جستوجو يا گريز از يکديگر، گفتوگو زهرا باقریشاد با مهرداد درويشپور، راديو زمانه
درجه بالايی از آرمانگرايی، شکست تلخ آرزوهای انسانی در يک انقلاب و ويرانههايی که برجا گذاشت و افسردگیهای ناشی از آن، پناه گرفتن در يک سرزمين امن برای دوری از تجربه تلخ پيشين و همه و همه، دنيای "پناهندههای سياسی" را تاريکتر از آن چيزی کرد که میبايست باشد. حال آنکه ايرانيانی که امروز برای اشتغال و تحصيل به سوئد میآيند، افرادی سخت هدفمند هستند که به قصد جبران ناکامیها و محدوديتهايی که شرايط ايران بر آنها تحميل کرده است مهاجرت میکنند.
زهرا باقریشاد - هراس ايرانيان مهاجر از يکديگر، تجربهای است که شايد فقط در حد و حدود يک احساس باقی بماند، اما وجود دارد و گاهی نيز از حد يک "حس" فراتر میرود و به الگويی رفتاری بدل میشود؛ رفتاری که بر اساس آن مهاجران ايرانی از هموطنان خود دوری میکنند يا بسياری از آنها دست کم برآنند تا به نهادينه کردن اين منش دست بزنند و به توصيههای مکرر در اين زمينه نيز میپردازند.
شنيدن کليشه معروف "از ايرانیجماعت دوری کن" برای بسياری از ما تداعیگر روزهای نخستين حضورمان در سرزمين ديگری به جز ايران است. سرزمينی که شايد پيش از مهاجرت يا سفر طولانی مدت، اميدوارم بوديم در آن آشنايی حتی دور بيابيم که با او اشتراکی فرهنگ، زبانی و قومی داشته باشيم، اما همين آشنايان دور، خيلی زود به ايرانيانی مبدل میشوند که ترجيح میدهيم از آنها دوری کنيم.
بعيد نيست حتی به دوستانمان که تازه میخواهند به جمع مهاجران بپيوندند در اين زمينه توصيههايی نيز بکنيم؛ آن هم در شرايطی که در مواردی اين ما - آشناهای دور و نزديک - هستيم که دليل مهاجرت آنها هستيم و باعث میشويم در انتخاب سرزمين مورد نظر برای سفر، ادامه تحصيل و انواع مهاجرت، حضور هموطنی چون ما را به عنوان يک نقطه روشن و اميدوارکننده در نظر بگيرند.
با اين همه بيشتر ما خيلی زود به اين نتيجه میرسيم که بايد از خودمان، از ايرانیها دوری کنيم. اين شايد کمی متمايز باشد از رفتاری که در برخی ديگر از اقوام از جمله کردها، آسوریها و... به چشم میخورد.
مهرداد درويشپور، جامعهشناس و استاد دانشگاه در سوئد، اين رفتار را از ابعاد مختلفی مورد بررسی قرار میدهد و به نوعی "اسکيزوفرنی فرهنگی" اشاره میکند که گريبانگير بسياری از ايرانیهاست.
او با توضيح نوعی تناقض رفتاری که در ايرانیهای مهاجر نمود دارد میگويد: "يکی از ويژگیهای فردی که دچار اسکيزوفرنی فرهنگی شده اين است که هم ميل فرار از فرهنگ سابق خود را دارد و هم بر اساس برخی نيازهای خود مايل است با هموطنان خود رابطه داشته باشد. او از يک سو پرستيژ و ژست خود را در اين میبيند که با ايرانیها رابطه نداشته باشد و از سوی ديگر به شدت در جستوجوی جمعهای ايرانی است تا در آنها برخی نيازهای فرهنگی خود را مرتفع کند."
آنچه در ادامه میخوانيد بخش مفصلتر گفتوگو با اين جامعهشناس مقيم سوئد است.
