جمعه 1 مهر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سه اعدام، سه پرسش، بهزاد مهماندوست


پرده اول
منطقه سعادت اباد تهران ، در حوالی صبحگاه ۲۲ شهريور ، شاهد حضور جمعيت قابل توجهی بود که می خواستند نظاره گر اجرای عدالت در مورد عامل قتل دختر جوانی باشند که در پاسخ به "نه" محبوب دستش را به خون آلوده نموده و با قساوت مبادرت به قتل همکلاسی خود نموده بود. نه "کوشا" اولين کسيست که دستش به اين نوع جنايت الوده شده است و نه "مهسا" اولين قربانی جدالی عاشقانه است. اگر چه اين بار جدال "کوشا" با خود بود و بر خلاف پرونده جنجالی ميدان کاج ، پای فرد ديگری در ميان نبود ، اما "کوشا" در جدال با خود موفق به عبور از سد احساس نشد و در آزمونی که در پيش رويش قرار داشت بازنده بيرون آمد.
در مدت زمانی کوتاه ، پرونده خارج از نوبت قانونی بررسی و رای مربوطه صادر گرديد. مراجع مربوطه نيز در خواست تجديد نظر را رد کرده و در بامداد ۲۲ شهريور ، اندکی پيش از طلوع آفتاب ، "کوشا" بر دار مجازات آويخته شد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


پرده دوم
سحرگاه ۲۹ شهريور ماه ، حضور مردم در معيت نيروهای انتظامی خبر از اجرای حکم اعدام ديگری – اين بار در شرق شهر بزرگ- داشت.
"سجاد" که زنده ياد دکتر سرابی را به علت سهل انگاری در مرگ مادرش مقصر می دانست ، با قتل پزشک معالج به "وظيفه" خود در خونخواهی از مادر عمل نموده بود. جايی که احساسات و هيجان جايگزين منطق شود ، اقدامی غير عقلايی به دور از انتظار نخواهد بود.
"سجاد" خندان و شادمان به سمت طناب دار رفت و باز هم در ميان انبوهی از جمعيت ، اندکی پيش از طلوع افتاب پيکرش بر دار آويخته شد.
باز هم همان زمان لازم برای حصول اطمينان از اجرای کامل حکم سپری گرديد و در حوالی ساعت ۶ صبح ، پيکر "سجاد" جهت پيگيری امور مربوطه تحويل پزشکی قانونی گرديد.

پرده سوم
در سحرگاه سی ام شهريور ماه ، اما حکايت اندکی متفاوت بود. کرجی ها با حضور چند هزار نفری در محل اجرای حکم "محمد رضا" –همان جوانکی که با ضربات چاقو قويترين مرد ايران را از پای درآورده بود- و تشويق های مکرر ، حمايت خود از اجرای حکم را اعلام داشته بودند.
حکمی که زمان اجرای آن از روز قبل توسط دادستانی کرج به طور همگانی اعلام شده بود و سبب گرديده بود ، عده ای مشتاقانه از اولين ساعات بامداد برای نزديک تر بودن به محل اجرای حکم و مشاهده آن در محل حاضر گردند. خبرگزاری ها شمار شرکت کنندگان در مراسم را قريب به پانزده هزار نفر اعلام نموده اند.
ورود "محمد رضا" به محل اجرای حکم و قرائيت ايات قران ، التهاب را در دل جوانک دوچندان نمود. به گواهی شاهدان عينی پاهايش می لرزيد و با واهمه و ترس بروی نيمکت رفت. گويا در آخرين لحظات نام مادرش را صدا ميکرد. در فاصله کوتاهی پس از قرائت حکم ، جرثقيل مربوط به اجرای حکم ، ارتباط "محمد رضا" با جهان را قطع کرد و صدای تشويق جمعيت حاضر در محل اجرا فضا را پر کرد.

