سه شنبه 14 شهریور 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

می‌دانيد چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش پنجم: صياد شيرازی از صعود تا سقوط و کشته شدنش، محمد جعفری

محمد جعفری
صياد شيرازی بعد از برکناری از فرماندهی نيروی زمينی ارتش و خانه‌نشين شدنش و بعد از خاتمه جنگ، به دلايل اطلاعاتی که از برخوردهای درونی و تصفيه‌های درونی و اشرافی که بر سپاه داشت، وجودش برای سپاه خطرناک تشخيص داده شده بود، او را هم بی‌پوشش کردند و هنگام بيرون آمدن از منزل در همان جا ترور شد و سپاه از وجودش راحت گرديد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


« صياد به خيال واهی خود تلاش مذبوحانه ای می کرده که برای سپاه و ارتش فرماندهی واحدی که در اختيار ارتش باشد، بوجود آورد. وچون به خودش مغرور بوده، نمی توانسته به اين مسئله روشن توجه کند که سران جمهوری اسلامی هدفشان از کار انداختن و بی خاصيت کردن ارتش است ولی در طول زمان چاره ای جز به فر مان عمل کردن نمی بيند و در نتيجه گام به گام زمان حذفش نزديک می شود. »
بررسی چگونگی شکل گيری قدرت در جمهوری اسلامی و استقرار و استمرار ديکتاتوری، بدون بررسی نقش سپاه در استقرار ديکتاتوری ولايت و ولايت مطلقۀ فقيه و برخورد و نگاهش به ارتش به لحاظ تجربه و فهم ساز و کار و عملکرد ساختار قدرت و دست به دست شدنش، در جمهوری اسلامی از اهميت به سزائی برخوردار است. جای بحث نيست که آقای خمينی برخلاف آقای خامنه ای – که با بگارگيری قدرت و توطئه وسقيفه سازی رهبری را به دست گرفت- بعد از فوت مرحوم بروجردی در سال ۴۰ بانی نهضتی شد که اوج آن در ۱۵ خرداد سال ۴۲ بود، رهبريش سر زبانها افتاد و به طور طبيعی و در پروسه مبارزه ۱۷ ساله ای و در نتيجه انقلاب ملت ايران در سال ۵۷ رهبريتش تثبيت گشت و به عنوان مائده ای آسمانی برای رهبری و پيشبردن انقلاب ملت ايران جهت رها شدن از ديکتاتوری شاهنشاهی و رسيدن به آزادی، عدالت و حقوق خود، در آسمان ايران و جهان درخشيد.
البته هم اکنون و بعد از گذشت ۳۲ سال از پيروزی انقلاب، می شود به انواع و اقسام تئوری ها و از جمله تئوری توطئه و قدرت پناه برد و در پناه آن خواست و رؤيای ذهنی خود را برآورد و بدان خشنود شد. اما اينها از اين واقعيت که آقای خمينی به طور طبيعی و با حمايت همه جانبه ملت ايران سکاندار انقلاب شد، نمی کاهد. دلايل عديده ای را از زوايای مختلف می شود برشمرد که در سايه آنها آقای خمينی را فريد و يگانه به قله رهبری رساند و حلقه قدرت را در نگين انگشترش متمرکز ساخت.
حقيقت اين است که به هنگام باز شدن فضای نسبی سياسی در نيمه دوم سال ۵۵ و سپس اوج گيری انقلاب، نيروی متحد متمرکزی که بتواند خارج از حلقه آقای خمينی و يا حتی با قبول رهبری وی در پيشبرد انقلاب نقش مؤثری داشته باشد وجود نداشت. اين بدان معنا نيست که مردم و گروهها به مبارزه روی نياورده بودند. چرا اين مردم و گروها بودند که به جنبش روی آوردند و خمينی را بر قله رهبری نشاندند.
اگر نخواهيم از حقيقت دور شويم و وقايع را آن طوری که روی داده است برای درس گرفتن از تجربه گذشته آن را مد نظر قرار دهيم- از استثناها که بگذريم- در اوج گيری انقلاب بايدمان گفت که به هنگام ورود آقای خمينی به پاريس و اوج گيری انقلاب، همه گروه ها، احزاب و دسته ها در رابطه با خود متفرق ولی در رابطه با آقای خمينی متحد بودند. همه گروه ها به کنار حتی در بين نيروهای اسلامی خارج از حلقه خمينی و فقه و بويژه در بين کسانی که در آن برهه از زمان جزو ياران نزديک خمينی در پاريس محسوب می شدند، حد اقل وحدت و يا ائتلافی وجود نداشت، و از طرف ديگر آقای خمينی در نقش رهبری، به عنوان سخنگوی خواسته های مردم به طور مدام اعلان می کرد که: «راديو و تلويزيون و مطبوعات بايد در خدمت ملت باشد و دولتها حق نظارت ندارند»؛ «آزادی برای همۀ طبقات، برای زن، برای مرد، برای سفيد، برای سياه، برای همه»؛ « اولين چيزی که برای انسان هست آزادی در بيان و آزادی در تعيين سرنوشت است» ؛ «بايد اختيارات دست مردم باشد و هر آدم عاقلی، اين را قبول دارد که مقدرات هر کس بايد دست خودش باشد»؛ «دولت اسلامی يک دولت دموکراتيک به معنای واقعی است و اما من هيچ فعاليت در داخل دولت ندارم»؛ «من برای خود نقشی، جز هدايت ملت و حکومت بر نمی گيرم»؛ «علماء خود حکومت نخواهند کرد»؛ «برنامه سياسی ما ابتداء آزادی، دموکراسی حقيقی و استقلال به تمام معنی و قطع ايادی دولتهائی که تصرفاتی در داخل مملکت کرده اند»؛ «مرحلۀ نخست حکومت اسلامی، حکومت ملی يعنی حکومتی است که برنامه استقلال و آزادی را به اجراء بگذارد»؛ «جناح های سياسی در حکومت اسلامی در بيان عقايد خود آزادند»؛ «زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين آزادند» و...
