شنبه 20 اسفند 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

این نمایش هم تمام شد، حالا چی؟! الاهه بقراط، کیهان لندن

الاهه بقراط
انتخابات نمایشی نشان داد طرفداران «اصلاح» و «تغییر» این ظرفیت را دارند که زمینه‌های یک «آشتی ملی» را فراهم آورند. نه آن آشتی ملیِ که بدون مردم به دنبال آشتی با قدرت و بازگشت به حکومت است، بلکه یک آشتی که به پشتوانه مردم ابتدا در میان معترضان و مخالفان شکل می‌گیرد و تازه آنگاه این توان را می‌یابد که حتا نیروهای نظام را نیز به خود جلب کند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کیهان لندن

www.alefbe.com

www.kayhanlondon.com

واقعا حالا چی؟! این پرسش را از هر دو طرف باید پرسید: هم رژیم و هم معترضان و مخالفانش. چانه زدن بر سر شمار شرکت‌کنندگان در این نمایش از سوی دو طرف، انحرافی‌ترین بحث ممکن است زیرا چه کم چه زیاد، فقط یک کمیت است که بیانگر کیفیت نیست.

حکومت چگونه می‌خواهد با فریب «مشت محکم» و «حضور پرشور و گسترده» مردم و نادیده گرفتن نیروهای واقعی که به آن پشت کرده‌اند، نه حتا به حل مشکلات جامعه، بلکه به جنگی بپردازد که بین خودی‌هایش به شدت در جریان است؟! چگونه می‌تواند مشروعیت از دست رفته خود را که زمامداران و رسانه‌هایش نیز ابلهانه، دروغ‌های خود را در مورد استقبال مردم از انتخابات نمایشی به حساب تحکیم آن می‌نویسند، بازسازی کند؟

معترضان و مخالفان، هم آنهایی که هنوز فکر می‌کنند می‌توان این حکومت را «اصلاح» کرد و هم آنهایی که جز تغییر رژیم راهی نمی‌یابند، در کجا قرار دارند و چه چشم‌اندازی در برابر جامعه می‌گشایند؟ آن هم در حالی که خطر جنگ با اظهارات صریح و بی نیاز از شرح و تفسیر اوباما، رییس جمهوری آمریکا و برنده جایزه صلح نوبل، در قالب جمله «بلوف نمی‌زنم!» هرگونه تردیدی را درباره وقوع یک جنگ، اگر لازم آید، از میان بر می‌دارد.

تکرار دروغ

امروز، هر دو نیرو، چه اصلاح طلبان که تا کنون در اقدامات خود هم در قدرت و هم در حاشیه قدرت به شدت ناکام مانده‌اند، و چه معتقدان به تغییر رژیم که نه تنها هرگز امکانی برای پیشبرد سیاست‌های خود نیافتند بلکه از سوی «اصلاح‌طلبان» و مدافعان ریز و درشت آنان همواره مورد حمله قرار گرفته‌اند، برای نخستین بار در تحریم انتخابات فرمایشی مجلس نهم نشان دادند که می‌توانند در موارد معینی اتحاد عمل و توافق سیاسی داشته باشند بدون آنکه حتا برای رسیدن به آن پشت یک میز نشسته و توافق‌نامه‌ای امضا کرده باشند! چنین همراهی و هماهنگی از یک سو همواره بنا بر ضروریات اجتماعی از سوی توده‌های جامعه به نیروهای سیاسی تحمیل می‌شود، و از سوی دیگر نشان‌دهنده آن است که این نیروها بنیه لازم برای دورنگری و برنامه‌ریزی سیاسی و فراهم آوردن زمینه مناسب برای تصمیم‌گیری سازمان‌یافته و یکپارچه این توده‌های اجتماعی را ندارند!

مهم‌ترین دلیل این بنیه ضعیف، به نظر من، ضعف تفکر سیاسی در نزد این نیروهاست. همه مواضع و اعمال آنها بر زمینه همین ضعف بنیادین و تعیین‌کننده هدایت می‌شود و از همین رو، راه به جایی نمی‌برد و حتا زمانی که جامعه راه را پیش پای آنها می‌گشاید، تنگ‌نظری و کوررنگی سیاسی آنها به اندازه‌ای است که نه تنها قادر به تشخیص آن راه نیستند بلکه برای مسدود شدن آن تلاش هم می‌کنند! به یک نمونه اشاره می‌کنم.

