یکشنبه 27 فروردین 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

پرويز ثابتی و "ابراز تاسف" در گيومه، همنشين بهار

چون در اين سالها بسياری از اعضای گروهها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمانهای مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شّدت عملی نسبت به زندانيان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن «ابراز تاسف» می‌کنم.
پرويز ثابتی، در دامگه حادثه، صفحه ۱۸۷

ـــــــــــــــــــــ

خطابه ارتجاع در کهنگی و ميرايی خلاصه نمی‌شود.

معمولاً نوشته ها، گفتارها و استدلالهايی که بر حفظ وضع موجود تأکيد می‌کنند، ضدانقلابی و غيردموکراتيک شمرده می‌شوند، ولی ممکن است شايان توجه و تأّمل هم باشند.

به قول «آلبرت هيرشمن» در کتاب The Rhetoric of Reaction، خطابه ارتجاع در کهنگی و ميرايی خلاصه نمی‌شود.

خطابه انقلاب نيز هميشه با پويايی و کمال همراه نيست. يعنی همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکيد نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نيستند. مهم اين است که با چه باورها و خواست هايی به دنبال تغيير وضع موجود هستيم،

خواست تحول و تغيير در صورتی دموکراتيک است که مقصد آن نيز روشن باشد.
تجربه های دردناک نشان داد هر نوع تغييری که با تجدد ستيزی و رهبر پرستی و سلطنت طلبی و ضدّيت با ارزش های جهان شمول (آزادی عقيده، آزادی خلاقيت که آزادی بيان پرنوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد.


مقام امنيتی و حلقه های مفقوده تاريخ معاصر

آقای پرويز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه، با نفی و نقد دوران دکتر مصدق و نيز اوضاع زار کنونی که استبداد زير پرده دين، بيداد می‌کند، نظم و نظام پيشين (پيش از انقلاب) را به رُخ کشيده است.

اگرچه او دستش به جنايات ساواک آلوده است و برخورد با اين کتاب، به عنوان کتاب خاطراتی در ميان انبوه خاطرات ديگر، درست نيست، اگرچه به علت سوابقی که در دستگاه امنيتی رژيم شاه داشته، از نظر حقوقی و قضائی زير سئوال است و تا زمانی که يک کمسيون حقيقت ياب مردمی به چنين اتهامی رسيدگی نکرده، بقيه حرف ها اهميت زيادی ندارد.

اگرچه در سخنان ايشان، گفتمان و گزاره های ميرای سلطنت (شرف عرض، شرفيابی، پيشگاه، استدعا، معظم، معظم له...) موج می‌زند، و اگرچه مسئوّليت وی در اداره کّل سّوم ساواک که کميته مشترک ضد خرابکاری زيرمجموعه آن بود، ترديد برنمی‌دارد، امّا بر شماری از حلقه های مفقوده تاريخ معاصر انگشت گذاشته و اين، بسيار نيکو است.

خيلی ها رفتند و يادمانها را با خود به زير خاک بردند. از ستمگرانی چون پزشک احمدی و محمد حسن ناصری (عضدی بازجوی ساواک) و اسدالله لاجوردی بگير تا انسانهای خوبی چون سياوش کسرايی و مصطفی شعاعيان و مهندس بازرگان که هزار حرف ناگفته داشتند و نگفتند.


ثابتی: از طرف شاه تهديد به محاکمه نظامی شدم

حفظ نظام و سيستم سلطنت برای پرويز ثابتی اهمّيت دارد و او روی نظرات ايستا و به قول خودش پويای خويش، سفت و سخت ايستاده است.

خودش نوشته زمان خدمتم «در هر فرصتی برای مبارزه با عوامل فساد تلاش کرده و گزارش‌های مستند ارائه داده ام و چندين بار برای اين گزارش‌ها مورد مواخذه و بازخواست قرار گرفته... و از طرف شاه تهديد به محاکمه نظامی شدم.» (در دامگه حادثه، صفحه ۱۷)

پرويز ثابتی مثل هر فرد و پديده ديگر، وجوه گوناگون دارد و تنها در ساواک و کميته مشترک خلاصه نمی‌شود. برخلاف دروغهايی که در باره اش گفتند غلام حلقه به گوش موساد و... نيست، ميهنش را (حالا با هر انگيزه ای حتی نوستالژی از دست دادن قدرت و منافع)، از ياد نبرده، به خانه و خانواده وفادار مانده، فرزندانش موفقيت بسيار داشته و دخترش خواننده يک گروه آلترناتيو راک به نام هزار روز (Thousand days)، و از محققان ژنتيک جهان است.

ــــــــــــــــــــــــ

مطالب غيرواقعی در کتاب «در دامگه حادثه» يکی دوتا نيست.

