شنبه 21 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه‌ دهم نوری‌زاد به رهبری: دزدان و قاچاقچيان کارکشته کجا، و همت‌ها و باکری‌ها و خوبان سپاه کجا؟ کلمه

به نام خدايی که دزدان را دوست ندارد

سلام به رهبر گرامی ما حضرت آيت الله خامنه ای

من با اجازه ی حضرتعالی تا روز انتخابات – اسفند ماه آتی – هفته ای يک نامه برای شما خواهم نوشت. گرچه خود می دانم اين نامه ها آنجا بها دارند که توسط حضرت شما مورد اعتنا قرار گيرند. نيز اين را می دانم که بهای واقعی اين نامه های به هيچ گرفته شده، ثبت در سينه ی مردم ما و تارکِ تاريکِ تاريخِ اين مرز و بوم است. اگر موافق باشيد من برای هرنامه ای که برای شما می نگارم، يک عنوان خاص اختيار می کنم تا نوشته ام از همان عنوان اصلی روح بگيرد. عنوان نامه ی دهم خود را ” دزدان اطلاعات و دزدان سپاه” نهاده ام. شايد به اين دليل که: قرار بود اين دو دستگاه اسلامی و شيعی، جلوی دزدی ها را بگيرند نه اين که خود بدان روی برند.

رهبرگرامی،

مرا در اين قحطستان بزرگِ آرزوهای انقلاب، درميان پاسداران و بسيجيان، دوستانی است بس بزرگ که من جانم را فدای آنان می کنم. دوستانی که با ادب اند، فهيم اند، انسان اند، مردمی اند، واز شرمِ رنج های جاریِ مردم، روزی هزار بار می ميرند و زنده می شوند. پاسداران و بسيجيانی که پاک اند، شريف اند، از مال دنيا به مختصری قناعت کرده اند، نه دزدند، ونه با دزدان داخل سپاه، شريک و همراه اند، بل بخاطر اعتراض های فراوان و فروخورده شان، اغلب منزوی و درحال دق کردن اند.

با اطمينان می گويم که در اطلاعات نيز، انسان های درستکار و فهيم و پاک فراوانند. عزيزانی که از کج رفتاری های همکارانشان می گدازند. مثلا ماموری که بازجوی اصلی و ديو صفتِ مرا کمک می کرد و دستيار او بود، همينگونه بود. انسان و با ادب. يکی ديگر که از من می خواست به او” دکتر” بگويم نيز با ادب و متفاوت بود. با اين همه اما اراده ی اين دو دستگاه نظامی و اطلاعاتی، بيش از آنکه در دست درستکاران باشد، دردست ديگرانی است که من بنا دارم در اين نامه به تراشه ای از رفتار آنان اشاره کنم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


دريغ که جناب شما و خانواده ی محترمتان از آن روی که در محافظت شديد قوای امنيتی به سرمی بريد، از برکات جاریِ برادران سپاه و سربازان گمنام امام زمان برخوردار نيستيد. واين بی بهره گی شايد ما و شما را در دو سوی يک زندگیِ نا متجانس نشانده است. مثلا درخانه ی شما ” شنود “ی درکار نيست تا اگر با تلفن از حال و روز دوستی و آشنايی و همسر شهيدی جويا می شويد، فردای همان روز، همان صحبت صميمی را برای شما سند کنند و شما را در تنگنای يک معامله ی ناخواسته قراردهند.

ويا درخانه ی شما دوربينی کار نگذاشته اند تا خصوصی ترين رفتار شما را، آنگاه که دستی به سرهمسر خويش می کشيد يا از شنودن لطيفه ای غش غش می خنديد يا چيزی می خوريد و چيزی دود می کنيد و چيزی را جابجا می کنيد، همان ها را فيلم کنند و برای رسيدن به حاجت های سخيفشان، شما را به انتشار آن فيلم ها تهديد کنند.

