سه شنبه 17 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا می‌دانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش نخست: جاذبيت و شيفتگی قدرت، محمد جعفری

محمد جعفری
سلسله مقاله‌های پيش رو که در هفت قسمت نوشته شده است هر کدام مستقل از هم هستند، اما یک هدف را دنبال می‌کنند و آن این‌که چرا چنین رژیمی پابرجاست و چرا مبارزات مخالفان تاکنون به نتیجه مورد نظر نرسیده است. اين سلسله مقالات هر سه‌شنبه يک بار در خبرنامه گويا منتشر خواهند شد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


ويژه خبرنامه گويا

هاشمی و مانع شدن از رهبری جمعی

۱- جاذبيت و شيفتگی به قدرت
تماميت خواهی همراه با کينه و کينه ورزی، مهمترين خصلت ديکتاتورهاست.
«عقيده بعضی اين است که واقعيات را نبايد گفت، ولی من عقيده ام اين است که هميشه واقعيات را بايد گفت ولو به ضررخود انسان باشد، ياد مزاحی از مرحوم آيت الله حاج سيد علی نجف آبادی افتادم، ايشان راجع به متلک می گفت، " اگر متلک به ذهن انسان آمد بايد بگويد ولو به ضرر خودش باشد. اگر نگويد به عالم متلک خيانت کرده است. آيت الله منتظری»
مدتها است اين مسئله فکر مرا به خود مشغول کرده است، نسلی که مثل نسل ما دوران انقلاب را خود ادراک نکرده و در کوران حوادث و جريانهای آن دوران نبوده، چگونه می تواند از تجربه گذشت درس بياموزد. آيا حق او نيست که بداند بر کشورش چه آمده و به دست چه کسانی بدين جا رسيده است؟ اين مشغله فکری مرا بر آن داشت که به سهم خود، سلسه مقاله هائی که هر کدام مستقل از ديگری است اما پيوسته به هم وهمگی يک هدف را تعقيب می کند و آن اينکه اين استبداد فراگير به دست چه کسانی ساخته و پرداخته شده و سپس چگونه از اين دست به آن دست گشته و جابجائی قدرت صورت گرفته است،و برای بيرون رفت از چنين وضعيتی و رسيدن به آزادی و دموکراسی به کدام نيروها بايد تکيه کرد و يا به چه کس و يا کسانی می شود اميد بست، و باهم متحد و جمع شد، به نگارش در آيد، و باز بدان اميد که به روشن کردن بعضی از مسائل کمک کند و يا حد اقل بعضی ها را به باز انديشی بدانچه فکر می کرده اند وادارد و يا تلنگلی برای ذهن بخشی ديگر باشد که اين رويداد ها هم در کشور ما بوقوع پيوسته است. بعد از اين مقدمه کوتاه، از جاذبيت قدرت و خصيصه قدرتمداری شروع می کنم:
مهمترين خصيصه قدرت و قدرتمداری اين است که هر قدرت پرست و قدرت دوستی تا خود قدرت را در دست دارد، با اين فکر که تا ابد قدرت از دستش بدر نخواهد رفت، زندگی می کند و فکر هم نمی کند که روزی ممکن است قدرت از دستش بدر رود و فرش قدرت را کم کم از زير پايش بکشند. جاذبه قدرت چنان او را سرمست و سرخوش می کند که حتی ذهن قدرتمدارش مانع فهم و درک درست و به موقع جابجائی و تغييری که در شرف وقوع است می شود. به همين علت وقتی اين و يا آن مؤلفه قدرت را از دست می دهد، با خود زمزمه می کند که نه! من چنين و چنانم و با اين و آن امکانی که در دست دارم، به موقع خود هر کسی که متعرض قدرتم بشود، در چرخه امکاناتی که در دست دارم خرد و خود بخود ساقط خواهد شد. و يا در نهايت به مانند آلت در دستم قرار خواهد گرفت. قدرتمدار غافل از اين امر است که قدرت، ساز و کار و قوانين ويژه خود را دارد و هر روز در دست اين و آن می چرخد و به اين و يا آن فرد وابسته نيست و قدرت است که راه و روش خود را به اين و يا آن فرد و يا شخصيت ديکته می کند. قدرتمدار فکر می کند که قدرت فقط محض کاکل او وجود پيدا کرده است و تنها قدرت