وی در تمام مدتی که در پاريس و در انظار ملت ايران و جهانيان بود، کوچکتری اشاره ای که دال بر حکومت ولايت و لايت مطلقۀ فقيه داشته باشد، از خود بروز نداد و برای اولين بار در ۳۰ شهريور ۵۸، درست ۷ ماه و اندی بعد از پيروزی انقلاب و يک ماه بعد از بازگشائی مجلس خبرگان، در سخنرانی خود، از ولايت فقيه نام برد(۱) و به مخالفين ولايت فقيه سخت تاخت.(۲)
البته اگر از حق نگذريم و حتی کتاب ولايت فقيه آقای خمينی که در آخر سال ۴۸ در نجف تدريس کرد که خود دقيقاً تئوری تصاحب قدرت در لباس دين است، را ناديده بگيريم، در پاريس چند باری در مصاحبه هايش به نکاتی اشاره کرد که به نوعی بوی قدرت و يا رقيقتر از، ولايت فقه از آن استشمام می شد، نظير:
«اما جمهوری، بهمان معنائی است که همه جا جمهوری است. لکن اين جمهوری بر يک قانون اساسی ائی متکی است که قانون اسلام می باشد. اينکه ما جمهوری اسلامی می گوئيم برای اين است که هم شرائط منتخب و هم احکامی که در ايران جاری می شود، اينها بر اسلام متکی است، لکن انتخاب با ملت است و طرز جمهوری هم همان است که همه جا هست.»(۳)
«هر گونه اجتماعات و احزاب از طرف مردم در صورتی که مصالح مردم را به خطر نيندازد آزادند و اسلام در تمامی اين شئون حد و مرز آن را تعيين کرده است.»(۴)
« در اسلام، جناحهای مختلف وجود ندارد. وقتی حکومت اسلامی تشکيل شود همه تابع قانون اسلامند و اسلام، يک جناح يکپارچه و واحد است.»(۵)
«حکومت اسلامی حکومت قانون و قانون خدا است. اگر شخص اول مملکت ما در حکومت اسلامی يک خلاف بکند اسلام او را عزل می کند.- يک ظلم بکند، يک سيلی به کسی بزند، اسلام او را عزل می کند و او ديگر قابليت حکومت ندارد.»(۶)
اما در آن بحران که کشور در تک و تاب براندازی رژيم شاهنشاهی که به يک خواست عمومی تبديل شده بود، و حصول آن را فقط در رهبری آقای خمينی ميسور می ديدند، نه جامعه و نه سياسيون، به چند نکته فوق توجه نکرده - حتی در پاريس که لانۀ زنبورِ روابط و دستگاههای ارتباط جمعی بود و مو را از ماست می کشيدند، به چند نکته فوق توجه نکرده و يا آن را ناديده گرفته بودند و چند مصاحبۀ فوق در بين انبوهی از مصاحبه ها که درهمۀ، آن ها وعده رسيدن به آزادی ، استقلال ، حقوق، عدالت، رشد، برابری زن و مرد، دخالت نکردن علماء در حکومت و...حکايت می کرد و هر روز در سراسر جهان و ايران منتشر می شد، گم بود. مصاحبه ها از ديد مردم و سياسيون تعهدات و قول و قرار هائی تلقی می شد که آقای خمينی به عنوان رهبر مذهبی و مرجع تقليد که دروغ نمی گويد و روی قول و قرارش ايستاده است، در انظار جهانيان به ملت ايران و جهان وعده می داد. آن چند مورد که در آن بوی ولايت فقيه به مشام می رسيد و کتاب ولايت فقيه هم که ناديده گرفته شود، ملت، سياسيون، روشنفکران و... ازاين نکته بس مهم غافل بودند که در نظر و ديدِ آقای خمينی دين، بيان قدرت است و نه بيانِ آزادی. طبيعی است که اگر چنين شخصی با چنين ديدی امکانات با او يار باشد، در صدد استقرار و انحصار قدرت بر می آيد، نيز توجه مبذول نشد.
حال چنين شخصی با چنان ديدی در حالی که رهبری جنبش مردم در نگين انگشتر اوست، و فضای کشور از نيروی جانشين و يا آلترناتيو مورد قبول جامعه خالی است و يا جمعی متشکل از احزاب و يا شخصيتهای آزاديخواه و حقوقمدار خارج از حلقه خمينی وجود ندارد، به کشورباز گشته است. آقای خمينی که در پاريس و حتی زمانی که به ايران آمد از مصدقی ها کم و زياد حساب می برد و يا حد اقل نگرانی هائی داشت وقتی ديد که اينها با هم نيستند و يا تشکل مردمی قابل ملاحطه ای ندارند، جاده را برای تصاحب قدرت تا حدودی هموار ديد. اين بود که به محض اينکه پايش به تهران رسيد، در حلقه روحانيتی قدرت طلب که آنها نيز دين را بيانِ قدرت می دانستند، قرار گرفت. و با کمک آنها از همان ابتدا دست به ايجاد دولت در دولت زد. با وجود همه اينها هنوز مردم در صحنه بودند و به اندازه کافی تحميق نشده و در پی آزادی، عدالت و حقوق وعده داده شده بودند. وقتی روحانيت قدرت طلب و آقای خمينی در انتخابات اولين دوره رياست جمهوری، مشاهده کردند که از هشت نامزد اصلی، ۶ نفرآن مسلماً از جبهه مليون ( بنی صدر، حبيبی، فروهر، سامی، قطب زاده، مدنی) به حساب می آمدند، با هم کنار نيامده که يکی را از بين خود نامزد کنند، خود حکايت از عمق اختلاف و يا حد اقل وحدت و يا ائتلاف نداشتن بين خود دارد، به طرف مقابل که هدفش قبضه کردن قدرت است، می فهماند که می شود کم و زياد عمل و شانس خود را گام به گام امتحان کرد.