اگرچه حافظه آدمی زير فشار و نفوذ دائمی تصوّرات و رؤياها قرار می‌گيرد و خاطره ها تغيير شکل می‌يابند و با خاطره های ديگری قاطی پاتی می‌شوند و اين مسئله در مورد پرويز ثابتی نيز صدق می‌کند اما مطالب غيرواقعی در کتاب «در دامگه حادثه» يکی دوتا نيست.

اينکه آقای ثابتی از ياد می‌برَد در زندان دکتر رضا براهنی مجبور شد با عبا بيايد پشت تلويزيون و به به و چه چه بگويد، اينکه ايشان محمد رضا سعادتی را (که در زمره افراد مرتبط با مهدی رضايی بود و در همان ارتباط هم دستگير شده بود و هرگز در زندان ساری نبود)، نه يک بار، چند بار به جای «حسين عزتی کمره ای» (از گروه ستاره سرخ)، کنار «تقی شهرام» می‌نشاند و فرار او از زندان ساری را (با شهرام و احمديان افسر زندان) توضيح می‌دهد، (صفحه ۲۶۷ کتاب)

اينکه «سياوش کسرايی» را به مدير کلی حزب توده ارتقا می‌دهد، (صفحه ۵۸۱)
اينکه دو حديث مشهور را آيه قران جا می‌زند و آيه ۳ سوره فصلت (کتَابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيا لِّقَوْمٍ يعْلَمُونَ) را هم، تفسير به رأی می‌کند و نمی‌داند واژه «عربی» در قران، فقط معنی‌اش زبان عربی نيست و در تقابل با «اعجمی» (به معنای گنگ و نامفهوم)، روشن و واضح و دقيق معنا می‌دهد.

اينکه پايان داستان تيمور بختيار را کم و زياد می‌کند تا آمر اصلی قتل (که پروژه حذف بختيار را در اختيار داشت)، پنهان بماند و صرفاً عامل آن ترور (آگلن ماطوسيان) اشاره شود،... (ص ۱۸۷ در دامگه حادثه)
اينها همه و همه قابل فهم است اما، وارونه نمايی قتل ۹ زندانی دلير (جزنی و ذوالانوار و...) ابدا قابل توجيه نيست.

بگذريم که روايت آقای ثابتی را که گويا او بيژن جزنی را همراه بازجوی سابقش در دفتر زندان قصر ملاقات نموده و بيژن اظهار پشيمانی کرده و گفته کارهايم اشتباه بوده...، هيچکدام از زندانيان سياسی زمان شاه تأئيد نمی‌کنند. (ص ۲۴۷ دردامگه حادثه)


وارونه نمايی قتل ۹ زندانی دلير

آقايان ثابتی و ناصر نوذری (رسولی بازجو که مدعی است شکرالله پاکنژاد از عوامل ساواک بود و ساواک او را برای خبرچينی به ميان زندانيان ديگر فرستاد !) ادّعا می‌کنند آنچه بهمن نادری پور (تهرانی بازجوی ساواک) در دادگاهش گفته دروغ بود. او اين حرفها را زد که زنده بماند و رژيم از بيم آنکه بعداً پشيمان شود و حرفهايش را پس بگيرد، اعدامش کرد...
چرا بعد از سی و چند سال که از دادگاه تهرانی گذشته، حالا حرفهای او زير سئوال می‌رود؟ چرا همانزمان کسانی که وی نامشان را در دادگاه برد، اطلاعيه ندادند که تهرانی دروغ می‌گويد؟

می توانستند استدلال کنند: «روايت تهرانی دقيق نيست چون همه سربازجوها را در واقعه شرکت داده است. اگر قرار بر کشتن زندانيان بود اينهمه دنگ و فنگ نداشت والی آخر»

چرا در ظرف اين سه دهه آقای ثابتی (از صدای آمريکا، بی بی سی، راديو اسرائيل و...) حرفی را که حالا می‌زنند نگفت که «مامورين قصد داشته اند تعدادی از زندانيان را از زندان اوين به زندان ديگری منتقل کنند و در حوالی بزرگراه شاهنشاهی، زندانيان در يک «ون» (خودرو) بودند...با بريدن دست بند از «ون» خارج شده و قصد فرار داشتند و... مامورين به طرف آنها تيراندازی و ۹ نفر از زندانيان کشته شدند... » (در دامگه حادثه، صفحه ۲۵۷)

***

بزرگراه شاهنشاهی که حالا اسمش بزرگراه مدرس است؟

از سال ۵۴ و جان‌باختن بيژن جزنی و کاظم ذوالانوار و... نزديک به ۴۰ سال می‌گذرد.

