سيستمی که بنايش بر دروغ بنياد گرفته است، محمد جعفری
نظر به اينکه اين روزها در تلويزيونهای جمهوری ولايت مطلقهی فقيه فيلم سريال گونهای به نام "روحالله" که بر پايه دروغ ساخته شده در جريان است و از آنجا که آقای محسن رضائی، هاشمی رفسنجانی، دری نجفآبادی و... در اين سريال دست به دروغهای فاحشی زدهاند، و دورغهايشان متوجه جبهه ملی، نهضت آزادی، و آقايان مهندس بازرگان، قطبزاده، دکتر يزدی، و بهويژه بنیصدر است؛ سعی میشود که اجمالاٌ يکی از دروغهای فاحش که عبارت از "جاسوس سيا بودنِ" بنیصدر است را برای خوانندگان محترم روشن سازم
در اين مختصر نمی خواهم به اين مسئله بپردازم که اين سيستم چگونه بر دروغ بنياد گرفته است. صاحب اين قلم در دو مقاله مختصر که در سايت گويا منتشر شده و سپس در سايتهای ديگر انتشار پيدا کرد، بخشی پايه ای از سيتمی که بر دروغ بنياد گرفته است را توضيح داده ام (۱) و نيز دروغ بودن سيستم ولايت و ولايت مطلقۀ فقيه، از زوايای مختلف درون دينی را در کتاب « ولايت فقيه، بدعت و فرعونيت بنام دين» مفصل شرح داده ام.
اما نظر به اينکه اين روزها در تلويزيون های جمهوری ولايت مطلقۀ فقيه فيلم سريال گونه ای بنام «روح الله » که بر پايه دروغ ساخته شده در جريان است، هدفم در اين نوشتار نشان دادن دروغهای اين سريال نيست، چرا که اگر کسی بخواهد همۀ دروغهايش را روشن کند، خود کتاب قطوری خواهد شد و در اين مقال نمی گنجد. اما از آنجا که آقای محسن رضائی، هاشمی رفسنجانی، دری نجف آبادی و... در اين سريال دست به دروغهای فاحشی زده اند، و دورغ هايشان متوجه جبهه ملی، نهضت آزادی، و آقايان مهندس بازرگان، قطب زاده، دکتر يزدی، و بويژه بنی صدر است. سعی می شود که اجمالاٌ به يکی از دروغهای فاحش که عبارت از «جاسوس سيا بودنِ» بنی صدر است را برای خوانندگان محترم روشن سازم. گرچه من در کتاب «گروگان گيری و جانشينان انقلاب» و « پاسخ به نقد دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران به مديريت آقای عباس سليمی نمين در باره کتاب گروگانگيری و جانشينان انقلاب» (۲) به اين مسئله مشروح پرداخته ام. ولی در اينجا و به مناسبت پخش سريال مملو از دروغ « روح الله » به گوشه هائی از مسئله پرداخته می شود.
ابتدا، خانم معصومه ابتکار، که يکی از گروگانگيرها است، در سال ۲۰۰۰ ميلادی کتابی در بارۀ تسخير سفارت آمريکا تحت عنوان «تيک اُور اين تهران» ( take over in tehran)که توسط انتشارات «تالون بوکز» در کانادا به چاپ رسيد و ترجمه فارسی اين کتاب بنام « تسخير » نيز در سال ۱۳۷۹ در تهران توسط انتشارات اطلاعات چاپ شد.
بايد عرض کنم نه تنها کتاب خانم معصومه ابتکار و ساير مطالب عنوان شده از جانب رهبران آشکار گروگان گيری نظير آقايان موسوی خوئينيها، عباس عبدی، ابراهيم اصغرزاده، محسن ميردامادی و... در مورد گروگان گيری و عواقب خفت بار و زيانباری که برای ملت ايران در پی داشته و همچنان دارد لب از لب نگشوده و پيوسته در نوشتارها يا مصاحبه ها يا خاطراتشان به مسائل حاشيه ای که فقط به درد توجيه اعمال خلاف قانون و اخلاق خود و ديگران فريبی می خورد پرداخته اند، لازم ديدم نکاتی را که خود از نزديک شاهد بوده ام يا تحقيقاً به آن رسيده ام تحرير کنم.
تا آنجا که من مطالعه کرده ام هيچکدام از گروگان گيرها به موضوعات سرنوشت ساز زير توجه نکرده اند: موضوعاتی از قبيل بلوکه کردن دارائی های کشور، تحريم اقتصادی و نظامی، انزوا ی کامل سياسی ايران، تعللهای عمدی در آزادی گروگانها، معامله بر سرآزادی گروگانها با ريگانيان و جمهوريخواهان آمريکا، چگونگی حکميت و پذيرفتن آن يا نقض استقلال قوۀ قضائيه، صرفنظر کردن از حق اصل دفاع از مصونيت دولتهای خارجی يا نقض استقلال بانک مرکزی ايران در برابر آمريکا، امضای قرارداد يکطرفۀ الجزايرکه بنا بگفتۀ رئيس هيئت داوران ايرانی آقای سيد محمود کاشانی نوع جديدی از قرار داد "کاپيتولايسيون" است و امضاء کننده آن بيانيه و قرارداد ننگين الجزاير آقای بهزاد نبوی نيز خود معترف بوده که در آينده خواهند گفت که نوعی از قرار داد وثوق الدوله را امضاء کرده است، خسارتهای عظيم اقتصادی و جنگ تحميلی عراق عليه ايران، کنارگذاشتن عمدی کارشناسان حقوقی و اقتصادی و بانکی از اين جريان چرا که ملی و وطندوست بودند و مشکلات و مصائب بسيار ديگری که گروگانگيری کارکنان سفارت آمريکا برای ملت و انقلاب تاريخی اش با خود بهمراه آورد.
ديگر زعمای جمهوری اسلامی نيز هر وقت در طول ۳۰ سال گذشته صحبتی از مسئلۀ گروگانگيری به ميان آمده از کنار آن گذشته و به رجز خوانی و شعار دادن هايی مانند تعبير آقای بهزاد نبوی که "به زيرکشيدن جناح خاصی از قدرت" تصريح می کند يا اين حرف واقعاً خنده آور که "بيانيه الجزاير از نظر سياسی يک مجموعه افتخار آفرين برای جمهوری اسلامی است" ويا "ما پوزه آمريکا را در رابطه با گروگانگيری به خاک ماليديم." و نظائر آن و به تعبير آقای سيد محمد خاتمی، کاری که برای خنثی کردن توطئه "وحشتناک آمريکا در مراکز بالای تصميم گيری و اجرائی جمهوری" لازم بود ويا شعار آقای رجائی که "ما موفق شديم به ياری خدا و همت هموطنان، بزرگترين مسئله تاريخی را حل کنيم." يا اين ادعا که "ما با گروگان گيری به بزرگترين دست آوردهای سياسی در تاريخ اجتماعی بشر دسترسی پيدا کرديم و موفق شديم بزرگترين قدرتهای طاغوتی را به زانو در آوريم." از اين نوع خالی بنديهای مبتذل ما در اين سال ها زياد شنيده ايم.