درخور شأنِ وجود شخيص او است. وهيچ کس ديگر را يارای در دست داشتن آن نيست. غافل از اينکه قدرت چنان جاذبه ای دارد که در هر لحظه ای اشخاص ديگر برای تصرف اين مار خوش و خط و خال، کمين کرده و مترصد فرصت هستند تا آن را به تصاحب خود در آورند. به همين دلايل فوق قدرتمدار تا از امکاناتی برخوردار است، نمی تواند درک درستی از آزادی و حق و حقوق مردم داشته باشد و اگر هم هر از گاهی دم از آزادی و يا حق و عدالت می زند، منظور خود اوست. چون خود را مطلق می پندارد، دست به عملی که می زند آن را عين آزدی و حق می شمارد. و در نظر او آز آزادی و عدالت و حق، حقِ مطلقِ خودش که بايد همه تابعش باشند، می باشد. زيرا شخص قدرتمدارهميشه خودش را محور قرار می دهد و همه چيز را با محور خود می سنجد. شما هر قدرتمداری زمانی که قدرت را در دست دارد نگاه کنيد، همين خصيصه را در او می بينيد. تجربه تاريخی می گويد استثنا هم ندارد. همين قدرتمدار وقتی از اريکه قدرت سقوط می کند، يکشبه آزاديخواه، عدالت پيشه و... می شود. بی جهت نيست که در ادبيات ما به درستی آمده است:
حاکمان در زمان معزولی
همه شبلی و بايزيد شوند
اگر بخواهيم نمونه ملموسی از آنچه در فوق آمد ارائه دهيم، از استثنا که بگذريم، سران اصلاح طلب در داخل و خارج بهترين نمونه اند. اصلاح طلبان که حد اقل ۲۴ سال از ۳۲ سال حکومت ولايت فقيه در رآس قدرت بوده و يا حد اقل بخش عظيمی از آن را دردست داشته اند، اگر نخواهيم از حق بگذريم، اين استبداد فراگير که اکنون دامن خودشان را هم فراگرفته است، بدست اصلاح طلبان مستقر گرديده و استمرار پيدا کرده است. در فساد، جنايت، غارت بيت المال و کشت و کشتار به منظور استقرار استبداد دست اصلاح طلبان امروزی، همه جا بيش از اصول گرايان ديده می شود. اشتباه نشود وقتی گفته می شود اصلاح طلبان منظور سران ورهبران اصلاح طلب است و نه مردمی که فکر می کرده اند اينان کسانی هستند که می شود بهشان اميدوار بود، و اينها آنان را به آزادی و حقوقشان می رسانند.
باز اگر بخواهيم صد درصد با خوش بينی هم به مسئله سران اصلاح طلب و اعوان و انصارشان نگاه کنيم، باز قدرت دوستی و قدرتمداری را از گفتار و کردارشان به خوبی آشکار می بينيم. از سال ۸۸ بدين سو که بر اثر تقلب بزرگ از صحنه قدرت به کناری رانده شده اند، جوّ غالب گفتمانشان: ما انقلابيون واقعی هستيم، ما انقلاب را حمايت و به ثمر رسانده ايم، ما روزنامه ها و نشريات را آزاد کرديم، از ادعاهای دائمی آنان است و همينطور باز گشت به دوران طلائی امام خمينی، اجرای بی تنازل قانون اساسی، تقسيم قدرت، باز گشت اصلاح طلبان به قدرت، راه حل مشکل، باز گشت اصلاح طلبان، و... از اين قبيل است. کمتر اصلاح طلبی را مشاهده می کنيد که در مصاحبه ها، مقالات، سخنرانی و... از آزادی و حقوق ذاتی همۀ انسانها، از داشتن حق اختيار تعيين سرنوشت همه در چهارچوب مرز سياسی جغرافيائی ايران از داشتن حق تعيين چگونگی نوع حکومت و اداره زندگی خود، از داشتن حق آزادی و استقلال همه برای رشد و تعالی، از حق برابری توزيع امکانات مادی و معنوی کشور برای همه احاد مردم کشور، از داشتن حق ....، سخن به ميان آورده باشند. و يا مردم را در داشتن حقوق و آزادی واقعی خويش آگاه کرده باشند. بدين جهت است که قدرتمدار با وجودی که پس از معزولی و يا کوتاه بودن دستش از مؤلفه های قدرت، آزاديخواه، عدالت طلب، حقوقمدار و يا...