۳۷ سال پيش بزرگراه شاهنشاهی هر دو طرفش بّر بيابان بود. زندانيان توی اون بيابان فرار کردند که کجا بروند؟

از زندان اوين تا سر بزرگراه با ماشين حدود پنج شش دقيقه راه است. توی اين فاصله همه ۹ نفر توافق کردند که فرار کنند؟ بعد به سبک داستان «زورو» Zorro، هو کشيدند و دستبدهای آهنی شان را يکی بعد از ديگری پاره کردند و از ماشين در حال حرکت، برقی پريدند بيرون؟

آقای ثابتی يادش نبود لااقل به جای بزرگراه شاهنشاهی بگويد «پارک وی» تا کمی به عقل جور بياد. گرچه پارک وی هم آنوقت يک طرفش بيابانی بود.
آيا باور کردنی است رهبران دوسازمان مبارز و مسلح را کنار هم در يک ون بگذارند و انتقال دهند؟ چه کسی اين را باور می‌کند؟

آن ۹ زندانی را اصلاً کجا می‌بردند؟ چی شده بود که يکی يکی آنها را صدا زدند؟ همه ۹ نفر که هم پرونده نبودند؟

زندانيان سياسی زمان شاه می‌دانند که امکان نداشت اين گروه ويژه را (با هم) انتقال دهند. چشمها را هنگام انتقال می‌بستند و زندانيان به همديگر يا به صندلی ماشين بسته می‌شدند. چطوری همه ناگهان دست بند ها را پاره کردند و زدند به چاک؟ دست بندهای ويژه ای که هرگاه زندانی تکان می‌خورد بسته تر می‌شد...

خب حالا گيريم که ملائکه آمدند و در يک طرفه‌العين دستهای همه را با کليد باز کردند و آنها هم پريدند وسط خيابان و فرار کردند.خيابانی که دور و برش بيابانی است.

بسيار خوب، چرا به پای زندانيان تير نخورد و همه بدون استثناء کشته شدند و همه هم از جلو گلوله خوردند؟ نکند پس پسکی فرار می‌کردند.

سرهنگ (بعداً سرتيپ وزيری) که آنزمان معاون اداره کل چهارم ساواک بود به زبان معکوس گزارش عمليات را داد.

حالا هم چون وزيری زير خروارها خاک خفته است (او بر اثر سرطان مُرد) می‌شود همه کاسه کوزه ها را سرش شکست.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


***

«اعليحضرت»ی که مو به مو وقايع را دنبال می‌کرد و از سرانجام حميد اشرف می‌پرسيد،، در مصاحبه اش به شکرالله پاکنژاد اشاره داشت، نسبت به صفر قهرمانی کنجکاو بود... و به شهادت گزارش امثال پرويز راجی، مو را از ماست می‌کشيد، آيا ممکن بود اين جريان را مسکوت بگذارد و توضيح نخواهد؟ يک گزارش در ساواک و جاهای ديگر در اين مورد نيست.
من دلائل ديگری هم دارم که نشان می‌دهد اين عمل با تصميم قبلی انجام شده است...(...)...

***

بيداد شيخ، ستم دوران شاه را توجيه نمی‌کند

در دستگاههای اطلاعاتی و امنیّتی، حيطه بندی وجود دارد. اگر برای مثال، يک کارمند ساده اداره کل سوم ساواک مدعی شود من از چگونگی سر به نيست شدن ۹ زندانی (۲۹ فروردين ۱۳۵۴) اطلاع ندارم و چند و چون شکنجه و شوک الکتريکی را نمی‌دانم، از او پذيرفته می‌شود چون حيطه اطلاعاتی‌اش محدود است اما مدير کل اداره سوم ساواک نمی‌تواند خودش را به آن راه بزند. اگر هم روايت بهمن نادری پور (تهرانی) اين اشکال و آن اشکال را دارد، خب، حالا جا افتاده است. شما می‌گوئيد واقعی نيست؟ بفرمائيد هاتوا برهانکم ان کنتم صادقين...
مستند رّد کنيد و بالاخره پاسخ بدهيد وگرنه تا قيام قيامت اين سئوال باقی خواهد ماند.

فردا نه پس فردا همه می‌ميريم و شما نيز. به آفتاب و مهتاب قسم نفرينها و آفرينها همه بی ثمر است و اين دنيا به هيچکس وفا نمی‌کند. اين حلقه های مفقوده را روشن کنيد.

چه زيبا گفت برتراند راسل:
Ask yourself only what are the facts and what is the truth that the facts bear out….
بايد ببينيم واقعيت ها چيستند و اين واقعيت ها بر چه حقيقتی دلالت دارند. نبايد آنچه را دوست داريم حقيقت داشته باشد، يا فکر می‌کنيم حقيقت بودنش برای جامعه مفيد است، ما را از راه به در کند.