با وجود همۀ اينها، نمی شود مردمی را که خود برای آزادی، استقلال، عدالت و در اختيار گرفتن سرنوشت زندگی خويش قيام کرده و رژيم ديکتاتوری شاهنشاهی را برانداخته اند، يک شبه به کناری راند و زيرهمه آن قول و قرارها زد. و صاف و عريان گفت که مردم صغير هستند و بايد تابع و مطيع امرِ ولی فقيه باشند. شما خيال می کنيد که اگر آقای خمينی در پاريس و يا حتی وقتی پايش به ايران رسيد، می گفت: « حکومت از آنِ ولی فقيه است» و يا « فقها بايد حاکم باشند»، مردم ديوانه بودند که زير فرمانش بروند و خود را صغير به حساب آورند. قطعاً اگر چنين چيزهائی را بر زبان می آورد،خودش ساقط می شد. همچنانکه آيت الله صادقی در سيته پاريس سخنرانی کرده و در آنجا از ولايت فقيه نام برده بود، فوراً به آقای خمينی اطلاع دادند و آقای خمينی به ايشان توپيد و گفت ترا به اين حرفها چکار و يا اين حرفها چيست که ميزنی (نقل به مضمون)
برای بازسازی استبداد، اهرمهای مختلفی لازم بود که يک به يک ساخته و در اختيار رهبری قرار گرفت که مهمترين اين اهرم ها سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب است. بنابر اين قدرت سرکوبگری به غير از ارتش نياز بود تا به مدد آن بشود مخالفين را درجه به درجه قلع و قمع کرد. درست است که ارتش در يکی دو روز آخر کاملاً به انقلاب پيوسته و رهبری انقلاب را پذيرفته بود. اما امکان نداشت که از ارتش به عنوان اهرمی در دست رهبری و روحانيت برای بازسازی استبداد در آن دوره ، مورد بهره برداری قرار داد و يا به آن تکيه کرد. افزون بر اينکه دائماً نگرانی از ارتش وجود داشت که نکند، بار ديگر نظير ۲۸ مرداد ۳۲ کودتا کند. و اتفاقاً، بنيان گذاران سپاه هم مدعی بودند، که به خاطرِ جلوگيری از کودتای ۲۸ مرداد ديگری دست به تشکيل سپاه زده اند (۷). گروه هائی هم که خود را وارث و صاحب انقلاب می دانستند مرتب به اين نگرانی و به طبل انحلال ارتش و ايجاد ارتش خلقی دامن ميزدند و زمينه را برای قدرت سپاه آماده می کردند.
اهرمهای بازسازی قدرت که مهمترينشان سپاه پاسداران و دادگاه های انقلاب است بلافاصله پس از پيروزی انقلاب آگاه و يا نا آگاه ساخته شد و در اختيار روحانيت قرار گرفت. که اين دو نهاد عصای دست رهبر در باز سازی استبداد فقيه گرديد. با وجود همه اينها هنوز ملت در صحنه بود و بايد راه ها طی می شد تا گام به گام ملت را از صحنه واقعی حذف کرد و با تحميق کردن توده مردم از آن به عنوان آلتی در دست خود برای استقرار ديکتاتوری سود جست. فقدان نيروی آزاديخواه سازمان يافته و آگاه و توانا که ضمير واقعی روحانيت را دريافت کند، ونانوشته و نا گفته را ها بتواند بخواند، به کمک روحانيت قدرت طلب آمد. سير حوادثی که هر روز در گوشه و کنار مملکت و در تهران ساخته می شد، در جهت استقرار استبداد روحانيت در حال شکل گيری بود. طبيعی است که وقتی هدف غالب گروه ها تصاحب قدرت است، چيزی که فدا خواهد شد، آزادی و حقوق مردم است. و آن کسی و يا دسته ای که اهرمهای مختلف قدرت را در دست دارد، دسته های ديگر خواهان قدرت را حذف خواهد کرد. گفتمان غالب چه چپها و چه راستی و يا مذهبی ها، - به جز اقلی که صدای اين اقل هم کمتر شنيده می شد - ، گفتمان قدرت بود (۸) و متأسفانه عليرغم هياهوی زياد، هنوزهم در عمل به مقدار زيادی چنين است.
