یکشنبه 5 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

محمد نوری‌زاد: زندانيان را در معذوريت پايان دادن به اعتصاب غذا قرار ندهيد، دويچه وله

محمد نوری‌زاد با اشاره به درخواست‌های مختلف از ۱۹ زندانی سياسی مبنی بر شکست اعتصاب غذا می‌گويد: «شکستن اعتصاب غذا اگر به نتيجه نرسد، به چه در د می‌خورد؟» آقای نوری‌زاد در گفت‌و‌گو با دويچه وله از اعتصاب غذا می‌گويد.

در هشتمين روز اعتصاب غذای زندانيان سياسی زندان اوين و رجايی‌شهر، محمد نوری‌زاد از چهره‌ها و گروه‌‌های مختلف می‌خواهد زندانيان را در معذوريت پايان دادن به اعتصاب غذا قرار ندهند. آقای نوريزاد که به تازگی از زندان آزاد شده خود در مدت حضور در زندان، ۴۰ روز اعتصاب غذا کرده بود.

اين روزنامه‌نگار و کارگردان منتقد حکومت ايران در گفت‌و‌گو با دويچه وله از چگونگی تغيير حالات روحی و جسمی زندانيان اعتصاب‌کننده در زندان می‌گويد.

دويچه وله: بسياری از شخصيت‌ها و گرو‌ها خواستار پايان دادن به اعتصاب غذای ۱۹ زندانی سياسی زندان اوين و رجائی‌شهر شده‌اند. در شرايط فعلی نگاه شما به ادامه اعتصاب غذای اين زندانيان يا شکستن اين اعتصاب غذا چه‌گونه است؟

محمد نوری‏زاد: اگر بخواهم احساسی برخورد کنم، طبيعی است که من هم بايد صحبت دوستانم را تکرار کنم. يعنی خواهان صحبت‌های همه‏ افرادی که خواستار خاتمه ‏بخشيدن به اعتصاب غذای اين افراد هستند باشم که اعتصاب‏شان را تمام کنند.

اما نگران هستم که اين اعتصاب کردن‏ها و اعتصاب شکستن‏ها بنا به توصيه‏ی کسی يا کسانی يا عزيزانی، منجر به اخلاقی ناپسند شود. اخلاقی ناپسند مبتنی بر اين‏که زندانبانان فکر کنند که اين يک بازی است. زندانيان چند روزی غذا نمی‏خورند و ديگران وساطت می‏کنند و بعد آن‏ها اين وساطت را می‏پذيرند و اعتصاب خودشان را می‏شکنند. طبيعی است که جدی نخواهند گرفت.

يک زندانی يا زندانيان تنها و تنها در شرايطی دست به اعتصاب غذا می‏زنند که احساس ‏کنند ديده نمی‏شوند، فهميده نمی‏شوند يا تحت فشار روحی و جسمی قرار دارند، حقوق‏شان تضييع شده و کسی نيست که پناهی برای خواسته‏های آن‏ها باشد.

وقتی هدی صابر جان خود را از دست می‏دهد، طرف مقابل اصلا نه انگار. آقا، يک نفر به اسم انسان، جان خودش را از دست داده است. چرا نبايد چرخ‏های قضايی کشور به سمت تحليل و به سمت حل کردن اين ماجرای به‏هم فشرده يا گره درهم تنيده حرکت کنند؟ اصلا انگار نه انگار که يک فرد، يک انسان جان‏ خود را از دست داده است.

دوستان ما در جهت صيانت از جان انسان‏ها و بازتعريف يک امر قضايی، دست به اعتصاب غذا زده‏اند. حالا اگر قرار باشد بدون اين‏که نتيجه بگيرند، اعتصاب‏ خود را با توصيه‏ی من و شما بشکنند و به همان روزهای سابق برگردند، به چه درد می‏خورد؟!

من شنيده‏ام همه تقاضا می‏‌کنند که، "اعتصاب غذايتان را بشکنيد، ما نگران جان شما هستيم. "مگر جان آن‏ها چه فرقی با جان هدی صابر يا جوان‏هايی که در خيابان آسيب ديدند، دارد؟!