در اين جا توضيح کوتاه در باره وضعيت خانم ابتکار که تا اشغال سفارت آمريکا و تخصص و اشراف وی بر امور داخلی و بينالمللی داشته است، بعضی از ناگفته ها را آشکار می کند:
نيلوفر ابتکار در زمان اشغال سفارت آمريکا و گروگانگيری کارکنان سفارت ۲۱ ساله و دانشجوی سال دوم شيمی در دانشگاه پلی تکنيک (اميرکبير فعلی) بود. نيلوفر تا سن سه سالگی در تهران بوده و سپس چون پدرش برای ادامۀ تحصيل در دورۀ دکترا به آمريکا سفر می کند به اتفاق خانواده به آمريکا رفته و در ايالت پنسيلوانيا زندگی می کند و مدت شش سال ابتدائی را در مدرسۀ "هايلند پارک" شهر لوئيس تاون ايالت پنسيلوانيا ميگذراند.
وی نامش در آمريکا "مری- يا همان مريم- ابتکار" بود.
پس از بازگشت به تهران در مدرسۀ بين المللی تهران که با زبان انگليسی تدريس می شد به ادامه تحصيل پرداخته و پس از گرفتن ديپلم در دانشگاه پلی تکنيک در رشتۀ شيمی تحصيل دانشگاهی خود را شروع می کند. بنابراين وی به هنگام گروگان گيری ۲۱ ساله و دانشجوی سال دوم شيمی بود.
تا زمان گروگانگيری او " نيلوفر ابتکار" ناميده می شد.
بعد از پيروزی انقلاب و گروگانگيری نام وی به "معصومه ابتکار" نامی که هم اکنون نيز بدان ناميده می شود، تغيير پيدا کرد.
ملاحظه می کنيد که خانم ابتکاردر هر دوره ای از زندگی خويش متناسب با اوضاع و احوال زمان تغييرات لازم را داشته است. فکر نکنيد که خانم ابتکار در اين دگرديسی هم در نام و هم در روش، تنها است. در جمهوری اسلامی از اين قماش دگرديسی ها فراوان يافت ميشود و من يک نمونۀ از اين قبيل دگرديسی ها را در ۵ خرداد ۱۳۶۰، که در آن آقای "عين الله صادقی نيارکی" به "حسين صادقی نيارکی" تبديل شده بود و به دليل توطئه ای که مرتکب شده بود، ما آنرا با اسناد و مدارک تحت گزارشی با عنوان" بنام سرقت اسناد و مکتبی" در روزنامه انقلاب اسلامی فاش کرديم، چنان اين مسئله بر آقای خمينی گران آمد که يک روز بعد از انتشار آن، در سخنرانی ۶ خرداد ۱۳۶۰ خود، غير مستقيم ما را مورد حمله قرار داد و گفت:"... تا گفته می شود مکتبی آقايان مسخره می کنند، مکتبی يعنی اسلامی، آنکه مکتبی را مسخره می کند اگر متعمد باشد مرتد فطری است و زنش بر او حرام است، مالش بايد به ورثه اش داده شود، خودش هم بايد مقتول باشد..." (۳)
اين عمل دانشجويان به غير از خسارت عظيم و جبران ناپذيری که برای ملت ايران و سودهای کلانی که برای آمريکا و غرب در بر داشت که در تاريخ روابط بين الملل کمتر نمونه دارد، چيز ديگری بود؟ اگر اين عمل فقط به وسيلۀ تعدادی دانشجو (۴۰۰-۵۰۰ نفر)، انجام شد و تداوم يافت، نبايد بگوئيد چگونه ممکن بود اين تعداد دانشجو بدون داشتن امکانات مالی و لجستيکی و به ويژه نيروهای مسلح (سپاه پاسداران و کميته ها و سازمان مسلح مجاهدين انقلاب اسلامی) مدت ۴۴۴ روز گروگانهای خود را در "خانه های امنی" که در نقاط مختلف قرار داشت در اختيار داشته باشند؟
دانشجويان و اسناد سفارت
در يکی از مهمترين فرازهای کتاب « تسخير » از خانم ابتکار آمده است: "يکی از عواملی که موجب شد دانشجويان در سفارت حضور طولانی مدت پيدا کنند توفيق آنان در دستيابی به برخی اسناد بود که بعد از خراب شدن دستگاه کاغذ خردکن، مأمورين سيا موفق به نابودی آنها نشده بودند. همچنين دانشجويان به سرعت دريافتند که میتوانند برخی اوراق رشته رشته شده را به هم بچسبانند. خانم ابتکار در اين زمينه مینويسد: سپس در انتهای کريدور، در فولادی قفل شده ديگری پيدا کردند. آنها بالاخره به قلب ساختمان مرکزی رسيده و به زودی دريافتند در پشت آن در، ستاد جاسوسی سازمان سيا قرار دارد. جايی که هنوز چند نفر در آنجا پنهان شده و به سرعت سرگرم نابودی هزاران سند بودند. اسنادی که دخالت آمريکايیها را در امور ايران برملا میکرد. با وجود اين که مأموران امنيتی در آن اتاق تا ساعت دو بعدازظهر مقاومت کرده و حجم زيادی از اسناد را از ميان بردند، وقتی بالاخره دانشجويان موفق به ورود شدند فايلها و گاوصندوقهای دست نخورده به آنها اطمينان خاطر داد. ملت ايران هنوز به هزاران پرونده دست نخورده دسترسی داشت و به زودی مشخص شد بسياری از اين پروندهها مدرک جرم هستند.»(همان، ص۸۹)...اسناد به دست آمده موجب شد تا دانشجويان در مقام استفاده از کارمندان سفارت برای گويا سازی آنها برآيند زيرا اين اسناد توسط کسانی تهيه شده بود که اکنون عمدتاً در اختيار دانشجويان قرار داشتند: «تا پايان هفته، سيستم بايگانی نسبتاً منظمی ايجاد کرده بوديم که حاوی زندگینامه و شرح وظايف هر يک از گروگانها بود. اين پروندهها را با اطلاعاتی که از سفارتخانه يا صحبتها و مصاحبههای غيررسمی با گروگانها به دست میآورديم، روزآمد میکرديم. در حالی که برخی از آنها از دادن اطلاعات درباره سمت خود در سفارت اکراه داشتند، برخی ديگر مشتاقانه همکاری و مسايل را برای ما روشن میکردند.»(همان، ص ۱۱۷).