***

درست است که در سال ۶۰ روزهايی بود که در اوين بيش از ۱۰۰ زندانی به رگبار بسته می‌شدند و جمع زندانيانی که در دوران شاه به خاک افتادند، فقط ۳۱۲ نفر بود اما بيداد شيخ، ستم دوران شاه را توجيه نمی‌کند. هرگز مردم شريف ايران روايت آقای ثابتی را از به اصطلاح فرار بيژن جزنی و ذوالانوار و... نمی‌پذيرند.

مقام امنيتی ابروکمانی در گفتگو با کريستين دلانوا داستان جديدی می‌سازد:
«زندانيان با کندن نقبی زير سلولشان در زندان قصر سعی کرده بودند از آنجا فرار کنند. به اين دليل آنان به زندان اوين انتقال يافتند و آنجا شروع کردند به تحريک زندانيان ديگر به شورش. پس از آن بود که تصميم گرفته شد آنان را برای مراقبت بهتر به زندان کميته مرکزی انتقال دهند. بين راه انتقال به زندان جديدشان، آنان سعی کردند از دست زندانبانان‌شان بگريزند و اينان تيراندازی کردند. چند نفری از آنان کشته شدند. اين توطئه کثيف، آنان را به مرتبه قهرمانی ارتقا داد، در حاليکه برخی از انان در دو يا سه سالی که در پيش بود از زندان آزاد می‌شدند. مامورين ساواک هيچ زندانی را نکشه اند چه در درون زندان چه در بيرون زندان...» (کتاب ساواک کريستين دلانوا صفحه ۲۱۷)

آقای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» از يک «خانه خراب» ! به نام پروفسور «بوم مزون» ياد می‌کند که نامبرده در دروس misinformation (اطلاعات گمراه کننده و غلط) و Disinformation (تکنيک هايی که با استفاده از آن تصويری اشتباه از واقعيت داده می‌شود) سفارش می‌کرده در نقل اخبار و گزارشهای خودتان، بايد چندين و چند خبر درست بيآوريد تا بتوانيد لابلای آن، اخبار غير واقعی را هم بگنجانيد... (صفحه ۵۹۹)

آقای ثابتی در کتاب در دامگه حادثه سفارش «بوم مزون» را آويزه گوش دارد.


کميته مشترک، زيرمجموعه اداره کل سوّم ساواک بود

برخوردی را که ۳۰ مرداد سال ۵۳ «مقام امنيتی ابروکمانی»، با پدر بزرگوارم «هوشنگ عيسی بيگلو» داشته در نظر نمی‌گيريم، از يادمان آقای لطف الله ميثمی (صفحه ۱۶ کتاب آنها که رفتند) و خاطرات خانم ويدا حاجبی (صفحه ۱۶۳کتاب يادها) هم می‌گذريم.

فرض می‌کنيم ايشان نبوده که دستور شکنجه ويدا حاجبی را داده، فرض می‌کنيم مقام امنيتی، هنگام بازجويی از «اسدالله مفتاحی» هم ناظر نبوده و عموی او را برای نصيحت کردن بالای سرش نياورده و همه اين اخبار، الکی است که يک مشت تروريست ساخته اند و ايشان هميشه با هرچيزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هيچ وقت خودش نه شکنجه را ديده و نه بازجويی کرده است.
ولی می‌دانيم کميته مشترک، زيرمجموعه اداره کل سوّم ساواک بود و اداره کل سوّم ساواک همزاد پرويز ثابتی!

اغراق نمی‌کنم. ثابتی شاه بود. دوباره می‌گويم در عمل، ثابتی شاه بود و خرش خيلی می‌رفت و او نمی‌تواند «عاملّيت» و «آمريت» را از هم جدا ‌کند و بگويد:
«من هميشه با هرچيزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هيچ وقت خودم نه شکنجه را ديده و نه بازجويی کرده ام.»

اگر آقای ثابتی و هم‌رديف های ايشان، خودشان کابل نزده يا زندانی را شوک الکتريکی نداده اند، آمرّيت پيدا و ناپيدايشان بر شکنجه‌گران و دستگاه سرکوب نفی نمی‌شود.

شگفتا که ابراز تأسف ايشان نيز از شدّت عمل نسبت به زندانيان سياسی، در گيومه و «به شرط هندونه» است.

چون در اين سالها بسياری از اعضای گروهها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمانهای مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شدت عملی نسبت به زندانيان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن «ابراز تاسف» می‌کنم.


همه از صغير و کبير، بند شلوارشان شَل است!