پرسش اول
اگرچه به لحاظ نوع و شدت ، نمی توان جرم و مجازات "کوشا" و "مهسا" را مقايسه نمود ، اما بی شک هر دو را بايد قربانی خواند. ريشه يابی وقوع جرائمی با پايه و اساس "احساسات عاشقانه" –که در طی ساليان اخير وقوع آن به طرز فزاينده ای افزايش يافته است- امريست که از ديد صاحب نظران و آگاهان پنهان مانده است. اينکه چه علل و عواملی در وقوع اين گونه از اتفاقات موثر می باشند، اينکه چه بستر عرفی ، شرعی و اخلاقيی برای پيشگيری از اينگونه جرائم ، يا به عبارتی پيشگيری از تبديل اينگونه اقداماتی به "جرم" وجود دارد ، همه و همه پرسش هايی است که پاسخگويی به آنها و يا تلاش در جهت کشف پاسخ انها ، يقينا از ميزان تمايل جامعه به وقوع اينگونه حوادثی خواهد کاست.
در روزگاری که مشکلات فزاينده اجتماعی ، موجبات تغيير در معيار ها و اصول ارزشی جامعه را فراهم می آورد ، ارتباط سازنده ای که در بستر عرف و اخلاقيات ، مانعی نداشته باشد ، امری محال به نظر خواهد آمد و راههای ميانبری که فرجامی جز آنچه بر "مهسا" گذشت ، به روال و رويه عبور از اين موانع مبدل ميگردند. ميوه رويش اين درخت "ميانبر" را نيز بايد "کوشا" دانست. بنا بر اين و به عنوان مثال ، وجود موانع اجتماعی بر سر راه ازدواج و پيگيری يک رابطه دوطرفه با تکيه بر اصول منطقی و اخلاقيات را شايد بتوان يکی از دلايل وقوع چنين جرائمی دانست.
در ديگر سو "مهسا" که او هم دختريست از درون جامعه ايرانی با جواب رد به "کوشا" بی آنکه خود بداند ، قربانی بازی خطرناکی ميشود که راه ميانبر را برای حرکت برگزيده است.
فقدان فضای ازاد برای گفتگو ميان دو جنس مخالف ، ديگر خلائيست که اين روز ها و با وجود تعدد نهاد های نظارت اجتماعی مشهود می باشد. شايد اگر "مهسا" را مجالی برای بيان ديدگاههايش وجود داشت ، احتمال متقاعد شدن "کوشا" در طی بحثی منطقی و در فضايی عقلايی هم موجود می بود. اين در حاليست که سنگينی فضای اجتماعی ناشی از تعدد و تکثر ارگانهای نظارتی ، فضای تعامل برای دو جنس مخالف را محدود و حتی تا سر حد ناممکن بودن پيش می برد.
به راستی چه اقدامی برای ايجاد اين بستر ، شکل دادن فضای تعامل و رفع موانع پيش روی جوانان صورت گرفته است؟ اعدام "کوشا" ها اقدام دشواری نيست. همانگونه که ديديم در مدت زمانی بسيار کوتاه ، کليه مراحل دادرسی سپری گرديده و "کوشا" به دار مجازات آويخته می شود اما به راستی اعدام "کوشا" چه تضمينی را بر عدم تکرار جرائمی اينگونه ارائه خواهد نمود؟

پرسش دوم
انتقام شخصی ، روش و شيوه مخصوص جهان غير متمدن بوده است. در عالمی که نه قانون جايگاهی دارد و نه جامعه اميدی به احيای حقوق قانونی خود داشته باشد ، انتقام به شيوه شخصی ، جايگزين استفاده از بستر های مشخص شده قانونی ميگردد.
سه فرضيه در صورت وقوع جنايت در جامعه متمدن "قرن بيست و يکم" قابل طرح است: اول فراهم نبودن بستر قانونی برای مواجهه با اعتراض و شکايت شهروندان . دوم بی توجهی مراجع قانونی به اعتراض مطروحه و قائل شدن "مصونيت آهنين" برای متهم و سوم بی اعتقادی متهم به قانون و بسترهای فراهم شده برای پيگيری حق . در مورد "سجاد" که به خونخواهی مادر ، مرتکب قتل شده بود ، وجود فرضيه چهارمی را می توان فرض کرد و آن عبارتست از عدم آگاهی از حقوق شهروندی برای پيگيری قانونی موضوع شکايت.
بايد پذيرفت که همانقدر که شنيدن خبر قتل زنده ياد دکتر سرابی ، قلب ها را به درد می آورد ، وجود هريک از چهار فرضيه بالا در اثبات وقوع جرم نيز دردناک و ناراحت کننده است. در هريک از حالات مذکور ، يک خلا و کمبود محسوس اجتماعی ، خودنمايی می کند و آنجاست که شايد ماهيت اجرای احکامی اينگونه به زير سوال برده شود.
ايا تا کنون در باب ميزان آگاهی شهروندان از حقوق خود انديشيده ايم؟ اينکه چه ميزان آگاهی نسبت به حقوق شهروندی در جامعه موجود است؟ اينکه ظرفيت های قانونی تا چه اندازه اجازه پيگيری موضوع و دادخواهی را به شاکی ميدهد؟ اينکه "سجاد" تا کجا به دنبال بهره مندی از ظرفيت های قانونی بوده است و از کجا سايه ياس بر عملکردش غالب گرديده است و انتقام به شيوه شخصی را جايگزين استفاده از بستر های قانونی نموده است؟
بايد بپذيريم تا زمانی که به اين سوالات پاسخ داده نشود ، حکايت به دار آويخته شدن "سجاد"ها ، تکرار مکررات خواهد بود.

