهد در ايرانی با اين همه تشتت در افکار و طرز بيان و عقايد و حتی نوع نوشتار جواب بدهد. حالا بيا و قرائت خشک و يکطرفه اينان از اسلام (که بالاخره بر هيچ کس معلوم نشد اسلام ناب محمدی کجا رفت و چه شد) را لطف کرده، بچپان در گيومه‏ای تحت عنوان «جمهوری اسلامی ايران».
احمقانه‏ترين حرکت ممکن را در زمان رياست جمهوری رونالد ريگان انجام داديم و فکر کرديم می‏توانيم با پرندگان از سوی خدا فرستاده شده، جنگ ابابيل را در «عام‏الفيل» راه انداخته و با سنگ‏هايی به اندازه يک يا دو حبه قند، مدرن‏ترين تانک‏های آن زمان شوروی (سابق) را که به عراق فروخته شدند، از ميدان به در کنيم... ايرانی هستيم ديگر! بالاخره يک روز بزرگ می‏شويم و می‏فهميم.
زمانی که دست بالا را در جنگ داشتيم، از پذيرش پيشنهاد سران کشورهای عرب سر باز زديم و حتی دريافت غرامت را برای خود ننگ دانستيم تا درنهايت خفت و خواری مجبور به پذيرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل شويم و غرامت که هيچ، پنج سال پس از رد آن پيشنهاد توسط اعراب، هم شهرهايمان کوبيده شد، هم سربازانمان را کشتند، هم مردمان بی‏دفاعمان، هم زيرساخت‏هايمان و خلاصه همه چيز رفت که رفت. باز هم عيبی ندارد، ايرانی هستيم...
پس از پذيرش قطعنامه و مثلا شروع بازسازی مناطق آسيب ديده از جنگ، شروع کرديم به تسويه‏حساب‏های شخصی. رئيس جمهوری آن زمان و رهبر ايرانِ پس از جنگ، اولين کاری که کرد حذف منصب نخست وزير مغضوب خود و محبوب مردم در بازنويسی قانون اساسی بود که اين «آينه دق» را ديگر در برابر چشمان خود نبيند.
روغن‌کاری ماشين‌ها و چرخ‌دنده‌های زنگ زده صنعت، يواش يواش داشت باعث روی غلتک افتادن امور می‌شد که سيداحمد خمينی با دو، سه بار اعتراض به وضع موجود، ناگهان دچار «مرض ارتحال» شد و در ۴۹ سالگی (اين عدد معروف که در آن خامنه‏ای رهبر شد، سيداحمد رفت آن دنيا و احمدی‏نژاد رئيس جمهوری شد) همسفر پدر درگذشته‏اش شد.
خامنه‏ای رهبر شد، رفسنجانی شد رئيس جمهوری، کروبی پس از مسائلی که برايش پيش آوردند و خودش هم بی‏تاثير نبود، رفت به سمت بنياد شهيد و مسائلی که همچنان بعضی از آنها مغفول مانده. ناطق نوری نيز شد رئيس مجلس شورای اسلامی. خب، ظاهرا همه چيز بر وفق مراد بود و اين «احساس تکليف» همه را خفه کرده بود که «حب مقام» را گره بزنند به «حفظ نظام». تا اين که ولوله‏ای در شهر به پا شد.
وزير ارشاد مستعفی سابق، در سالی که تيم ملی ايران به جام جهانی فرانسه رفت، شد رئيس جمهوری ايران، آن هم موقعی که با ۲۰ ميليون رای، شعار «رئيس مجلس ما، رئيس جمهور ما» ماسيد روی ديوارهای شهر.
منتظر پاتک بوديم. ويدئويی که پس از فتح انتخابات رياست جمهوری توسط خاتمی از هوادارانش تهيه شده بود، دست به دست می‏گرديد اما ديگر احساس می‏کرديم به جايی رسيده‏ايم که «آب داخل شده در لانه مور».
هشت سال. دو دوره. دوره دوم با ۲۲ ميليون رای. دو ميليون رای بيشتر از دوره اول ولی... تمام اين هشت سال به جای فراهم‏سازی بستر برای بهتر کردن اوضاع و بهينه‏سازی روابط با کسانی که احتمال سر خوردن به سمت اصلاح‏طلبان را داشتند، فقط و فقط اين و آن را به سيخ کشيدند و بيش از همه هاشمی رفسنجانی را؛ هم او که در حال حاضر شده مامن و ملجأ اين جنابان و تا کم می‏آورند از «آيت‏الله هاشمی رفسنجانی» مايه می‏گذارند. چه راحت فراموش می‌کنند هشت سال تاختن به کسی که الان آويزانش شده‌اند.
اما قسمت فکاهی قضيه اينجا بود، در حالی که تقريبا سه قوه را (قوه قضاييه با اندکی تخفيف) در اختيار داشتند، خاتمی در پايان دوره اول رياست جمهوری‏اش وقتی دوربين صداوسيما جهت اطلاع از کانديداتوری وی در دوره دوم به سمتش آمد، به جای جواب، گريه کرد و پس از آن که آن دوره را نيز برنده شد، در آخر هشت سال رياست جمهوری‏اش ابتدا توسط دانشجويانی که بيشترين رايش را مديون آنها بود، هو شد، سپس به آنها توپيد، بعد گفت هر ۹ روز يک بحران داشتم (در حالی که تمام دستگاه‏ها در اختيارش بود) و آخر سر گفت: من فقط يک تدارکاتچی بودم. خاک بر سر ما و دست‏اندرکارانی که پس از هشت سال، هنوز مخاطب خود را نشناخته بودند.