يا شما درهمان خانه ی ساده ی خود – که من به سادگی اش ايمان دارم – خيالتان از بابت فرزندانتان آسوده است که صبح اگر بيرون می روند، حتما شامگاه همان روز به خانه باز می گردند. ومثلا درميانه ی راه، همسر و دخترجوان شما را به زندان اوين فرا نمی خوانند تا پنج ساعت تمام، به اسم “پاره ای توضيحات”، خصوصی ترين مسائل خانوادگی را با همسرشما، و مسائل رختخوابی را با دختر شما درميان بگذارند. درست همان کاری که سربازان گمنام امام زمان و برادران سپاهی با همسرمن و با دخترجوان من کرده اند. محض اطلاع جناب شما بگويم: معمول براين است که اين مامورانِ شيعی ما، مخفيانه گفتگوهای خود با مطلعين و متهمين را ضبط می کنند. دستور فرماييد گفتگوی ضبط شده ی بازجوی هيولای مرا با دختر جوانم برای شما پخش کنند تا خود با دو گوش مبارکتان سخنان اين هيولای جنسی و روانی را بشنويد تا به نمونه ای از برکاتِ جاریِ امثال او وقوف يابيد.

رهبرگرامی،

درفهم من، دزدان اطلاعات و دزدان سپاه، دردو وجهِ همجوار قابل تعريف اند. وقتی می گوييم : دزدان بانک يا دزدان اتومبيل، کنايه از آن قسم دزدانی داريم که در ربودنِ پول های بانک يا سرقت اتومبيل متبحرند. در دزدان اطلاعات و دزدان سپاه، قصدِ نخستِ من اشاره به دزدانی است که اطلاعات و سپاه کشورمان را زير بغل زده و دزديده اند. وگرنه با اعتنا به مختصاتی که ما از اطلاعات و سپاه در نظام دينیِ خويش تعريف کرده ايم، اين دو، سراپا درستی و هوشمندی و دورانديشی و سرشار از خصلت های ناب انسانی و ايمانی اند و نمی توانند و نبايد به انواع زشتی ها آلوده باشند و دست به غارتِ حيثيت و اموال مردم ببرند.

پس حتما يک جماعتی، چه از بيرون و چه از داخل، اين دو دستگاه شايسته را دزديده اند و آنها را به ريخت مطلوب خود آراسته اند. مثل همين کاری که آقای احمدی نژاد با جنازه ی وزارت اطلاعات کرد و درآن دوسه ماه سرپرستی اش، دست به اعماق واسرار اين وزارتخانه برد و برای روزهای مبادای خود، اسناد و مدارکِ دلخواه را يکجا در چمدان مخصوصش ريخت و آن ها را به يک جای امن بُرد.

احمدی نژاد نيک می دانست فضاحت های سياسی و پولی او خواه ناخواه آشکار خواهد شد. و نيک تر می دانست اگر دستش از سند و مدرک تهی باشد، جماعت اشقيا جِرواجِرش می کنند و هرتکه اش را به يک برهوتِ پرت پرتاب می کنند.

احمدی نژاد تاريخ مصرف داشت. اين را خودش خوب می دانست. او می دانست که ما او را برکشيده ايم تا با اعتنا به روان نامتعادلش، برتابوت اصلاح طلبان ميخ بکوبد. او بايد از اين ماموريت تکرار نشدنی، بار می بست و گودال شخصيت متزلزلش را با کيسه های بی زبان پولِ مردم پُر می کرد. کيسه هايی که می توانست به قَدَرقدرتیِ اومنجر شود.

نيزاو می دانست تاريخ مصرفش به زودی سرخواهد رسيد و در يکی از سفرهای مکرراستانی به تيرغيبی ازپا درمی آيد. ونيز می دانست رقيبِ صاحب سبک او در شگردِ خود کارآمد است و فی الفور از جنازه ی او هزار مجلس روضه و تجليل برمی سازد و برای فرزند برومند سمنانيان گنبد و بارگاهی برمی افرازد. پس وی چه بايد می کرد؟ من که می گويم: بايد به او حق داد. شايد اگر ما نيز جای او بوديم، همين دزدی از وزارت اطلاعات را کم هزينه تر از ساير گزينه ها می يافتيم.

