پنجشنبه 21 مهر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نقدی بر نقد ويرانگر اکبر گنجی بر دکتر شريعتی، محمد برقعی

محمد برقعی
از نظر دکتر شريعتی مبارزه با حوزه و آموزش‌های عقب‌مانده‌ی آن بزرگ‌ترين رکن مبارزه بود و او در رابطه با دين می‌خواست طرحی نو دراندازد و عالمی ديگر بسازد و ز نو آدمی، و اين همان نکته‌ای است که در سال‌های اخير آقای گنجی و بعضی از ياران‌شان تازه به آن رسيده‌اند و مقالات فراوان در اين زمينه می‌نويسند و اتفاقأ آقای گنجی هم همان لحن تند و ريشه‌برانداز شريعتی را برگزيده است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


محمد برقعی ـ ويژه خبرنامه گويا

چه سخت است نقد پر آوازه ترين و پرکارترين نويسنده اين ايام به ويژه که دوست عزيزی باشد و بار عاطفی و شايد همين آخری مشوقی باشد برای نوشتن که اگر دوست خرده بر دوست نگيرد ميدان به دشمن ميدهد .
آقای گنجی در مقاله "چگونه شريعتی، شريعتی نمی شد" خود بار ديگر به علی شريعتی پرداخته است و نشان داده است که او :
۱-دورغگو بوده و با انکه يک مدرک بی ارزش و قلابی دکترا بيشترنداشته مدعی بوده که دو دکترای معتبر در جامعه شناسی و دين شناسی داشته.
۲ - به دورغ گفته که دانشگاه و موسسات تحقيقاتی غربی خواستار او بوده اند در حاليکه مدرک او در ايران هم با پارتی بازی يکی از وزرا و ساواک به دانشگاه مشهد تحميل شد .
۳- به دورغ شخصيت هايی چون گررويج را جامعه شناس بزرگ خوانده تا خود را از طريق انتساب به آنان بزرگ جلوه دهد ۴- به گزافه مدعی بوده که مکاتب فلسفی و علمی و بويژه جامعه شناسی را بخوبی می شناسد در حاليکه در اين موارد کم مايه بوده است .
۵- با ساواک رابطه تنگاتنگ داشته و فعاليت هايش در اروپا و ايران با همراهی و آگاهی کامل و همدلی ساواک بوده است ، بهمين سبب هم ساواک و مقامات ارشد حکومتی حضور او را در دانشگاه مشهد تحمل کرده و از فعاليت او در حسينيه ارشاد استقبال ميکرده اند .
۶- با فريبکاری از خود يک چهره انقلابی ضد شاه جلوه ميداده در حاليکه با آن نظام همفکری داشته و حتی در مقابل روحانيت جانب حکومت را می گرفته است .
اما چرا اقای گنجی با قلم کوبنده و توانايش اين چنين به مصاف تصوير اجتماعی دکتر شريعتی رفته است و با آوردن انبوهی از شواهد در يک مقاله طولانی سعی در تخريب کامل اسطوره او کرده است ؟ وی در توجيه کارش بر آنست که متوجه شده مشگل ما شگل فرهنگی است نه حکومتی که خود ساخته آن فرهنگ است . فرهنگی که دورغ ، فريب و دورويی را به شرط آنکه خواسته هايش را بر اورده کند به آسانی می پذيرد . فرهنگی که اسير کيش شخصيت است و نام آوری را يا شيطان و ديو می کند و يا فرشته و مقدس ، اگر قهر مانی را می پسندد آن را سمبل همه نيکی ها و پاکی ها می کند و اگر نپسندد هر زشتی را به او متصف کند در حاليکه جهان واقعی انسان ها ، جهان خاکستری ها است و در هم آميختگی خوبی ها و بدی ها ، قوت و ضعف ما.
