گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
23 اردیبهشت» مبارزه سياسی رمانتيک، الاهه بقراط16 اردیبهشت» حالا کو تا ریاست جمهوری؟! الاهه بقراط 9 اردیبهشت» اينهمه آخرين فرصت! الاهه بقراط، کيهان لندن 2 اردیبهشت» رقابت اسلامیسم و ناسیونالیسم، الاهه بقراط 26 فروردین» عليه جعل شخصيت و تاريخسازی، الاهه بقراط، کيهان لندن
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! انسان یعنی عصیان (همراه با لینکهای دیدنی و شنیدنی)، الاهه بقراطوقتی «اِمینم» خواننده رَپ آمریکایی مسائل اجتماعی و خانوادگی را با بیپروایی فریاد میزد، نه مذهبیها بلکه گروهی از زنان و همجنسگرایان علیه او شوریدند که بر ضد آنان میخواند! ولی اگر اینان برابری میخواهند، باید این را هم بدانند که بخشی از این برابری یعنی همین که مانند دیگرانی که با آنها برابر میشوند، مورد نقد تیز و طنز کوبنده قرار بگیرند! هیچ تقدسی در وجود و اعتقادات هیچ کسی وجود ندارد که نتوان آن را به نقد و به طنز کشید. مسلمانان متکبر و هم چنین «نواندیش» باید به این برابری در نقد و طنز و حتا هزل و هجو عادت کنند.
اگر فضیلت اعتراض و عصیان در انسان نمیبود، هنوز خدایان باستان بر ذهن او حکم میراندند. این انسان نیست که عناصری از سرشت خدا و شیطان را در خود حمل میکند، بلکه خدا و شیطان هستند که وجوهی از سرشت انسان در آنها تبلور یافته تا بتوان بارِ سنگین تعالی و تباهی را بر شانه تنومند آنها که به پهنای تاریخ است، نهاد. انسان، نیمه سلطهجوی خود را در خدا و نیمه عصیان خویش علیه همان سلطه را در شیطان باز آفرید یا باز یافت. سخن تنها بر سر مفاهیم انسان و خدا و شیطان است و نه سوداگران دین و دم و دستگاههایی که زاهدانِ ادیان مختلف، به ویژه ادیان ابراهیمی، برای چاپیدن در این دنیا و آرمیدن (به خیال خود) در آن دنیا اختراع کردهاند تا جایی که نه تنها انسان بلکه خدا و شیطان نیز نمیدانند از تباهی و تبهکاری آنان به کجا پناه برند.
ولیکن قلم در کف دشمن است! این جمله را ممکن است بسیار شنیده باشید ولی ندانید داستانش از شاعر محافظهکار و آدابدانی است که به درگاه زمینیان و آسمانیان مداحی نیز کرده است و با این همه ممکن بود سرش را نه هفتصد سال پیش بلکه امروز به خاطر سرودن همین قطعه از دست بدهد. سعدی در بوستان، ضمن حکایت سوم «در باب عدل و تدبیر و رأی» تصویری فرشتهوار از شیطان به دست میدهد که از توطئه انسان علیه خود شکوه میکند. با این که بیشترین سخنان سعدی در بوستان و گلستان به امثال و حِکَم تبدیل شده، لیکن این داستان نامتعارف وی با دیوارِ سکوت برخورد کرده است: ندانم کجا دیدهام در کتاب که ابلیس را دید شخصی به خواب به بالا صنوبر به دیدن چو حور چو خورشیدش از چهره میتافت نور فرا رفت و گفت ای عجب، این تویی؟! فرشته نباشد بدین نیکویی! تو کاین روی داری به حُسنِ قمر چرا در جهانی به زشتی سَمَر [مشهور] چرا نقشبندت در ایوان شاه دژم روی کردست و زشت و تباه شنید این سخن بخت برگشته دیو به زاری برآورد بانگ و غریو که ای نیکبخت، این نه شکل من است ولیکن قلم در کف دشمن است برانداختم بیخشان از بهشت کنونم به کین مینگارند زشت! میبینید که تحریف پیشینهای به عمر بشر دارد و کسانی که فکر می کنند کلید بهشت را در دست دارند، در این کار متخصص هستند. به تدریج حتا کسانی که باورهای مذهبی قوی دارند، فراموش کردند که شیطان فرشته مقرّب بود، و فرشته هست، و دلیلی ندارد که پس از عصیان، شکل و شمایلاش نیز تغییر کند! اما دستگاههای عظیمی که مهار باورهای مذهبی مردمان را در دست دارند، بر سر یک چیز توافق داشتند: نه یک فرشته، بلکه بار تباهیهای انسان را تنها یک ضدفرشته میتواند بر دوش کشید!