مقام امنيتی رژيم شاه نيز دست کمی از پرونده سازان رژيم جديد ندارد. اينها نيز برای زمين زدن زندانی، مسائل اخلاقی را علَم می‌کنند. فرض کنيم آنچه پرويز ثابتی در مورد غلامحسين ساعدی گفته واقعی است اما اينهم واقعی است که او از رنج ستمديگان رنج می‌برد. می‌رفت در جنوب شهر و آنجا خدمت می‌کرد درحاليکه می‌توانست با تکيه بر جاه و جلال عمويش (سرلشکر ساعدی) از همه بلايا (از جمله اذيت و آزار بازجويان محترم ساواک) در امان بماند و رسولی و غير رسولی مجبورش نکنند توبه نامه بنويسد.

اگر قرار بر جانماز آب کشيدن و تنزه طلبی است و آقای ثابتی اينهمه روی مسائل اخلاقی حساسّيت به خرج می‌دهند، پس چطوری تو روی والاحضرت اشرف و والاگهر شهرام نگاه می‌کردند؟ نکند همه آنچه نزديکترين دوست اعليحضرت (آقای اردشير زاهدی) در مورد خاندان سلطنتی و فساد بيش از حّد تيمسار نصيری و...نوشته، مزخرف و دروغ است؟ وارد شدن به اينگونه مسائل چه دردی را دوا می‌کند؟ از زمين زدن ساعدی و غير ساعدی چه نتيجه ای می‌خواهيم بگيريم؟ چی را می‌خواهيم ثابت کنيم؟

***

در غيبت امثال سرلشکر حسن پاکروان که اهل شعور و فرهنگ بودند، ساواک، فرهنگ‌ورزان دردمند جامعه ما را دستگير يا به خودسانسوری دچار می‌کرد تا کسانی چون حاج شيخ احمد کافی و شيخ محمد تقی فلسفی ميدان‌دار باشند. (اگر هم چنين نمی‌خواست، نتيجه جز اين نبود.)

برخلاف گفته آقای ثابتی در کتاب در دامگه حادثه فروپاشی رژيم گذشته به اين دليل نبود که «شاه ول کرد و ملت هم دست به خودکشی زد» (صفحه ۵۳۰ و...)

ما دچار خفقان بوديم و شاه و مريدانش سکوتی را که آبستن فرياد و سرشار از ناگفته ها بود، رضايت مردم می‌پنداشتند و ساواک خر خودش را سوار می‌شد. واقعش اين است که خفقان سياسی با سياستهای رژيم شاه که مقام امنيتی ابروکمانی هم از صاحب منصبان و کارگزارانش بود رابطه ای مستقيم داشت.
ستم و سرکوب، نبود احزاب، (تک حزبی بودن رژيم شاه)، دستگيری جوانان دبيرستانی، دستگيری رهبران جريانهای سياسی علنی از جمله مهندس بازرگان و شاپور بختيار...

نارضايتی همگانی جامعه را دامن زد و البته و صد البته وقتی آسمان ميهن تيره و تار ‌شود، رعد و برق انقلاب حتمی است.

ستم و سرکوب بود که مردم ستمديده ايران را عاصی کرد. مبنا اين است نه کارتر و مارتر. شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود.

ظلمات پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و ُملا ُخورشدن آنهمه رنج و شکنج، فقط در گواِدُلوپ و آخرين بازی ماهرانه کارتر و فقرعنصرذهنی مردم ريشه ندارد. جدا از استبداد شاهانه (که آقای ثابتی آنرا به گردن مصدق می‌اندازد) ندانم کاری و بی فرهنگی مسئولين امنيتی که ديواری کوتاهتر از امثال ساعدی پيدا نمی‌کردند، نقش بسيار داشت.

آن ندانم کاری و بی فرهنگی هنوز هم باقی است. اهانت به دکتر مصدق و ياوه گويی عليه دکتر شريعتی و جلال و ساعدی...، آب در هاون کوبيدن است.


راست ها را نگفتن نوعی دروغگويی است

آقای ثابتی وقتی کاستی های اسدالله علم و اشرف پهلوی را برمی شمارد به درستی روی نقاط مثبت آنان هم انگشت می‌گذارد اما نوبت به دکتر مصدق که می‌رسد «عوام فريبی و توهم مصدق» برجسته می‌شود و با اينکه «در ميهن پرستی او ترديد نمی‌توان کرد»، لقب ديکتاتور می‌گيرد و همه کاسه کوزه ها را بر سر او می‌شکند.

در منطق آقای ثابتی دشمنان استبداد و ارتجاع، اهل منقل و وافورند.
در صفحه ۲۷۹ کتاب «در دامگه حادثه»، دکتر علی شريعتی هم ترياکی می‌شود !
اين قضاوت زشت و آلوده «از آن دروغهايی است که اسفناج روی سر آدم سبز می‌شود.»