در مورد مدرک تحصيلی و وصف دانش او بسيار نوشته اند از دکتر جلال متينی ، دکتر علی رهنما ، و بويژه اعضاء خانواده شريعتی و غيره که ايشان هم از آنان نقل کرده است ، دکتر متينی اين حقيقت را وسيله ای کرده برای سرکوب دکتر شريعتی که از نظر عقيدتی با او دشمنی داشت. اما امثال دکترعلی رهنما توجه داشته اند که دکتر شريعتی خود صاحب نظر است و همانطوريکه اقای گنجی به اختصار اشاره کرده برای اين افراد مدرک تحصيلی معيار سنجش نيست بلکه کار خود انان مهم است . بکذرم که نوابغ به دليل سر پر شور و وجود خلاقشان عموما مبالغه های بسيار می کرده ادد .
مروری بر زندگی همه خلاقان بزرگ و پيامبران و اوليا و هنرمندان اين ويژگی را نشان ميدهد و فرقی است ميان آنان با يک محقق دقيق به قول معروف ملانقطی دانشگاهی. بهمين سبب هم جامعه بر اين ضعف انسانی و خطای اخلاقی انان با توجه به خلاقيت و جوشش و سر مستی انان به ديده اغماض می نگرد . در عرفان مورد علاقه اقای گنجی آنها را با نام شطحيات توجيه می کنند ، کافی است نگاهی کنيد به کتاب تذکره الاوليا عطار و يا مثنوی و اسرار التوحيد .و يا ادعاهای خلاقان صاحب مکتب ، و مبارزان پر شور غرب چون روسو و ولتر و يا در آثار عالمان و فلاسفه ای چون هايدگر و مارکس و مارتين لوترکينک و کاندی نيز از اين قاعده مستثنی نبوده اند . حافظ و سعدی در حق خود چه تعريف ها کرده اند که حنما در زمان حياتشان مبالغه بوده ، کوتاه کلام آنکه آدم های استثنايی را با معيار های عموی نمی توان سنجيد ، از خطايشان نبايد گذشت ولی آنان را با همان خصوصيات خودشان بايد نقد کرد .
اما تکيه مقاله ، نقل قول ها که آمد واشارتی که عنوان مقته بر ان دارد مسئله رابطه دکتر شريعتی با ساواک است و اينکه اگر فاش می شد شريعتی ، شريعتی نمی شد ، و اقای گنجی دلايل عدم افشای را از نظر خود چنين بيان کرده است ،" تا حدی که من می فهمم چند احتمال وجود دارد :
الف : ساواک نمی خواست شريعتی را نابودسازد
ب : عقل ساواک به اينجا نرسيد که برای نابودی شريعتی آن نامه را منتشر سازد
ج : انتشار نامه های تحليلی و شخصی شريعتی به ساواک پی امد منفی را برای آن سازمان در بر داشت
د : ساواک آنچنان بدنام و دورغگو بود که افشاگری هايش هم خريدار چندانی نداشت
ه : عدم انتشار نامه ها بهترين وسيله کنترل او بود ".
اما نکته ای که از نگاه تيز بين آقای کنجی پنهان مانده همسوی شدن مبارزه دکتر شريعتی با روخانيت ارتجاعی با اهداف ساواک بوده. مبارزه ای که هدف اصلی دکتر شريعتی بوده و اقای گنجی هم حالا به همان رسيده است. و اين که مشگل اصلی فرهنگ جامعه است ، بهمين سبب تکيه سخن دکتر شريعتی بر "استحمار" بود و" استبدا" يکی از عوارض آن بود و از آنجا که حکومت هم به دلايل ديگری خواستار تضعيف نهاد روحانيت بود با مطالب دکتر شريعتی مشگلی نداشت . آقای کنجی به خوبی ميداند چه بسيار مواقع موضع نيرو های مترقی با نيروهای مستبد حاکم يکی می شود و اين سخن :ه دشمن دشمن من دوست من است استدلالی ساده لوحانه است که سوئ استفاده چی ها و حکومت ها با ان مردم را می فريبند . اگر اقای گنجی متوجه اين مسئله می شد ميدانستن که شريعتی چرا به اين خطا های حاشيه ای تن می داد تا فرصتی بيابد برای رسيدن به هدف اصلی خود. دو نکته محور اصلی مبارزاتی دکتر شريعتی بود جنگ طبقاتی و اصلاح دينی . اولی آن مورد بحث ما نيست اما اين نکته دوم است که اقای گنجی به آن توجه لازم را نکرده اند .
