گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
14 تیر» بهمن احمدی امويی به دستور دادستانی بايد تا اطلاع ثانوی در سلول انفرادی بماند 6 تیر» انتقال بهمن احمدی امویی به سلول انفرادی بند یک زندان رجاییشهر، محل نگهداری محکومان به اعدام 25 خرداد» بهمن احمدی امويی را در قرنطينه زندان رجايی شهر برهنه نمودند 23 خرداد» انتقال بهمن احمدی امويی به زندان رجايیشهر با توهين و بیاحترامی 18 خرداد» نامه بهمن احمدی امویی: گزارشی از زندگی زندانيان سياسی در بند ۳۵۰
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از مادرم در باره بهمن، برای مقامات قوه قضاييه، ژيلا بنی يعقوب
مادرم میگويد:برای مسوولان دادسرای امنيت اوين نامه بنويس و برای آنها توضيح بده که بهمن فقط يک روزنامه نگار است و جايش در چنين سلولهايی نيست، سلولی که شايد بهمن نتواند به درستی دست و پايش را در آن دراز کند.مادرم میگويد:برای شان بنويس آنجا نه جای بهمن است و نه جای هيچ زندانی ديگری.حتی زندانيانی که قتل کردهاند. مادرم انگار کم کم دارد برای خودش يک پا فعال حقوق بشر میشود که میگويد:حالا هرکس هر جرمی کرده، آدم که هست، دزد باشد يا قاتل، خب بايد مجازات بشود اما زجرکش که نبايد بشود. مهمانان اين روزها بيشتر میآيند و میروند، برای دلجويی و اظهار همبستگی و همدلی.برخی قبلاً در زندان رجايی شهر بودهاند، در همين انفرادیهايی که حالا بهمن هست.میگويند وضع سرويس بهداشتی آنجا خيلی بد است و از همه بدتر هر زندانی فقط روزی يکبار حق استفاده از آن را دارد که حمام را نيز شامل نمیشود و هر يک هفته يا ده روز يکبار اجازه میدهند. مادرم دوباره میگويد:الهی بميرم برای بهمن، توی اين گرما چه میکشد و بعد دوباره میگويد حالا بهمن نه!حتی همان زندانيان مجرم عادی. مادرم ده روز است که به من میگويد:دخترم!شايد دادستان خبر ندارد بهمن را کجا توی انفرادی انداختهاند، تو که روزنامه نگاری و بلدی برايشان بنويس و همه چيز را توضيح بده.بنويس که انفرادیهای آنجا مال محکومان به اعدام است که چند روز آخر عمرشان را آنجا بمانند. مادرم لبش را میگزد و میگويد:الهی بميرم، محکوم به اعدام هم نبايد در چنين جايی باشد، بايد چند روز آخر عمرش را کمی به او راحت بگيرند.همه جای دنيا همين است دخترم.مگر آن فيلم سينمايی را نديدی که کسی را که میخواستند اعدام کنند در چند روز آخر حتی غذاهای بهتری به او میدادند و خواستههايش را برآورده میکردند. مادرم تند و تند حرف میزند و میگويد:دخترم!شايد مقامات اوين که او را فرستادهاند انفرادی، خبر نداشته باشند از وضع آنجا.مادرم وقتی میبيند من چيزی نمینويسم خودش راه میافتد میرود جلوی زندان اوين، با آن درد شديد پاهايش ساعتها جلو اوين میايستد و میگويد میخواهد رييس دادسرای اوين را ببيند، میخواهد قاضیای را ببيند که برای بهمن حکم انفرادی نوشته است.میگويد خودم میخواهم به آنها بگويم بهمن فقط يک روزنامه نگار است، وقتی برايش حکم تبعيد و انفرادی مینوشتی خدا را هم در نظر گرفتی؟ من و مادر هشتاد و چهار سالهاش را هم در نظر گرفتی؟ به مادرم میگويم: بس است!اينقدر خودت را اذيت نکن! آنها تو را حتی به داخل دادسرای امنيت راه نمیدهند چه برسد به اينکه بنشينند و به حرفهايت گوش بدهند.مادرم اما گوشش بدهکار نيست. میگويد:دخترم، آنها هم مادری مثل من دارند، اين قدر بدبين نباش ، بيچاره قاضی و مسوول دادسرا شايد اصلاً خبر ندارد.ما بايد با آنها حرف بزنيم.ما بايد با آنها گفت و گو کنيم. مادرم چند روز پی در پی به مقابل زندان اوين میرود، کسی جوابش را نمیدهد.بعد به دادستانی تهران میرود، به قول خودش میخواهد آقای دادستان را ببيند تا شرايط بهمن را برايش توضيح بدهد.که بگويد او يک زندانی سياسی است، که فقط يک روزنامه نگار است و خيلی انسان خوب و بی آزاری است. میگويم:مادر!آقای دادستان فرصت ندارد شما را ببيند.شما بيمار هستيد، چرا خودتان را اين قدر عذاب میدهيد؟بنشينيد توی خانه و استراحت کنيد شايد درد پاها و دستهايتان اندکی بهتر شود.. مادرم میگويد:نه!من اين دست و پا را میخواهم چکار، وقتی بهمن اين قدر شرايطش بد است.من بايد با دادستان حرف بزنم و بگويم:بهمن فقط يک روزنامه نگار است که سه سال است به خاطر چند تا مقاله در زندان است .بايد به او بگويم حق يک روزنامه نگار زندان نيست، حقش اين انفرادیهای زيرزمين رجايی شهر نيست.می خواهم بپرسم چند روز ديگر می خواهند در انفرادی نگهش دارند؟چند روز ديگر قرار است که بدون ملاقات باشد؟ مادرم به حرفم گوش نمیدهد، بارها به دادستانی تهران مراجعه میکند، ساعتها آنجا میايستد اما فقط و فقط پشت درهای بسته میماند. مادرم دوباره به من متوسل میشود، توی وبلاگت برای مقامات قوه قضاييه بنويس هوا آنقدر گرم است که ممکن است بهمن در آن سلول کوچک نفسش بند بيايد،بنويس آن سلولها آنقدر غير بهداشتی است که شايد به سختی بيمار بشود. و من نمیدانم چگونه برای مادرم توضيح بدهم که دلش بيشتر نشکند، چطور برايش بگويم:مادر، آنها همه چيز را در باره انفرادیهای خودشان میدانند. مادر!چگونه برايت توضيح بدهم قرار است بهمن تنبيه بشود، چون سه سال در زندان بوده و هنوز همان است که بوده و زندانبانهايش اين را دوست ندارند.آنها به گفته خودشان میخواهند فکر بهمن را تغيير بدهند، بهمن را تنبيه کنند و بهمن را عبرت کنند. مادرم میگويد:برای آنها بنويس بترسند از نفرين مادران دلسوخته ای مثل من و مادر بهمن، میگويد:بنويس دعا و نفرين دلهای شکسته بالاخره دامنشان را میگيرد. چطور برای مادرم بگويم که آنها بعيد است به اين چيزها فکر کنند. Copyright: gooya.com 2016
|