در فراز فوق يکی از علل طولانی شدن گروگانگيری و ماندن دانشجويان در سفارت و حل نشدن اين معضل به زعم دانشجويان دسترسی پيدا کردن به مدارک جرم عنوان شده است. در اين باره اما گفتنی است:
۱. در اينجا مشخص نشده است که اسناد جرمی که دانشجويان به آن دسترسی پيدا کرده اند، آيا اسناد جرم آمريکائيان است و يا اسناد جرم ايرانيان. اگر اسناد جرم ذکر شده، اسناد جرم آمريکائيان بوده است، در اين صورت از ابتداء تا انتهای گروگانگيری در جائی مشاهده نشد که اين اسناد جرم به دادگاهی ارائه و عليه آمريکائيان اقامه دعوا شده باشد. پس لاجرم می بايستی اسناد جرم ذکر شده، اسناد جرم خود ايرانيان باشد. اما در باره اينکه اين اسناد جرم چگونه عليه خود ايرانيان بکار برده شده اند، سخنی به ميان نيامده است. البته چون در حکومت جمهوری اسلامی همه چيز، به خصوص اگر پای مصالح واقعی مردم و ميهن در ميان باشد، در وهله اول سّری است، پس بايستی از آن ها در دادگاههای دربسته انقلاب استفاده شده و بسياری کسان را هم در طول سال های پس از انقلاب به وسيله همين اسناد از موقعيت انداخته باشند.
در اين رابطه يک مطلب مهم ديگر هم وجود دارد که چون در کتاب نيامده است مايلم در اين فرصت بيان کنم چرا که به نظرم چه بسا در کشف ابعاد تازه تری از موضوع گروگانگيری کمک کند. از ديد من، اگر آقای سعيد حجاريان که ارتشيان را در رابطه با اسناد سفارت مورد بازجوئی قرار می داده است، لب بگشايد، شايد بعضی از مسائل روشن تر شود. آقای حجاريان در گفت و گويی با عمادالدين باقی در پاسخ به اين سئوال که "پس شما هيچ وقت در کار بازجوئی نبوديد؟" پاسخ می دهد"...بعد از اشغال لانه جاسوسی هم مسئوليت پرونده های نظاميانی که با سرويسهای اطلاعاتی آمريکا مرتبط بودند يا با بخش سفارت آمريکا همکاری داشتند، يا عناصری که از درون نيروهای مسلح با سازمان سيا مرتبط بودند بر عهده من بود."(۴) و يا در رابطه با اين پرسش که وی چه نقشی در جريان اشغال سفارت داشته است او جواب می دهد:
"در اين مورد کسی تشکيک و ابهامی نکرده! کسی روی اينها ابهام ندارد. آن مواردی را که مکشوف شده (!) و روی آن "ان قُلت" گذاشته اند، بپرسيد!"
باقی: "بالاخره اشغال سفارت هم کم کم دارد برای نسل جديد تبديل به يک مسئله می شود."
"سعيد حجاريان: حالا اگر اين موضوع وقتی عَلَم شد و در روزنامه های راست عليه ما در اين مورد چيزی نوشتند، آن وقت جواب می دهيم."(۵)
از فراز فوق معلوم می شود که آقای حجاريان در جريان اشغال سفارت و پرونده نظاميان نقش مهمی داشته است. بر ايشان است که حداقل نقش خود را در اين رابطه برای ملت ايران که صاحب اصلی حق مطلع شدن ازآن هستند، توضيح دهند.
۲. از عاملان و گروگانگيرهای اصلی می پرسم، اسناد که در اختيار شما بود و می توانستيد هر نوع استفاده ای که می خواستيد از آن بکنيد پس چرا مانع آزادی گروگان ها شديد و آنها را در اختيار نگه داشتيد و اين همه بلای خانمان سوز بر سر ملت ايران آورديد؟ لاجرم طولانی شدن گروگان گيری و در اختيار داشتن آن ها بايستی دلايل ديگری داشته باشد. شما بايد آن دلايل را بيان کنيد. البته من تا جائی که توانسته ام در کتاب "گروگان گيری و..." دلايل به زعم خودم واقعی را که تا به امروز شما از بيان آن ها ساکت هستيد توضيح داده ام.
۳. در دنباله همان فراز ذکر شده از خانم ابتکار، آگاهانه و يا نا آگاهانه، جان کلام گفته شده است وقتی تصريح می شود که "اسناد به دست آمده موجب شد تا دانشجويان در مقام استفاده از کارمندان سفارت برای گويا سازی آنها برآيند زيرا اين اسناد توسط کسانی تهيه شده بود که اکنون عمدتاً در اختيار دانشجويان قرار داشتند، اين يعنی اينکه:
چون گروگان های آمريکائی در اختيار و در حقيقت زندانی آنان بوده اند، با مطرح ساختن اينکه شما آمريکائيان در کشور ما جاسوسی می کرده ايد و جاسوس هستيد و ما شما را به جرم جاسوسی محاکمه و زندانی ويا اعدام می کنيم، ترس و وحشت به جان آنان انداخته اند واز همان روشهائی که در زندانهای جمهوری اسلامی برای به خدمت گرفتن زندانيان بکار می برده اند و من در جلد دوم کتاب اوين، جامعه شناسی زندانی و زندانبان اين شيوه های ارعاب زندانی را يک به يک بر شمرده ام. در مورد گروگانها نيز اين روشهای غير انسانی را به کار می برده اند و بدين طريق در واقع می کوشيدند گروگان ها را به خدمت خود در آوردند و امروز روشن می شود که چرا نمی گذاشتند که گروه تحقيق و يا گروههای ديگر با همۀ گرو گان ها و يا بهتر بگويم زندانيان ملاقات کنند.