مسئله مبارزه با روحانيت و دين سنتی در زمان دکتر شريعتی برای اهل فن ( نه توده مردم ) کاملا شناخته شده بود وبهمين سبب بدنه اصلی رو حانيت با همه مخالفتش با حکومت ، به شدت با دکتر شريعتی مخالفت ميکرد . شيخ احمد کافی، شيخ عباسعلی اسلامی ومحمد علی انصاری منبريون و شلوغ کننده گان آنان بودند و ايت الله مصباح يزدی و ايت الله ميلانی به عنوان نظريه پرداز ، نمونه هايی چند از اين دست هستند ، ويا اعلاميه ای که مراجع قم و حتی علامه طباطبايی در محکوم کردن نظرات دکتر شريعتی دادند و فهم او را از ولايت بر خطا دانستند . بهمين سبب هم او يا رانش را " منها ئيون " می خواندند که خواستار اسلام منهای روحانيت هستند و ايت الله خمينی ، بويژه در اثر شکا يات ايت الله مطهری ، صميمانه ترين و مهربانانه ترين نامه های دکتر شريعتی را بی جواب می گذاشت و حتی در يکی دو مورد به اشارتی بر او و نظرياتش تاخت .
بنا بر اين از نظر دکتر شريعتی مبارزه با حوزه و اموزش های عقب مانده آن بزرگترين رکن مبارزه بود و او در رابطه با دين می خواست طرحی نو بر اندازد و عالمی ديگر بسازد و ز نو ادمی ، و اين همان نکته ای است که در سال های اخير اقای گنجی و بعضی از يارانشان تازه به آن رسيده اند و مقالات فراوان در اين زمينه می نويسند و اتفاقا اقای گنجی هم همان لحن تند و ريشه بر انداز شريعتی را بر گزيده است .
اما اگر اقای گنجی در اين نوشته مفصل خود می خواهند ثابت کنند که اگر ساواک اسناد و روابط خود را با دکتر شريعتی افشا می کرد از شريعتی احتمالا نامی نميماند و مثل پرويز نيکخواه می شد که اين در حد آنست " که از کرامات شيخ ما اين است ، شيره را خورد و گفت شيرين است " . اما هر کسی اين نوشته مفصل با دهها نقل قول آن را بخواند بر ان می شود که دکتر شريعتی ادم هفت خط و حسابگر با ذهنی پيچيده و خود خواه بوده که در همان زمان که با ساوک رابطه تنگاتنگ داشته بر سر منبر، انسانی پر شور و احساسی می شده و جوانان را به مبارزه می خواند و انان را راهی ميدان مرگ ميکرده است .
پيش از چنين برداشتی اقای گنجی بايد از خود می پرسيدند چگونه امثال مهندس بازرگان و نهضت ازادی و جمع وسيعی از ر وشنفکران و سياسيون پيرامون دکتر شريعتی همه غافل بودند ، حتی کسانی چون مصطفی چمران که نبوغ نظامی و امنيتی او شهره بود و در فلسطين با پيچيده ترين ريا کاری هاو طرح های جاسوسی آشنا شده بود و يا محمد حنيف نژاد که نه تنها بسيار تيز هوش بود بلکه در رابطه پيوسته با دکتر شريعتی بود ، ايا همه اينان آنقدر ساده لوح بودند و بی خبر که هيچ بويی از رابطه او با ساواک نبرده بودند؟ آن هم وقتی بنا بر همان گزارشات ساواک مورد استناد اقای گنجی ساواک منطقه تجريش با حسينيه ارشاد رابطه نزديک و پيوسته داشت .و باز به قول اقای دکتر متينی ،که مورد استناد اقای گنجی قرار گرفته ، هم استخدام دکتر شريعتی در دانشگاه مشهد و هم انتقال او به تهران برای فعاليت در حسينيه ارشاد ، همه به اشارت مستقيم ساواک بوده است . ايا سياستمداران با تجربه ای چون اقای طاهر احمد زاده و جمع ياران مکتب قر آن در مشهد همه در خواب بودن ،د يا دکتر شريعتی از پيچيده ترين افراد و ورزيده ترين جاسوسان و عوامل نفوذی هم توانا تر بوده است ؟
چگونه حال که اقای گنجی هم متوجه شده اند که اصلاح دينی مهمترين مسئله ما است و استحمار مذهبی مهمترين عامل عقب ماندگی جامعه است چرا لحظه ای فکر نکرده اند که شايد آن مبارزان با هوش و زيرک و صادق هم متوجه اين مطلب بوده و اينگونه ترفند ها را برای امکان ايجاد فضايی برای آن مبارزه اصلی درست ميدانستند ، انان استبداد را زاده استحمار ميدانستند ، نه بر عکس ، و اين نکته ای است که در گفته ها و نوشته های مهندس بازرگان موج ميزند و بهمين سبب هم بود که آن بزرگ مرد انقلاب را نمی پسنديد و تحولات گام به گام را ، راه درست نجات ايران ميدانست .