اسناد به غارت رفته از وزارت اطلاعات، گردنِ احمدی نژاد را دربزنگاه مرگ، از زير تيغه ی گيوتين ما به در بُرد و بازی باخته را به نفع او رقم زد. اکنون، برگ های برنده در دست اوست. او عليه هرکس که شما از او اسم ببريد سند دارد. از رييس مجلس و خاندان او گرفته تا جنابان رضايی و قاليباف و يک به يک نمايندگان آلوده ی مجلس و آيت الله های صاحب نام و آقا زادگان خوش بر و روی و سرشناس.

برای احمدی نژاد، قدرو قيمتِ اسرار و اسناد برداشته شده از وزارت اطلاعات، همسنگ تريلياردها پول و فرصتی است که او و اطرافيانش دراين مدت از هرکجای اين مملکتِ بی بزرگتر بالا کشيده اند. اکنون اين اوست که با همين اسناد ربوده شده، انگشت صغير و کبير ما و شما را به زير پتکِ زيرکیِ خود برده است. حالا ديگرفلان شخصيت برجسته ی کشور يا فلان آيت الله پرطمطراق يا فلان آيت الله زاده ی پرنفوذ مگر می توانند به او چپ نگاه کنند؟ چپ نگاهش کنند، حيثيت آلوده و دروغين شان را با فشار يک دکمه برملا می کند. که: “اگر بنا بر غرق شدن من است، چرا همگی با هم غرق نشويم”؟

رهبرگرامی،

اين کلاه گشاد، درست آن زمانی به سر برجستگان ما و ماموران بظاهر تيز هوش وزارت اطلاعات رفت، که آنان با لذت و کيفوری، مستغرقِ شنودِ مکالماتِ خصوصیِ مردم بودند و خط قرمزهای امنيتی کشور را تا حدّ مسخره ی شرکت چند جوان در يک مجلس دعای کميل تنزل داده بودند.

تجسم اين که ماموران اطلاعاتی و سپاهی يک نظام شيعی، مانند دزدان و نابکاران، به حريم خصوصی مردم سرفرو برده باشند و همانند انسانهايی که از حداقل مراتب انسانی بی بهره اند، خصوصی ترين مکالمات روزمره خانواده ها را شنود و سند کنند و از لذت استماعِ مستمرِصحبتِ يک مرد با همسرش يا دو نفر که هفت پشت با هم غريبه اند، در پوست نگنجند، وتجسم اين که همينان اموال بی زبان مردم را بدزدند و برای اقرار گرفتن از يک متهم، او را با ناسزاهای رکيک و چندش آور بنوازند و خود متهم را با شيوه های تلخ و ناگفتنی بزنند و شکنجه کنند، و بالاتر از همه ی اينها، آدم بکشند، بله آدم بکشند، تجسم يک چنين دنائت آشکار، ناممکنی است که در اين ديارِ فلک زده، امکان و مظهريت يافته است.

آری، نه همه، اما جماعتی از ماموران وزارت اطلاعات ما، و جماعتی از پاسداران ما که اختيارات کلی اين دودستگاه با آنان است، اينگونه اند. ما زحمت و درستی و درستکاری کارکنان و ماموران مومن و انسانِ اين دو دستگاه را قدر می دانيم و هميشه ی خدا از آنان امتنان داريم. اما آنچه که من دراين نوشته بدان اعتنا بسته ام، حراميان و دزدان سرِ گردنه ی اطلاعات و سپاهند. کسانی که اکسيژن خود را با شنود مکالمات کاملا خصوصی مردم و با فرو شدن به حريم مطلق زندگیِ مردم فراهم می آورند. اينان متهم را در ورطه ای از هول و هراس، به سلول های تنگ انفرادی می افکنند و در همان ورطه، او را به گودالِ اقرار گيریِ هايی که با تهديد و فحش و ارعاب و ضرب و شتمی سخت توفنده همراه است فرو می اندازند.