اين‏ زندانيان عصاره‏ی زيبايی‏های مردم ما هستند که الان در زندان به‏سر می‏برند. آن‏ها خودشان فهم دارند، خودشان غيرت دارند، خودشان واقف هستند ‏که چه بکنند و چه نکنند. با اين وساطت‏ها، آن‏ها را در محضوريت قرار ندهيم. خودشان اگر تشخيص دهند نتيجه‏ای‏ گرفته‏اند اعتصاب‏ غذايشان را می‏شکنند. در غير اين صورت، چرا ما بايد انتظار داشته باشيم که يک امر خام در نيمه‏راه خود به بن‏بست برسد؟

ديروز يکی از زندانيان اعتصاب غذا کرده که از زندان بيرون آمده بود را ديدم. او می‏گفت اصلا کسی به صحبت ما توجهی نمی‏کند. وقتی طرف مقابل نمی‏شوند، نمی‏بيند و کوچک‏ترين ارزشی برای اين حرکت بزرگ که در عرصه‏های جهانی اين‏چنين انعکاس وسيعی داشته، قائل نيست، چرا بايد اعتصاب غذا شکسته شود؟ من اتفاقا متعمدانه می‏گويم با هر هزينه‏ای که می‏خواهد داده شود، اين اعتصاب غذا بايد به سرانجام برسد. يعنی به يک نتيجه‏ی درست برسد.

به هزينه‏ی احتمالی اشاره کرديد. مثلا اگر برای اين ۱۹ زندانی سياسی اعتصاب غذا کرده، اتفاقی هم‏چون اتفاق هدی صابر بيفتد، فکر نمی‏کنيد هزينه‏ی سنگينی باشد؟

الان قضيه فرق می‏‌کند. الان آقای امين‏زاده را آوردند بيمارستان؛ با سرعت هم آوردند. يعنی به محض اين‏که ايشان ابراز کسالت کرد (ايشان از قبل هم کسالت داشت و بيمار بود)، بلافاصله او را به بيمارستان مدرس بردند و الان در در بخش سی‏سی‏يو بستری است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


اين کار را در مورد هدی صابر نکردند. در مورد هدی صابر اصلاً قبول نکردند که او اعتصاب کرده است. باور نکردند و نخواستند اهميتی بدهند. آن‏قدر دير اقدام کردند که درست در همين بيمارستان مدرس، هدی صابر جان خود را از دست داد و ناجوانمردانه يک روز تمام جنازه‏ی او در سردخانه بود و به خانواد‏ه‏اش خبر ندادند.

الان آقای امين‏زاده را با شتاب به همان بيمارستان آورده‌اند. اين نشان می‏دهد به‏هرحال اين اعتصاب مخاطب خود را پيدا کرده است. اين اعتصاب يک حرکت درست و پسنديده است که انعکاس جهانی يافته است. مگر اين‏ زندانيان چه می‏خواهند؟ می‌گويند ما را دريابيد، سخن ما را بشنويد، درستی حرکت شما اگر بر ما ثابت شود، ما دليلی برای اعتصاب نداريم. وقتی چنين چيزی ديده نمی‏شود، دست به اعتصاب غذا می‏زنند.

هزينه اعتصاب غذا هم چه ايرادی دارد؟! ديروز سهراب اعرابی و محسن روح‏الامينی در خيابان جان‏ خود را برای اين حرکت داده‌اند، امروز هم امين‏زاده، نوری‏زاده يا ديگری اين هزينه را بدهد. هيچ فرقی ندارد. حالا به جهت اين‏که اين دوستان در زندان هستند و سنگينی رسالتی که بر شانه‏ی خود حمل می‏کنند نگرانی ما را مضاعف می‏کند.

اولا اين زندانيان اعتصاب غذای تر کرده‏اند، يعنی آب می‏نوشند. کسی که آب می‏نوشد و احتمالا مختصری هم غذا می‏خورد، می‏تواند تا ۶۰ روز دوام بياورد. يعنی آن‏ها ۶۰ روز در جان رسانه‏ها حيات خواهند دميد و صدای خود را به جهانيان خواهند رساند.

در صورتی‏که اگر همين الان آقای لاريجانی رييس قوه‏ی قضاييه، خودشان يا نماينده‏شان بروند با زندانيان صحبت کنند، آن‏ها اعتصاب‏شان را می‏شکنند. وقتی چنين دلجويی مختصر يا حرکتی مختصر از طرف مقابل ديده نمی‏شود، چرا بايد اعتصابی را که شروع کرده‏اند، بشکنند؟ هزينه‏اش را هم می‏دهند. قطعا اگر اتفاقی هم برای آنان بی‌افتد، طرف مقابل هزينه‏ای چند برابر خواهد پرداخت.

