شنبه 26 فروردین 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عليه جعل شخصيت و تاريخ‌سازی، الاهه بقراط، کيهان لندن

مريم فيروز
رژيم ايران برای از چپ تا راست، خاطره نوشته و مستندسازی کرده است. نوبت به مصاحبه‌های "تلويزيونی" مانند مستند جعلی "پهلوی دوم" و "دختر فرمانفرما" رسيده است. مصاحبه‌هايی که ظاهرا داوطلبانه هستند ولی همان هدف مصاحبه‌های تلويزيونی اجباری را دنبال می‌کنند: بی اعتبار کردن همه نيروهايی که جمهوری اسلامی هويت خود را در دشمنی با آنان تعريف می‌کند و نسل‌های جوان اطلاعات کافی و واقعی از آنها ندارند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۱۲ آوريل ۲۰۱۲
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

گاه برخی دروغ‌ها به اندازه‌ای تکرار گشته که برای برخی به واقعيت تاريخی تبديل شده است. يکی از دلايل آن، نبودن فضای باز چه در رژيم گذشته و چه در رژيم کنونی برای دستيابی به اسناد و مدارک کافی و هم چنين پژوهش بدون فشار و بی ترس و لرز است. اين فشار تنها از سوی رژيم‌های استبدادی و غيردمکراتيک اِعمال نمی‌شود بلکه از سوی احزاب و گروه‌های سياسی غيرحاکم نيز هست! اينها نيز حاضر نيستند باورهای‌شان در برابر افکار عمومی مورد بحث و بررسی قرار گيرد و برخی اساسا راه را بر هرگونه نقد و سخن از «محارم» و «مقدسات‌»شان می‌بندند و اگر لازم باشد به ترور شخصيت و هر آنچه برای دفاع از حريم مقدس‌شان لازم بدانند، روی می‌آورند. اين است که نهايتا يک افراطی مذهبی و يک افراطی طرفدار جمهوری اسلامی در روش و بيان و حتا هدف، چندان تفاوتی با يک افراطی در ميان چپ‌ها، ملی‌ها، ملی خط تيره مذهبی‌ها، جمهوری‌خواهان يا مشروطه طلبان ندارد. جالب اينجاست که ايرانيان ظاهرا يک «تيپ» ابتر نيز به فرهنگ سياسی کج و معوج جامعه ما ارائه کرده‌اند: دمکرات افراطی و ليبرال دمکرات افراطی!

آشفته بازار سياست
واقعيت اين است که جعل سند و تحريف تاريخ نه تنها در آينده بلکه عمدتا در همين زمان حال صورت می‌گيرد! خود ما کم نمی‌شنويم که برای اقناع مخاطب و مستند کردن سخن، گفته می‌شود: خودم در فلان کتاب يا فلان مقاله خواندم يا در بهمان فيلم ديدم! يا در گزارش تلويزيونی شنيدم! و يا فلانی خودش در يک گفتگو اين را گفت! همين «استناد» به خواندن يا شنيدن يا گفتن فلانی و ديدن در بهمان‌جا، برای بسياری کافيست که موضوع مورد ادعا، يک «واقعيت» و «حقيقت» به شمار رود!
انگيزه اين نوشته، گفتگوی هاشمی رفسنجانی با «فصلنامه مطالعات بين‌المللی» و دو نکته مهم از سخنان وی است که من نمی‌خواهم بر سر آنها بحث کنم، بلکه می‌خواهم يادآوری کنم که دروغ است: يکی آنچه در مورد درستی رابطه با آمريکا و «اعتدال» و «عملگرايی» خويش مطرح کرد، که البته هر دو صفت از سوی سياستمداران و رسانه‌های غربی به وی اعطا شد که سپس مورد استفاده هواداران و مدافعان سياسی و برخی رأی‌دهندگان وی نيز قرار گرفت بدون اينکه اين دو صفت تا به امروز، نقشی به سود جامعه بازی کرده باشد. و ديگری در رابطه با «مقابله»اش با نقض حقوق بشر در ايران که جعل واقعيتی است که هم اکنون در برابر چشم ما قرار دارد: بر اساس اين ادعا دست کم می‌بايست همين الان صدای اعتراضی از رفسنجانی آن هم نه در رابطه با مخالفان رژيم، بلکه در مورد بيت آيت‌الله منتظری و ميرحسين موسوی و زهرا رهنورد و حجت‌الاسلام مهدی کروبی شنيده می‌شد. رفسنجانی حتا تا آنجا پيش رفت که درباره جنايت ميکونوس که مطابق اسناد حقوقی يک دادگاه آلمانی، خودش جزو آمران آن بوده است، گفت کار «افراطيون» بوده و «امام» نيز با اين کارها مخالف بوده است! همان «امام» که فرمان قتل مخالفان و سلمان رشدی را صادر کرد!
در مورد رابطه با آمريکا، رفسنجانی دو روز بعد، سخنانش را که مورد انتقاد شديد مخالفان خودی‌اش قرار گرفت، احتمالا به دليل همان «اعتدال» و «عمل‌گرايی» تلطيف و تقريبا تکذيب کرد زيرا به گزارش سايت مشرق (۱۹ فروردين) محسن رضايی از وی نقل کرد که گفته است: «من فقط يک خاطره گفتم و منظورم فضای امروز کشور نبود».
همين نمونه را در نظر بگيريم: مخاطب نمی‌داند کدام را به عنوان واقعيت بپذيرد، آن هم در شرايطی که زمامداران جمهوری اسلامی بر خلاف انسان‌های طبيعی که همزمان با سالخوردگی، حافظه‌شان نيز ضعيف شده و منطقا ممکن است مسائلی را فراموش کنند، اينها تازه مغزشان فعال شده و مطابق با فضای سياسی، خاطراتی می‌نگارند که پيش از اين به ياد نداشتند! اين خاطره‌گويی‌ها و خاطره‌نگاری‌ها که ظاهرا جايگزين «خواب‌های مصلحتی» و «رؤيای صادقه» مسئولان حکومت اسلامی در جهان مدرن شده است، سبب شده تا از يک سو آنها تلاش کنند در اين زمينه، گوی سبقت از يکديگر بربايند و از سوی ديگر، از دروغگو ناميدن يکديگر پروايی نداشته باشند.