بسياری از ما در سوئد با رفتاری مواجه شدهايم که شايد بتوان آن را "گريز ايرانيان از يکديگر ناميد." دانشجوها، مهاجران و افرادی که برای اقامت طولانیمدت به اين کشور آمدهاند در برخورد با ايرانیهای تازه وارد اينطور توصيه میکنند که "بهتر است دوستان ايرانی نداشته باشی"، "شغلی انتخاب نکنی که در آن رئيس و همکارانت ايرانی باشند" و حتی "بهتر است در جمعهای ايرانی حضور پيدا نکنی". نظر شما در اين زمينه چيست؟
مهرداد درويشپور: برای توضيح و تببين اين مسئله، ابتدا بايد به يک نکته مهم درباره وضعيت ايرانیهای مهاجر اشاره کنم. ايرانیهای مهاجر اساساً افرادی هستند که اغلب به "گتوسازی" دست نمیزنند و از تجمعهای جزيرهای شکل، همچون گتو دوری میکنند.
آنها بيشتر افرادی هستند از طبقه تحصيلکرده و متوسط که در بسياری از جوامع غربی و ازجمله در سوئد در مجموع در گروه افراد موفق قرار میگيرند. بدينترتيب اگرچه بيشتر آنها در محافل ايرانی حضور دارند، اما از گتوسازی پرهيز میکنند.
"گتو" از نوعی به هم پيوستگی جغرافيايی برخوردار است. در گتو در حالی که ارتباطهای درونی بسيار نيرومند است، رابطه با دنيای پيرامون ضعيف است. همچنين گتو در بيشتر موارد با نوعی حاشيهنشينی همراه است در حالی که بسياری از ايرانیهای مهاجر در موقعيت حاشيهای به سر نمیبرند. آنها اجتماعهای خاص خودشان را دارند اما بيشتر در قالب جشنها و کنسرتهای موسيقی، انجمنها، رسانهها و مراسم ايرانی. از سوی ديگر ايرانیها به پيشرفت فردی بيشتر از پيشرفت گروهی علاقهمند و توانمند هستند. از اين رو وقتی وارد جامعه سوئد میشوند تلاش میکنند بر اساس توانمندیهای فردی پيشرفت کنند. برای اين منظور به صورت فردی میکوشند موقعيت اجتماعی و شغلی و اقتصادی خود را در جامعه سوئد تقويت کنند.
پس دليل چندانی وجود ندارد که به ايرانیها نزديک شوند مگر در مواردی که بايد در اجتماعات خاصی حضور داشته باشند برای رفع نيازهای فرهنگی خاص، گريز از تنهايی ناگزير و يا استفاده از امکاناتی که شبکه روابط قومی ايرانيان فراهم آورده است؛ چون به ندرت ممکن است بتوانند همه سدهای زبانی و فرهنگی را بشکنند و با جامعه يکی شوند. از اينرو تلاش میکنند به صورت گزينشی، دوستان ايرانی خود را نيز انتخاب کنند. به همين دليل رابطه ايرانيان با يکديگر چندوجهی و پيچيده است.
آيا چنين شرايط چندوجهی و پيچيدهای، عادی است يا از نوعی درهمريختگی و نابهسامانی فرهنگی حکايت دارد؟
اين وضعيت تا حدودی ناشی از آن چيزی است که شايگان از آن به عنوان "اسکيزوفرنی فرهنگی" ياد میکند. اين پديده در بسياری از افراد ايرانی مقيم سوئد نيز مشاهده میشود.
منظورتان دوشخصيتی بودن است؟
بله؛ نوعی دوشخصيتی بودن که از برخی جنبهها از جامعهای ريشه میگيرد که رشدی ناموزون داشته است. از آنجا که تحول در جوامع پيرامونی همچون ايران يکسره محصول "پويايی درونی" نيست، در تحولات اجتماعی به همپيوستگی و همنوايی - نظير آنچه در جوامع غربی وجود دارد - مشاهده نمیشود. به وارونه، نقش عامل بيرونی از جمله صدور تکنولوژی، سرمايه و فرهنگ غربی در دگرديسیهای اقتصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه میتواند ناموزونی و دوپارگیها و گسستهای جدی ايجاد کند.
برای نمونه در دهه ۱۳۵۰، در کنار آخرين مظاهر زندگی شهری مدرن، حضور شتر در خيابانها يا گلههای گوسفند در محلههای فقرنشين برخی از شهرها، نشان از شکاف عميق و ناموزونی رشد در اين جامعه داشته است. اين همزيستی شيوههای زندگی ناموزون در کنار يکديگر زمانی که به يک "عرف" تبديل میشود، میتواند در بسياری از شهروندان نوعی دوزيستی فرهنگی بيافريند؛ بیآنکه خود متوجه متناقض بودن اين دو شيوه زيست باشند.