البته در سخنان آقای ثابتی نکات درس آموز و با اهمّت کم نيست. واقعات اتفاقيه بويژه حول و حوش انقلاب با صداقت تشريح شده و وی چندين سر و گردن از زاهدان رياکار بالاتر است اما متاسفانه جدا از پرونده سازی، راست‌ها را هم نمی‌گويد.

او بخوبی می‌داند هنگاميکه صليب سرخ جهانی دست شکنجه‌گران را در حنا گذاشت، ساواک در خانه های امن خود، جان شماری از دستگير شدگان را با خوراندن سيانور و... گرفت اما به اينگونه وقايع اشاره هم نمی‌کند، گويی با شهر کوران طرف است.


پرويز ثابتی و اسب حضرت عباس

آقای ثابتی در صفحه ۵۸۸ کتاب در دامگه حادثه، می‌گويند «مذهب يک عامل بازدارنده است در ايران...يک چيز دگم است... و در صفحه ۶۴۹ با تأکيد به اينکه «من به اومانيسم باور دارم...و Agnostic (لاادری) هستم در وجود خداوند ترديد نموده و می‌گويند «من در زندگی هميشه انسانی خردگرا بوده ام...»... تا می‌رسند به مذهب شيعه که به قول ايشان بدترين شاخه دين اسلام است.

بعد در صفحه ۶۵۲ با سخنانی شبيه دکتر آرامش دوستدار و شجاع الدين شفا و کوروش آريامنش، اسلام و قران را زير ضرب می‌گيرند.

خب، با اينهمه روشنفکری و روشن بينی، چگونه ايشان با اعليحضرت همايونی کنار می‌آمدند که وقت و بيوقت از امام زمان و معجزه حضرت عباس و...دم می‌زد و نام همه پسرانش پسوند رضا داشت و خودش می‌گفت با عالم غيب در ارتباط است؟

مگر شاه نگفت بعد از تاجگذاری پدرم، به بيماری حصبه مبتلا شدم و يک شب «علی» (ع) را خواب ديدم که در دست راست خود شمشير ذوالفقار داشت و با دست ديگرش جامی حاوی يک نوع مايع به من خوراند و فردای آن شب حالم به سرعت رو به بهبود نهاد؟

مگر نگفت موقعی که به «امامزاده داود» رفتم، از فراز اسب به روی تخته سنگی افتادم ولی حضرت «عباس» با اسبش ظاهر شد و مرا گرفت و آهسته بر زمين نهاد؟

مگر در رژيم گذشته مرتجعترين آخوندها برو و بيا نداشتند؟ و مگر دستگاه (رژيم شاه) هوايشان را نداشت؟

مگر نه اينکه وقتی پاکترين فرزندان اين ميهن ستمديده در کميته مشترک زير شکنجه می‌رفتند، امثال حاج شيخ احمد کافی، در ذهن و روح هزاران نفر از مردم ساده و بی آلايش، زهر خرافات می‌ريختند و آنان را به شيون وامی‌داشتند؟ مگر جلوی چشم چندين هزار نفر مردمی که برايشان روضه و نوحه می‌خواند نگفت تلفن را بياريد.می‌خواهم به کربلا و به حضرت عباس زنگ بزنم. تلفن را آوردند و او جلوی چشم همه شماره گرفت و گفت کربلا. ابوالفضل علمدار...و بعد از سکوتی ممتد، زار زار گريه سر داد و نعره زد: مردم ابوالفضل علمدار دست ندارد که تلفن را بگيرد و جمعيت به سر و کله خودش زد...

جناب آقای ثابتی انگار فراموش کرده اند که دستگاه ساواک و از جمله مسئولينی چون خود او در قدرت گيری جريان راست ارتجاعی چه نقش تعيين کننده ای داشته اند. حتی اگر از ايجاد فضای سرکوب و پيشگيری از رو شدن نظرات مختلف در سطح جامعه بگذريم، کمک دستگاه ساواک به تقويت و سازماندهی روحانيون مرتجع و دين فروش را نمی‌توان فراموش کرد.

در پخش و اشاعۀ نخستين فتوای نجس و پاکی توسط روحانيون در زندان شاه، ساواک نقش بسيار داشت و من در مقاله «سپاس سپاس اعليحضرتا» آنرا نشان داده ام.

بيشترين تقصير نه با کافی و خلق الله، که با زمامداران بی‌کفايت و امنیّتی بود که نيروهای ترقی خواه را که قصدشان زدودن غبار از رخ دين بود به بند می‌کشيدند و برای «گوهر مراد»هايشان هم پاپوش می‌دوختند.

در دربار شاه به روشنفکران ايران به جای انتلکتوئل, عن - تلکتوئل گفته می‌شد و اسدالله علم هم می‌نوشت از عن تلکتوئل ها، تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقی مانده است. (يادداشتهای اسدالله علم جمعه ۵/۱۰/۴۸)
عَلم می‌گويد که خود اعليحضرت با اين گونه به کار بردن کلی می‌خنديد!