معمولاً در بين کارکنان سفارتخانه ها، مأموران اطلاعاتی نيز هستند و بنا به اطلاعاتی که توسط آقای قطب زاده و ديگران منتشر گرديد، در بين ۵۲ گروگان امريکائی۶-۷، نفر مأمور "سيا" وجود داشت. همه می دانيم که مأموران اطلاعاتی آموزش ديده و امتحان داده شده اند که در هر موقعيتی که پيش می آيد، چگونه می شود تفرقه بيندازند ودست افراد سرشناس، وطن دوست، آزاديخواه و مستقل و دموکرات منش را بدست خودی ها از دخالت در امور کشور کوتاه کنند. اگر غير از اين بود، جای اين سئوال باقی است که چگونه مأموران "سيا" و از جمله آقای "تامس آهرن" جاسوس حاضر شده اند، اسناد را برای شما گويا کنند؟
خانم ابتکار در زمينه اسناد موجود در سفارت، خود معترف است که «برنامهای که در سفارت مورد استفاده قرار میگرفت اسناد را به «دسترسی رسمی محدود»، «محرمانه»، «سری»، «فقط برای رؤيت» و «فوق سری» تقسيمبندی میکرد. در چند ساعت نخست اشغال آمريکايیها توانسته بودند بيشتر اسناد فوق سری و برخی از اسناد سری را نابود کنند. بنابر اين اسناد باقی مانده، اسناد درجه دوم بوده که بدست گروگانگيرها افتاده است و آنچه در مورد ايرانيانی که با سفارت کم و زياد رابطه ای داشته اند، به عنوان افشاگری انتشار پيدا کرد، غالباً بيوگرافی افراد، بعضی نظرات مأموران نسبت به فرد و يا افراد و يا احزاب و دستجات و يا استنباط مأموران از گفتگوهای خويش با افراد را در بر می گرفته است. سئوال اين است که مگر در يک نظام عادلانه دادگستری کسی با اينگونه اسناد و استنباطات مأموران اطلاعاتی، جاسوس می شود آن هم بدون مراجعه به دادگاه صالحه؟
اگر بتوان با اينگونه اسناد کسی را جاسوس اعلام کرد، بايد گفت که غالب کارکنان سفارت خانه ها در کشور، جاسوس هستند زيرا بخشی از اعمال سفارتخانه ها شناسائی افراد سرشناس، گروهها و احزاب، گروههای فشار، سياسيون موافق و مخالف، روحيات و روش ومنش آنها و...است.
حتماً می دانيد که در کشورهای غربی و آمريکا، بالاترين گناه نزد ملت و دولت آنها، فاش کردن اطلاعات سری و فوق سری آنان است، مگر اينکه زمان انتشار آنها فرا رسيده باشد که در اين حالت هم دولت خود از کانال رسمی منتشر می کند. مأموران اطلاعاتی که اسناد جدی کشورشان را در هر شرايطی افشا بکنند، اگر به کشور خويش برگردند، آن ها را از حیّز انتفاع ساقط می کنند. به اين علت است که مأموران اطلاعاتی که اطلاعات کشور خود را افشاء می کنند، ديگر به کشور خويش بر نمی گردند. بر اين اساس، اگر اسناد فاش شده و گويا شده بوسيله مأموران "سيا" برای گروگانگيرهای خود، اسناد حساس و اساسی برای آمريکا می بود، وقتی آنها به آمريکا باز گشتند، مورد استقبال رئيس جمهور و ملتشان واقع نمی شدند و همه نوع امکانات برايشان فراهم نمی کردند.
آمريکايی ها نيک می دانستند که از طريق اين اسناد و آب نبات وخروس قندی و قاقالی دادن به دانشجويان آلت دست شده آنها که مانع آزادی به موقع آنان شدند، چه منافع عظيمی برای کشور خود به ارمغان آوردند.
موافق آنچه در بالا گفته شد، آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب "پيروزی و انقلاب" که در سال ۱۳۸۳ آن را منتشر کرده است اعتراف می کند که اولاً با همآهنگی دادستان انقلاب و دانشجويان، آقای امير انتظام که سفير جمهوری ايران در سوئد بود به ايران فرا خوانده شد و ثانياً اسناد منتشره نشان دهنده جاسوسی امر انتظام نبوده است. وی در ص ۳۹۹ می نويسد: "شايد يکی از پر سرو صداترين افشاگريهای دانشجويان، انتشار اسناد مربوط به جاسوسی عباس امير انتظام بود که بر مبنای آن دانشجويان او را به جاسوسی برای سازمان سيا، سازمان امنيت آمريکاCIA ، متهم کردند و با همآهنگی دادستان انقلاب وی را که سفير ايران در استکهلم بود در تاريخ ۲۹ آذر ۱۳۵۸ به ايران فراخوانده شده بود دستگير و رهسپار زندان کردند...در اين مورد بخصوص نظر برخی از ما اين بود که اسناد فاش شده تا آن زمان، نشان دهنده جاسوسی امير انتظام نبود و در اين زمينه حرفهای آقای بازرگان را که ايشان را جاسوس نمی دانست، تأييد می کرديم. البته نمی خواستيم بگوئيم که دانشجويان دروغ می گويند، بلکه معتقد بوديم اسنادی که آنها ا فشا کرده اند، نشان دهنده جاسوسی نيست."اين حرف را امروزبعد از ۲۳ سال (= با زمان انتشار کتاب پيروزی و انقلاب ) کسی می زند که در آن زمان بر کرسی رياست مجلس نشسته و کل قوه مقننه را در اختيار داشت و عضو مؤسس در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود که آقای بهشتی دبيرکل حزب، همزمان رياست قوه قضائيه را در اختيار خود داشت و همان قوه به استناد همين اسناد به عنوان جاسوس آقای امير انتظام را به حبس ابد غير قابل تغيير محکوم کرد.