يک نمونه ساده آن پديده موسوم به "ابوالفضل يا حسين پارتی" است. يا خانمهای بسيار شيکپوش و آراسته که با آخرين مدلهای اتوموبيلهای سواری، به ضريح بستن، نذر کردن، فالگيری، دعانويسی و... روی میآورند. اين جمع اضداد، از منظر هيچ عقل سليمی قابل توضيح نيست.
از سوی ديگر به دليل استبداد سياسی، بسياری از افراد در اين جامعه آن چيزی نيستند که بيان میکنند و الزاماً به آنچه بيان میکنند باور ندارند. به عبارت ديگر دروغگويی برای بسياری در اين جوامع، "راز بقا و ابزار ارتقای اجتماعی" است. حتی تکرار اين رفتار میتواند رياکاری را در آنها درونی کند و به رفتاری ناخوداگاه بدل سازد. اين يعنی اسکيزوفرنی فرهنگی.
با اين حساب شکلگيری "اسکيزوفرنی فرهنگی" را فقط به شرايط سياسی نسبت میدهيد؟
نه. بهطور کلی بسياری از ايرانيان به نوعی اسکيزوفرنی فرهنگی دچارند که در طی سالها و بر اثر شرايط مختلف شکل گرفته و قوام يافته است. اما "استبداد سياسی" هم در تشديد اين مسئله تاثير بسيار داشته است. اگرچه دامنه اين استبداد در سياست خلاصه نمیشود، بلکه پهنای اجتماعی و فرهنگی را نيز در برمیگيرد. اساساً افرادی که در اين شرايط رشد میکنند خودشان هم نمیدانند دچار "دوشخصيتی فرهنگی" هستند. در رفتار آنها نوعی تناقض وجود دارد که ناشی از دو فرهنگ ناموزون است که در کنار هم به سر میبرند اما در هم تنيده نشدهاند.
در اين ميان آيا تمايل خاصی نسبت به فرار از فرهنگ پيشين در ميان مهاجران ايرانی وجود دارد؟
برای پاسخ به اين سئوال بايد به ترامايی اشاره کنم که حتی اختياریترين گروه مهاجران نيز میتوانند با آن دست به گريبان باشند. به عبارت ديگر برای برخی، يادآوری هر آنچه نشان از جامعه و فرهنگ پيشين دارد، آزاردهنده است.
اين تراما گاهی برای اين افراد بهقدری سنگين است که آنها حتی رنگ مو و اسم خود را تغيير میدهند تا از هرچه يادآور سرزمين مادری است فرار کنند. البته همه اين رويکرد را در پيش نمیگيرند. رويکرد مهاجران در برابر ترامای ناشی از مهاجرت را میتوان به سه دسته تقسيم کرد: يک گروه همين افرادی هستند که به آنها اشاره کردم. يعنی کسانی که در آرزوی "گسست کامل از گذشته خويش" به سر میبرند. اين گروه، از مشاهده ديگر ايرانيان يا درگير شدن با مسائل ايران همچون جن از بسمالله فرار میکنند و اگر دستشان هم برسد گذشته خود را هم انکار میکنند. برای آنها يادآوری پيشينه ايرانیشان، نوعی کسرشان و منزلت اجتماعی است.
گروه ديگر، افرادی هستند که در گذشته به سر میبرند و نگاهی نوستالژيک به زندگی دارند. بسياری از افراد عضو گروههای سياسی اين ويژگی را دارند. مثلاً هنوز فکر میکنند در شرايط سالهای نخست پس از انقلاب به سر میبرند.
