اينهمه آخرين فرصت! الاهه بقراط، کيهان لندن
"اسلامگرايی" نه بهمثابه نيروی محرکهای که آينده را رقم خواهد زد بلکه بيشتر بهعنوان سنگ عظيمی که به پای جوامع مسلماننشين بسته شده تا آنها را اتفاقأ از حرکت به سوی آن آينده باز دارد، در مرکز تحولات سه دههی اخير قرار گرفته است. "رجعت" و "بازگشت" مفاهيم کليدی اسلاميسم هستند و اسلامگرايان در تناقض بين به کار گرفتن ابزار مدرن برای "رجعت" به شرايطی که اين ابزار در آنها هيچ کاربردی نمیتواند داشته باشد، دست و پا میزنند. آنها قادر به درک اين حقيقت نيستند که اين ابزار را نمیتوان از مبانی فکری مخترع و مولد آنها جدا ساخت!
کيهان لندن ۲۶ آوريل ۲۰۱۲
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
زمامداران پيشين چند کشور عربی مانند عراق و تونس و ليبی و مصر «آخرين فرصت»ها را تشخيص ندادند. کسانی مانند صدام و قذافی حتا جان بر سر اين «فرصت نشناسی» نهادند.
«آخرين فرصت» که گاه به تکرار اعلام میشود، کارکردِ داستان «چوپان دروغگو» را دارد. چون بسياری از اين «آخرين فرصت»ها بيشتر شوخی است، کسی آنها را جدی نمیگيرد. ولی سرانجام يکی از آنها واقعا «آخرين فرصت» خواهد بود! چنين وضعيتی را شايد بتوان به «رولت روسی» نيز مانند کرد: همه میدانند يک گلوله قطعا شليک خواهد شد، اما کسی نمیداند کی و در مغز چه کسی! جامعه جهانی جزو شرکت کنندگان در اين «رولت» نيست بلکه سازماندهنده و ناظر آن است.
در اين روزها که بار ديگر فرياد «آخرين فرصت» برای رژيمهای سوريه و ايران فضا را انباشته است، در «رولتِ روسی» منطقه فعلا دو بازيگر باقی ماندهاند: رژيم بعثی بشار اسد و رژيم ولايت فقيه سيدعلی خامنهای. يکی از اين دو، گلوله را به مغز خود شليک خواهد کرد، بدون آنکه ديگری دليلی برای شادمانی و نجات داشته باشد: آخرين فرصت برای او نيز با شليک اين گلوله به پايان خواهد رسيد.
واشنگتن و مسکو و پکن
من میپذيرم که ديکتاتوریهای سنتی در جوامع عربی به همراه رشد روزافزون جمعيت جوان آن کشورها، در کنار انقلاب ارتباطات که سطح توقع زندگی اجتماعی و اقتصادی را به شدت در آن کشورها بالا میبرد، و انسداد اقتصادی، از يک سو به دليل مستبدان حاکم و از سوی ديگر به دليل روند جهانی شدن به ويژه در زمينه اقتصاد، دير يا زود همه آن کشورها را دچار تلاطم اجتماعی میکرد. تلاطمی که نه تنها ميل به پيشرفت و آزادی را در جامعه به سطح میکشد و فعال میکند، بلکه نيروهای واپسگرا را نيز به همان ميزان به دفاع از هويت و حفظ منابع قدرت سنتی خود در جامعه وا میدارد.
اين را اما نمیتوانم بپذيرم که کشورهای ديگر، از همسايگان آنها تا آنچه به «جامعه جهانی» معروف شده، از چين و روسيه تا اروپا و آمريکا، با بروز نخستين نشانههای تلاطم و تغيير، دست روی دست میگذارند و تماشا میکنند تا مردم آن جوامع با تکيه بر بنيه خود، راهی را در پيش گيرند که خود گمان میکنند برايشان بهتر است. برعکس، آنها با تمامی امکانات وارد عمل شده و آدمهايی را که در آب نمک خواباندهاند و گروهها و دستجات وابسته به خود را، همگی به کار میگيرند تا بر مسير تحولات اجتماعی در اين يا آن کشور تأثير بگذارند و آن را به جهتی هدايت کنند که خودشان گمان میکنند، درست است. اين پديده را ما ايرانيان در انقلاب اسلامی نيز به چشم ديديم و تجربه کرديم.
در اين ميان «جامعه جهانی» نه گاه، بلکه اغلب، مرتکب اشتباهات مهلک میشود. رشد اسلامگرايی به عنوان يک پديده واپسگرا در پاسخ به گسترش تفکر دمکراتيک و مبتنی بر حقوق بشر در جوامع آسيايی و آفريقايی که پيامدهای آن به شدت با آموزشها و شريعت فرقههای مختلف اسلامی در تقابل قرار میگيرد، بدون ارزيابی مرگبار «بلوک غرب» از اسلامگرايی به مثابه ابزاری در «جنگ سرد»، امکان نداشت. آن هم در شرايطی که کمتر کسی بود که نداند «بلوک شرق» و اسلامگرايان در يک نکته مهم با يکديگر توافق کامل دارند: مبارزه ضدامپرياليستی! اين «توافق» ايدئولوژيک، بعدها، پس از آنکه «بلوک شرق» فرو پاشيد و «جنگ سرد» به پايان رسيد، زمينه همکاریهای مشترک سياسی و اقتصادی را بين وارثان «بلوک شرق» و گروهی از اسلامگرايان که از جمله در ايران به قدرت رسيدند، فراهم آورد.