کوتاه سخن اينکه در کشور وسائل و ادوات نظامی ريخته نبود که در اختيارِ سپاه و ارتش باشد، آنچه بود در اختيار ارتش بود. و به غير از ارتشی ها کسان ديگری به آن دسترسی نداشتند. در روزهای ۲۰و ۲۱ و ۲۲ بهمن که انقلاب پيروز شد و بويژه در تهران بخشی از کلانتريها سقوط کرد و چند پادگان نظامی در تهران به دست مردم افتاد. از ادوات سبک ارتش نظير تفنگ، کلت، فشنگ، ژ-۳ و...و از اين قبيل، در تهران و بعضی از شهرستانها به دست مردم افتاد که سپس بلافاصله اسلحه های گرفته شده توسط مردم - به جز گروه های مختلفی نظير، مجاهدين و فدائيان خلق، کومله و...- ، به زودی جمع آوری و به کميته ها و سپاه تحويل داده شد. به هنگام تشکيل سپاه، اسلحه های اوليه سپاه همان اسلحه های گرفته شده از ارتش و يا شهربانی بود. بعد ازتشکيل سپاه توسط دولت موقت و رسميت يافتن آن، در شورای سپاه نماينده ستاد مشترک برای تعليم و آموزش بچه های سپاه وجود داشت.(۹) سپاه، پس از تشکيل فوری از دست دولت موقت قاپيده شد و در اختيار حزب جهموری در آمد و نماينده دولت در سپاه، دکتر چمران از سپاه بيرون آمد و مهند س بازرگان نوشت که « شهيد چمران مانند مرحوم لاهوتی، از مشارکت در شورای سه نفره سپاه خودداری کرده می گفت اين دستگاه درست شده که بازوی نظامی حزب باشد » (۱۰) در اثر به هم ريختگی ارتش بعضی از افسران جوان ارتش از سرهنگ به پائين که قبلاً با بعضی از افراد و يا سازمانهائی نظير انجمن حجتيه، حزب زحمتکشان بقائی و يا دکتر آيت در ارتباط بودند، به عنوان نفوذی عمل می کردند و اينان حتی قبل از اعلان تشکيل حزب جمهوری اسلامی در تاريخ در ۲۹/ بهمن / ۵۷، از طريق آيت و بعضی ديگر از اعضای حزب زحمتکشان که جزو شورای مرکزی حزب و با بهشتی و رفسنجانی و يا .. در تماس بوده اند. توضيح اينکه: « در زمان شاه يک گروه زير زمينی مخالف رژيم شاه متشکل از دو شاخه نظامی و سياسی در ارتش تشکيل می‏شود و سرهنگ شريف النسب، سرهنگ سليمی، سرهنگ رحيمی، سروان صياد شيرازی و کلاهدوز عضو شاخه نظامی آن و آقايان دکتر حسن آيت، دکتر جاسبی و پرورش، عضو شاخه سياسی آن و دکتر آيت نيز رهبر شاخه سياسی آن بوده است.» (۱۱)
بعد از نشر اطلاعات فوق در کتاب «پاريس و تحول انقلاب...»اطلاعات ديگربه شرح زير به دستم رسيد که در کتاب «تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰» منعکس شد:
« ۱ـ بنا بگفته سرهنگ يکتا، سرهنگ کتيبه که فرمانده اطلاعات ارتش (رکن ۲)، بعد از انقلاب بود با چند تنی ديگر از جمله آقای محمود کاشانی [فرزند آيت الله کاشانی. ن.] با هم جلساتی داشتند و آقای آيت در آن شرکت کرده و برايشان سخنرانی می‌کرد. بعد که در رابطه مسائل جاسوسی آقای کاشانی دستگير و مدتی بازداشت گرديد، سرهنگ کتيبه را نيز بازداشت کرده و از کار برکنار کردند.
۲ـ بنا به اطلاع يکی از اعضای قديمی انجمن حجتيه که با مليون و با بعضی از نهضتی‌ها رابطه دوستی داشت و با اينجانب نيز در ارتباط قرار گرفت و مجاز به بردن نام وی نيستم در گفتگويی با نويسنده توضيح داد که آقای آيت قبل و بعد از انقلاب با بعضی از ارتشهای انجمن حجتيه جلسات بحث و گفتگو داشت که همه اينها بعد از پيروزی انقلاب و بويژه بعد از حذف بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا و رياست جمهوری، مقامات مهمی را در ارتش و وزارت دفاع تصاحب کرده‌ بودند، عبارتند از: سرهنگ کتيبه، سرتيپ نامجو، يوسف کلاهدوز، سرهنگ فروزان، سرهنگ سليمی و سرهنگ محمدرضا رحيمی که سه نفر آخر بعد از اينکه پستهای آنها در ارتش به ديگران واگذار گرديد، آقای خامنه‌ای آنها را مشاور نظامی خود قرار داد و تغييرات در ارتش در ابتداء با مشاورت با سه نفر فوق صورت می‌گرفته است.» (۱۲)
آقای هاشمی رفسنجانی در مورد تشکيل حزب جمهوری توضيح می‌دهد که آقای خمينی موافق تشکيل حزب نبود، امّا در اثر اصرار ما وبا بحثهای مختلفی با وی سرانجام موافقت کردند که ما حزب تشکيل بدهيم. بحث آقای هاشمی با آقای خمينی در مورد تشکيل حزب گويا است و نشان می‌دهد که اينان از همان روز اول درصد کسب انحصاری قدرت بودند:
«موافقت امام با تشکيل حزب هم به اين صورت بود که وقتی ايشان از پاريس برگشتند و وقتی که دولت بختيار سقوط کرد و قرار شد دولت اسلامی تشکيل بشود، مسأله حزب ضرورت خود را نشان داد. عدم وجود يک حزب متعلق به جريان همراه روحانيت، ضعف کار را خيلی مشخص کرد، ما مجبور شديم که افراد نهضت آزادی را به عنوان دولت بپذيريم... من همين بحث را چند روز پس از پيروزی انقلاب و بعد از تشکيل دولت، خدمت امام بردم. گفتگوی صريحی با امام کردم و گفتم: «بالاخره تا به حال ما مبارزه می‌کرديم. امّا از اين به بعد مسئول اداره کشور هستيم و در اولين قدم شما ديديد که يک حزب کوچک توفيق پيدا کرد که دولت تشکيل دهد، به علاوه می‌بينيد احزاب در بيرون فعال هستند»... در ذهن ايشان بود که روحانيت يک تشکل طبيعی است. در اين مورد نيز نمونه‌های مشخصی ما آن موقع داشتيم که برای ايشان از لحاظ استدلال کافی بود. در هر حال گفتم: «روحانيت الآن انسجامی که شما فکر می‌کنيد، حتی در اين شرايط ندارد. گرچه بعضی از خاصيتهای احزاب به دور از آثار منفی آنها را دارد، ولی آمادگی لازم برای ادارۀ يک کشور بزرگ و پر مسأله را ندارد، هر چه پيش برويم بدتر می‌شود، خلاصه اينکه تشکيلات می‌خواهيم.»