مرحوم علی بابايی از سران نهضت ازادی و از ياران نزديک دکتر شريعتی و ايت الله طالقانی بيش از بيست سال پيش ، در زمانی که مسئله نقد پويا مطرح بود و اقای خمينی از حوزه ها گلايه داشت ،به من و بسياری ديگر هشدار ميداد که مشگل اساسی ما ارتجاع حاکم بر حوزه هاست .وی مرتب می کفت به زودی حوزه و ارتجاع حاکم بر آ بر همه جا مسلط می شود . اقای طاهر احمد زاده هم بر اين مطلب از سال ها پيش از انقلاب تکيه ميکرد و امثال او در مکتب قرآن پای سخن پدر دکتر شريعتی بهمين انگيزه جمع می شدند ..
اما چرا بسياری از مردم و جمع وسيعی از پيروان دکتر شريعتی ، بويژه جوانان پرشوری که سازمان مجاهدين را شکل دادند، اعتيار اصلی دکتر شريعتی را در ضد سلطنت بودنش ميدانستند واز اموزش های او نه " مبارزه با استحمار" بلکه "مبارزه با استبداد" را بزرگ ميکردند . نکته اکهی با شگفتی بسيار از ديد اقای گنجی پنهان مانده است . ايشان بايد بدانند که مردم از زوايه خواسته خود به نظرات يک رهبر ، يک متفکر و حتی يک پيامبر نگاه می کنند، نگاهی که لزروما هم خوانی با نظر آن رهبر يا آن گوينده ندارد ،و حتی گاه می تواند کاملا با ان بيگانه باشد. نه آهنگ " آتش در کوهستان " و نه " يار دبستانی من " را شاعر هايشان به مفهومی که مردم از آن برداشت کرده اند ساخته اند، و نه برداشت ما از آهنگ " جمعه ها " ارتباطی با منظور شاعر و يا خواننده آن داشت.
اينکه گفتم" شگفتا" که اقای گنجی از فهم اين نکته غافل مانده و نتيجه گرفته که شريعتی در ارائه تصويری از خود بعنو ان يک مبارزه ضد استبداد گزافه گفته و بی اخلاقی کرده ،به دليل سرنوشت مشترک کنونی او با دکتر شريعتی است . اقای گنجی مدتی است که کمر به مبارزه با خرافات و بد اموزی های دينی بسته و در روند اين مبارزه بی امان و ريشه برانداز خود است که مسئله نفی وجود امام زمان ، قرآن را کلام محمد نه خود باريتعالی دانستن را شاخ و برگ داده و ازنظرات در حاشيه مانده اهل فن به موضوعات مطرح در جامعه تبديل کرده است .و يا در مسائل مختلف ، و آخرينش مسئله زنان ،به کند و کاو وسيع در نوشته های فقها از دير باز تاريخ تا بحال پرداخته است و بی پروا افشا گری می کند. اما آنچه که عموم مردم را به اين مطالب علاقمند کرده است نه مسئله اصلاح دينی مورد نظر اقای گنجی ،بلکه تصور مبارزه او با حکومت دينی و فقهای حاکم است .بهمين سبب که گاه سر در گم می شوند که چگونه است که اقای گنجی به فقهايی نامداری که مخالف ولايت فقيه و مفهوم حکومت دينی کنونی بوده اند می تازد . و اين حمله ها تنها شامل گذشتگان نمی سودکه شامل امثال ايت الله وحيد خراسانی هم که همين حال با اين حکومت در تضاد است را در بر می گيرد .