اين رويه ی متداول دستگاه اطلاعاتی و اخيرا سپاهی ما، از آن روی باور کردنی نيست که در نظام شيعی ما، فروشدن به نکبت های اينچنينی، يک بی تعريف بزرگ، و اساسا گناهی نابخشودنی است. گرچه بازجوی کودنِ من برای پاکسازی دستگاه خود از دنائت بازجويانی که برسر همسر سعيد امامی فضاحت و اشمئزاز باريده بودند، گفت: آنها نفوذی خاتمی در وزارت اطلاعات بودند، اما آن سوتر از اين سخن طنزِ بازجویِ بی سواد و بی ادب من، می شود با مرور آن فضاحت و اشمئزاز، به روان آلوده، و به بيماری های جنسی، وبه استعداد دستگاه اطلاعاتی ما در برآوردنِ يک چنين هيولاهايی يقين کرد. متاسفانه سپاه نيز از اين نکبت مستمردور نماند و به آغوش هرزگی های سياسی و اقتصادی و امنيتی فروشد و آنهمه اعتبار و سابقه و ارزش های نورانی اش را تباه ساخت، و با همه ی اميدهايی که برانگيخته بود، در زير بغل دزدانِ صاحب شِگرد جا گرفت و به فهرست دزدان و دزديده شدگان تاريخ سرزمين ما پيوست.

رهبرگرامی،

از دهان مبارک خود شما شنيديم که روزی روزگاری به يک مرجع صاحب نام خبربردند: يک روحانی دزدی کرده و مردم او را دستگير کرده اند. گفت: نگوييد يک روحانی دزدی کرده، بل بگوييد يک دزد به لباس روحانيت فرو شده و دزدی کرده. اين حکايت، همان است که بعدها دستمايه ساخت فيلم “مارمولک” شد و از جانب آدمها و دستگاههای ذی نفوذ تحمل نشد. بله، درمورد سپاه نيز معتقدم جماعتی، چه از داخل و چه از خارج، به لباس سپاهی و غيرسپاهی درآمدند و با ورود به تشکيلات اين يادگارغبار گرفته ی سالهای انقلاب و جنگ، هويت ناب و بی بديل آن را از بدنه اش جدا کردند و پوسته ی آن را در چمدان شخصیِ خود فشردند و اين چمدان پراز اسلحه و اختيار را به دارايی های مطلق خود افزودند.

مگر می توان تجسم کرد که سپاهيان جبهه ديده و شهيد ديده ی ما، از هزار اسکله ی بی نشان، شب و روز، مشغول قاچاق انواع کالاهايی باشند که مثلا رُژ لبِ بانوان يکی از آنها باشد؟ يا همين سپاه، آنچنان غليظ، با مسائل اقتصادی و سياسی و اطلاعاتی و امنيتی دربياميزد که گويا اساسا ورود به اين حوزه های ممنوعه، جزيی از شاکله ی حتمی و هويتی او بوده است؟

اين از معنا و وجه نخستِ دزدان اطلاعات و سپاه. وجه و معنای ديگر، به دزدی های رايج اين دو دستگاه مربوط است. که البته روح اين دو دزدی، يکی است و تنافری درميانشان به چشم نمی خورد. دستگاههای اطلاعاتی و سپاهی ما که بايد درهر تحرک و تصميم و بيانيه شان، روح ظريف و حساس و شايستگی ها و بايستگی های شيعی و انسانی شان متجلی باشد، به آنچنان تناقضی ازعهد اوليه ی خويش درافتاده اند که دست هفتاد دستگاه پليد و کافر و خدا نشناس را از پشت بسته اند. جوری که دزدان اطلاعات و دزدان سپاه، آن سوتر از دزدی های تريلياردی شان، از اموالِ معمولِ مردمی که به اسم متهم بازداشتشان می کنند نيز چشم برنمی گردانند.