زندگی اين گروه در سوئد يا ديگر کشورهای اروپايی مثل زندگی در يک جزيره است. شناخت چندانی هم از جامعه ندارند و نسبت بدان احساس تعلق خاطر نمیکنند. به عبارت ديگر آنها در سوئد زندگی میکنند اما جامعه سوئد در زندگیشان حضور روزمره ندارد. هم در سياست، هم در فرهنگ و هم در روابط اجتماعی با جامعه سوئد بيگانه هستند. به يک معنی حتی اگر از لحاظ جغرافيايی هم در يک گتو نباشند در يک گتوی ذهنی به سر میبرند. تمام دغدغههای ذهنی اين گروه، ارتباطات اجتماعی، احساسات و عواطف، سنن و عادتهای آنها متاثر از سرزمين مادری است. برای بسياری از اين افراد، روزهای مهم تاريخی و نمادها و مراسم فرهنگی سوئد يا هرجای ديگر اروپا، ارزش چندانی ندارد يا با آنها احساس بيگانگی میکنند. در حاليکه حتی از جشن مهرگان خود نيز نمیگذرند.
گروه ديگری هم هستند که در شرايط بينابينی به سر میبرند. يعنی تلاش دارند در هر دو فرهنگ ريشه داشته باشند. هم از نوعی ميراث گذشته برخوردار باشند و هم با رويکردی به آينده زندگی کنند. اين گروه از فرهنگی "گلوکال" (جهانی – بومی) برخوردارند. به اين معنا که هم به ميراث فرهنگی سرزمين خود همچون نوروز، چهارشنبهسوری و شب يلدا علاقهمندند و رسانهها، موسيقی، شعر و کنسرتهای ايرانی را دنبال میکنند و هم با رسانهها، هنر، فرهنگ، روابط اجتماعی، اشتغال، تحصيل و تفريحات جامعه سوئد احساس نزديکی میکنند. اگرچه از اين گروه سوم، برخی بين دو فرهنگ منگنه میشوند اما بسياری، زيست هارمونيک با دو فرهنگ را درونی کردهاند.
به عبارت ديگر به جای زيستن بين دو فرهنگ، زندگی با دو فرهنگ را فراگرفتهاند. نه تنها بسياری از اين افراد با پيدا کردن جايگاهی در جامعه در آن ادغام شدهاند، بلکه نقش مهمی در به هم پيوستگی جامعه اکثريت در دهکده جهانی دارند که سرشار از چندگانگیهای قومی و فرهنگی است.
شما ايرانیهای مقيم سوئد را بيشتر جزو کدام يک از اين سه گروه میدانيد؟
بسياری از آنها در گروه سوم جای میگيرند. بسياری از آنها به تحصيل روی آوردهاند، در حيات سياسی جامعه سوئد حضور به نسبت فعالی دارند، از زندگی در محيطهای حاشيهای میگريزند، در حوزه اشتغال اگر هم از مشاغل دولتی برخوردار نباشند به گونهای گسترده به مشاغل آزاد و تجارت روی آوردهاند و در ايجاد انجمنهای صنفی – فرهنگی و هنری فعال بودهاند.
در عين حال بخش بزرگی از ايرانیهای مقيم سوئد بيکارند و در محيط حاشيهای به سر میبرند، زندگی روزمرهشان با راديوهای محلی و جشنهای ايرانی طی میشود و روابط اجتماعی آنها با جامعه سوئد محدود است. همانطور که پيشتر نيز گفتم، گروه سوم نيز گروه يکدستی نيست. برخی از آنها به شدت بين دو فرهنگ منگنه شدهاند در حاليکه بخش ديگری از آنها موفق شدهاند از هر دو فرهنگ سنتز ايجاد کنند.
شما اشاره کرديد که بيشتر ايرانیهای مقيم سوئد از طبقه مرفه، تحصيلکرده و متوسط هستند. آن دسته از مهاجران ايرانی که در سالهای جنگ ايران و عراق به سوئد آمدند و به عنوان "پناهنده" در اين کشور اقامت کردند، جزو کدام گروه قرار میگيرند؟ به نظر نمیرسد که آنها هم از گروه مرفه و تحصيلکرده و متوسط بوده باشند. اينطور نيست؟
درجه بالايی از آرمانگرايی، شکست تلخ آرزوهای انسانی در يک انقلاب و ويرانههايی که برجا گذاشت و افسردگیهای ناشی از آن، پناه گرفتن در يک سرزمين امن برای دوری از تجربه تلخ پيشين و همه و همه، دنيای "پناهندههای سياسی" را تاريکتر از آن چيزی کرد که میبايست باشد. حال آنکه ايرانيانی که امروز برای اشتغال و تحصيل به سوئد میآيند، افرادی سخت هدفمند هستند که به قصد جبران ناکامیها و محدوديتهايی که شرايط ايران بر آنها تحميل کرده است مهاجرت میکنند.