اسناد سفارت در باره آقای بنی صدر
زعمای جمهوری ولايت مطلقۀ فقيه و غالب گروگانگيرهای اصلی کوشش کرده اند که وانمود کنند که دليل مخالفت آقای بنی صدر با عمل دانشجويان به علت پيدا شدن چند سند از ايشان در سفارت آمريکا و ترس از افشا شدن آن به وسيله دانشجويان بوده است. برای روشن شدن ذهن خوانندگان محترم و تمام کسانی که مطالب زعمای جمهوری اسلامی و عاملان اصلی گروگانگيری و نگهداری آن را مطالعه کرده اند در زير مايلم به کم و کيف اسناد سفارت در باره آقای بنی صدر بپردازم. اما ابتدا به مطالب کتاب خانم ابتکار دراين مورد می پردازم. وی می نويسد: "در فروردين ماه ۱۳۵۹ آنها به اسنادی دست يافتند که دلايل تلاش آقای بنیصدر برای خارج ساختن دانشجويان از سفارت و تحويل اسناد به دولت را مشخص میساخت: «در اوايل فروردين فرايند بازسازی اسناد بيشتری را بر ملا ساخت. نخستين سند، گزارش ملاقات رادزفورد باSD LURE در تاريخ ۲۹ آگوست در خانه وی بود. در اين ملاقات بنیصدر ضمن ابراز نگرانیهای خود، شورای ۱۵ نفره انقلاب را به دليل ناکارآمدی مورد انتقاد قرار داده و همچنين مخالفتهايی را با امام ابراز داشته بود. سند دوم شرح ملاقات رادزفورد با تامس آهرن بود. چهارمين سند شرح ملاقات وی با بنیصدر بشمار میرفت. سند پنجم، ارزيابی رادزفورد/ کاسين درباره ملاقاتهايش با او و خلاصهای از نقاط ضعف و قوت وی بود: «او که جاه طلب و سياستمداری زيرک است، ظاهراً با احتياط و با توجه به روزی که (امام) خمينی از صحنه خارج شود نقش خود را بازی میکند... او که توطئهگری کهنه کار است میتواند در آينده در صورتی که حس کند انقلاب از اهدافش دور میشود يا برای وی منافعی وجود دارد، عليه انقلاب توطئه کند... میداند که بايد با اطرافيان خود رفتار محتاطانهای داشته باشد... اين ترديد احتمالاً باعث خواهد شد همه پلها را پشت سر خود خراب نکند»... وقتی مجموعه کامل اسناد SD LURD تکميل شد، آنها را به تامس آهرن نشان داديم تا درباره آن نظر دهد. آهرن تائيد کرد که يکی از برنامههای دولت آمريکا به ويژه سازمان سيا، تماس با شخصيتهای ذینفوذ در جنبش انقلابی بود. وقتی امام خمينی در پاريس حضور داشتند، به يکی از افسران بازنشسته سازمان سيا دستور داده شد به فرانسه برود و با بنیصدر ديدار کند. وی خود را نماينده يک شرکت آمريکايی معرفی و ابراز تمايل کرده بود تا با او درباره چشماندازهای روابط اقتصادی با غرب صحبت کند. بنیصدر نيز موافقت کرده بود. آهرن افزود وقتی بنیصدر به ايران آمد «ستاد سازمان سيا» تمايل داشت موضوع را دنبال کند و مسئوليت اين پروژه به من سپرده شد. هدف نهايی ما استخدام بنیصدر بود، ولی برای رسيدن به اين هدف مراحل مختلفی بايد طی میشد. در مرحله نخست، وی مستقيماً از قضيه آگاه نبود. او تنها به عنوان يک مشاور مالی که درباره مسايل سياسی نيز توصيههايی دارد، خدمت میکرد. در مراحل بعد درباره مسائل مهمتر و حساستر مورد مشورت قرار گرفته و توصيههايی به او میشد. آهرن به ما گفت که بنیصدر موافقت کرده در ازای دستمزد ۱۰۰۰ دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند. ولی هيچ وقت پولی دريافت نکرد.» (تسخير، صص۴-۱۵۲)
و امّا چند توضيح در ابن باره:
۱- تامس آهرن کيست؟ بنا به گفتۀ گروگانگيرها، وی مقام اطلاعاتی ورئيس ايستگاه سيا در تهران، جاسوس سازمان "سيا" است.
۲- بعد از کودتا عليه رياست جمهوری منتخب ملت ايران در خرداد ۱۳۶۰، دانشجويان پيرو خط امام، جزوه ای تحت نام "اسناد لانه جاسوسی شماره (۹)" بعنوان سند عليه آقای بنی صدر منتشر کردند. در اين جزوه دانشجويان به حساب خود ۱۲ سند در رابطه با آقای بنی صدرآورده اند. در مقدمه جزوه ذکر کرده اند:
" الف- اسناد اول تا هفتم اين مجموعه در حدود ديماه ۱۳۵۸بدست آمد، يعنی قبل ازانتخابات رياست جمهوری. در آن زمان اين مسئله مسکوت ماند تا اينکه در اوايل ارديبهشت ماه ۱۳۶۰ اسناد شماره ۸و۹و۱۰و۱۱ از ميان اسناد رشته شده بدست آمد و البته با توجه به شواهد موجود در همين اسناد، اسناد ديگری نيز بايد در همين رابطه وجود داشته باشد، که هنوز آن ها را بدست نياورديم. با بدست آمدن اين اسناد و با توجه به عملکردها و سخنان آقای بنی صدر، لازم بود که امام امت در جريان امر قرار بگيرند. اين اسناد به اطلاع ايشان رسيد و ايشان فرمودند که اسناد فعلاً محفوظ بماند و همچنان مطابق امر امام عمل شد. بعد از اينکه مسئله عدم کفايت سياسی آقای بنی صدر در مجلس مطرح شد، طی تماسی که با امام امت گرفته شد ديگر از جانب ايشان اصراری برای حفظ اسناد در ميان نبود و اسناد برای طرح در مجلس در اختيار آقای موسوی خوئينيها قرار گرفت. ليکن متأسفانه به علت کمی وقت، اسناد مورد بحث آنچنانکه بايد و شايد مطرح نشد. لذا همانطور که در مجلس قول داده شده، ما اين اسناد را برای امت قهرمان در اختيار روزنامه ها قرار می دهيم و در آينده طی جزوه مستقلی جداگانه آنرا به انتشار خواهيم رساند،..." ( ص۱و۳ جزوه)
۳- سندی که به عنوان سند ۱۲ در جزوه آورده اند، سئوال و پرسش از تامس آهرن، رئيس ايستگاه سيا در تهران، جاسوس سازمان "سيا" است که در زمان پرسش و پاسخ، گروگان و زندانی گروگان گيرها، به عنوان جاسوس بوده است. توضيح بيشتر کمی بعد خواهد آمد.
۴ - سندهای ۱تا ۱۰ دانشجويان جز چند حرف معمولی مثل اين که کسی با ديدن کسی چيزی به ذهنش برسد هيچ چيز ديگری برای گفتن در بر ندارد. کسانی که مايل باشند می توانند بدانها مراجعه کنند.
۵- تاريخ سند شماره ۸، ۸ شهريور ۱۳۵۸،است. در نکته هشتم اين سند آمده است: "۸- او همچنين خاطر نشان کرد که دارد روزنامه انقلاب اسلامی را انتشار می دهد. او ادعا می کند که روزانه صد هزار نسخه به چاپ ميرساند."