از تعالی به تباهی راستش را بخواهید، این هفته میخواستم دور از مسائل سیاسی، درباره هنر و ادبیات درددل کنم. اینکه چقدر عاشق سینما هستم، رابرت دونیرو برای من بهترین هنرپیشه دنیاست، لئوناردو دی کاپریو بر خلاف تصوری که در آغاز میرفت چه هنرپیشه بینظیری است و چه فیلمهای خوبی دارد، و از فیلمهای هیچکاک بگویم به ویژه «روانی» با آن نورپردازی و موسیقی عجیب و بازی آنتونی پرکینز که در «بُعد سوم» با سوفیا لورن هم خوش درخشید و بعد تنزل کرد، و اینکه چقدر از سینمای رایج جمهوری اسلامی بدم میآید، اصلا از همه چیز جمهوری اسلامی بدم میآید. میخواستم بنویسم که ما در شعر و رمان، در نقاشی، خود را در موقعیتهایی تجربه میکنیم که در زندگی واقعی هرگز امکانش را نمییابیم، و اینکه هیچ پدیدهای به اندازه هنر و ادبیات، افقِ دید انسان را گسترش نمیدهد. بنیاد عصیان نه در سیاست بلکه در هنر و ادبیات است. دلم میخواست بنویسم که تفکر سیاسی بدون تعمق و تأمل در این دو، بیبنیه است. بیهوده نیست که حکومتهای ایدئولوژیک به محض استقرار تلاش میکنند آنها را به یوغ کشیده و به بوق تبلیغاتی خود تبدیل سازند. میخواستم بنویسم که موسیقی از همه نوع و از همه جهان را دوست دارم و فکر میکنم انسان در شرایط و موقعیتهای مختلف به همه آنها نیاز دارد. از سالها پیش نواری دارم که به دهان کجی در برابر «روشنفکران کلیشهای» رویش نوشتهام «آهنگهای مبتذل»! البته بدون آنکه تعریف واحدی درباره «ابتذال» وجود داشته باشد. بعد به این نتیجه رسیدم حتا در برخی موارد وقتی از میان آنچه «مبتذل» نامیده میشود، گزینش میکنیم، دیگر «مبتذل» به نظر نمیرسد! به موزهها نگاه کنید و به آثار مستندی که درباره همه چیز ساخته میشود. مگر نه این است که «ابتذال» نیز جزو فرهنگ جوامع است و نوعی بیان به شمار میرود؟ «ابتذال» بخشی از مستندِ جامعه و انسان است. منظورم این است که لازم نیست کسی دماغاش را در تکبر و فخرفروشی به آنچه که معلوم نیست در کدام دادگاه حکم «ابتذال»اش صادر شده، بالا بگیرد! با این همه، موسیقی کلاسیک غرب را اوج تعالی احساسات انسانی میدانم که به نظر من در آثار «باخ» به تکامل میرسد تا در دیگران پخش شود و هر یک به نوعی این تعالی را به ترنّم در آورد. چقدر موسیقی آذربایجانی را دوست دارم. دوران دانشجوییام آکنده از صدای «بلبل» و اپراهای آذری بود. و محمد دنیوی خودمان و «شوپهاش»، خواننده ساروی که سالها پیش درگذشت. میخواستم بنویسم ضربآهنگ کوبنده و مداوم و نفسگیر موسیقی «تکنو» را هم دوست دارم و میتوانم با آن پای بکوبم! شاید هیچ نوع موسیقی مدرن مانند «تکنو» که در آلمان، مهد موسیقی و فلسفه، متولد شده است نتواند شتاب بیامان جهان امروز و تناقضات و عصیان آن را بیان کند. موسیقی «رَپ» نیز همین عصیان در قالب واژههاست. وقتی «اِمینم» خواننده رَپ آمریکایی در نخستین سالهای قرن بیست و یکم مسائل اجتماعی و خانوادگی را با بیپروایی فریاد میزد، به نظر میرسید نسل جدید زبان دیگری برای شناخت و بیان دنیا یافته است. همان زمان هم، نه مذهبیها بلکه گروهی از زنان و همجنسگرایان علیه او شوریدند که بر ضد آنان میخواند! ولی اگر اینان برابری میخواهند، باید این را هم