ايشان در پاسخ اين سؤال که چرا با تشکيل حزب موافقت نمی‌کنند می‌گفتند: «حزب يک چيز تدريجی الحصول است، من نمی‌توانم چيزی را که هر زمانی می‌تواند وضعی داشته باشد تأييد کنم.» و می‌فرمودند: «شماها را می‌توانم تأييد کنم، چون می‌دانم شما خوب کار می‌کنيد، امّا حزب، يک سازمان می‌شود و يک سازمان وجود خاصی برای خودش پيدا می‌کند و تداوم دارد، من نمی‌دانم ادوار بعد چه می‌شود.».... جواب دادم و گفتم: «شما نمی‌خواهيد حزب را تا روز قيامت تأييد کنيد، الآن در زمان خودتان وقتی ما متصدی کار هستيم، تأييد می‌کنيد، اگر مسأله‌ای پيش آمد، تأييدتان را پس می‌گيريد.» استدلال ديگرشان اين بود که شماها که می‌خواهيد حزبی بشويد بايد به عنوان پدر جامعه و متعلق به همه باشيد و درست نيست نيروئی که مقبوليت عام دارد در يک حزب که بخشی از جامعه است محدود شوند. جواب من اين بود که: «بناست حزب مجموعه‌ای از افکار مختلف نيروهای اسلامی طرفدار انقلاب اسلامی باشد و نه جناح فکری محدود که در اينصورت حزب می‌تواند حالت پدری خودش را در جامعه حفظ نمايد.»، به هر حال ايشان پذيرفتند و موافقت کردند که ما حزب تشکيل بدهيم. » (۱۳)
وقتی به فهرست اسامی اوليه اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری‌اسلامی نظری افکنده شود، علاوه بر خود آيت دوستان و همکاران ديگر وی نظير عبدالله جاسبی، سيد محمود کاشانی و... در آن ديده می‌شود. (۱۴) انتخاب اعضای شورای مرکزی وسيله مؤسسين حزب خلق الساعه نبوده، حساب شده و با شناختی که از آنان داشته‌اند، قبل از پيروزی انقلاب صورت گرفته است. آقای هاشمی رفسنجانی چنين می‌‌گويد:
«قبل از تشکيل حزب و اعلام رسمی آن، آمادگی برای سازماندهی کامل بود؛ اساسنامه را هم آماده کرده بوديم و بر روی اعضای شورای مرکزی نيز قبل از انقلاب فکر کرده بوديم... و سرانجام همان ترکيب مورد نظر را به عنوان اعضای اوليه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی تشکيل داديم. » (۱۵)
آقای دکتر بهشتی نيز با دکتر آيت رابطه تنگاتنگ داشته و وی را عضو کادر مرکزی حزب جمهوری اسلامی کرد و وی يکی از سياست گذاران مهم حزب بود. و در ابتداء آيت جزء مؤسسين حزب قلمداد شده و بعضی از دوستان و همکارانش نيز عضو شورای مرکزی حزب شده‌اند، و خودش در شورای مرکزی حزب رهبری شاخه سياسی حزب را بر عهده داشت (۱۶)، نبايستی اين عمل زعمای حزب جمهوری بی‌رابطه با بقايی و حزب زحمتکشان بوده باشد. حتی حزب زحمتکشان و بقايی از نظر آقای رفسنجانی، عضو مؤسس و شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، حزبی خوش نام و شناخته شده تلقی می‌شده است و به ايشان توصيه‌هايی کرده‌اند. آقای رفسنجانی در يادداشت جمعه ۴ ارديبهشت ۶۰، می‌نويسد: «ساعت هشت صبح، آقايان دکتر وحيد، الشريف و مهندس حاتمی به منزل آمدند، ... دربارۀ جذب آقای ربّانی شيرازی اصرار داشتند و می‌گفتند دکتر [مظفر] بقايی بازنشسته سياسی شده و به درد نسل امروز نمی‌خورد. الشريف و حاتمی از حزب زحمتکشان هستند. » (۱۷)
آنچه که در فوق آمده و در دو کتابِ اينجانب قبلاً منتشر شده است، در انطباق با خاطرات و گزارشهای روزانه آقای هاشمی رفسنجانی که بعداً منتشر شده است می باشد. توجه کنيد:
سليمی و کتيبه و احمد کاشانی
سه شنبه ۱۵ تير ۶۱، « سرهنگ کتيبه رئيس ادارۀ دوم ستاد مشترک آمد و از ستاد گله داشت و پيشنهاد می کرد که سرهنگ سليمی رئيس ستاد و رحيمی معاونش وزير دفاع شود.» (پس از بحران، ص ۱۲۱.)