آزادی در شيوه برخورد به مطلب، حق مقدس هر فردی است

طرف صحبت آقای ثابتی، (که زحمت زيادی روی پاورقی ها کشيده است)، با دوست نزديک‌شان آقای امين فروغی (عضو سابق ساواک و کنسول نظام پهلوی در امارات) که حلقه وصل ايشان با آقايان مجتبی پاشايی و ثابتی و... بود، پيش از برنامه افق صدای آمريکا، به تعريف و تمجيد آقای ثابتی و توجيه عملکرد ساواک پرداختند.

***

طرف صحبت آقای ثابتی نيز آزاديخواهان ميهنمان را فلّه ای، تروريست خطاب کرده، آن مرداد گران را عزاداری بيست و هشت مرداد توصيف نمودند و مدعی شدند ساواک با کسانی روبرو بوده که می‌خواستند آب تهران را مسموم کنند !!
خب، هر کس آزاد است هر نظری می‌خواهد داشته باشد اما اگر پرسشگر، طعم زندان و شکنجه را چشيده بود، و با استبداد زير پرده دين به معنی واقعی کلمه مرزبندی داشت و سئوالات دقيق تری طرح می‌شد، خاطرات آقای ثابتی پروژه ای از سوی غير، تلقی نمی‌شد و ارزش بسيار بيشتری داشت.

________________________
پانويس

دکتر رضا رادمنش و عباس شهرياری جاسوس ۱۰۰۰ چهره ساواک

در ص ۱۶۴کتاب در دامگه حادثه از قول پرويز ثابتی آمده است:
عباس شهرياری (که با ساواک همکاری می‌کرد) گفت: «آوردن آقای رضا رادمنش به ايران با من، اما شخص شما بايد قول شرف بدهيد که او دستگير نشود»
گفتم اين کارها اصلاً شخصی نيست... با من صحبت شخصی نکن اما من قبول دارم که آمدن او به ايران و بازگشتش مفيد است...شاه گفته بود نه، نگذاريد اينها فکر می‌کنند که هر کسی می‌تواند بيايد داخل مملکت و برود بيرون...
من به عباس شهرياری گفتم «بگو رادمنش بيايد!» پرسيد قول شرف شخصی؟ گفتم آقا جان بنده قول شرف شخصی اينجا ندارم...او هم گفت پس نمی‌آورم چون قول شرف شخصی نمی‌دهيد و در نتيجه رادمنش را نيآورد.
آيا آنچه آقای ثابتی تعريف کردند همه واقعيت است؟ خير.
ساواک (به کمک شهرياری) طرح ربودن دکتر رادمنش به ايران را می‌چيد. قرار شد او را به مرز قصر شيرين بکشانند و سپس وی را بيهوش کنند و به ايران ببرند. شهرياری دست به کار شد اما اجرای طرح درست با روز وقوع کودتا در عراق مصادف گشت و دکتر رادمنش نيز در خانه يک هوادار حزب کمونيست عراق پنهان شد. اين موضوع در صفحه ۴۵۱ خاطرات نورالدين کيانوری هم اشاره شده است.

تنظيم رابطه ثابتی با نصيری و مقدم
در کتاب در دامگه حادثه بارها نظر مثبت ثابتی را نسبت به «تيمسار نصيری» می‌بينيم. ثابتی تأکيد می‌کند نصيری «زن باره» و آلوده نبود.به لحاظ مالی هم آلوده نبود. (مضمون صفحه ۶۰۴)
البته آقای اردشير زاهدی نظر ديگری دارد:
«نصيری در شمال ايران و در کيش به ساختمان‌سازی سرگرم بود و فعاليت‌های اقتصادی می‌کرد. اشکال ديگر او علاقه مفرطش به ارتباطات جنسی گسترده با زنان بود و اوقات خود را به اين امور می‌پرداخت...» (آخرين روزهای شاه به روايت زاهدی)
ثابتی با نصيری رابطه خوبی دارند اما با سپهبد ناصر مقدم آبش در يک جوی نمی‌رود. جدا از اينکه نصيری و ثابتی هردو همشهری و اهل سنگسر هستند، نصيری بر خلاف ثابتی قدرت تحليل نداشت اما مقدم افسر بسيار باسوادی بود و تحت تأثير قرار نمی‌گرفت.