چرا اين همه کج فهمی ؟
و اما چرا اقای گنجی و پاره ای از دوستانش متوجه اين مسئله نيستند ، و اين غفلت تا جايی است که حتی وقتی خودشان هم اسير آن می شوند همچنان غافل می ماننذد ؟
مشاهده به من نشان داده که اين فرزندان انقلاب که تجربه اصلی مبارزاتی خود را از دوران انقلاب آغاز کرده اند روشنفکران دينی پيش از انقلاب را هم از همان منظر و ديد شنا خته اند . و چون برای آنان اصل مبارزه با نظام سلطنتی و امپرياليست بود، لذا همه تلاش گذشتگان را هم از همان زاويه ميدانستند . اما حال که سر خورده از اين نظام شده اند و متوجه شئه اند که اشکال اساسی فرهنگ جامعه و مذهب سنتی است فکر می کنند اين کشف بزرگ خود آنان است، بی آنکه متوجه باشند که اين تصوير غلط يا ناقص آنها از روشنفکران پيش از انقلاب، يکسويه و از زوايه ديد روحانيت و ياران انقلابيشان است. در حاليکه بسياری از آن روشنفکران دينی با تجربه مبارزات از مشروطه به بعد ،به ويژه دوران مبارزات دکتر مصدق و ديدن اعمال حوزه و ايت الله کاشانی و ايت الله بروجردی و غيره ، سالها و دهه ها پيش به اين نتيجه رسيده بودند که مشکل اصلی فرهنگ و دين ارتجا عی و متوليان آن است ، پدر دکتر شريعتی يکی از پيشگامان اين راه بود
اقای گنجی اگر انصاف داشته باشند بايد بار ها بگويد که اين کار ها ی ارزنده ايشان در افشای خرافات و عقب ماندگی های ذهنی در متون مذهبی ، دنباله همان کاری است که دکتر شريعتی می کرد و حکم تکفيرش را هم علمای بزرگ قم و مشهد صادر می کردنذ. همين اشنايی با اين بزرگان از زوايه شعارها و تبليغات دوران انقلاب، سبب شده که امثال ايشان در فهم روشنفکران دينی گذشته بسيار بر خطا بروند اقای گنجی و همپالگی هايشان با آنکه حال از ايت الله خمينی و پيروانش دل کنده اند اما در اين مورد همان رسوبات ذهنی را دارند ، و بهمين سبب ،بدون رودربايستی ،از روشنفکران و مبارزانی که به نسل انقلاب تعلق ندارند خوششان نمی ايد .و اين احساس شامل نهضت ازادی ( بجز چند بزرگی که رفته اند و اسطوره شده اند ) ، دکتر پيمان ، مليون ، دکتر بنی صدر ، و غيره می شود.و اين امر تازه ای نيست زيرا چپ های ايران ، که به شدت ضد استالين و حزب توده شده بودند، از امثال تروتسکی هم بدشان می آمد زيا هر چه از اينان شنيده بودند از بلند گوی حکومت شوروی بود
اين رسوب ذهنی و دلزدگی است که در سراسر اين مقاله هم خود را نشان می دهد .هر کسی که دستی بر قلم دارد ميداند که نويسنده اگر قصد سر کوب کسی را داشته باشد لازم نيست سخن خلاف و غير مستند بگويد ، بلکه کافيست تکيه کارش را روی خطا ها بگذارد و با بزرگ کرئن خطاها ذهن خواننده را به صويی که می خواهدد بکشاند .