دوشنبه ۱۱ تير۶۲، « وزير دفاع [ سرهنگ سليمی ن.]به ملاقات من آمد و از من خواست که به نخست وزير بگويم، در مورد نيازهای ارتش، مثبت برخورد کنند. خبر ملاقات امام و اعلان استعفای رسمی خود از انجمن حجتيه را گفت و از آقای قاسمعلی ظهير نژاد رئيس ستاد مشترک ارتش و هم از عدم اطلاع از تصميمات جبهه گله داشت.» (آرامش و چالش، ص ۲۴۶)
جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۶۳، « عصر، آقای سرهنگ محمد سليمی آمد؛ در باره مسائل انجمن حجتيه، بحث شد و بنا به نظر امام، اگر به طور رسمی و صريح، انحلال انجمن اعلان بنمايند، امکان دفاع از افراد فراهم می شود.» ( به سوی سرنوشت، ص ۵۰۹.)
پنجشنبه ۱۵ آبان ۶۵، « سيد احمد مصطفوی کاشانی نماينده مردم نطنز در مجلس شورای اسلامی به همراه چند تن از افسران ارتش هفته گذشته به اتهام تحريک ارتشيان عليه سپاه پاسداران بازداشت شد. اين عده به حکم دادستانی نيروهای مسلح دستگير شدند. اتهام کاشانی، تنظيم، تهيه و تکثير و توزيع اطلاعيه هائی بوده است که در آن ارتشيان عليه سپاه پاسدارن تحريک می شده اند. روابط عمومی وزارت اطلاعات در اين باره اعلام کرد: " اين شبنامه ها با الهام از ضد انقلاب در حساسترين مرحله دفاع مقدس ملت مسلمان ايران منتشر شد تا توجه نيروهای مسلح را در جبهه های جنگ به مسائل غير واقعی بکشاند." نشريه گزارش از انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم در اين زمينه نوشت: " به دنبال مسائلی که حول و حوش تغيير در فرماندهی نيروی زمينی ارتش اتفاق افتاد، نيروهائی از جناح راست با استفاده از اطلاعاتی که از اين جريان داشتند، اقدام به برخورد با مسائل جنگ کرده و با امضاهای مجعول اطلاعيه ها و شبنامه ها صادر کردند. در اين رابطه احمد کاشانی نماينده نطنز در مجلس و نيز چند تن از سران ارتش که سابقه فعاليت در انجمن حجتيه داشته اند، از جمله سرهنگ کتيبه رئيس رکن ۲ ارتش و سرهنگ آگاه به اتهام شرکت در انتشار مسائل تفرقه افکنانه بين سپاه و ارتش، توسط وزارت اطلاعات دستگير شدند.» (اوج دفاع، ص ۳۳۷.)
توضيح در مورد مطلب فوق:
۱- در فروردين و ارديبهشت سال ۶۵ آقای سرهنگ صياد شيرازی را از فرماندهی نيروی زمينی برداشتند و در مرداد ۶۵ آقا ی سرهنگ حسنی سعدی به عنوان فرمانده جديد نيروی زمينی منصوب شد و اين مدت ۲ ماه هم سرهنگ جمالی جانشين نيروی زمينی ارتش وظايف فرمانده ارتش را به عهده داشت.
۲- منظور از « مسائلی که حول و حوش تغيير در فرماندهی نيروی زمينی ارتش اتفاق افتاد »، برداشتن صياد شيرازی از فرماندهی نيروی زمينی ارتش است. با توجه به نکته فوق معلوم می شود که صياد شيرازی هم جزو انجمن حجتيه بوده است. و به احتمال قوی صياد هم در نوشتن شبنامه ها دست داشته و اطلاعات لازم را به احمد کاشانی و گروه خود می داده است. از يکی دوسال به اينطرف صياد شيرازی با محسن رضائی آبشان توی يک جوی نمی رفت و مرتب صياد با سپاه بر سر فرماندهی نيروهای مسلح مشکل جدی پيدا کرده بود .
۳- علت اينکه خود صياد را دستگير نکردند، اينکه اگر او را دستگير می کردند، تف سر بالائی بود. چون از سال ۵۸ تا سال های ۶۳ برای استفاده از وی و رو در رو قرار دانش با بنی صدر به عنوان يک متخصص درجه يک نظامی، مرتب او را باد زده و به فرماندهی نيروی زمينی ارتش رساندند. با اين حساب که او ارتش و سپاه را همآهنگ و يکی و نيروی زمينی ارتش را در سپاه ادغام می کند. بعد از اينکه صياد جای امير ارتشی نظير تيمسار فلاحی شاگرد اول دوره دانشکده فرماندهی با ۷ سال سابقه استادی تاکتيک نظامی در دانشکده فرماندهی ستاد نيروی زمينی ارتش، و با ۲۵ سال سابقه و تجربه کاری، از فرماندهی دسته تا لشکر و سپس فرمانده نيروی زمينی ارتش شد، را گرفت و به فرماندهی نيروی زمين صعود کرد، شايد فکر نمی کرد که او را برای اين هدف که ارتش را در سپاه ادغام و يا تضعيف کند، اين قدر هنداوانه زير بغلش گذاشته اند. در صدد برآمد که به فرماندهی کل نيروهای مسلح در آيد و سپاه و ارتش هر دو به فرمانش در آيند. و سپاه هم که هدفش تسلط کامل بر ارتش بود، چنين امری برايش غير ممکن بود. اين بود که رو در روی هم قرار گرفتند و در نتيجه او را برداشتند. حال نمی شد که او را هم دستگير و روانه زندان کنند. که در اين صورت بسياری از رشته های بهم بافته شده، باز و پنبه می شد. اين بود که بعد از اتمام جنگ خانه نشين و بی پوشش شد و ترورش سهل و آسان گشت.