طبيعتاً ايرانیهايی که در گريز از جنگ و شرايط سياسی جامعه به سوئد مهاجرت کردهاند انگيزههای کاملاً متفاوت با ايرانیهايی داشتند که برای تحصيل يا اشتغال به سوئد آمدند. گروه اول که بيشتر پناهنده بودند و طی سالهای طولانی پيوند مستقيمش را با ايران از دست داده است معمولاً در فضای بسته و ذهنیتری به سر میبرد. يا آنکه به دليل موقعيت پناهندگی، خشمش از حکومت ايران بيشتر و زبان اعتراضیاش تندتر است. اين گروه در اعتراض به حکومت سرزمين مادری، چيز چندانی برای از دست دادن ندارد.
از آنجا که بخش مهمی از اين گروه پيشينه سياسی داشتهاند، تمايل و حساسيت نسبت به مسائل سياسی در آنها گستردهتر است. حال آنکه مهاجرانی که در اين دوره برای تحصيل يا اشتغال به اين سرزمين آمدهاند معمولاً بيشتر به ايران رفت و آمد میکنند. تصوير اين گروه از جامعه ايران زندهتر و به روزتر و به همان ميزان، تمايلات سياسی تندروانه و آرمانگرايانه در آنها کمتر است.
بسياری از پناهندگان با تکيه بر خدمات اجتماعی سوئد، انگيزه کمتری برای رشد اجتماعی و شغلی داشتهاند، اما برای گروه مهاجر ايرانی تحصيلکرده و آنها که برای کار به اين سرزمين آمدهاند سرمايهگذاری و تلاش برای ارتقای شغلی و اجتماعی جنبه حياتی دارد.
در واقع اقامت بسياری از آنها در سوئد در گروی تحصيل و اشتغال است. از اين رو از هدفمندی بيشتری برخوردارند. به اين مسائل بايد نکته ديگری را هم اضافه کنم. در دهه هشتاد ميلادی که ايرانيان بيشتر به شکل پناهنده در سوئد اقامت گزيدند، جهان و ايران و نسل برخاسته از آن شرايط، به لحاظ عاطفی و عقلی دنيای ديگری را تجربه میکرد.
درجه بالايی از آرمانگرايی، شکست تلخ آرزوهای انسانی در يک انقلاب و ويرانههايی که برجا گذاشت و افسردگیهای ناشی از آن، پناه گرفتن در يک سرزمين امن برای دوری از تجربه تلخ پيشين و همه و همه، دنيای "پناهندههای سياسی" را تاريکتر از آن چيزی کرد که میبايست باشد. حال آنکه ايرانيانی که امروز برای اشتغال و تحصيل به سوئد میآيند، افرادی سخت هدفمند هستند که به قصد جبران ناکامیها و محدوديتهايی که شرايط ايران بر آنها تحميل کرده است مهاجرت میکنند.
از خصوصيات اين نسل نوعی عقلانيت، حسابگری، فردگرايی گاه لجام گسيخته، توجه به زندگی زمينی و روزمره و شتاب برای کوتاه کردن زمان ارتقای اجتماعی است. چنين نسلی کمترين تمايل و مجالی برای بطلان وقت، تکيه بر نوستالژی و گذشتههای دور و درجا زدن در آنها ندارد. همچنين نسل پيشين پناهندگان ايرانی، از آشنايی کافی با شرايط سرزمين ميزبان برخوردار نبودند.
حال آنکه امروز، جامعه هفتادهزار نفری ايرانيان مقيم سوئد، امکانات بيشتری را برای نسل مهاجر جديد فراهم کرده است که اين افراد به اتکای آن بيشتر شانس رشد در جامعه سوئد را به دست میآورند. به عبارت دقيقتر، وجود شبکه قومی ايرانيان در سوئد امکان بسيج منابع قدرت قومی را برای زيست و ادغام بهتر در جامعه فراهم میکند.
به نقل از [راديو زمانه]