همين اکنون، هزاران وسيله و ابزار و حتی هزاران دستگاه کامپيوتر خانگی و حرفه ای و هزاران آلبوم خصوصی و اثاثيه ی بی ربط مردم توسط دزدان اطلاعات و دزدان سپاه از خانه ها و دفاتر و انبارهای خانگی مردم برداشته و برده شده است و تاکنون بدانها باز گردانده نشده است.

طنزی که از آن ادا و اطوار قانون، و لابد مسلمانی مستفاد می شود اين است که دزدان اطلاعات، به هنگام برداشتن اموال مردم، يک صورتجلسه ی سوری از لوازمِ برداشته شده تنظيم می کنند و از افراد حاضر در خانه يا محل کار می خواهند پای آن صورتجلسه ی دروغين را امضا کنند. صورتجلسه ای که يک نسخه و يک برگ بيش نيست و دزدان اطلاعات جلوی چشمِ بُهت زده ی اهل خانه، آن يک نسخه را نيز با خود می برند.

دزدان سپاه اما ادا و اطوار مسلمانی خود را کامل تر کرده اند. اين صورتجلسه را در دونسخه تنظيم می کنند و يک نسخه اش را به اهل خانه می دهند. صورتجلسه ای که هيچ اعتبار قانونی ندارد. وشما که مالباخته ی اين معرکه ايد، نه نام و نشانی از سپاه در برگه ی صورتجلسه می بينيد و نه محل مراجعه ای و نه تلفنی برای پيگيری. از اين دهشتناک تر وقتی است که لاشخورهای اطلاعات، درغياب خانواده، آری درغياب خانواده، آری در غياب خانواده، به خانه ی متهم سياسی داخل می شوند و هرآنچه را که سيرشان کند برمی دارند و می برند و هيچ رد و نشانه ای نيز بجز اموال ربوده شده، والبته ميکروفن های سوزنیِ شنود، از خود بجای نمی گذارند. اطمينان دارم سخن اين کمترين را باور خواهيد فرمود. چرا که در قاموس مسلمانیِ ما، مسئول بالا دست هرتشکيلات نيز، درقبال اعمال نيک و بد کارکنان و مامورانِ آن دستگاه مسئول است.

داستان غمبار اين دزدی ها و نامسلمانی ها درباره ی خود من نيز رخ داده است. دزدان اطلاعات بيش از دوسال است که چهار دستگاه کامپيوتر و آلبوم هايی از عکس های خانوادگی و کاملا خصوصی و لوازم ديگر مرا از خانه و محل کارم برداشته و برده اند و تا کنون پيگيری های من برای بازپس گرفتن آنها بجايی نرسيده است. از دزدان سپاه بگويم: همانگونه که در نامه ی نهم برای جناب شما نوشتم، در خلوت و درسکوت خبری، برای آگاهی شخص شما، فيلمنامه ای از هرزگی های اطلاعات و سپاه و دستگاه قضايی پديد آوردم با نام ” محرمانه برای رهبرم”. و همان را با هزينه ی شخصی ام ساختم. درهشتادمين روز فيلمبرداری، دزدان سپاه به خلوت من داخل شدند و همه ی ابزار کاری و حرفه ای مرا، و آثار ديگری را که به خيال خامشان سند مجرميت من بود، بارکردند و بردند.

اينجا نيز پيگيری های من برای بازپس گيری ابزار کارم بجايی نرسيده است. خنده دار اين که به يکی از کارکنانِ دزدستانِ بزرگِ سپاه که با من تماس گرفته بود گفتم : دوست عزيز، وجهِ ريالیِ اجاره ی وسايلی که از من برداشته ايد و برده ايد روزانه يکصد هزار تومان است. وبه او گفتم: شما هرچه از کامپيوترو حافظه ی “هارد”های من می خواهيد برداريد و خود اين دستگاهها را به من بازگردانيد. که او مثل آدم های منگ به من گفت : عجب، ما فکر می کرديم اين وسايل مال خودتان است. فکر نمی کرديم اين ها را اجاره کرده باشيد!