در مورد روزنامه آقای بنی صدر، در سند شماره ۱۱ که تاريخ آن ۱۸ شهريور است، چنين آمده است: " تجربه ساليان دراز بر اين نکته تأکيد دارد که ناشرين روزنامه ها به خودخواهی متمايلند و اغلب غير قابل اعتماد هستند. تصميم او که يک روزنامه راه بياندازد شايد حاکی از اين باشد که تنها به آينده سياسی خودش علاقه مند است و قصد ندارد با ما در خطهايی که ما در نظر داريم همکاری کند." ( ص۴۴ جزوه )
در سند شماره ۱۱ که تاريخ آن ۱۸ شهريور ۱۳۵۸ است، در مورد آقای بنی صدر آمده: " اگر چه او احتمالاً در حال حاضر هيچ مشکل مالی ندارد، اما بايد در نظر داشته باشد که ممکن است با يک تذکر کوتاه به خارج تبعيد شود و در آن زمان می تواند از کمک مالی ما استفاده نمايد."(ص۴۳ جزوه)
در تاريخ ۱۶ شهريور ۵۸ که مأمور سيا با آقای بنی صدر تماس می گيرد، يعنی در زمانی که آقای بنی صدر در داخل روز به روز بر محبوبيت اش افزوده می شود او از کجا می دانست که ايشان به خارج تبعيد می شود؟ و چرا نگفت که مثلاً عليه آقای خمينی عمل می شود و يا ديگر زعمای جمهوری اسلامی به خارج تبعيد می شوند و اين « پيش بينی » فقط برای آقای بنی صدر تحقق خواهد يافت؟ اما اين سند، يک سند افتخار است. زيرا مجموع نکات مثبت و منفی که مأمور سيا در باره آقای بنی صدر بر شمرده است، گويای استواری او بر اصول استقلال و آزادی هستند. اما از همه طرفه تر اين که گفتگو با تامس آهرن، سر جاسوس امريکائی در تهران، به دنبال سند شماره ۱۱ آورده شده است بی توجه به اين که خود سند شماره ۱۱ از آغاز تا پايان تکذيب قولی است که «گروگانگيران» بعد از کودتای خرداد ۶۰ و تحت عنوان "پرسش از تامس آهرن" به او نسبت داده اند:
۶. سند شماره ۱۲ چنانکه از متن آن برمی آيد "پرسش از تامس آهرن" است:
"شنبه ۸/ دی / ۵۸ – جلسه هشتم
موضوع: پرسش از تامس آهرن
.........در آخرين جلسه بنی صدر موافقت نمود که به عنوان مشاور اقتصادی قابل اطمينان اين کمپانی فعاليت نمايد و پيشنهاد حقوق ماهيانه ۱۰۰۰دلار را نيز پذيرفت."
اين مطلب با آنچه که خانم ابتکار گفته است که "آهرن به ما گفت بنیصدر موافقت کرده در ازای دستمزد ۱۰۰۰ دلار در ماه به عنوان مشاور خدمت کند ولی هيچ وقت پولی دريافت نکرد.» يکی است. اما بند ۱ سند شماره ۱۱ (اگر احساس کند رژيم از اهداف انقلابی خود دور می شود ... بر ضد آن بر می خيزد) و بند ۲ ( در حال حاضر هيچ مشکل مالی ندارد اما ممکن ... به خارج تبعيد شود و در آن زمان می تواند از کمک مالی ما استفاده کند – که البته اين ترجمه نادرست است و ترجمه برابر متن اين است که؛ «در آن زمان می بايد از حمايت مالی استفاده کند» و هر ايرانی می داند چرا تقلب در ترجمه شده است) از جمله ملاحظات مثبتی است که حتی از ديد جزوه نويسان در مورد بنی صدر ذکر شده است (ص ۴۳ جزوه) برای مثال بند ۱ که می گويد: «... در حال حاضر واقعا به ما احتياجی ندارد» و بند ۳ که می گويد «... قصد ندارد با ما در خط هائی که ما در نظر داريم همکاری کند » و بند ۴ که بيان می کند؛ «هرچند اظهارات شخص مورد نظر عليه شرکتهای امريکائی که در امور داخلی ايران دخالت می کنند ممکن است نشانه اين باشد که او نمی خواهد سر و کاری با حکومت امريکا داشته باشد». اما هم ملاحظات ديگر (يعنی آنچه در ص۴۴ جزوه آمده است) و نيز خود اين توصيه مأمور سيا برای برقراری تماس با او دو تا سه ماه بعد که بيانگر شکست خود او است، تکذيب بی خدشه اين قول نسبت داده شده به تامس آهرن است که "آقای بنی صدر موافقت کرد با گرفتن ماهی ۱۰۰۰ دلار مشاور شرکت بشود". چگونه ممکن است مأموری که نزد آقای بنی صدر رفته است گزارش کند که نتوانسته است او را بخرد و تامس آهرن از قول او به بازجويان خود گفته باشد بنی صدر پذيرفت با دريافت ماهی ۱۰۰۰ دلار مشاور شرکت بشود؟ شرکتی که به قول مأمور سيا، آقای بنی صدر با اصل وجودش مخالفت کرده است!
در حقيقت اين احتمال بسيار قوی است که گروگان گيرها اين مطلب را ازتامس آهرن که در دست آنها به عنوان جاسوس و رئيس ايستگاه سيا در تهران، زندانی بوده خواسته اند و گفتن چنين چيزی از او که جاسوسی حرفه ای بود، در اهدافش که خريدن بنی صدر بوده، شکست خورده است، نه تنها چيزی کم نمی کرد بلکه چون به تخريب اولين منتخب ملت ايران کمک می کرد با توجه به شناختی که او از رويکردهای ضد امپرياليستی بنی صدر داشت مطابق ميلش هم بود.
به احتمال قوی اين سند که جزو سندهای سفارت نيست و فقط يک پرسش و پاسخ بين دانشجويان خط امام و تامس آهرن در بازداشتگاه است، متعلق به زمانی است که زعمای جمهوری اسلامی تمام کوشش خود را بر حذف آقای بنی صدر بکار می بردند و اين هم بعد از سخنرانی ايشان در روز عاشورا در تاريخ ۲۵ آبان ۱۳۵۹ به بعد است و اگر تاريخ آن را بجای ۸ دی ۵۸ ، ۸ دی ۵۹ بگيريم، پازل حل می شود و اصل قضيه آفتابی می شود. جالب اين است که در سند ذکر شده هم به هيچ وجه دانشجويان مشخص نکرده اند که در چه تاريخی با آهرن پرسش و پاسخ داشته اند.
اين بود کم و کيف اسنادی که گروگان گيرها و در حقيقت روحانيت حاکم برای ملکوک کردن شخصيت آقای بنی صدر و مستحکم کردن پايه های استبداد ولايت فقيه، بدست گروگانگيرها ساخته و پرداخته شده است.
و اما در رابطه با تماس تاجر جاسوس آمريکائی و کم وکيف آن از خود آقای بنی صدر جريان را جويا شدم و ايشان چنين پاسخ دادند:
"حقيقت اينست که آقای خسرو قشقائی در پاريس به من مراجعه کرد و گفت، که کارتر می خواهد يک "مأمور عالی رتبه" را نزد آقای خمينی بفرستد. من موضوع را با آقای خمينی در ميان گذاشتم و آقای خمينی با آمدن مقام امريکائی موافقت کرد. مأمور فوق در کاشان ( منطقه ای حومه پاريس ) نزد من آمد. بار اول، به خاطر حضور فراوان دوستان و همکاران در خانه، آنجا را شلوغ توصيف کرد و رفت و گفت می روم و فردا می آيم. فردا آمد و دوباره همان وضعيت را مشاهده کرد. به او گفتم که به من گفته اند که شما از طرف کارتر پيامی برای آقای خمينی داريد. اگر اين طور است، به نوفل لوشاتو برويد!. او هم رفت و ديگر او را نديدم تا اينکه در تهران و پس از برگشت از فرانسه، آقای خسرو قشقائی دوباره به من مراجعه کرد و گفت: آن «مأمور عالی رتبه» آن وقت در پاريس موقعيت را مناسب نديده است و الان می خواهد برای دادن پيام به تهران بيايد. بار ديگر، من از آقای خمينی پرسيدم، موافق است يا خير؟ و او با آمدنش موافقت کرد. اما آن شخص باز وقتی آمد، خود را نماينده يک شرکت تجاری معرفی کرد و همچنانکه در سند شماره ۱۰ آمده است "۱۰ نفر از اعضای خانواده و دوستانش (بنی صدر) در بخش عمده آنشب حضور داشتند." (ص۳۸ جزوه) و باز در همان جلسه از وی پرسيده شد" که او در دولت است يا در تجارت.." او گفت :" که در دومی است." يعنی در بخش تجارت است. من هم همانطوريکه او گفته است مخالفت خودم را با شرکتهای آمريکائی ابراز داشتم.
