دوشنبه 11 مهر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

وطن من کجاست؟ شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
من چه پناهنده باشم و چه شهروند هر کشوری ديگر، بر اساس ماده‌ی دوم اعلاميه حقوق بشر که می‌گويد: "هر شخصی حق دارد هر کشوری، از جمله کشور خود را ترک کند يا به کشور خويش بازگردد"، تابعيت ابدی سرزمين زيبای‌ام ايران را حق خويش می‌دانم. ايران مال من است بی‌آن‌که به قوانين پوسيده‌ی ضد بشری تحميل‌شده بر آن وفادار باشم

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


اين روزها شاهد بحث هايی بوده ام در ارتباط با «زشت دانستن تابعيت کشورهای خارجی». اين مطلب به وسيله ی کسانی مطرح می شود که در چند سال اخير از جمهوری اسلامی بريده و به جمع پناهنده های خارج کشور پيوسته اند. اين افراد معتقدند که: «هر آن کسی که تابعيت کشوری ديگر را می پذيرد، ايرانی نيست، و در فردای ايران (که ظاهراً تنها متعلق به آن ها خواهد شد!) جايی ندارد و يا اگر دارد "در حد جارو کشی" ست». گذشته از اين نکته که اين افراد هنوز درک نمی کنند که «جارو کشی» يا هر شغل ديگری در جوامعی که قدر و ارزش انسان و کار او شناخته می شود، نمی تواند عنوانی تحقير آميز باشد، آن ها هزاران هزار ايرانی متخصص را، که از آغاز حکومت اسلامی، به دليل مبارزه با تبعيض، بی عدالتی و کشتار آزادی خواهان، تحت تعقيب قرار گرفته و از ايران گريخته و تبعه ی اين کشورها شده اند، به دليل اينکه عنوان پناهندگی ندارند از هم اکنون از حق زندگی در ايران محروم کرده و يا برايشان مشاغلی، به خيال خود تحقير آميز، در نظر گرفته اند. و، در مقابل، حتماً چون خودشان «پناهنده» هستند، می نشينند بر صندلی های ادارات ايرانی که دقيقاً به دست نظاير برخی از همين بريده های از جمهوری اسلامی، و به دليل بی تخصصی و ناکارآمدی شان، به اين بدبختی و فلاکت افتاده است. (البته به باور من هر انسانی حق دارد زمانی به آگاهی برسد و از آن چه در زمان نا ـ دانی يا ناچاری انجام داده ببرد و در جهت تصحيح يا تغيير خود تلاش کند.)

حال، قبل از هر چيز بهتر است ابتدا توضيح کوتاهی داشته باشم در مورد موضوع «پناهندگی» و موضوع «تابعيت پذيری» تا بتوانم بر اساس آن بگويم که بين اين دو، در دنيای امروز و برای کسی که از حکومتی آزادی ستيز و انسان کش می گريزد هيچ تفاوت بنيادی وجود ندارد.

پناهندگی چيست؟

ماده ی چهاردهم اعلاميه ی حقوق بشر می گويد که هر شخصی حق دارد در برابر تعقيب، شکنجه و آزار در کشور خود از کشورهای ديگر در خواست پناهندگی کند. و بر اساس همين ماده ئ در مورد حقوق پناهندگان، در سال ۱۹۵۷ از سوی نماينده ی فرانسه پيشنهادی به کميسيون حقوق بشر تسليم شد که پس از ده سال بحث و گفتگو در کميته‌های مجمع عمومی بر اساس آن در ۱۴دسامبر ۱۹۶۷ سرانجام قطعنامه ای تحت عنوان «اعلاميه ی پناهندگی سرزمينی» به اتفاق آراء به تصويب رسيد.

در عين حال، با اين که امور پناهندگان به طور کلی زير نظر سازمان ملل می باشد اما هيچ پناهنده ای بدون قيد و شرط در کشوری که عضو اين سازمان است پذيرفته نمی شود. يعنی هر پناهنده ای، در برابر برخورداری از امنيت و امکانات رفاهی و آموزشی کشور ميزبان، وظيفه دارد که کليه ی مقرراتی را که در آن کشور جاری است رعايت کند.

