گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 مهر» سنجهای برای آزادی، شکوه ميرزادگی28 شهریور» زنانی که سرکوب میشوند، زنانی که سرکوب میکنند، شکوه ميرزادگی 12 مرداد» خانمها، آقايان باور کنيد به اين هم میگويند مبارزه مدنی، شکوه ميرزادگی 23 تیر» مبارزه مدنی، يا سازش با ديکتاتوری؟ شکوه ميرزادگی 31 خرداد» سوختهتر از ژاندارک، شکوه ميرزادگی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! وطن من کجاست؟ شکوه ميرزادگیمن چه پناهنده باشم و چه شهروند هر کشوری ديگر، بر اساس مادهی دوم اعلاميه حقوق بشر که میگويد: "هر شخصی حق دارد هر کشوری، از جمله کشور خود را ترک کند يا به کشور خويش بازگردد"، تابعيت ابدی سرزمين زيبایام ايران را حق خويش میدانم. ايران مال من است بیآنکه به قوانين پوسيدهی ضد بشری تحميلشده بر آن وفادار باشماين روزها شاهد بحث هايی بوده ام در ارتباط با «زشت دانستن تابعيت کشورهای خارجی». اين مطلب به وسيله ی کسانی مطرح می شود که در چند سال اخير از جمهوری اسلامی بريده و به جمع پناهنده های خارج کشور پيوسته اند. اين افراد معتقدند که: «هر آن کسی که تابعيت کشوری ديگر را می پذيرد، ايرانی نيست، و در فردای ايران (که ظاهراً تنها متعلق به آن ها خواهد شد!) جايی ندارد و يا اگر دارد "در حد جارو کشی" ست». گذشته از اين نکته که اين افراد هنوز درک نمی کنند که «جارو کشی» يا هر شغل ديگری در جوامعی که قدر و ارزش انسان و کار او شناخته می شود، نمی تواند عنوانی تحقير آميز باشد، آن ها هزاران هزار ايرانی متخصص را، که از آغاز حکومت اسلامی، به دليل مبارزه با تبعيض، بی عدالتی و کشتار آزادی خواهان، تحت تعقيب قرار گرفته و از ايران گريخته و تبعه ی اين کشورها شده اند، به دليل اينکه عنوان پناهندگی ندارند از هم اکنون از حق زندگی در ايران محروم کرده و يا برايشان مشاغلی، به خيال خود تحقير آميز، در نظر گرفته اند. و، در مقابل، حتماً چون خودشان «پناهنده» هستند، می نشينند بر صندلی های ادارات ايرانی که دقيقاً به دست نظاير برخی از همين بريده های از جمهوری اسلامی، و به دليل بی تخصصی و ناکارآمدی شان، به اين بدبختی و فلاکت افتاده است. (البته به باور من هر انسانی حق دارد زمانی به آگاهی برسد و از آن چه در زمان نا ـ دانی يا ناچاری انجام داده ببرد و در جهت تصحيح يا تغيير خود تلاش کند.) حال، قبل از هر چيز بهتر است ابتدا توضيح کوتاهی داشته باشم در مورد موضوع «پناهندگی» و موضوع «تابعيت پذيری» تا بتوانم بر اساس آن بگويم که بين اين دو، در دنيای امروز و برای کسی که از حکومتی آزادی ستيز و انسان کش می گريزد هيچ تفاوت بنيادی وجود ندارد. پناهندگی چيست؟ ماده ی چهاردهم اعلاميه ی حقوق بشر می گويد که هر شخصی حق دارد در برابر تعقيب، شکنجه و آزار در کشور خود از کشورهای ديگر در خواست پناهندگی کند. و بر اساس همين ماده ئ در مورد حقوق پناهندگان، در سال ۱۹۵۷ از سوی نماينده ی فرانسه پيشنهادی به کميسيون حقوق بشر تسليم شد که پس از ده سال بحث و گفتگو در کميتههای مجمع عمومی بر اساس آن در ۱۴دسامبر ۱۹۶۷ سرانجام قطعنامه ای تحت عنوان «اعلاميه ی پناهندگی سرزمينی» به اتفاق آراء به تصويب رسيد. يعنی تمامی کسانی که در کشورهای مختلف جهان، به عنوان پناهنده پذيرفته شده اند، در هر مقام و منزلتی که باشند، و چه بخواهند و چه نخواهند، بايد که قوانين کشور ميزبان را که در واقع برای حفظ منافع ملی و امنيت ملی آن کشور ساخته شده رعايت کنند. تابعيت يا حق شهروندی چيست؟ تابعيت از طريق به دنيا آمدن در يک کشور و يا به دست آوردن حق شهروندی آن سرزمين امکان پذير است. شما می توانيد بر اساس قوانين حقوق بشر و قوانين بين المللی از کشوری که زاده شده ايد ترک تابعيت کنيد و به تابعيت کشوری که دوست داريد درآييد و يا (در کشورهايی چون آمريکا، اروپا، و بسياری از کشورهای جهان که تابعيت دوگانه را قبول دارند) با حفظ تابعيت کشور زادگاهتان، تبعيت سرزمين ديگری را هم بپذيريد. در عين حال دولتی که تابعيت کسی را می پذيرد موظف است که همه ی امکاناتی را که در قانون اساسی و قوانين مختلف مملکتی برای شهروندان اش منظور شده در اختيار شهروند تازه قرار دهد. به اين ترتيب، کسی که به عنوان پناهنده در يک سرزمين دموکرات و پای بند به حقوق بشر پذيرفته می شود با کسی که حق شهروندی آن را به دست می آورد تفاوتی از نظر اخلاقی و تعهد نسبت به سرزمين محل سکونت اش ندارد چرا که هر دو تابع و وفادار به قانون اساسی و قوانين ساخته شده به وسيله ی مردم کشور ميزبان هستند. به عبارت ديگر، اگر پيروی از قوانين اين کشورها «خلاف اصول وطن دوستی يا مردم دوستی است»، هر دو به يک اندازه در اين خلاف شريک هستند. از نظر حقوقی نيز هم پناهنده و هم شهروند جز در مورد حق رای دادن (که اجباری نيست) و رفتن به سربازی در زمان جنگ های بزرگ، و مسئوليت هايی چون شرکت در دادگاه های قضايی، که شهروندان اگر فراخوانده شوند، موظف به شرکت در آن هستند، تفاوتی با هم ندارند. تفاوت تابعيت در کشورهای دموکراتيک با کشورهای ديکتاتور زده تا اين جا من در مورد تابعيت در کشورهايی صحبت کردم که دموکراتيک و باورمند به حقوق بشر اند. ولی لازم است توضيح دهم که تابعيت در کشورهای ديکتاتور زده ای چون کشور خودمان، ايران، به هيچ وجه شباهتی با تابعيت در کشورهای دموکراتيک ندارد. زيرا فرد، چه در ايران به دنيا آمده باشد و چه بخواهد تابعيت ايران ِ زير سلطه ی حکومت اسلامی را بپذيرد، در واقع تابع، پيرو، و مطيع حکومت اسلامی شده است و نه تابع سرزمينی به نام ايران و يا قوانينی ساخته شده به وسيله ی مردم ايران. حاکمين حکومت اسلامی بر فراز همه ی اصول و قوانين قرار دارند؛ حتی بر فراز قانون اساسی موجود خودشان که برگرفته از قوانينی مذهبی است. حال، واقعاً و بدون تعصب، ببينيم که برای يک گريخته از حکومتی مردم کش و آزادی ستيز، تبعيت از حکومتی چون جمهوری اسلامی چه افتخاری می تواند داشته باشد که تبعيت از قوانين کشورهايی چون آمريکا و اروپا آن را از انسان می گيرد؟ در اين جا سخن من درباره ی کسانی نيست که به خواست يا اجبار در ايران مانده و زندگی می کنند، آن ها البته که بايد افتخار کنند که با وجود اشغالگران ستيزه جو و بيدادگر در کشورشان همچنان برای ماندگاری آن و داشته هايش تلاش می کنند. اما کسی که به دليل ترس از جان، به کشوری ديگر پناهنده می شود، چه فرقی می کند که به تبعيت آن کشور نيز در آيد، يا پناهنده اش باشد. به خصوص که اين تبعيت می تواند با حفظ تبعيت زادگاه اش همراه گردد. اما بگذاريد در همين جا، به عنوان يک ايرانی ـ آمريکايی، اعلام کنم که من يکی ترجيح می دهم که تا روز آزادی سرزمينم و به عنوان يک تبعيدی، از قانون اساسی کشوری پيروی کنم که در متمم يکم آن «آزادی مذهب و آزادی بيان » قرار دارد و در سايه ی قوانينی روزگار غربت را به سر برم که برگرفته از حقوق بشراند و به من اجازه ی گفتن، نوشتن، و مبارزه با بيدادگرانی را می دهند که در زادگاه من نشسته اند و قلب مهربان نداها را سوراخ می کنند، جوانی سهراب ها را پر پر می کنند، و نهال ها و بهنام ها را وا می دارند که در بهترين سال های جوانی و زيبايی، خود را به آغوش مرگ بسپارند. زيرا که مرگ را از زيستن با چنين بيدادگرانی بهتر ديده اند. من چه پناهنده باشم و چه شهروند هر کشوری ديگر، بر اساس ماده ی دوم اعلاميه حقوق بشر که می گويد: «هر شخصی حق دارد هر کشوری، از جمله کشور خود را ترک کند يا به کشور خويش بازگردد». تابعيت ابدی سرزمين زيبايم ايران را حق خويش می دانم. ايران مال من است بی آن که به قوانين پوسيده ی ضد بشری تحميل شده بر آن وفادار باشم. ايران، با مجموعه ی مردمان اش و با خاک و آب و آسمان و هوايش عشق من است. من به اين عشق می بالم حتی اگر آن را به صورتی فيزيکی نداشته باشم، زيرا اين تنها عشق يک طرفه ای است که نه تنها حقارت و درماندگی با خود نمی آورد بلکه افتخار آفرين است. اگر ايران فردا چنين باشد، خيال آن ها که برای من و امثال من برنامه ی «جاروکشی» تدارک ديده اند راحت باشد که برای من و ما (اگر زنده باشيم) بسی زيبا، لذتبخش و غرورانگيز است که جای پای آلوده ی ديکتاتوری و بيداد را به دست خود از خاک مان پاک کنيم. سوم اکتبر ۲۰۱۱ Copyright: gooya.com 2016
|