اين ترفندی است که مردم عادی هم در مواجه با دوستان و دشمنان خود بخ کار می برند.. فقط خام طبعان و ناشی ها هستند که به دورغ و اتهام متوسل می شوند والا آنانکه زيرکند ميدانند حقايق را چگونه رديف کنند تا طرف خود را سرکوب و يا تحسين کنند. بيش از نود در صد اين مقاله اقای گنجی بيان نکات منفی دکتر شريعتی است واين نکات منفی را با چکش قلم مرتب بر ذهن خواننده کوبيدن و بعدهم چند توجيه گذرا و سطحی، که يعنی من منصف و بی غرضم ، ايشان قطعا اگر مقاله ای در نقد دکتر سروش ، دکترآرش نراقی ، دکتر ملکيان وياآقای سعيد حجاريان بخواهند بنويسند حتما بر روی مشت خود چندين کيسه مخملی و نرم می کشند تا صورت دوست را زخمی نکنند .ايشان در نقد ديکتاتوری رضا شاه ئر برنامه اشان در تلويزيون انديشه به ملاحطه بينندگان تلخی آن نقد را با شيرينی تحسين کارهای مثبت رضا شاه به خوبی جبران کردند. اگر آقای اقای يوسفی اشکوری و يا عبد العلی بازرگان بخواهند در مورد دکتر شريعتی بنويسند ، به دليل احترامی که برای او قائلند ، همان حقايق را که اقای گنجی ذر اين مقاله گفته را می گويند اما بدنبال ويران کردن و تخريب هر چه بيرحمانه تر دکتر شريعتی نخواهند رفت .
اقای گنجی اگر در ادعای خود صادق است که قصد او نه خراب کردن اين شخصيت بلکه اصلاح فرهنگ ما و مبارزه با بی اخلاقی و کيش شخصيت است و در اين کار تحقيقی حب و بغضی نداشته ايا نمی بايست در اين مقاله مفصل و تکرار نقل قول های غير لازم ، به اميد آنکه به زور آنها منظور خود را به خواننده خقنه کنند، به توضيحات امثال اقايان خسرو منصوريان در ايران فردا ، اقای يوسفی اشکوری در بسياری از نشريات ، بهزاد نبوی ضد ليبرال ها و نهضت ازادی ، مير حسين موسوی هم مراجعه می کردند . نوشته هايی که همه در همين مورد همکاری دکتر شريعتی با ساواک است . آقای گنجی ميدانندکه اقای حميد زيارتی مشهور به روحانی سال های پيش از ايشان و با حرارت بيشتری همين موضوع را مطرح کردند و به دنبال ايشان دشمنان ديرينه دکتر ئر حوزه ها که حال برمسند قدرت نشسته بودند با بوق وکرنا اين موضوع ر برسر کوی و برزين فرياد می کردند آن حملات مغرضانه سبب شد که بسياری از بزرگان که رابطه نزديکی با دکتر شريعتی داشتند در مقام پاسخ قلم زنند وحتی سبب ش دکه همسر فرهيخته ايشان ، خانمدکتر پوران شريعتی، کتابی در مورد زندگی خودشان بنويسند وهمان گونه که از خانم دانشمند و محققی چون ايشان انتظار ميرفت صاذقانه همه حقايق را با جزئيت بيان کنند.
از آقای روحانی و يارانشان انتظار ميرفت که چنان کنند زيرا علاوه بر دشمنی ديرينه با نظرات دکتر حال پای قدرت هم به ميان آمده بود و حذف مخالفين حکومت روحانيون تشنه مقام ومزايا ..اما آقای کنجی که روشنفکر متعهد است و چشم به مقامی وپولی ندارد است بايد روشن کنند که انگيزه ايشان اين حملات کوبنده وويرانگرشان به دکتر َشريعتی چيست . آن هم در جوی که حمله به دکتر شريعتی خريداران بسيار دارد وآب خنکی است بر خگر سوخته آنان. زيرا اين جماعت به حان اپآمده از حکومت دينی اورا يکی ازعوامل اصلی ايجاد اين انقلاب واين حکومت ميدانند و او را مستحق هر ناسزايی ميدانند وبدين منظور مثنوی ها نوشته انذ و گفته اند وميگويند و می خوانند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016