پرسش سوم
خبر در گذشت روح الله داداشی ، قويترين مرد ايران، قلب های بسياری را به درد آورد. قشر های مختلف جامعه نسبت به شنيدن اين خبر واکنش نشان داده و متاثر گرديدند.روح الله داداشی هم به لحاظ موقعيت اجتماعی – که ناشی از شهرت ورزشی اش بود- و هم به لحاظ اخلاق و روحيه ، فردی دوست داشتنی محسوب ميگرديد. اطرافيانش ، خاطرات مختلفی از مردمداری و منش متواضع او نقل ميکنند . همه اينها دست به دست هم می دهد تا مرگ "جهان پهلوان" محبوب مردم ايران ، انها را از شنيدن خبر کشته شدنش تا بدين حد متاثر سازد. ضارب نوجوانی ۱۷ ساله است که در طی يک نزاع و در لحظاتی آميخته با حس عصبيت و هيجان ، با ضربات چاقو "جهان پهلوان" را از پا در آورده است. نوجوانی که به لحاظ جثه و اندام قابل قياس با داداشی نبوده و با فرض اينکه نزاعی دوطرفه در گرفته باشد(در ابتدا) احتمالا چاره ای جز استفاده از سلاح برای دفاع از خود نداشته است. به هر حال قضاوت در مورد کيفيت وقوع حادثه – که نه در حوصله اين مقال است و نه در صلاحيت حقوقی نگارنده- رابه صاحبان رای و نظر واگذار مينماييم اما اگرچه "محمد رضا" اولين کسی نيست که در جريان يک نزاع خيابانی مرتکب قتل گرديده است ولی از بد حادثه مضروب فرد سر شناسی است که به موجب ان "محمد رضا" فورا در صدر اخبار حوادث قرار گرفته و در مدت زمانی کوتاه حکم در موردش به اجراء در می آيد.
داستان تکراری و فزاينده نزاع های اجتماعی ، حالا ديگر مبدل به کلاف سر در گمی شده است که با وجود تمام اعدام ها و برخورد ها ، نه تنها شاهد کاهش آمار آن نبوده ايم ، بلکه در پاره ای نقاط افزايش آن را نيز نظاره گر بوده ايم. دو نکته را نبايد فراموش کرد؛ اول اينکه در کشوری زندگی ميکنيم که برغم تاکيدات مقامات قضايی ، دست يابی به سلاح سرد يکی از آسانترين کار های ممکن محسوب ميگردد و دوم اينکه حجم فشار های روحی و استرس های وارده بر جامعه تا بدان حد از آستانه تحمل جامعه کاسته است که هر بحث کوچکی پتانسيل تبديل شدن به نزاعی خونبار را داراست.
آنچه در اکثريت قريب به اتفاق پرونده های مرتبط با موضوع نزاع خيابانی مشهود است و با مطالعه جزئيات آن به اثبات می رسد ، در وهله اول کم اهميت بودن موضوع اوليه ايست که نزاع حول محور آن رخ می دهد و در وهله دوم اثباتيس بر پايين بودن آستانه تحمل جامعه در مقابل نا ملايمتی ها و برخورد ها.

و در آخر
بی تعارف بايد بپذيريم که هيچ اقدام عملی و مسمر ثمری در جهت جرمشناسی و اقدام پيشگيرانه از وقوع جرم صورت نپذيرفته است. در بالا سه جرم که همگی فرجامی يکسان داشته اند اما هريک نمايانگر يک برش از جامعه بوده اند را مطالعه کرديم.
اگر در کشوری مانند نروژ وقوع حادثه کشتار جوانان حامی يکی از احزاب سياسی در يک روز را بتوان بزرگترين حادثه مرگبار تاريخ (حداقل) يکصد ساله اين کشور دانست ، در ايران اما حکايت نزاع و کشتار و قتل و جرم ، به موضوعی تکراری و بخشی از زندگی روزمره مردم تبديل گرديده است.
موضوعی که عليرغم افزودن بر موج نگرانی های جامعه از معضل نا امنی ، با واکنشی همواره يکسان از سوی مسئولان مربوطه ، که انهم چيزی نيست جز پاک کردن صورت مساله و اعدام فرد خاطی مواجه نگرديده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016