ماده دوم کنوانسيون ۱۸۵۱ ژنو نيز تاکيد می کند که: «هر پناهنده در کشوری که زندگی می کند دارای وظايفی است که به موجب آن ملزم به رعايت قوانين کشور ميزبان بوده، و ملزم به رعايت اقداماتی است که برای حفظ نظم عمومی و امنيت ملی آن کشور ضروری است و در صورت عدم رعايت آن ها، کشور ميزبان می تواند پناهنده را اخراج کند».

يعنی تمامی کسانی که در کشورهای مختلف جهان، به عنوان پناهنده پذيرفته شده اند، در هر مقام و منزلتی که باشند، و چه بخواهند و چه نخواهند، بايد که قوانين کشور ميزبان را که در واقع برای حفظ منافع ملی و امنيت ملی آن کشور ساخته شده رعايت کنند.

تابعيت يا حق شهروندی چيست؟

تابعيت از طريق به دنيا آمدن در يک کشور و يا به دست آوردن حق شهروندی آن سرزمين امکان پذير است. شما می توانيد بر اساس قوانين حقوق بشر و قوانين بين المللی از کشوری که زاده شده ايد ترک تابعيت کنيد و به تابعيت کشوری که دوست داريد درآييد و يا (در کشورهايی چون آمريکا، اروپا، و بسياری از کشورهای جهان که تابعيت دوگانه را قبول دارند) با حفظ تابعيت کشور زادگاهتان، تبعيت سرزمين ديگری را هم بپذيريد.

پذيرفتن تابعيت، يا گرفتن حق شهروندی، در کشورهايی که باورمند به دموکراسی و حقوق بشر بوده و صاحب قوانينی مردم ساخت می باشند، به معنی پيروی کردن و قبول قانون اساسی و قوانين ديگر آن ها است. يعنی کسی که، مثلاً، شهروندی آمريکا را می پذيرد، در هر مقام و منزلتی که باشد، و با هر عقيده و مرام و مذهبی که داشته باشد، همچون ديگر شهروندانی که در آن جا به دنيا آمده اند موظف به پيروی از، و وفاداری به پرچم، قانون اساسی و کليه ی قوانينی است که تک تک مردم آمريکا در ساختن آن شريک بوده اند.

در عين حال دولتی که تابعيت کسی را می پذيرد موظف است که همه ی امکاناتی را که در قانون اساسی و قوانين مختلف مملکتی برای شهروندان اش منظور شده در اختيار شهروند تازه قرار دهد.

به اين ترتيب، کسی که به عنوان پناهنده در يک سرزمين دموکرات و پای بند به حقوق بشر پذيرفته می شود با کسی که حق شهروندی آن را به دست می آورد تفاوتی از نظر اخلاقی و تعهد نسبت به سرزمين محل سکونت اش ندارد چرا که هر دو تابع و وفادار به قانون اساسی و قوانين ساخته شده به وسيله ی مردم کشور ميزبان هستند. به عبارت ديگر، اگر پيروی از قوانين اين کشورها «خلاف اصول وطن دوستی يا مردم دوستی است»، هر دو به يک اندازه در اين خلاف شريک هستند. از نظر حقوقی نيز هم پناهنده و هم شهروند جز در مورد حق رای دادن (که اجباری نيست) و رفتن به سربازی در زمان جنگ های بزرگ، و مسئوليت هايی چون شرکت در دادگاه های قضايی، که شهروندان اگر فراخوانده شوند، موظف به شرکت در آن هستند، تفاوتی با هم ندارند.

تفاوت تابعيت در کشورهای دموکراتيک با کشورهای ديکتاتور زده

تا اين جا من در مورد تابعيت در کشورهايی صحبت کردم که دموکراتيک و باورمند به حقوق بشر اند. ولی لازم است توضيح دهم که تابعيت در کشورهای ديکتاتور زده ای چون کشور خودمان، ايران، به هيچ وجه شباهتی با تابعيت در کشورهای دموکراتيک ندارد. زيرا فرد، چه در ايران به دنيا آمده باشد و چه بخواهد تابعيت ايران ِ زير سلطه ی حکومت اسلامی را بپذيرد، در واقع تابع، پيرو، و مطيع حکومت اسلامی شده است و نه تابع سرزمينی به نام ايران و يا قوانينی ساخته شده به وسيله ی مردم ايران.