در باره‏ی اعتصاب‏ غذای خودتان يعنی ۴۰ روزی که اعتصاب غذا کرده بوديد، بگوييد. در اعتصاب غذا چه مراحلی طی می‏شود و در هر مرحله از لحاظ جسمی و روحی چه احساسی داشتيد؟

من در مرحله‏ی اول اعتصاب غذای خشک کردم. شش روز مطلقا آب و غذا نخوردم. روز اول طبيعی است که راه می‏رويد، می‏نشينيد، برمی‏خيزيد، صحبت می‏کنيد. روز دوم سعی می‏کنيد و تلاش می‏کنيد که صحبت‏های‏تان را کم‏تر کنيد، قدم‏ زدن‏های‏تان را کم‏تر کنيد و در گوشه‏ای بنشينيد يا مطالعه کنيد.

در همين يکی دو روز، غوغايی در درون ايجاد می‏شود. يعنی معده و سلول‏های بدن، اول تحکم می‏کنند و دستور می‏دهند که چيزی بخور، چيزی بنوش. بعد که بها نمی‏دهيد، شروع می‏کنند به سيلی زدن از درون و بداخلاقی می‏کنند.

يعنی تمام تاروپود بدن را مخاطب سيلی‏های خود قرار می‏دهند. بعد که توجهی نمی‏کنيد و از اين مراحل عبور می‏کنيد، آن‏ها نرم‏‏نرم عقب‏نشينی می‏کنند و متقاعد می‏شوند که حريف شما نمی‏شوند. اين‏جاست که ديگر انرژی نداريد. مثلا سردرد می‏گيريد. ديد چشم‏تان کم می‏شود. تار می‏بينيد. صدای شما فروکش می‌کند. اگر بخواهيد صحبت کنيد، تارهای صوتی شما ديگر جواب‏گوی صحبتی که شنونده متوجه بشود، نخواهد شد. صدای شما تغيير می‏کند و حتی احساس می‏کنيد که دندان‏های‏تان لق شده است. حالات بسيار سخت و تلخی است.

همه اين‌ها اضافه می‌شود به لحظه‏‌هايی که بلاتکليف هستيد، تنها هستيد، هيچ افقی برای آينده‏ی قضايی خودتان، حقوق خودتان متصور نيستند. نگران خانواده هستيد، اين‏که آن‏ها الان چه فکر می‏کنند. فردا که از دنيا برويد، چه اتفاقی می‏افتد. سرپرستی خانواده‏تان چه می‏شود. خواهرتان، مادرتان، همسرتان، بچه‏های‏تان چه می‏شوند، بدهی‏های‏تان چه می‏شود، اجاره‏خانه‏تان چه می‏شود، کارهای ناقص و به‏جا مانده‏ی شما چه می‏شوند. اين‏ها همه فشار می‏آورند.

گرسنگی‏ها و تشنگی‏ها طوری می‏‌شوند که صدای يک چکه آب مانند يک آبشار طعم پيدا می‏کند. يک قاشق غذا، مثل يک خوردنی بزرگ بو ايجاد می‏کند و مطبوع می‏شود. ولی به رشدی رسيده‏ايد که متعمدانه به آن‌ها پشت می‏کنيد. دست‏تان را زير شير آب می‏گيريد، ولی متعمدانه نمی‏نوشيد. آب به صورت‏تان می‏زنيد، برای اين‏که بدنتان خنک شود ولی هيچ‏گاه اجازه نمی‏دهيد که قطره‏ای از آن آب به دهانتان برود. خيلی لحظه‏های تلخی است.

در چنين شرايطی، پزشکان يا مسئولان زندان، با زور و فشار وارد سلول شمی‏شوند و اجازه نمی‏دهند که خطری پيش بيايد. مثلا دست و پای من را بستند، من را از سلول به بيمارستان بقيه‏الله منتقل کردند و ‏آن‏جا هم با زور به من سرم وصل کنند.

تعجب من اين است که چرا در مورد هدی صابر عزيز اين اتفاق نيفتاد؟ چرا باور نکردند که اين آدم با شيب تند به سمت نهايت زندگی خود می‏رود. باور نکردند که او اعتصاب غذا کرده است.