سه شنبه ۸ ارديبهشت ۶۶، « آقای علی فلاحيان قائم مقام وزير اطلاعات آمد... و در باره دکتر محمود کاشانی که دکتر[مظفر] بقائی [رهبر حزب زحمتکشان] در باره او اعترافی کرده است.» (دفاع و سياست، ص ۸۷.)
توجه:
در پاورقی همين صفحه اين توضيح آمده است: « دکتر مظفر بقائی رهبر حزب زحمتکشان- از احزاب دوره کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲- در فروردين ۱۳۶۶ در کرمان دستگير شد. در خبر دستگيری دکتر بقائی در روزنامه های سال ۱۳۶۶ چنين آمده است: " يک مقام آگاه گفت: در بازرسی از منزل وی مقادير زيادی از اسناد مربوط به حزب زحمتکشان و اشياء و نشريات غير مشروع که حاکی از انحرافات اخلاقی وی است، به دست آمده است. مظفر بقائی در دوره کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ و پس از آن، ارتباط نزديکی با عوامل کودتا و بيگانگان داشته است. احتمالاً دستگيری مظفر بقائی در ارتباط با پرونده سيد احمد کاشانی صورت گرفته است." سيد احمد کاشانی نماينده مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۶۵ به اتهام تلاش برای ايجاد اختلاف ميان سپاه و ارتش جمهوری اسلامی باز داشت شده بود. شهيد حسن آيت نماينده دوره اول مجلس شورای اسلامی نيز از نزديکان بقائی بود. »(دفاع و سياست، ص ۸۷.)
در اين توضيح به چند نکته مهم اشاره شده است:
۱- بقائی با سيد احمد کاشانی و آيت در ارتباط بوده است.
۲- در پرونده احمد کاشانی ارتباط وی با بقائی و همکاريش با وی معلوم شده است.
۳- آيت از نزديکان بقائی بوده و ضمنی می رساند که با احمد کاشانی و بقائی همکاری داشته است.
در هر حال افسران فوق هم با ارتش و هم زعمای حزب جمهوری و سپاه همکاری می کردند و بعد از انتخاب بنی صدر - عليرغم خواست حزب جمهوری اسلامی - به رياست جمهوری و با در اختيار گرفتن فرماندهی کل قوا و پرداختن به باز سازی ارتش وجمع و جور کردنش، و بويژه بعد از اينکه وی در بين نيروهای مسلح از محبوبيت برخوردار شد، و توانست ارتش عراق را زمين گير و عراق را قدم به قدم وادار به عقب نشينی و پذيرش صلح با قبول خواسته های ايران کند، حزب جمهوری اسلامی را نگران ساخت. و از طريق عوامل خود در ارتش به کارشکنی پرداختند. در اين خصوص نکته ششم از نامه مورخ ۲۵/ ۱۱/۱۳۵۹. آقای هاشمی به آقای خمينی گويا است:
« ۶- در خصوص جنگ و فرماندهی ارتش، مطالب و احتمالات زيادی داريم. فرماندهی به خاطر ناهمآهنگی و وحشت از نيروهالی خالص اسلامی، مايل است نيروهای غير اسلامی را در ارتش حاکم کند – که منافع مشترک پيدا کرده اند – و نيروهای خالص دينی را يا منزوی و يا منفصل نمايد. خلبان شيرودی که سمبل ايمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من می گفت که امروز ايمان می جنگد نه تخصص و می خواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ايشان همراه و همرزم خلبان کشوری و خلبان شهيد شيرودی است. وحشت داشت و به من گفت پيامش را به شما بگويم و ضبط هم شده! احتمال اينکه مديران جنگ به علل سياسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و اين احتمال تکليف آور است. احتمالاً آقای بنی صدر به منظور تضعيف دولت و شايد – بعضی ها هم باشند – برای اجرای منويات آمريکا و... مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در اين مورد لازم است، جنابعالی سريعاً فکری بفرمائيد و بهتر است در يک جلسه طولانی و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشی نظير صياد شيرازی، نامجو، سليمی، شيررودی و... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصميم گيری شود. » (۱۸)
قبل ازانتخاب بنی صدر به رياست جمهوری و واگذاری فرماندهی کل نيروهای مسلح به وی، آقای خامنه ای معاون وزارت دفاع بود و در ارتش با افرادی حشر و نشر داشت. بنا به گفته بنی صدر و اطلاع اينجانب آقای خامنه ای تعدادی از افسران را برای همکاری نزديک به بنی صدر معرفی کرد که از جمله آنها ناخدا افضلی، سرهنگ عطاريان و سرهنگ سليمی و سرگرد صياد شيرازی بود. که دو افسر اول، توده ای از کار درآمدند. و دو افسر بعدی يعنی سرهنگ سليمی و سرگرد صياد شيرازی عضو انجمن حجتيه و در ارتباط با احمد کاشانی و دکتر آيت بودند. و در نامه رفسنجانی به خمينی از صياد شيرازی و سليمی به عنوان « دوستان مورد اعتماد ارتشی نظير صياد شيرازی، نامجو، سليمی، » يعنی دوستان محرمانِ مورد اعتماد حزب جمهوری و آقای رفسنجانی در ارتش ياد شده بود. که البته دقيقتر آنست که بگويم نفوذی های حزب جمهوری و روحانيت در ارتش.