اصلا مهم نیست که محمد خاتمی درباره شرکت خود در یک انتخابات نمایشی که به گفته وی آزاد و رقابتی و عادلانه نبود، چه توضیحی بدهد. عمل او که رفت تا در جایی دور از نگاه‌ها رأی «مخفی» خود را به صندوق بیندازد، حاصل کمبود تفکر سیاسی اوست. «تفکر سیاسی» به خودی خود مثبت یا منفی نیست. داشتن‌اش اما برای یک سیاستمدار اهمیت سرنوشت‌ساز دارد. از همین رو، بنیه سیاسی رفسنجانی که بر اساس تفکر سیاسی‌اش، نه علیه انتخابات نمایشی داد سخن داد و نه تلاش نمود دور از نگاه‌ها و بدون عکس و تفصیل رأی بدهد، قوی‌تر از محمد خاتمی است اگر چه ممکن است این توهم نزد برخی وجود داشته باشد که «تفکر سیاسی» خاتمی «بهتر» از رفسنجانی است! بارها نشان داده شد که در سیاست، توهم به کار نمی‌آید به ویژه آنکه این توهم اساسا زمینه عینی ندارد: سیاستمدارانی چون محمد خاتمی به غلط وارد سیاست شده‌اند! او اساسا فاقد «تفکر سیاسی» است و از همین رو ضرباتی که چه بسا ناخواسته به یک جنبش اجتماعی وارد می‌آورد، به مراتب بیش از سیاستمدارانی مانند رفسنجانی است که با زیر و بم بازی سیاست، به منفی‌ترین شکل آن، آشناست و از همین رو قدرت تطبیق خود را با تغییر شرایط دارد و می‌تواند خود را روی آب گندیده سیاست جمهوری اسلامی نگاه دارد. خاتمی بزرگ‌ترین اشتباهات خود را زمانی مرتکب شد که مقام‌هایی را پذیرفت و حرف‌هایی را بر زبان آورد که با بنیه سیاسی وی همخوانی نداشت. او حتا این را در نظامی که به آن اعتقاد دارد و به آن وابسته و دلبسته است تشخیص نداد که وقتی راه او و «اصلاح‌طلبان»اش در انتخابات نمایشی بسته است، شرط و شروط گذاشتن برای حکومت، هیچ راهی نمی‌گشاید. کسی که راه خود را تشخیص ندهد، نمی‌تواند راه مردم را تشخیص دهد! این است که سرانجام در برابر صندوق‌‌های رأی خونین و سوراخ جمهوری اسلامی می‌ایستد و به آیینه دهان کجی می‌کند!

دروغ نه در «گاوگندچال‌دهان» حکومت (اصطلاح شاملو) بلکه در میان معترضان اصلاح‌طلب‌اش هم تکرار می‌شود. غافل از آنکه با تکرار دروغ، آن دروغ به واقعیت تبدیل نمی‌گردد بلکه به توهم فرا می‌روید و سرانجام چون آوار بر سر معتقدانش فرو می‌ریزد. خاتمی نه رفسنجانی است که در هر شرایطی، چه بسا تا آخر عمر، خود را در بالای نظام نگاه دارد و با زیرکی، خطی، هر چند کمرنگ، بین خود و نیمه گندیده نظام بکشد که شاید روزی به کارش آید، نه کروبی و موسوی است که اندکی به سوی مردم بغلتد و معلق بماند تا سرنوشت و تاریخ چه خوابی برای آنها دیده باشد. خاتمی حلقه اتصال ضعیف همه اینان بود که با رأی دادن در انتخاباتی که یارانش آن را تحریم کرده بودند، یک بار دیگر نشان داد، مرد میدان سیاست نیست، دست کم تا کنون!

سه تفکر

اینک، مانند همیشه، در مجلس اسلامی، کسانی می‌روند و کسانی می‌آیند. در اساس اما هیچ تغییری صورت نمی‌گیرد. حذف شدگان همچنان حذف‌اند و هسته قدرت همچنان در دست «بیت رهبری» و سپاهیان و روحانیت ملتزم است. در دست خانواده‌های مافیایی که که اینک فرزندان‌شان نیز به میدان آمده‌اند. مجتبی حسینی خامنه‌ای در کنار مجتبی مصباح یزدی. نه در «برابر» هم، بلکه اتفاقا در همین «کنار» هم بودن است که اختلافات بروز می‌کند و کار را حتا به از میان برداشتن فیزیکی می‌رساند. این، قانون مافیا و همه حکومت‌های مافیایی است:در کنار هم، و متحد علیه دیگران! اختلافات درونی و خانوادگی را می‌توان با تطمیع، اعطای سهم بیشتر و در صورت لزوم با حذف فیزیکی و از سر راه برداشتن حل کرد! جمهوری اسلامی در این زمینه از بمب‌گذاری تا مسموم‌کردن و «سکته‌پرانی» تجربه کافی دارد.