بازار مستندهای جعلی
حکومت اسلامی در ايران برای از چپ تا راست، هم خاطره نوشته و هم مستندسازی کرده است. اين همه جدا از تحريف‌های گسترده‌ در کتاب‌های درسی، از دبستان تا دانشگاه و هم چنين بمباران تبليغاتی رسانه‌های رژيم برای اثبات حقانيت خود و تبليغ و تحميل اين باور است که جمهوری اسلامی سرنوشت محتوم ايران و ايرانيان است. البته جای تأسف است که انتشار دروغ، فارغ از اينکه در باره چه فرد يا گروهی باشد، هر بار سبب خوشحالی مخالفان آن فرد يا گروه می‌شود! اين است که درست مانند چرخه سرکوب، شتر خاطره‌نويسی و مستندسازی جمهوری اسلامی نيز جلوی خانه همه گروه‌ها خوابيد بدون اينکه نه تنها با اعتراض جدی روبرو شود، بلکه افرادی نيز به راه افتادند تا اشکالات کار «تاريخ‌سازیِ» همکاران و همراهان مستقيم و نامستقيم وزارت اطلاعات را يادآوری کنند!
در کنار خاطره‌های تنظيم شده توسط وزارت اطلاعات، مانند خاطرات فردوست، خاطرات نورالدين کيانوری و مريم فيروز، و هم چنين «تاريخچه»هايی که برای سازمان‌های مختلف از مجاهدين تا حزب توده و فداييان از سوی آن وزارت‌خانه نوشته شد، تا خاطره‌نويسی‌های تقلبی که برای «ملکه مادر» و فريده ديبا و اردشير زاهدی و... به نگارش در آمد، اينک فعاليت تبليغاتی رژيم به مستندهای «سمعی و بصری» رسيده است.
يکی از اين فيلم‌ها، مستند جعلی «تاريخ شفاهی و تصويری ايران در عصر پهلوی دوم» بود که در سالگرد انقلاب اسلامی (بهمن ۱۳۹۰) از سيمای جمهوری اسلامی پخش شد و پيش از اين به تفصيل درباره‌اش سخن رفت. نمونه ديگر اما نه در يکی از رسانه‌های رژيم بلکه از فرستنده انگليسی «بی بی سی فارسی» منتشر شد که به نظر من نوعی بی‌رحمانه و نابرابر از تحريف شخصيت بود.
من با دو واقعيتِ وابستگی حزب توده ايران به کشور بيگانه و سياست رهبران آن به ويژه در برابر جمهوری اسلامی هرگز نتوانستم کنار بيايم. با اين همه يک گزارش سخيف با عنوان پر ابهت «دختر فرمانفرما» را «مستند» ناميدن چيزی جز قبول همان کتابچه‌های دوغ و دوشاب نيست که وزارت اطلاعات زير عنوان تاريخچه گروه‌های سياسی منتشر کرده است.
اين گزارش، از يک سو جعل شخصيتِ يک «زن کمونيست» و از سوی ديگر، نشان دادن نزديکی فکری و ايدئولوژيک «کمونيست‌ها» با جمهوری اسلامی است، که در مغازله سياسی آن نظام با حکومت‌های چپ‌گرا نيز ديده می‌شود، در حالی که مشابهان آنها در خود ايران به خاک و خون کشيده شدند. نقطه اوج اين «مستند» اما ستايش اين زن کمونيست از انقلاب اسلامی و روح‌الله خمينی است. با يک جستجو در اينترنت به آسانی می‌توان دريافت اين گزارش نامستند مورد ستايش چه تفکری قرار گرفته است. اگرچه مريم فيروز در ستايش خمينی عقيده واقعی خود را گفت ولی مسئله اين است که وی جز برای همين حرف، امکان نيافت تا «همه» عقيده‌اش را بگويد! ستايش از خمينی در کنار پافشاری‌ وی بر توده‌ای ماندنش، اتفاقا بيانگر تناقض فکری‌ مرگباری بود که حزب توده قربانی آن شد.