۷. اصلاً هيچ نيازی به تأييد گرفتن و پرسش و پاسخ با تامس آهرن نبوده است تا خانم ابتکار متخصص گروگانگيری بفهمد" که يکی از برنامههای دولت آمريکا به ويژه سازمان سيا، تماس با شخصيتهای ذی نفوذ در جنبش انقلابی بود" هر کسی اين را می داند که مهمترين وظايف مأموران اطلاعاتی نفوذ در بين شخصيتهای ذی نفوذ در کشور است. سندها خود می گويند سعی آنها دست کم در مورد بنی صدر به شکست انجاميد. حال اما بايد ديد سعی آنها در مورد چه کسانی قرين موفقيت بوده است؟ بی مناسبت نيست که در اينجا مختصری هم در دو مورد:
الف- گروگانگيری و جنگ تحميلی عراق عليه ايران،
ب- دولت و سند افتخار؟ ذکر شود.
الف- گروگانگيری و جنگ تحميلی عراق عليه ايران
زمانی که عراق به ايران حمله کرد تمام شرايط جهانی عليه ايران آماده بود. در بين تمام کشورهای روی زمين تنها کشور آلبانی در سازمان ملل از عمل گروگانگيری ايران حمايت کرد. بنا بر اين، آن دسته از کسانی که می گويند آمريکا دشمن انقلاب اسلامی و در صدد از بين بردن آن بود، در صورتی که حق را به آن ها بدهيم و بپذيريم که آمريکا چنين قصد و نيتی داشت آيا بر ما نبود که تمام بهانه های لازم را از او سلب کنيم و بهانه ای بدستش ندهيم و يا اينکه بدست خودمان بهانه لازم را در اختيارش بگذاريم و خالق اجماع جهانی عليه خود باشيم؟
طبيعی است که در چنين حالتی عقل سليم روش خود را بر ندادن بهانه و گرفتن بهانه از دست دشمن استوار می کند. آيا بايد در عقل گردانندگان رژيم شک کنيم يا بگوييم نه آنها عقل داشتند اما عقلی فايده گرا که در اين قضيه منافع خاصی را در تقابل با حقوق ملی در پشت پرده مد نظر داشتند؟
در چنين شرايطی لازم نبود که آمريکا خود طراح جنگ باشد، کافی بود که چراغ سبز به عراق داده شود و شوروی نيز جبهه مخالف نگيرد و اين هر دو با بحران گروگانگيری حاصل شد و باعث خوشحالی صدام گرديد.
رابطه مستقيم ميان تحريک صدام برای شروع جنگ و گروگانگيری امر پوشيده ای نيست. الان که در دوران پس از صدام بسر می بريم در اين باره تا بخواهی از خود آمريکايی ها سند منتشر شده است. بر هر کسی که منصفانه تاريخ پس از انقلاب را مطالعه کند و منابع مختلف را ببيند به راحتی روشن خواهد شد که ريشه اصلی حمله عراق به ايران در اشغال سفارت آمريکا و بحران گروگانگيری نهفته است و خسارت جنگ، خسارتی است که در اثر بحران گروگانگيری به کشور وارد شده است.
در آن زمان نظر همۀ سران کشور در مورد ارزيابی پديده جنگ اين بود که همه بالاتفاق جنگ عراق عليه ايران را جنگ آمريکا عليه ايران می دانستند و من در کتاب گروگانگيری در ص ۲۹۲-۲۹۵، نظرات همه را آورده ام. برای اطاله کلام از ذکر مجدد آن در می گذرم و تنها به دو داده از آقای هاشمی رفسنجانی که بعد از ۲۵ سال آن را آشکار کرده است، اکتفا می کنم: آقای هاشمی رفسنجانی در کتاب خود بنام "بسوی سرنوشت" که کارنامه سال ۱۳۶۳ است چنين می گويد: "ابو خالد فرستاده ويژه ياسر عرفات آمد و نامه ای از عرفات آورده بود و جنگ تحميلی را جنگ آمريکا عليه ايران دانسته بود(ص۱۲۹ کتاب)
آقای هاشمی رفسنجانی در اينجا پاسخ خود به ياسر عرفات به تاريخ ۱۶/۳/۱۳۶۳، را می آورد:
"برادر گرامی جناب آفای ياسر عرفات رياست سازمان آزادی بخش فلسطين
...اينکه فرموده ايد برای شما روشن شده که حزب بعث و شخص صدام به نيابت از آمريکا جنگ را عليه انقلاب اسلامی ايران آغاز کرده است و ادامه می دهد، کشف و اظهار اين مطلب مايه اميد است ولی دير فهميدن يا دير گفتن شما مايه تأسف. (همان سند، ص ۵۶۵)
مجدداً آقای هاشمی رفسنجانی در يادداشت جمعه ۱۱ آبان ۱۳۶۳، می نويسد: " در منزل بودم ...در اين روز شبکه تلويزيونی ABC ايالات متحده، برنامه خود را موسوم به "نايت لاين" را به موضوع اشغال سفارت آمريکا در تهران به دست دانشجويان مسلمان پيرو خط امام اختصاص داده بود. در اين برنامه آقای سعيد رجائی خراسانی نماينده دائم ايران در سازمان ملل، حسين شيخ الاسلام معاون سياسی وزارت امور خارجه، جودی پاول سخنگوی کاخ سفيد در دوره کارتر، ابو الحسن بنی صدر رئيس جمهور مخلوع ايران و دو تن از گروگانها بنامهای مورهندکندی و باری روزن شرکت داشتند. مهمترين موضوع حاصل از اين برنامه، اظهارات سخنگوی کاخ سفيد در دوره کارتر و اعتراف به نقش آمريکا در وقوع جنگ تحميلی بود. جودی پاول در پاسخ به اظهارات شيخ الاسلام که خود از دانشجويان تسخير کننده سفارت آمريکا بود، اعلام داشت:
" نتيجه مشهود و آشکار گروگانگيری، جنگ ايران و عراق می باشد و بدون گروگانگيری، اين جنگ به وقوع نمی پيوست." وی در باره سخنان شيخ الاسلام در باره اهميت تسخير لانه جاسوسی گفت: " وقتی ايشان از افتخار آنچه انجام داده اند، به خود می بالند، بهتر است کمی مکث کنند و فهرست تلفات را مطالعه بفرمايند که دهها هزار از هموطنان ايشان کشته شده اند. بعد از ذکر نام هر يک از آنها، وی می تواند بگويد که آنها به خاطر حماقت من کشته شده اند." (همان سند ص۳۶۳-۳۶۴)
و راست اين است که همۀ اينها جزئی از حقيقت غم انگيزی است که در کشور ما و بدست خودی ها به وقوع پيوسته است ولی با کمال تاسف ملت هنوز پس از سه دهه بايد در سانسور باقی بماند و نداند چه بلايی و به واسطه چه کسانی بر سرش فرود آمده است.