خود را نشان می دهد و معرفی می کند، اما اگر به دقت به اعمال و رفتار و گفتمانش نظر شود، کاملاً آشکار است که قدرت را اصل می داند و نه آزادی و حقوق ذاتی تمامی انسان را. و بر اساس گفتمان قدرت، آزادی و عدالت و حقوق مردم را تبيين می کند. هر رژيم ديکتاتوری و هر قدرتمداری، نه تنها ناقدين و صالحين خارج از خود را تحمل نمی کند، بلکه خودی هائی هم که وارد نقد جدی خط قرمزها شوند، را تحمل نمی کند. و به همين علت اکثريت اصلاح طلبان به جز اقلّی سعی می کنند که به نحوی عمل کنند که به خط قرمزها نزديک نشوند و کسانی را هم که به نقد محور قدرت - که اس و اساس سيئآت از همان محور قدرت است - می پردازند، مورد انواع و اقسام صفتهای مختلف برانداز، آشوبگر، تجزيه کننده کشور، جنگ افروز، تند رو، فرا قانون و... قرار می دهند. چه به حق مرحوم منتظری اصلاح طلبی و عمل اصلاح طلبان را تعريف و مشخص کرده که مرا از گفتن نکات بيشتر بی نياز می کند. وی در رابطه با اين سئوال که: «يکی از انتقاداتی که گاهی مطرح می شود اين است که حضرتعالی در جريان حرکت هشت سالۀ اصلاحات، مواضعی پرشتاب تر و تند تر اتخاذ می کرديد و همين امر بهانه به دست مخالفان می داد و موجب می گشت آنان با انسجام بخشيدن به خود با حرکت اصلاحات به طور جدی تر مقابله کنند. جريان سخرانی سيزدۀ رجب حضرتعالی نمونۀ بارز اين انتقاد است.» ايشان چنين جواب می دهند:
« در توضيح اين مطلب نکاتی را يادآور می شوم:
۱- بارها گفته ام که اينجانب خود را مصون از خطا و اشتباه نمی دانم، ولی انتقاد فوق معمولاً از سوی کسانی است که می خواهند به نحوی در يک نهاد حکومتی سمتی داشته و هر از گاهی يک انتقاد و اعتراضی به غير از محدودۀ خط قرمزها داشته باشند. غافل از اينکه منشأ اکثر مفاسدی که به خاطر رفع آنها اصلاحات مطرح شد همان خط قرمزهاست، وگرنه انتقاد از غير آنها تأثير چندانی به همراه ندارد و در اين حالت رفتن به سمت خط قرمزها مستلزم يک تضاد است، زيرا در ساختاری که ولايت مطلقۀ فقيه را در بازنگری قانون اساسی به اصطلاح قانونی کرده اند طبيعی است که نمی توان با ماندن در داخل آن ساختار و چهارچوب – حتی در سمت بالای اجرائی همچون رياست جمهوری- به خط قرمزها نزديک شد. ماندن در چنين ساختاری بدون قبول مشروعيت ولايت مطلقه ميسور نيست و با قبول مشروعيت آن، امکان جواز انتقاد و نزديک شدن به حريم ولايت مطلقه وجود ندارد.
۲- معنای اصلاحات اين نيست که جهت انتقادها به سمت انحرافی و غير اصولی سوق داده شود. هر حاکميت استبدادی چنين انتقادهائی را می پذيرد و چه بسا برای تظاهر به آزادی و دموکراسی تشويق هم می کند. معنای اصلاحات در بخش سياسی اين است که نقطه های اصلی مفاسد سياسی و انحرافها که منجر به سلب آزادی ها و تضييع حقوق مهم می شود، با منطق و بدون تعدی از اصول اخلاقی، مورد نقد قرار بگيرد و مردم در جريان آن واقع شوند و به شکل معقول و از راه های مشروع و معمول در دنيا وضعيت نامطلوب را به وضعيت مطلوب تغيير دهند. معنای قدم به قدم که متلازم با اصلاحات است همين است. يعنی با گفتن و نوشتن و تذکر دادن به تدريج برآکاهی مردم افزوده شود و آنان در مسير احقاق حقوق خود برآيند.
تجربه ثابت کرده است که هيچ حکومت استبدادی و ديکتاتوری کوچکترين انتقاد از مراکز اصلی قدرت خود را تحمل نمی کند و برخورد می کند. در چنين وضعيتی آيا سکوت فعال معنائی دارد؟ آيا جز اين که مصلحان منتقد به راه خود ادامه دهند و محروميتهای احتمالی را تحمل کنند راهی وجود دارد؟ طبيعی است که مصلحان نمی توانند با قرار گرفتن زير لوای چنين حاکميتی به راه اصلاحات تداوم بخشند.