«تقصیر» پرتاب قابل پیش‌بینی «اصلاح طلبان» به خارج از دایره قدرت را نباید تنها به گردن رژیم انداخت. وابستگی اقتصادی و برخورداری سران گروه‌ها و احزاب اصلاح طلب از منابع سیاسی و مادی که در طول «سیاستمداری» خود به دست آوردند، و آگاهی رقبا از زیر و بم موقعیت و نقاط ضعف آنها، دست و پای آنان را بیش از آن بسته بود که بتوانند به طور مستقل و مانند یک «جنبش» شبیه آنچه در کشورهای دیگر شکل گرفت، به تجهیز خود و مقابله با دشمنان مردم بپردازند. وگرنه چه موقعیتی بهتر از دوران «اصلاحات» برای «اجرای بدون تنازل قانون اساسی»؟! هم دولت را داشتند، هم مجلس را، هم گروه‌های بزرگی را در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و سپاه و بسیج، و هم مهم‌تر از همه، مردم را! اصلاح طلبان اما درست راه برعکس را در پیش گرفتند: از یک سو در برابر حکم حکومتی و یکه‌تازی‌های شورای نگهبان کوتاه آمدند و از سوی دیگر هرگاه آن مردم به شکل جنبش زنان و دانشجویان و اعتراضات لایه‌های مختلف اجتماعی بروز کرد، آنها صف کشیدند و معترضانی را که پشتوانه مادی و بی‌همتای خودشان بودند، با «روزه سیاسی» و وعده و وعیدهای بی‌ابزار، به سکوت دعوت کردند و به خانه‌هایشان فرستادند. پیگیری خواست‌ها؟ نزد کدام مرجع؟ کدام نهاد؟! خودشان در رأس مراجع و نهادها نشسته بودند! پس چه چیزی سبب می‌شد که نتوانند به خواست‌های مردمی برسند که هنوز هم سنگ‌شان را به سینه می‌زنند؟ نمی‌شد؟! چرا نمی‌شد؟!

اگر «اصلاح‌طلبان» به پاسخ واقعی این پرسش‌ها رسیده باشند یا برسند، در این صورت می‌توان به غیر از آن دستجاتی که در پی برقراری دیکتاتوری خودشان به جای دیکتاتوری جمهوری اسلامی هستند، سه گروه فکری را در بین ایرانیان تشخیص داد که به اتکای یک «تفکر سیاسی» قوی در کنار و یا در برابر هم قرار می‌گیرند:

یکی، تفکر تمامیت‌خواه و انحصارطلب حکومت، دیگری تفکری که معتقد است می‌توان این حکومت را اصلاح کرد و نیمه دمکرات است، و سوم، تفکر دمکراسی‌خواهی که برای تغییر این حکومت تلاش می‌کند. طبیعی است که نیروهای این سه تفکر مانند هر پدیده زنده‌ای در حرکت و جابجایی و هم‌چنین در تغییر و تحول هستند.

انتخابات نمایشی رژیم در 12 اسفند نشان داد که اصلاح‌طلبانی که بر ضعف بنیه فکری خود آگاه شده باشند و با بازنگری در تناقضات فکری خویش پیش از آنکه دیر شود، جانب مردم و منافع ملی را تشخیص دهند آنگاه می‌توان امید داشت هر چه زمان می‌گذرد، کفه مدافعان مردم در برابر دشمنان مردم سنگین‌تر خواهد شد و طرفداران «اصلاح» و «تغییر» که ظاهرا هر دو به دنبال ایرانی آزاد و آباد هستند، می‌توانند زمینه‌های یک «آشتی ملی» را فراهم آورند. نه آن آشتی ملیِ بدون مردم که به دنبال جلب حکومت و آشتی با قدرت و بازگشت به آن است، بلکه آن آشتی که ابتدا در میان نیروهای سیاسی معترض و مخالف شکل می‌گیرد و تازه آنگاه این توان را می‌یابد که حتا نیروهای نظام را نیز به خود جلب کند. همان روندی که در تابستان 88 شکل گرفت و همچنان ادامه دارد و دیر یا زود به نتیجه خواهد رسید. در شرایط کنونی اما تمام مسئله بر سر این است: پیش از جنگ یا پس از جنگ؟! جنگی که با قرار دادن ایران در برابر مشکل حفظ یکپارچگی خود، همه مسائل کنونی را به حاشیه خواهد راند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016