بازديد هيأت ساواک از زندان مخفی در حومه لندن
سال ۵۳ ساواک در صدد بود با استفاده از تجارب و وسائل و تکنيکی که در ساختمان زندان های انگلستان استفاده می‌شد زندان جديدی بسازد و از سرويس انگلستان خواسته بود تا امکان بازديد چند نفر کارشناس ساختمانی و متخصصين مربوطه ساواک را از آن کشور بدهد.
هدف، بازديد از يک زندان به کلی سری در نود مايلی لندن بود که در آن مبارزين و چريک های ايرلندی نگهداری می‌شدند. يکی از کسانی که پيشنهاد شد عضو هيئت ساواک باشد، سرهنگ (بعداً سرتيپ) وزيری بود. در اين مورد سندی موجود است که تاريخ آن دو روز بعد از قتل ۹ زندانی (جزنی و ذوالانوار...) است. وزيری همان کسی است که آقای ثابتی می‌گويد زنگ زده و به ايشان خبر به اصطلاح فرار زندانيان را اطلاع داده است.
اشکال و مسئله آقای ثابتی فراتر از اين يا آن ايراد به کتاب او است.
همانطور که در آغاز اشاره کردم اشکال و مسئله مقام امنيتی رژيم شاه فراتر از اين يا آن ايراد به کتاب او است. آقای ثابتی دستش به جنايات ساواک آلوده است و برخورد با اين کتاب، به عنوان کتاب خاطراتی در ميان انبوه خاطرات ديگر درست نيست.
ايشان به علت سوابقی که در دستگاه امنيتی رژيم شاه داشته اند، از نظر حقوقی و قضائی زير سئوال هستند و تا زمانی که يک کمسيون حقيقت ياب مردمی به چنين اتهامی رسيدگی نکرده، بقيه حرف ها اهميت زيادی ندارد. البته بنا بر اعلاميه جهانی حقوق بشر هر شخصی متهم به جرمی کيفری، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابرقانون، در محکمه ای علنی که تمامی حقوق وی در دفاع از خويشتن تضمين شده باشد، بيگناه تلقی شود و تا مدارک و مستندات حقوقی کافی به دادگاه صالح ارائه نشود و دادرسی عادلانه ای صورت نگيرد، اصل يازدهم اعلاميه حقوق بشر (اصل برائت) است که حرف آخر را می‌زند...

***

کتاب در دامگه حادثه با همه «پورموشن» promotion و تبليغاتی که در مورد آن شد، (گويی آتش تهيه و پيش‌زمينه ای برای آلترناتيوسازی است)، نمايه (INDEX) ندارد.
من اينجا شماری از وقايع و صفحات مربوط به آن را می‌نويسم.
دستگيری دکتر محمد رضا جوشنی املشی و حمله به پايگاههای فدائيان و حساسيت شاه به ماجرای حميد اشرف ص ۲۴۸
نقش حسين فردوست در معرفی سرلشگر شاکر و سرلشگر شادمهر و سرلشگر فربد به دولت بازرگان صفحه ۲۵۴
ماجرای کشته شدن بيژن جزنی و کاظم ذوالانوار و...(۹ زندانی) صفحه ۲۵۶
سيروس نهاوندی و سازمان رهايی‌بخش خلق ايران صفحه ۲۶۳
جاسوس ۱۰۰۰ چهره عباس شهرياری (سهيل) و حساسيت شاه نسبت به او صفحه ۲۷۵
مسعود رجوی و ادعای آقای ثابتی برای نجات وی از اعدام صفحه ۲۸۱
با تلاش ثابتی (و سپهبد جعفری و سپهبد بهزادی)، سی و چند نفر از زندانيان اعدام نمی‌شوند.صفحه ۲۹۵
جواب رّد دکتر يدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان به پرويز ثاتبی
او خواسته بود آندو از مجاهدين بخواهيد دست از اعمال خود بردارند...و نظر مهندس بازرگان: شاه راهی باقی نگذاشته...صفحه ۳۱۶
نظر «پاک و پاکيزه» پرسشگر کتاب: «شريعتی نمی‌توانست يک کلاس ۱۸ نفره را در دانشگاه کنترل کند»!! صفحه ۲۷۹
گفتگوی ثابتی با دکتر علی شريعتی و خط و نشان کشيدن برای او که جای تو در زندان است...صفحه ۲۷۹
تلاش سپهبد ناصر مقدم برای آزادی زندانيان سياسی و نظر ثابتی که آزادی زندانيان باقی مانده از زندان، خيانت به کشور است...۴۶۱
از قول ثابتی در صفحه ۵۴۴ آمده:
قره باغی روز ۴ آبان (سال ۵۷)...به من تلفن زد و گفت:
«اعلحضرت فرمودند به ثابتی بگوئيد اين يارو صفر قهرمانی کی بوده که مردم اينهمه از وی تجليل و تمجيد کرده اند؟»
گفتم اعليحضرت مگر نمی‌دانند که من از ديروز برکنار شده ام؟

همنشين بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016