استانبول و بغداد و تهران
جغرافيای سياسی جهان در طول تقريبا دو دهه چنان تغيير کرده است که بدون شگفتی نمیتوان به نظاره آن نشست. «اسلامگرايی» در مرکز اين تغييرات قرار گرفته است. البته نه آن گونه که رژيم جمهوری اسلامی تبليغ میکند، به مثابه نيروی محرکه تغييراتی که آينده را رقم خواهد زد بلکه بيشتر به عنوان سنگ عظيمی که به پای جوامع مسلمان نشين بسته شده تا آنها را اتفاقا از حرکت به سوی آن آينده باز دارد!
«رجعت» و «بازگشت» مفاهيم کليدی اين اسلاميسم هستند و اسلامگرايان در تناقض بين به کار گرفتن مدرنترين ابزار جنگی و علمی و تبليغی، برای «رجعت» جوامع به شرايطی که اين ابزار در آنها هيچ کاربردی نمیتواند داشته باشد، دست و پا میزنند. آنها قادر به درک اين حقيقت نيستند که رابطه متقابل ابزار مدرن زندگی سياسی و اجتماعی با آنچه که توانسته اين ابزار را به وجود آورد، يعنی انديشه علمی، پويا و مدرن، چنان در هم تنيده است که نمیتوان اين ابزار را از آن انديشه مخترع و مولد جدا ساخت!
اگر «برنامه اتمی» جمهوری اسلامی برای رژيم و مردمی که زير بمباران تبليغاتی آن قرار دارند، نوعی «اقتدار» به شمار میرود، اينک در «آخرين فرصت»هايی که در استانبول و سپس در بغداد در اختيار رژيم قرار میگيرد، تهران بايد همان مردم و يا دست کم هواداران خود را قانع کند که لازم است اين «اقتدار» را وا نهاد آن هم در حالی که کمتر کسی است که باور داشته باشد جمهوری اسلامی فقط برای مصارف صلح آميز هستهای متحمل اين همه هزينه اقتصادی تصورناپذير و سالها فشار و انزوای سياسی و تحريم شده است حال آنکه به ارزيابی کارشناسان، ايران به دليل شرايط اقليمی و منابع طبيعی، بيش از هر کشور ديگر منطقه میتواند به توليد انرژی با هزينهای به مراتب کمتر از انرژی اتمی بپردازد. اينکه زمامداران جمهوری اسلامی و مبلغانش به جای اشاره به کشورهای ديگر منطقه مانند ترکيه و عربستان سعودی و حتا کشورهای حاشيه خليج فارس که از رشد اقتصادی مناسب برخوردارند، مرتب به پاکستان و هند و اسراييل گريز میزنند، خود نشانگر اين است که دغدغه حکومت در پافشاری بر روی چرخه توليد هستهای برای توليد انرژی و رشد اقتصادی کشور نيست. بگذريم از نشانههای ديگر مانند بر باد رفتن درآمد ميلياردی نفت که بيش از آنکه صرف پيشرفت مُلک و ملت شود، خرج اتينا میشود.
بخشی از اين «اتينا» البته بازوهای تروريستی رژيم در خارج از ايران است که گاه به صراحت به عنوان ابزار فشار روی کشورهای غربی به آنها اشاره میشود. اينک با اين «آخرين فرصت» که ظاهرا در اختيار جمهوری اسلامی قرار گرفته است، رژيم ايران بايد به محاسبه اين معادله چند مجهولی بپردازد که با کوتاه آمدن از بلوف اتمی (کاری که معمر قذافی کرد و صدام حسين نکرد و با اين همه هر دو سرنوشت مشترکی يافتند!) چه به دست خواهد آورد؟! اساسا «آخرين فرصت» چه معنايی دارد؟! «آخرين فرصت» برای چه؟! برای از دست دادن چه چيز و به دست آوردن کدام امتياز؟! آيا اين هياهو با نوشيدن جام زهر اتمی توسط رژيم ايران پايان خواهد يافت؟! يا تازه آغاز ماجرايی ديگر خواهد بود؟ مگر رژيم ايران با نوشيدن جام زهر آتشبس در جنگ عراق و قطعنامه ۵۹۸ چه تغييری در سياستهای ماجراجويانه خود داد که حالا بدهد؟! مگر نه اين است که اتفاقا برنامه اتمی رژيم با پذيرفتن همان آتش بس فعال شد؟!
من فکر میکنم با تمام توان بايد برای عادی شدن رابطه ايران، با هر رژيمی که باشد، با جامعه جهانی و همه کشورها از جمله آمريکا تلاش کرد، زيرا اين رابطه عادی به سود مردم و کشور است. اما مطلقا نبايد آنقدر سادهانديش بود که گمان کرد سرنوشت همه چيز به اين رابطه بستگی دارد! به ويژه آنکه زمامداران رژيم مافيايی ايران که منابع سياسیاش در یَدِ قدرت ملايان و نظام ولايت فقيه و منابع اقتصادیاش در دست سپاه پاسداران و خانوادههای تبهکار است، نه از اين رابطه بلکه از تبعات آن که به آنها تحميل خواهد شد، بيشتر هراس دارند. علاوه بر تجربه خود ايران و کشورهای منطقه، تجربه جهانی نيز نمونه خوشايندی در اختيار آنها نمینهد: هم رژيمهای کمونيستی بلوک شرق با گذر از «جنگ سرد» و آغاز رابطه عادی با «دشمن» پيشين مجبور شدند خيلی زود جای خود را به دمکراسی بدهند و هم پيش از آن، هيچ رژيمی به اندازه رژيم فاشيست هيتلر مناسبات عادی و حتا دوستانه با دولتهايی (از جمله اتحاد شوروی) نداشت که بعدا به عنوان «متفقين» آن را از نقشه سياسی جهان محو کردند!