رهبرگرامی،

ماموران ما و شما در اطلاعات و سپاه، که رفت و آمدها و تلفن های من و خانواده ام را تحت نظر اسلامیِ خود دارند، حتما شنود کرده و می دانند: بعد از انتشار نامه ی نهم، درمحله ی جماران تهران، رابطِ ايرانیِ يکی از کمپانی های معروف و شناخته شده ی فيلمسازی آمريکا، با من ملاقات کرد و مبلغ پنج ميليون دلار برای فيلم “محرمانه برای رهبرم” و مبلغ پانصد هزار دلار برای فيلمنامه اش پيشنهاد داد. می دانيد به او چه گفتم؟ گفتم: ” سپاس از پيشنهادتان، ما اما هديه ای را که به کسی تقديم کرده ايم، به هزار برابر قيمتش به ديگری نمی فروشيم. به او گفتم: من اين فيلم را به نيت رهبرم ساخته ام و جز به او به احدالناسی نخواهم داد”.

من به زودی اين فيلم را به همراه نامه ها برای جناب شما ارسال می کنم. آن را مشاهده بفرماييد تا بدانيد هيولاهای وزارت اطلاعات و سپاه تا کجاهای مرز حيوانیّت پيش می دوند، و همزمان، همه ی فضاحت های جاریِ خود را به اسم خودِ شما، آری به اسم خود شما سکه می زنند.

دريغ که جناب شما را از طعم زندگی ما نصيبی نيست. زندگی در ورطه ی شنودِ نامحرمانِ اطلاعات و سپاه، زندگی با مراقبانی که اندرونی شما را نيزمی کاوند، زندگی در گودال بيم وهول وهراس، زندگی با صحبت های درگوشی، و گوشی های مخفی شده در يخچال، رفت و آمدهای تحت نظر، آه، چه می گويم؟ شما در رختخواب ودرکنار همسرتان غنوده ايد، با اين احساس که برادران گمنام و سپاهی ما به شما زل زده اند. راستی به ما می فرماييد ما با ظهورِاين انقلاب، به سمت کدامين مقصود خيز برداشته بوديم؟

بگذريم، متاسفانه در هروله ای که دزدان اطلاعات و دزدان سپاه مشغول آنند، وجه سومی نيز بر دزدی های آنان مترتب است. اينان، آن سوتر از دزدی اموال مردم، به يک دزدی رنج آور وخفت بار ديگر نيز دست برده اند که اگر دزدی اموال مردم را بشود به يک جوری مصالحه و جبران کرد، مرمت و بازآفرينیِ اين دزدی اخير با هزار ترفند ارضی و سماوی ممکن نيست. وآن: دزدی از اعتماد مردم است ودزدی از باورها و اعتقاد مردم. دراين ميان، بديهی است که نه اعتماد مردم را، ونه آن اسلام جِرواجِرنگون بخت را می توان به جايگاه اوليه اش باز بُرد.

اگر موافق باشيد در حضور حضرت شما با خودِ اين دزدان صاحب شگرد صحبت کنم. که: ای دزدان اطلاعات و ای دزدان سپاه، اموالی را که از زندگی مردم و از فرصت های خاص و از نفت دارو و مخابرات و اسکله های قاچاق و معدن و هزار جنس جوراجور و از هزار هزار پيمان بدون مناقصه برداشته وبرمی داريد، گوارای وجودتان. برداريد و بخوريد و خوش باشيد. اما شما را بخدا که نه، شما را به آن آرمان های سرنگون سالهای خوب عاشقی سوگند، بياييد و اين ته مانده ی اعتقاد و اعتماد مردم را بيش از اين مخراشيد. اجازه بدهيد يک ذره از اسلام و خدا و اخلاق ونور و اينجور چيزها برای نسل های بعدی ما بماند تا کورسويی از آن به روانِ خراش خورده ی مردم ما بتابد. بياييد و اين يک تقاضای عاجزانه ی ما را اجابت فرماييد. اگر که هنوز باوری از خدا و پيغمبر و قرآن و شهيد که نه، رطوبتی از انسانيت و آزادگی در شما باقی ست!