۳- در مورد سخنرانی سيزده رجب، من نظرم اين بود که بايد محورِ قدرت متمرکز که منشأ انسداد سياسی و بسياری از مشکلات است، مورد نقد قرار گيرد. من در اين سخنرانی جز با منطق قرآن و روايات صحبت نکردم. نه به مقامی توهين کرده و نه مردم را به آشوب و تخريب دعوت کردم. جوهر و محتوای اصلی صحبت من استناد به مفاهيم قرآن و نيز اظهار نگرانی نسبت به حريم مرجعيت و شکسته و وابسته شدن آن توسط اهرم های قدرت با استفاده از نيروهای حکومتی و امنيتی بود. من در حقيقت از حقوق مشروع مردم و نيز از حريم مرجعيت شيعه و حوزه های علميه دفاع کردم. شايسته بود که مراجع و علمای حوزه نيز همصدائی می کردند تا اهرمهای قدرت از حريم مرجعيت حوزه ها و حثيت مرجعيت سوء استفاده نکنند و آنان را به مسيری نکشانند که به عزت و وجاهت تاريخی آنان ضربه وارد می کند. ولی متأسفانه ديديم که اهرمهای قدرت از بعضی از آنان سوء استفاده کردند و در روز حمله به بيت و حسينيه و دفتر من در تجمع مسجد اعظم قم، حمله کنندگان را تشويق و تقويت روحی کردند، و کردند آنچه نبايد بکنند.
متأسفانه اصلاح طلبان داخل حاکميت نيز از سر مصلحت انديشی يا ترس به شکل ديگری با استبداد همفکری و مماشات کردند. آقای خاتمی – رئيس جمهور وقت- بعد از آورده شدن صدها شبه نظامی به خيابانها و حتی تعطيلی مدارس در چند استان و کشاندن دانش آموزان به تظاهرات و شعار عليه من، به طور رسمی به سئوال يکی از خبرنگاران خارجی به اين مضمون پاسخ گفت که معنای دموکراسی همين است که وقتی کسی مخالفت می کند، مخالفت با او هم آزاد باشد و در ايران يک کسی مخالفت کرده و مردم هم جواب او را داده اند.! آيا ايشان نمی دانست اينها که به خيابان آورده شدند مردم عادی نبودند، بلکه اکثراً از پايگاههای بسيج و پادگان های سپاه بودند و دانش آموزان هم نوعاً از خود اختياری نداشتند و آنان را به زور آوردند؟ آيا مخالفت با مخالف به معنای زدن و شکستن و زندان و حصر است؟ واقعاً ايشان از دموکراسی چنين تصويری در ذهن خود داشته اند؟!
پس از آن هم در شورای عالی امنيت ملی به بهانه هايی همچون حفظ امنيت يا حفاظت از جان من! به شکل غير قانونی مرا محصور کردند و بعد- عليرغم نه چندان جدی بعضی مقامات- با اعمال نفوذ بلکه دستور مستقيم مقام بالاتر، اين حصر بيش از پنج سال به طول انجاميد. مرحوم آقای خلخالی می گفت آقای خامنه ای در پاسخ به اعتراض وی نسبت به ادامۀ حصر، به او گفته بود:" تا من زنده ام اين حصر پابرجا خواهد بود." و اگر مشيت خداوندی نبود و حاکميت از کسالت من و برخی فشارهای داخلی و خارجی واهمه نداشت، هيچ گاه رفع حصر تحقق نمی يافت.
از قراری که يکی از دوستان(آقای کيميائی) می گفت، هنگامی که او اعلامیۀ مرا – که بعد از حمله به خانه و دفتر و حسينيه با عنوان «انا لله و انا عليه راجعون» نوشته بودم- به معاون اصلاح طلبِ وزير کشور نشان داده بود، او گفته بود: " مضمون اين نامه براندازی نظام است!" گويا به نظر آقايان کسی که خانه و کاشانه اش مورد حمله و تخريب وحشيانه قرار گرفته است و خانوادۀ او در منزل شخصی در معرض خطر است، يا بايد سکوت کرده و از حمله کنندگان تشکر کند، و در غير اين صورت اگر صدای فرياد مظلوميتش بلند شد، يک حرکت مخالف اصلاحات و در جهت براندازی انجام شده است؛ البته با گذر زمان بسياری از مسائل برای اين افراد که انشاءالله نيت خير داشتند روشن شده است.