چون در خودشان چنين عرضه‏هايی را نمی‏بينند. خودشان مگر چقدر گرسنگی و يا تشنگی می‏کشند؟ به محض اين‏که تشنه می‏شوند آب می‏خورند و به محض اين‏که گرسنه می‏شوند، غذا می‏خورند. چنين آدمی نمی‏تواند بفهمد که می‏شود سه روز، چهار روز يا پنج روز چيزی نخورد. من شش روز نه آب خوردم و نه غذا. روز هفتم که بايد نتيجه می‏گرفتم، با زور مرا به بيمارستان منتقل کردند.

شما در نامه‌هايی که خطاب به آيت‌الله خامنه‌ای می‌نويسيد، از ايشان با عنواينی چون "ای رهبر خوب" ياد می‌کنيد. تا چه حد اميدواريد که تذکرات شما در ايشان تاثير بگذارد؟ اصلا آيا اين نامه‌ها را با هدف تاثير گذاشتن بر ايشان می نويسيد؟

خواه‏ناخواه يک نامه خوانده می‏شود. اگر ايشان هم نخوانند، اطرافيان ايشان می‏خوانند. مردم می‏خواند، تاريخ می‏خواند، آيند‏گان خواهند خواند. ثبت می‏شود و می‏ماند. خيلی‏ها با اشکال و ادبيات مختلف نامه می‏نويسند. ولی اصرار من بر اين است که ما با هر کسی، مخصوصا رهبری مودب باشيم و مؤدبانه صحبت کنيم. حرمت‏ها را رعايت کنيم، ولی نقد‏مان را هم مطرح کنيم.

می‏گويند زمانی بالای سربرگ‏های زندان جمله‌ای از امام خمينی وجود داشته مبنی بر اين‌که "وقتی يک نفر را می‏بريد تا اعدام کنيد، اجازه نداريد به او پس گردنی بزنيد." يعنی او را برای اعدام می‌بريد ولی او را محترمانه ببريد و اعدام‏ کنيد. او به عنوان فردی که جنايت کرده و الان می‏رود تا اعدام شود، حقی دارد. حق‏ او اين است که در مسير با او محترمانه رفتار شود. ادب را رعايت کنيد. نکند بگوييد حالا که دارد می‏رود تا اعدام ‌شود، او را بزنيدش و به او فحش‏ دهيد.

احساس من اين است که نقد مؤدبانه طرف مقابل را حداقل متقاعد می‏کند که آن را بخواند. اما اگر از همان ابتدا شروع کنيد به الفاظ درشت و زمخت، طرف احساس می‏کند نسبتی با آن ادبيات ندارد.

يادم می‌آيد داخل زندان يک جوان دانشجو بيانيه‌ای تند با الفاظ خيلی تند و بسيار بسيار شعاری نوشته بود. به ايشان گفتم، عزيز من! شما همين مفهوم را زير چند لايه از کلمات ببريد. از واژه‏هايی استفاده کنيد که همين مفهوم را برساند ولی صورت ظاهر نامه يا بيانيه‏تان مؤدبانه باشد. به اين شکل، طرف مقابل‏هرکسی که هست، احساس می‏کند با يک بيانيه‏ی فهيمانه طرف است، نه يک بيانيه‏ی تند و تيز که طرف فحش‏های‏ خود را داده و تخليه شده است. اين‏ نوع بيانيه‏ها تاريخ مصرف پيدا می‏کنند.

اصرار من در مورد رهبرمان هم اين است که مؤدبانه برخورد کنيم. اطمينان دارم که ايشان می‏خوانند، اطرافيان‏شان می‏خوانند. حال اين‏که ترتيب اثر می‏دهند يا نمی‏دهند را به آينده و تاريخ واگذار می‏کنيم. مؤدب بودن را وظيفه‏ی خودمان می‏دانيم.

شما در يکی از نامه‏های اخير خود به آيت‌الله خامنه‌ای، تنها راه نجات ايران را ظهور چهره‏ای هم‏چون گاندی دانسته‏ايد. ظهور يک "گاندی" در فضای سياسی ايران را عملی می‏بينيد؟

نقطه‏ی مقابل گاندی در جوامعی شبيه جوامع ما چهره‏‏ی خشنی است. چهره‏ی جامع‏الاطرافی است که همه‏ی قدرت را در آغوش گرفته است. مثلا شاه را در نظر بگيريد که همه‏ی سر نخ‏ها به او وصل می‏شد. يا چهره‏هايی مانند قذافی يا بشار اسد. آن‌ها را ما آزموده‏ايم. آن‌ها امتحان خود را پس داده‏اند.