***

بهار اصلاحات يادتان هست؟ بهار مطبوعات چطور؟ مرحوم بورقانی را به ياد می‏آوريد؟ او نيز (البته بنا به گفته‏ها) زمانی اطلاعاتی بود اما نمی‏دانم سرشت او چطور بود که اين همه با مطبوعات راه آمد و سرنوشتش برخلاف سرشتش خوب نبود. با ممنوعيت از کار کردن در روزنامه‏ها، در خانه‏اش در نظام‏آباد ماند و همان جا هم با ديدن وقايعی که حتی در خواب نيز آنها را حدس نمی‏زد، دق کرد.

***

هنوز يادمان نرفته تيتر اول روزنامه شرق و سرمقاله آن به قلم محمد قوچانی در روز پس از باخت هاشمی رفسنجانی در دور دوم انتخابات رياست جمهوری سال ۸۴ به محمود احمدی‏نژاد که «ما اشتباه کرديم». بله، اشتباه کرديد؛ اشتباهی بس کشنده. لبخند بزنيد، اينجا ايران است... فاصله بين زنده‏باد مصدق و مرده‏باد مصدق فقط يک نيم‏روز بود و بس. فاصله بين از عرش به فرش رساندن، کوبيدن و له کردن هاشمی رفسنجانی در انتخابات دوره نهم رياست جمهوری و از فرش به عرش اعلی رساندن، باد کردن و خداگونه ديدنش نيز فقط يک روز بود و بس.