ب- دولت و سند افتخار؟
هر انسان شرافتمند و آزاد انديشی وقتی به عمل گروگانگيری و نتايج اسف انگيز آن که برای ملت ايران به ارمغان آورد، می نگرد، نمی تواند بی تفاوت باقی بماند و اظهار تأسف نکند و به دنبال علل و جستجوی انگيزه پنهان اين عمل بر نيايد. عملی که البته آقای خمينی آن را "انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول" ناميد و با آلت دست قرار گرفتن تعدادی دانشجو و غير دانشجو، از آن برای خود و کسانی که به دنبال انحصار قدرت و ديکتاتوری بودند، به عنوان آتويی عليه آزادی و حقوق ملت بهره گرفتند.
آقای بهزاد نبوی که مدعی است: "بيانيه الجزاير از نظر سياسی يک مجموعه افتخار آفرين برای جمهوری اسلامی است"(۶) ويا " ما پوزه آمريکا را در رابطه با گروگان گيری به خاک ماليديم."(۷)
و آقای رجائی نخست وزير که می گويد: "ما موفق شديم به ياری خدا و همت هموطنان بزرگترين مسئله تاريخی را حل نمائيم"(۸) و يا در جايی ديگر: "ما يک بار ديگر نشان داديم که قادريم بزرگترين مسئله تاريخ را حل کنيم و به دنيا ثابت کنيم که يک کشور انقلابی و مکتبی به اتکاء به ايدئولوژی خود می تواند در مقبل ابر قدرتها باستد. ما با گروگان گيری به بزرگترين دست آوردهای سياسی در تاريخ اجتماعی بشر دسترسی پيدا کرديم و موفق شديم بزرگترين قدرتهای طاغوتی را به زانو در آوريم."(۹)
آيا انسان ايرانی هم آنروز و هم امروز حق ندارد از آنها و از خودش بپرسد: بهتر نبوده و نيست که به جای رجز خوانی و ادعای قهرمان سازی، مجموعه عمل را در معرض افکار عمومی قرار می داديد و می گفتيد: ای ملت اين سند افتخاری است که برای شما به ارمغان آورده ايم. مگر نه اين است که معمولاً قهرمانان نظامی، سياسی، اقتصادی، و... وقتی برای ملت خود افتخار می آفرينند، آن افتخار را در معرض ديد عموم قرار می دهند و با تشريح جزئيات عمل انجام شده، ملت را با خود به صحنه های مختلف نبرد برده تا ملت از مشاهده صحنه های قهرمانانه و افتخار آفرين آنها به وجد و شادی در آيد.
در حقيقت سند افتخار مورد بحث، مجموعه بيانيه الجزاير و ضمائم و اسناد و مدارک حکميت و ديوان مرضی الطرفين لاهه است که ميدان نبرد شما با آمريکائيان به حساب می آيد. انتشار اين مجموعه، نشان دهنده عمل قهرمانانه و افتخار آفرين و چگونگی حل پيچيده ترين، مشکل تاريخ است که نه تنها در ۳۱ سال قبل، به هنگام امضای قرارداد الجزاير و اجرای آن شهامت و جرأت پيدا نشد که آن را برای اطلاع عموم منتشر سازند، حتی امروز نيز از انشار درست و کامل آن ترس دارند و مردم را تا به امروز از اين حق خدادادی خويش سانسور کرده اند. مجموعه بيانيه الجزاير و ضمائم آن که صحنه عمل قهرمانانه شماست، همچنان سری و جزء اسرار دولتی به شمار می آيد. اين هم نوع جديدی از خلق قهرمانان سری و پنهانی ويژه جمهوری اسلامی است!
اگر اين مجموعه انتشار پيدا کرده بود، ديگر لازم به رجز خوانی و ادعا نبود. متخصصان و پژوهشگران و حقوقدانان با در دست داشتن اسناد و مدارک، جزئيات آن را ترسيم کرده، و هنرمندانی پيدا می شدند که نظير فيلمهای مستند تاريخی و... آن را به معرض تماشای عموم قرار دهند.
تا بحال ديده نشده است که اعمال افتخار آفرين و قهرمانانه را از ديدعموم مکتوم نگه دارند. اما در عوض هميشه اين گونه بوده است که قريب به تمام اعمال خائنانه، سعی شده است از ديدها مخفی بماند، مگر اينکه به نحوی مطلعين در زمانهای ديگر آن را فاش کرده باشند.
آيا می شود، از دست سردمداران سيستمی که بر پايه دروغ بنياد گرفته و با امکانات و منابع کشور به چپاول و تخريب ملت می پردازد، و از دروغ ، افتراء، سند سازی، جعل و... هيچ ابائی به خود راه نمی دهند، اميد اصلاح داشت؟
محمد جعفری
[email protected]
نمايه:
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/05/140486.php -۱
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/05/140894.php
۲- www.mohammadjafari.com
۳- توضيح کامل آن را در کتاب "تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰ "ص۳۹۷-۴۰۱ و۵۶۶-۵۷۱ مطالعه بفرمائيد.
۴- گفت و گو با سعيد حجاريان برای تاريخ ، از عمادالدين باقی، چاپ سوم۱۳۷۹، ص۵۱.
۵- همان، ص ۵۶.
۶- کيهان، ۲۵ ديماه ۵۹،شماره۱۱۱۹۲، ص۱۰ مذاکرات مجلس.
۷- همان سند.
۸- انقلاب اسلامی، پنجشنبه ۲ بهمن ۵۹، شماره۴۵۶ ص ۲ ، بخشی از سخنان آقای رجائی با گروهی از اعضای انجمنهای اسلامی شهرستان آمل.
۹- همان سند.