بدانند که بخشی از این برابری یعنی همین که مانند دیگرانی که با آنها برابر میشوند، مورد نقد تیز و طنز کوبنده قرار بگیرند! من این طور فکر میکنم. باری، «رَپ» فرزند خلف نسل هیپیها و «جانیس جاپلین» است که چهل سال پیش در «گریه کن، عزیزم!» عاجزانه فرزندی را که خود نداشت، به «بازگشت» و به «خانه» فرا میخواند و میدانست که بازگشتی در کار نیست و «مادر» و «خانه» به سرعت به همه زمین و همه جهان تبدیل میشود. میخواستم بنویسم در آن سالهای دور عکس و «صفحه» عارف را جمع میکردم و هنوز هم صدا و ترانههایش را دوست دارم و ترانههای بیهمتای گوگوش را تا همین امروز و فردا. سالها بعد فهمیدم چقدر رقص را نیز دوست میدارم. میبینید که حتا بدون در نظر گرفتن مسائل سیاسی، با همه این چیزهایی که دوست دارم، دلیل بد آمدنم از جمهوری اسلامی بیشتر روشن میشود. ولی موضوع شاهین نجفی و «آی نقی!» پیش آمد و من نمیتوانستم آن را نادیده بگیرم. باید با پیش کشیدن موضوع انسان و خدا و شیطان به کسانی که به نام «سبز» و «سیاه» و رنگهای دیگر فتوای نکوهش (در دفاع از «اعتقادات مردم») و فتوای قتل (در دفاع از اعتقادات خود) صادر میکنند، یادآوری کنم: اگر فضیلت اعتراض و عصیان در انسان نمیبود، هنوز خدایان باستان بر ذهن او حکم میراندند! مگر نه اینکه هر دین، به نوبه خود اعتراض و عصیانی بود که خواه ناخواه در برابر دین رایج پیش از خود قرار میگرفت؟! فرقههای اسلامی، از جمله شیعه، نیز علیه مذاهب حاکم شکل گرفتند. همان امامانی که شما برایشان بر سر و سینه خود میکوبید، ظاهرا به پشتوانه اعتراض و عصیان خود بود که در میان شما اعتبار کسب کردند! چرا فکر میکنید زبان و اندیشه با شما باید به پایان برسد و هر آنچه اعتقادات شما را قلقلک دهد، مستحق مجازات و نابودی است؟! این تکبر بیجا از کجا میآید؟! شما میتوانید یک اثر را بپسندید یا نپسندید. ولی حق ندارید حکم به نابودی آن و سازندهاش بدهید و فتواهای مذهبی و سیاسی صادر کنید! هیچ تقدسی در وجود و اعتقادات هیچ کسی وجود ندارد که نتوان آن را به نقد و به طنز کشید. مسلمانان متکبر و هم چنین «نواندیش» باید به این برابری در نقد و طنز و حتا هزل و هجو عادت کنند. ولی این هفته هم نشد که درباره سیاست ننوشت! پس حالا که نشد، بگذارید این را هم بگویم که با شکست «دموکراسی دینی» ظاهرا مخترعانش خواب «دموکراسی ایرانی» برای ما دیدهاند! اگر انسان در یک مفهوم کلی و تاریخی یعنی عصیان، اما افراد انسانی ظاهرا معانی دیگری دارند که هر چه کشفشان میکنید، باز هم تمامی ندارد! آیا این افراد خود را برای تابستان 92 آماده میکنند و میخواهند جغجغه «افتخارات ملی» را از دست احمدی نژاد و طرفدارانش در آورند؟ ------------------------------------------------------------ لینک های مربوط به این نوشته: *ترانه مازندرانی «شوپه» از محمد دنیوی. *قطعه ای از اپرای کوراوغلی اثر عزیر حاجی بیکف اف با صدای بولبول (مرتضی ممداف) *«سِوگِلی جانان» یکی از مشهورترین ترانه های بولبول (مرتضی ممداف) *جانیس جاپلین: «گریه کن، عزیزم!» *«توکاتا» یکی از مشهورترین قطعات باخ است که شاید با اجرای گیتارش را نشنیده باشید. Copyright: gooya.com 2016
|