***

سخن پيوسته و خواننده، خسته. خلاصه‏تر از اين نمی‏توانستم حق مطلب را بنويسم.
بعضی از دوستان از چرخش ۱۸۰ درجه‏ای منتجب‏نيا بهت‏زده شده‏اند. البته خواندم که انتظار چنين حرکتی را از وی داشتند. (همان گونه که در ابتدای اين سطور نوشتم، ما هميشه می‏دانيم و انتظار داريم که بشود اما نمی‏دانم چرا هيچ وقت به موقع صحبت نمی‏کنيم) به خدا غرض و مرضی ندارم که بخواهم با شخصيت يا نوشته‏های کسی درافتم اما اگر اينان از حرکت منتجب‏نيا شوکه شدند، حيرانم که چرا از «يکی به نعل و يکی به ميخ زدن» خاتمی تعجب نکردند؟ همان حجت‏الاسلامی که در هشت سال رياست جمهوری‏اش به اندازه هشت روز نخست وزيری ميرحسين موسوی (حتی با تمام اشتباهاتش) کارآيی نداشت. «جنم» که پيشکش.
يادمان نرفته خاتمی بود که چندی پيش گفت: هر دو طرف از اشتباهات طرف مقابل گذشت کنند.
واقعا به فکر کسی نرسيد به جناب مبتکر «گفتگوی تمدن‏ها» يا «مردی با عبای شکلاتی» بگويد: می‏شود بزرگی کنيد و بگوييد اين طرفی‏ها (مردم بيچاره) چه گناهی داشتند غير از کشته شدن به خاطر احقاق حقشان؟ غير از تحقير و بازداشت و زندانی شدن و تجاوز و... به خاطر اين که رای از دست رفته‏شان را می‏خواستند؟ کجای اين حرکت اشتباه بود که شما به خود اجازه داديد نقش داور مرضی‏الطرفين را بازی کنيد که «هر دو طرف از اشتباهات يکديگر بگذرند»؟ کدام اشتباه را مردم بيچاره مرتکب شدند که دل خوش کرده بودند به تحولی در مملکت‏داری احمقانه‏ای که به نام امام زمان، به کام رهبر زمان و به ضرر مردم زمان پيش می‏رفت؟ کجايش اشتباه بود؟
اعلام برائت ضمنی او از جنبش اعتراضی مردم با پالس ممتنع سردار عزيز محمدی (فرمانده سپاه پاسداران) مواجه شد که «خاتمی بايد بيش از اينها از عمال فتنه برائت بجويد و برائتش را در عمل ثابت کند» (نقل به مضمون).
خاتمی اينجا رندی کرد. ميرحسين و کروبی در حصر، احمدی‏نژاد در آخر دوره دوم، مشايی؟ بعيد است از دست‏انداز نظارت استصوابی شورای نگهبان بدون پنچری و ايجاد اشکال در موتور رد شود و... ديگر شخصی باقی نمی‏ماند که بتواند حريفی در برابر خاتمی محسوب شود. می‏ماند خود او که مبادا با حرف‏هايش برای خودش حريفی بتراشد. ظاهراً چراغ سبز به او نشان داده شده (جنگ زرگری برادرش با سردار جعفری را نديده بگيريد). در نتيجه، بهترين راه برای جلب رضايت آيت‏الله خامنه‏ای و سپاه پاسداران (قدرتمندترين نهاد نظامی ايران) همين راهی است که او آسه آسه در پيش گرفته و کاملا خزنده ولی رونده، در حال طی کردن آن است.
زاويه گرفتن تدريجی و آرام او از مردم و نيز سران معترض به نتيجه انتخابات خرداد ۸۸، حضورش در چند مراسم که از قضا (!) تمامی مخالفان معترضان نيز حضور داشتند، دعوت از دوطرف دعوا (معترضان و حکومت) به گذشت از خطاهای يکديگر و عبور از اين ماجرا که اين آخری، تعجب همه را برانگيخت و... بيانگر بسياری از مسائل می‏تواند باشد.
در انتخابات دوره دهم رياست جمهوری نيز به اکراه (اما واقع‏بينانه) از سر راه ميرحسين کنار رفت، زيرا می‏دانست هنوز بسياری هستند و می‏دانند که مملکت‏داری در زمان جنگ (زمانی که نفتکش‏های ما يکی در ميان هدف موشک‏های عراقی قرار می‏گرفتند، زمانی که نفت ما را به زور بشکه‏ای ۶ يا ۷ دلار می‏خريدند و تحريم‏ها به معنای واقعی کمر دولت را شکسته بود) با مملکت‏داری در زمان صلح و بدون کمترين دغدغه بابت از دست دادن حتی يک وجب از خاک کشور و نرد عشق باختن با اين و آن به بهانه «گفتگوی تمدن‏ها» از زمين تا آسمان تفاوت دارد، خصوصا آن که «جنم» اين کار را هم نداشته باشی و پس از هشت سال سکانداری مملکت، به گفتن «من فقط يک تدارکاتچی بودم» بسنده کنی. رجوع کنيد به سخنان فائزه هاشمی درخصوص کيفيت زمان رياست جمهوری سيدمحمد خاتمی که گفت: «او بی‏عرضه بود!» عاقلان را اشارتی کافی است.
منتظر باشيد. او ۸ سال ردای رياست جمهوری بر تن کرده بود. زرنگ‏تر از آن است که فقط برای نمايندگی مجلس نقشه کشيده باشد، خصوصا حالا که اصولگرايان (راستی‏ها) حتی در نبود اصلاح‏طلبان نيز به توافق نرسيده‏اند و خودشان با خودشان درافتاده‏اند نيز او مخصوصا برای کسب کرسی رياست مجلس، دندان تيز کرده. اما وقتی مزه جلوس بر صندلی رياست جمهوری را چشيده باشی، نمايندگی که هيچ، حتی جلوس بس بر صندلی رياست مجلس نيز ديگر لطفی برايت ندارد. برای همين است که بايد مواظب يکی به نعل و يکی به ميخ زدن او باشيم. منتظر باشيد تا چرخش اين يکی را هم شاهد باشيم. زمانش؟ زياد دور نيست.
با هر گونه زشتی اين مسئله، اگر بتوانيم کنار بياييم، ايستادن زير لوای «اسلام»ی که خامنه‏ای و اعوان و انصارش آن را به نفع خود مصادره کرده‏اند و به گردن انداختن طوق بندگی «ولايت مطلقه فقيه» را نمی‏توان تحمل کرد.

***

از ۸۵ مبارز در کوبا، فقط ۱۲ نفر باقی ماندند و به کوهستان گريختند، اما توانستند ديکتاتوری باتيستا را سرنگون سازند. از سه ميليون نفر (مطابق برآوردها) که در راهپيمايی سکوت شرکت کردند، به نظر شما چند نفر اميدوار به تغيير هستند و مبارزه در اين راه را بر خود لازم می‌دانند؟ آن ۱۲ نفرِ نجات يافته چه چيزی داشتند که اين سه ميليون نفر (با وجود حمايت‌هايی که دولت‌های مختلف از آنها کردند) نداشتند و هم‌اکنون نيز ندارند؟
پشت کردن‌ به اصول (نه ايده‌آل‌ها و آرمان‌ها) بيش از يک دليل نمی‌تواند داشته باشد؛ ماندن در چرخه قدرت به هر قيمت. هيچ وقت هيچ کدام از کسانی که فعلا می‌شناسيمشان (و ممکن است فردا به اين نتيجه برسيم که اصلا آنها را نمی‌شناختيم) اين قدر زرنگ و سیّاس نبودند و نيستند که با تعويض ظاهری موضعشان، همچنان پايبند مواضع قبلی خود بمانند و تا رسيدن به نقطه مطلوب، چهره واقعی خود را نشان ندهند.
اندکی واقع‌بينی، نياوردن بهانه‌های جورواجور و دوری از دروغ گفتن به خودمان‌، شايد باعث رسيدن ما به جواب اين سوالات شود. بد نيست حداقل برای يک بار هم که شده،‌ با خودمان روراست باشيم.

پدرام فرزاد


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016