۴- آقای خاتمی – عليرغم برخی دستآوردها – فرصت های زيادی را سوزاند و. مردم را مأيوس کرد...البته عذر آقای خاتمی تا حدودی قابل قبول بود که با اين قانون اساسی و ولايت مطلقه نمی توانست کار چندانی انجام دهد، ولی چرا از همين اختيارات قانونی و اندک خود نيز به خوبی بهره برداری نکرد؟ چرا بعضی از کارهای مراکز قدرت را توجيه می کرد و حتی گاه به تمجيد و تملق آنان می پرد اخت؟ او که مردم را داشت چرا مشکلات خود را با مردم در ميان نمی گذاشت؟ آن گونه که مرحوم دکتر مصدق و امثال او در ساير کشورها از اهرم قدرت مردم در برابر تحميل ها استفاده کرده و می کنند و چنانچه از طرف مقامات بالا مورد نهی و توبيخ قرار می گرفت با انتقال آن به مردم و با پشتوانۀ آنان مقاومت می کرد و حتی اگر در نهايت استعفا می داد برای هميشه به عنوان يک چهرۀ آبرومند و تأثيرگذار باقی می ماند و حرکت اصلاحات نيز با پشتوانۀ مردمی – بيش از آنچه امروز در آن قرار داريم – ادامه می يافت؛ هر چند ممکن بود اصلاح طلبان بيشتری – و يا حتی شخص آقای خاتمی – به اوين برده شوند و يا محروميتهائی را متحمل گردند.
۵- تند روی امری است نسبی، و بايد با طرف ديگر مقايسه شود. هنگامی که اصلاح طلبان سهيم در قدرت در طول چند سال گذشته رأس هرم قدرت را مورد نقد قرار نداده اند و عملاً در برابر او تسليم محض بودند، طبيعی است سخنان منطقی من در نقد از هرم قدرت تند تلقی می شود.
از طرف ديگر، مشی حکومتی حضرت امير (ع) برای ما بهترين الگو می باشد. حکومت آن حضرت قطعاً يک حکومت صالح و شرعی و مردمی بود؛ با اين حال آن حضرت حکومت خود را بی نياز از نقد نمی دانست بلکه از مردم می خواست که به نقد حاکميت آن حضرت بپردازند، آن هم انتقاد از رأس هرم قدرت يعنی شخص آن بزرگوار...حضرت نفرمود از افراد پائين و زير مجموعه انتقاد کنيد، بلکه نقد و انتقاد را متوجه شخص خود فرمود که امام المسلمين بود و در رأس حاکميت قرار داشت.
بسياری از کسانی که سخرانی مرا تند روی می دانستند، مدتی بعد خود شعارهائی متشابه يا تندتر از آن مطرح کردند؛ اما اين زمانی بود که در حال از دست دادن قدرت بودند و اعتماد عمومی از آنان سلب شده بود و لذا حاصل چندانی نداشت.»(۱)
فکر نکنيد، مسائلی را که مرحوم منتظری در رابطه با اصلاح طلب و اصلاح طلبان گفته مربوط به گذشته است، اگر به دقت به گفتمان سران اصلاح طبان حتی در خارج از کشور نگاه کنيد، به جز چند انگشت شمار، برای مابقی خط قرمز ها همانها است که بوده و تغييری در نحوه فکری آنان حاصل نشده است.