رهبرگرامی،

اين روزها آمريکا و اسراييل و متحدان اروپايی شان فرصتی يافته اند تا يکبار برای هميشه از شرّ ما خلاص شوند. آنان از احتمال يک برخورد نظامی با ما سخن می گويند. همان کاری که با صدام و قذافی کردند. هرچه باشد ما نيز مثل عراق و ليبی از جهل و از نفت سرشاريم و زمستان های سرد اين روزها طمع گردنکشان بين المللی را برانگيخته است. هزينه ای می کنند و چند تا بمب و راکت می اندازند و با جابجا کردن آدمها، دست روی چاههای نفت ما می گذارند. کاسبی از اين بالاتر؟ همان کاری که با عراق کردند. وهمان کاری که با ليبی می کنند.

مباد با اعتنا به همين پاسداران و اطرافيانی که من گوشه ای از خصوصيات آنان را برای آگاهی جناب شما ترسيم کردم، ما و شما تحريک شويم و برطبل جنگ بکوبيم و خود و مردم خود را به چالشی دراندازيم که ورود آن با ما باشد و خروجش اما با ديگران؟ ديگرانی که اتفاقا برای درهم پيچيدن طومار ما سالهاست چشم به راه يک چنين فرصتی هستند. مباد شعارهای پوک اين جماعت در جناب شما شوری پديد آورد و ما وشما را برای برای برون رفت از اوضاع درهم پيچِ داخلی، دست بدامان جنگی کند که دود پايانش از همين اکنون درچشم ماست؟

اکنون ما و شما در داخل کشور به تنگنای معترضان، و دزدهای تريلياردی دولتمردان، و آلودگی مجلسيان، و فَشَل شدن دستگاه قضايی مبتلاييم. واين يعنی ” تعطيلی روند کلی مملکت”. ورود به يک جنگ ناگهانی می تواند تا مدتی صدای معترضان ما را فرو بنشاند و برای ما و همين پاسداران و مامورانِ طرفدارِ ما فرصتی اضطراری پديد آورد تا هرسری را که به ديدنش متمايل نيستند به ساطور انتقام بسپرند و يک چند روزی نفس به راحت بکشند.

با شرمندگی می گويم: ای عزيز، فريب اين فربگان فرو مايه را نخوريم. نقاب اينان را اگر پس بزنيم می توانيم به چهره ی واقعی شان راه يابيم: چهره ی دزدان اموال مردم و قاچاقچيان کارکشته. با ريسمان اينان اگر به چاه جنگ داخل شويم، درنيمه راه، ما و شما را وا می نهند و با پولهای بالا کشيده به هرکجا گريز می کنند. اينان کجا و همت ها و باکری ها و خوبان سپاه کجا؟ چربی مال حرام از اينان، حراميانی برآورده که حاضرند برای منافع شخصی شان به هر رفتار غيرانسانی دست بزنند.

دوستانه بگويم که اينان، بقدر يک سال نوری با پاسداران سالهای عاشقی فاصله دارند. اگر درآن دفاع هشت ساله ما توانستيم تا خود خورشيد سفر کنيم و سهمِ نورِ خود را از آسمان خدا ابتياع کنيم، اين به مدد مردانِ آسمانی سپاه، و جوانان و پيران پاکنهاد و برومند بسيج، و ارتشيان مومن و ميهن دوست آن سالها بود. امروز همه ی آنان يا رفته اند يا منزوی اند يا از دست همين بظاهرپاسدارانِ مال مردم خور و قاچاقچی درحال دق کردن اند. آن سوتر از اينان، مردم نيز آن مردم سابق نيستند. مردمان افسرده و پريشان و پراکنده ی امروز کجا و عاشقان و بهم پيوستگان ديروز کجا؟ بياييد و بجای تکيه به سلاح و پول و پاسداران فربه از مال حرام، به خدا و به مردم تکيه کنيد. نوراينجاست. برکت اينجاست. و عاقبت بخيری نيز. والسلام

با احترام: محمد نوری زاد – هفدهم آبان ماه سال نود


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016