مريم فيروز بی‌ترديد قهرمان آزادی‌خواهی نبود. اين را من نمی‌گويم بلکه زندگی او، تفکر او و حکومت همفکران وی در کشورهای مختلف و هم چنين عملکرد خود حزب توده ايران به ويژه در دوران جمهوری اسلامی نشان می‌دهد. اينکه اين حزب مدتهاست چند تکه شده و در مواردی يک يا دو سه نفر خود را به تنهايی «حزب توده ايران» می‌شمارند و يا معرفی می‌کنند، بيشتر جای تأسف دارد چرا که بخشی از تاريخ معاصر ايران که جامعه روشنفکری را با همه فراز و نشيب‌هايش شکل داد، با حزب توده ايران در هم تنيده شده است. آنچه در هيچ مستندی در باره رهبران اين حزب نمی‌توان ناديده گرفت همين نکته است که در اين گزارش نابرابر و «خاله مَردَکی» به شدت غايب است. اصلا تمامِ زندگی مريم فيروز که از وی نه «دختر فرمانفرما»، که بود، بلکه يک «زن کمونيست» ساخت، که شد، از آن غايب است!
مريم فيروز مانند بسياری از همفکران خود نه تنها تاوان استبداد رژيم گذشته و رژيم کنونی را که حزبش نيز در شکل گرفتن آن، در هر دو رژيم، نقش داشت، پرداخت بلکه بار اشتباهات سهمگين حزب خويش را نيز بر دوش کشيد بدون آنکه توانسته باشد مانند رهبران ديگر «احزاب برادر» مزه جاه و جلال قدرت و پيروزی را دست کم تا زمان فروپاشی نظام‌‌ مورد اعتقادش چشيده باشد. سرنوشت ناکام و دردناک حزب توده ايران که بيش از آنکه رژيم‌‌های پيشين و کنونی در آن نقش تعيين کننده داشته باشند، رهبران خودش آن را رقم زدند، مشابهی در ميان «احزاب برادر» ندارد.
با اين همه، مريم فيروز زنی بود که صرف نظر از تعلق خانوادگی و اجتماعی و نظرات سياسی منجمدشده‌اش، اين شهامت را داشت تا در دوره‌ای به «کمونيسم» بپيوندد که اتفاقا از نظر فکری، امثال خمينیِ مورد ستايشِ وی در مقابله با آن بودند و نه رژيم شاه که توده‌ای ها هم در مجلس شورای ملی‌اش حضور داشتند و هم بعدها در دولت و راديو و تلويزيون و روزنامه‌هايش به کار مشغول گشتند. سرانجام نيز نه رژيم شاه، بلکه رژيم خمينی و جمهوری اسلامی‌اش بود که سرنوشت غم‌انگيز او و حزب‌اش را رقم زد!
اين است که همان گونه که «تاريخ شفاهی و تصويری ايران در عصر پهلوی دوم» با هدف مستند کردن بی‌غرض رژيم گذشته تهيه نشده، پيرزن گول و منگ و مشنگ مستند جعلی «دختر فرمانفرما» نيز با هدف مستند ساختن شخصيت زنی صورت نگرفته که با آرمان عدالت و برابری در شرايطی که هنوز زن در اندرونی محبوس نگاه داشته می شد، به مبارزه سياسی و اجتماعی روی آورد، بيشترعمر خود را در تبعيد گذراند، در هفتاد سالگی به زندان افتاد و وحشيانه شکنجه شد و در يک حبس اعلام نشده زير نظر وزارت اطلاعات درگذشت. نه جايگاه مقامات رژيم گذشته و وفاداری‌شان به آن، نه مقام مريم فيروز در حزب توده‌ ايران و وفاداری‌اش به آن و نه موقعيت ممتاز هاشمی رفسنجانی در نظام جمهوری اسلامی، نبايد سبب شود که به تحريف تاريخ و جعل شخصيت آنان تن داد حتا اگر اين جعل مانند رفسنجانی از سوی خودش صورت گيرد!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتگوی رفسنجانی با «فصلنامه مطالعات بین المللی»
http://khabaronline.ir/detail/205879/World/middle-east
رفسنجانی از قول محسن رضایی در سایت مشرق: من فقط یک خاطره گفتم
«مستندسازی با جعل سند، رونمایی یا لاپوشانی؟!»
http://kayhanlondon.com/Pages/archive/khandaniha/Report/PahlawiII/Ansari_Boghrat_Honarmand.html
فیلم «دختر فرمانفرما» در یوتیوب
http://www.youtube.com/watch?v=mKGki8rmj9I


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016