الان عرصه‏ای است که بايد يک نگرش متفاوت با بخشايندگی پای پيش بگذارد و آغوش خود را برای همه‏ی اقشار مختلف ايرانيان باز کند. در سرزمين ما طرف‏داران متنوعی از اديان مختلف، از عقيده‏های مختلف زندگی می‏کنند.

اتفاقا چند روز پيش از آقای سيد حسن خمينی کتابی گرفتم که ايشان تأليف کرده‏اند. کتابی سه جلدی به اسم "فرق اسلامی". چيزی قريب به ۱۲۰۰ فرقه‏ی اسلامی را ايشان جمع‏آوری کرده است. چه اشکالی دارد بهايی‏ها هم يکی از اين فرقه‏ها هستند. ما همه‏ی آن هزار و چندصدتا را رها کرده‏ايم، مته را روی مغز بهايی‏ها خودمان گذاشته‏ايم.

هم‏چنان‏که ما دوست داريم مثلا شيعيان مدينه در آرامش به عبادات خودشان بپردازند و مسجد داشته باشند، چرا نبايد همين را برای دراويش قم بخواهی يا برای بهايی‏های کاشان بخواهيم.

اين‏جاست که ظهوری گاند‏ی‏گونه به نمايندگی از طرف مردم می‏تواند راه‏گشا باشد. ما چهره‏های تلخ، عبوس، ترش و خشن را آزموده‏ايم. الان فرصت ظهور چهره‏ی تلطيف شده‏ای است که بتواند کند بر روی همه‏ی مردم آغوش باز و اين همه آشوب‏ و تفرقه و جدايی‏ها را جمع کند. ما از بس فرصت‏های زيبای سرزمين خودمان را از دست داده‏ايم، الان دچار يک ورشکستگی بزرگ شده‏ايم.

قصد من مطلقا اين نيست که قانون را کنار بگذاريم و يک گاندی ظاهر شود. منظورم يک رييس جمهور است، يک بزرگ‏تری که در هيبت قانون پدری کند، دل‏جويی کند، آغوش باز کند، همه‏ی قهر کرده‏ها، رميده‏ها و پشت‏ کرده‏ها را فرا بخواند. بگويد اين سرزمين مال شماست، بياييد. تلخی‏ها و نازيبايی‏هايی که بر شما گذشته است، ديگر سپری شده است.

برگرديد، دست به دست هم دهيم و اين سرزمين را با هر شکل و شمايلی که داريم، با هر گرايش فکری‏ که داريم سامان بدهيم.

آقای نوری‏زاد، از شما برای پذيرفتن اين گفت‏وگو ممنونم. در پايان اگر حرف ناگفته‏ی ديگری داريد، بفرمائيد.

اجازه دهيد با مسئولان دستگاه قضايی و مسئولان امنيتی صحبت کنيم. دوستان، عزيزان، اين زمان سپری خواهد شد. ۱۰ سال ديگر نوری‏‏زاد نيست، رهبر ما نيست، خيلی‏های ديگر نيستند و خيلی‏های ديگر هستند. ۱۰ سال يا ۱۵ سال ديگر نيستيم، ولی تصميم‏گيری‏های ما خواهد ماند و آيندگان در مورد ما قضاوت خواهند کرد.

من از بزرگان‏، مسئولان و از دستگاه قضايی‏مان، دعوت می‌کنم به اين بينديشند، برای آيند‏گان چه پاسخی دارند؟ عده‌ای از زندانيان سياسی ما حرف دارند، می‏گويند، ای مسئول، ای فردی که در دستگاه قضايی سمتی داری، بلند شويد بياييد حرف ما را بشنويد.

هيچ‏‌چيز از آقای آيت‏الله صادق لاريجانی کم نمی‏شود، اگر ايشان به شخصه به بند ۳۵۰ يا زندان رجايی شهر بروند و به زندانيان بگويند، بيايد دور من بنشينيد، ببينم حرف‏تان چيست چيزی از او کم نمی‌شود. يک زندانی به محض اين‏که با چنين صحنه‏ای مواجهه شود، با کمال آرامش در کنار آن مسئول می‏نشيند و حرف‏های‏ خود را بدون اين‏که داد بزند يا فرياد بزند، می‏‌گويد.

به همين دليل روی صحبتم با رهبری و آقای لاريجانی است. اگر به اعتصاب‏ غذا کننده‏ها عنايت کنند، عزت خودشان بالا می‏رود.

حسين کرمانی
تحريريه: مصطفی ملکان


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016