برای اينکه باز مسئله قدرت و قدرتمداری هر چه ملموستر شود، که قدرتمدار تا قدرت را در دست دارد، خود مانع هر نوع آزادی، استقلال در رأی، عدالت و حقوق اوليه آحاد مردم کشور است. با توجه به اين مقدمه کوشش می شود تا با مثالهای ملموس و واقع شده نشان داده شود، که چرا جمهوری ديکتاتوری ولايت و ولايت مطلقۀ فقيه پايدار مانده و به حقوق آحاد ملت ايران گردن ننهاده است. در سلسله مقالاتی که در پی خواهد آمد، در عين حالی که به رويدادهای ملموس واقع شده، اشاره می رود، به روش و منش هائی می پردازد که بين جمهوری ديکتاتوری ولايت و ولايت مطلقۀ فقيه با مخالفين و يا اپوزيسيون جمهوری يکسان بکار می رود. به عبارت ديگر يعنی هم حکومت ولايت و ولايت مطلقۀ فقيه و هم مخالفين روش و رفتاری را که در رابطه با هم بکار می گيرند، اينهمانی دارد. و در حقيقت همين اينهمانی رفتار و کردار مخالفين و يا اپوزيسيون با رژيم است که به صورت موانع و خاکريزهائی در طول سی و اند سال گذشته جلوه گر شده و باعث عقيم و ناکام ماندن کوشش های مخالفين شده است. وقتی دو دسته برای پيشبرد هدف خود از روش يکسانی استفاده و يا آن را بکار می گيرند، طبيعی است آن که اهرمهای قدرت را در دست دارد، کوششهای مخالف خود را خنثی و عقيم می سازد. ممکن است بخشی و يا دسته هائی از مخالفين اين نظر را، نظری بی منطق، نادرست و عاری از حقيقت بپندارند و يا نويسنده را آرمان گرا و يا ذهن گرا تصور کنند. اما وقتی که از راه عبرت لختی به خود آيند و کلاه خود را قاضی کنند، در اينکه برای ديکتاتوری ولايت و ولايت مطلقۀ فقيه حفظ نظام و در دست داشتن قدرت اوجب واجبات است حرف نخواهند داشت و مورد پذيرش است. اما آيا برای مخالفين بدست گرفتن قدرت اساس کار نيست؟
مخالفين از هر دسته و گروه صاحب قدرت شدن را حق خود می داند يعنی اينکه اصل قدرت است
مخالفين غالباً با همان ابزار و وسايلی که رژيم عمل می کند، آنها نيز عمل می کنند.
رژيم برای از ميدان بدر کرد ن مخالفين، اتهام، تخريب، توريه، دروغ و دروغ مصلحت آميز، و.. بکار می برد.
مخالفين چطور؟ آيا مخالفين رژيم از همين روشها استفاده نمی کنند؟
مخالفين هم به همين سياق عمل می کنند و يکديگر را تحمل نمی کنند و تحمل و تعامل نکردن يکديگر يکی از موانع اصلی وحدت و تشکيل جبهه ای با شرکت هم شده است.
با وجودی که بارها و بارها روشن شده است که در سيستمی که حرف يک شخصی که پاسخگو به هيچکس و هيچ ارگانی نيست، فصل الخطاب است، اصلاحات محلی از إعراب ندارد. و باز در قانون اساسی که بزک شده به عنوان وسليه ای در خدمت اجرای منويات ولی مطلقۀ فقيه است، چه جائی می تواند برای آزادی و حقوق ملت داشته باشد، تا اصلاحات معنی بدهد، اما باز بخش مهمی از همين مخالفين به آروزی اينکه شايد روزی دل آقای خامنه ای رحم بيايد و به اصلاح رژيم تن دهد، به خواب فرو رفته اند. و يا بنا به گزارشی که به دستم رسيده، حتی بعضی از کسانی که حامی آقای مير حسين موسوی بوده اند و کارشان به زندان و داغ و درفش افتاده، نظير دادگاههای استالين، به خاطر اينکه احساس خطر کرده اند که رژيم در خطر است، بخشی از اعمال و اتهامات ناکرده را به گردن گرفته اند، که رژيم را از خطر داخلی و خارجی نجات دهند. کوتاه سخن اينکه بدون توجه به اينکه چگونه اهرمهای مختلف دست به دست می شود و قدرت دوست و خودی نمی شناسد، هنوز بدان اميد که روزی نظام و يا آقای خامنه ای به هوش بيايد و دوستان و خودی های دلسوزِ نظام را باز گردانده و در تقسيم قدرت مثل گذشته آنها را سهيم گرداند. و برای حفظ نظام هم که شده، روزی تن به اصلاحات بدهد، چشم خود را بر آنچه واقع شده و می شود می بندند. غافل از اينکه قدرت تقسيم بشو نيست و ديکتاتورها هميشه انحصار گر و تماميت خواه می شوند. در مقاله های بعدی به مسئله قدرت و قدرتمداری و ديکتاتوری ولايت و ولايت مطلقۀ فقيه باز می گردم. کينه يکی از مهمترين خصلت ديکتاتورها است و به علت اين خصلت است که ديکتاتور همه چيز را می سوزاند و بر باد می دهد و هيچ کسی، حتی دوستان سابق خودش را هم نمی تواند تحمل کند.

[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016