جهان لـِه شدن عشق وشيون شادی
شريعتش همه شلاق ومرشدش جلاد

طلوع هاله ی تقديس گـِـرد خونخواران
و مرگ "هاله"وُ قاتل هر آن که باداباد!**

مچاله کردنِ حرفی که جوشد از لب کِلک
سکوت بر لب هستی! بهانه اش ارشاد!

تمام عمر دويدن برای نان و نمک
و پاک کردن اشک از نگاه هر اولاد

"کباب کبک و قناری بر آتش سوسن "*
زمان ِ کشتن شيرين ودفن صد فرهاد

و داغ های مداوم به روی پيکر گل
به جرم نيم نظر، بر جوانه ا ی نوزاد

زمان سرو شکستن و خار روياندن
وسنگسار شقايق، بهار را چون زاد

زخاطرات حضورم چه گويمت يارا
که هر چه بود گذشت و نشد وطن آزاد