حاکمين حکومت اسلامی بر فراز همه ی اصول و قوانين قرار دارند؛ حتی بر فراز قانون اساسی موجود خودشان که برگرفته از قوانينی مذهبی است.

حال، واقعاً و بدون تعصب، ببينيم که برای يک گريخته از حکومتی مردم کش و آزادی ستيز، تبعيت از حکومتی چون جمهوری اسلامی چه افتخاری می تواند داشته باشد که تبعيت از قوانين کشورهايی چون آمريکا و اروپا آن را از انسان می گيرد؟ در اين جا سخن من درباره ی کسانی نيست که به خواست يا اجبار در ايران مانده و زندگی می کنند، آن ها البته که بايد افتخار کنند که با وجود اشغالگران ستيزه جو و بيدادگر در کشورشان همچنان برای ماندگاری آن و داشته هايش تلاش می کنند. اما کسی که به دليل ترس از جان، به کشوری ديگر پناهنده می شود، چه فرقی می کند که به تبعيت آن کشور نيز در آيد، يا پناهنده اش باشد. به خصوص که اين تبعيت می تواند با حفظ تبعيت زادگاه اش همراه گردد.

اما بگذاريد در همين جا، به عنوان يک ايرانی ـ آمريکايی، اعلام کنم که من يکی ترجيح می دهم که تا روز آزادی سرزمينم و به عنوان يک تبعيدی، از قانون اساسی کشوری پيروی کنم که در متمم يکم آن «آزادی مذهب و آزادی بيان » قرار دارد و در سايه ی قوانينی روزگار غربت را به سر برم که برگرفته از حقوق بشراند و به من اجازه ی گفتن، نوشتن، و مبارزه با بيدادگرانی را می دهند که در زادگاه من نشسته اند و قلب مهربان نداها را سوراخ می کنند، جوانی سهراب ها را پر پر می کنند، و نهال ها و بهنام ها را وا می دارند که در بهترين سال های جوانی و زيبايی، خود را به آغوش مرگ بسپارند. زيرا که مرگ را از زيستن با چنين بيدادگرانی بهتر ديده اند.

من چه پناهنده باشم و چه شهروند هر کشوری ديگر، بر اساس ماده ی دوم اعلاميه حقوق بشر که می گويد: «هر شخصی حق دارد هر کشوری، از جمله کشور خود را ترک کند يا به کشور خويش بازگردد». تابعيت ابدی سرزمين زيبايم ايران را حق خويش می دانم. ايران مال من است بی آن که به قوانين پوسيده ی ضد بشری تحميل شده بر آن وفادار باشم. ايران، با مجموعه ی مردمان اش و با خاک و آب و آسمان و هوايش عشق من است. من به اين عشق می بالم حتی اگر آن را به صورتی فيزيکی نداشته باشم، زيرا اين تنها عشق يک طرفه ای است که نه تنها حقارت و درماندگی با خود نمی آورد بلکه افتخار آفرين است.
اين که من يک پناهنده باشم يا يک مسافر، و يا شهروند کشوری که هزاران کيلومتر دورتر از ايران است، حق مرا نسبت به وطنم از من نمی گيرد. وطن من هميشه با من است. وطن من بر زمينی نيست که حکومتی بيدادگر بر آن فرمان می راند، جايی نيست که نسرين ستوده ها و نرگس محمدی ها و محمدعلی دادخواه ها و حشمت الله طبرزدی ها و زيدآبادی ها و هزاران هزار آزادی خواه را در خانه ها و زندان ها اسير کرده اند. وطن من آنجايی نيست که اشغالگران اش بر سرها سنگ می کوبند و بر گرده ها شلاق. وطن من در فردايی است که مردمان اش همچون مردمان کشورهای دموکراتيک قوانين شان را خود می نويسند و هيچ شاه و رهبر و رييس جمهور و هيچ قدرت آسمانی و زمينی نمی تواند آن را نقض کند.

اگر ايران فردا چنين باشد، خيال آن ها که برای من و امثال من برنامه ی «جاروکشی» تدارک ديده اند راحت باشد که برای من و ما (اگر زنده باشيم) بسی زيبا، لذتبخش و غرورانگيز است که جای پای آلوده ی ديکتاتوری و بيداد را به دست خود از خاک مان پاک کنيم.

سوم اکتبر ۲۰۱۱
[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016