در همين جا اين نکته را خاطر نشان کنم که هم سپاه و هم آقای صياد شيرازی کمبود تخصص و علم فرماندهی و تاکتيک نظامی را می خواستند با فرستادن جوانان دم توپ و حنثی کردن ميدانهای مين جبران کنند و از قضا بعد از برکناری صياد از فرماندهی نيروی زمينی ارتش آقای هاشمی رفسنجانی يک چشمه از آن را آشکار کرده است. البته اگر هم او تأييد نمی کرد اين واقعيت که سپاه و صياد از جوانان در ميدانها جنگ به عنوان گوشت دم توپ و خنثی کردن ميدانها مين استفداده می کردند، چيزی نمی کاست. اما آشکار شدنش بوسيلۀ آقای هاشمی بر اهميت مسئله می افزايد.
صياد شيرازی و نيروی شهادت طلب
دوشنبه ۱ ارديبهشت ۶۵، « آقايان رضائی و جمالی [ جانشين فرماندهعی نيروی زمينی ارتش. ن.] از جبهه تلفنی از استحکام خطوط و همکاری مطلوب بين ارتش و سپاه راضی بودند و خواستار انحلال تيپ حضرت ابوالفضل(س) شدند. اين تيپ را آقای صياد با شرکت افراد داوطلب شهادت از ميان واحد های ديگر ارتش تشکيل داده است. اينها مدعی اند که خروج افراد مؤمن از واحد های ارتش، باعث تضعيف ساير واحدهايی شده که نياز به افراد مؤمن دارند. با رئيس جمهور صحبت شد و قرار شد دستور انحلال آن تيپ را بدهند.» (اوج دفاع، ص ۷۳.)
البته سپاه و صياد از جوانان ناآگاه و بی اطلاع از دانش به عنوان نيروی داوطلب شهادت به نوعی مسابقه داشتند ولی خوب در اين مسابقه دست بالا را سپاه داشت و آقای هاشمی در ۹ مرداد ۶۴، می نويسد:« در مجموع از عملکر چند ماهه اخير آقای صياد و ارتش به اين نتيجه رسيده ام که ارتش بدون حضور سپاه در آفند کارهای بزرگ نمی تواند انجام دهد و سپاه هم می داند که بدون ارتش نمی تواند عمليات بزرگ انجام دهد. نيروی صف شکن در سپاهند و امکانات زمينی و هوائی و بسياری از پشتيبانی ها در اختيار ارتش است . » (اميد و دلواپسی، ص ۲۰۷-۲۰۶.) توجه: « نيروی صف شکن در سپاهند » يعنی جوانانی را که در ميدانهای مين برای خنثی کردن مين از آنها استفاده می شود. يعنی قتلگاه جوانان مردم در سپاهند.
لازم به ذکر است قبل از نامه آقای هاشمی به خمينی، درخصوص در خواست تشکيل جلسه محرمانه طولانی بحث و تصميم گيری در مورد جنگ در حضور آقای خمينی با زعمای حزب جمهوری اسلامی و «دوستان مورد اعتماد ارتشی نظير صياد شيرازی، نامجو، سليمی، شيررودی و...»، بر اثر معرفی و فشار حزب و به منظور همآهنگی بين ارتش و سپاه و ظاهراً نقشه و برنامه داشتن برای ختم غائله کردستان آقای بنی صدر با دو درجه دادن به صياد شيرازی، وی را سرهنگ تمام کرد. اين نکته را همين جا بگويم که اين عمل آقای بنی صدر و بدون انجام عمليات مشعشعی به افسری دو درجه يک جا دادن عمل درستی نبوده است و همانطوری که آقای بنی صدر خود گفته است موجب دشمنی، دلخوری و ناراحتی افسران ديگر شده است. با توجه به مطالب فوق در مورد صياد شيرازی و برای دقيقتر کردن مطالب قسمتهائی ازنامه های آقای بنی صدر به آقايان خمينی، خامنه ای و منتظری که نکاتی را روشن بيان می کند، در اينجا آورده می شود. آقای بنی صدر بعد از شکست صياد شيرازی در سردشت و به کشتن دادن بيش از ۴۰۰ نفر در تاريخ ۲۸ شهريور ۱۳۵۹ به آقای خمينی چنين نوشته است:
۱- «... در قضيه کردستان خود اينجانب ستاد مشترک را تشکيل دادم و سرگرد صياد شيرازی را سرهنگ تمام کردم و ۳ لشگر را در اختيار او گذاشتم و هر امکانی خواست تا جائی که توانستم در اختيار او گذاشتم و چهار شنبه بعد از ظهر پس از چند ساعت بحث نتوانست نگويد که اختيارات و لوازم جنگی داشته است. بنابراين کسی نميتواند بگويد نمی خواسته‏ام اين تجربه موفق بشود. اما در کرمانشاه موافق صورت جلسات همه قبول داشتند که تجربه شکست خورده است و در برابر تلفات زياد و استعمال بمب ناپالم که خود سرشکستگی بزرگی برای جمهوری است، هيچ بدست نياورده است. جوانان عضو جهاد سازندگی بطور روشن می‏گفتند ضد انقلاب نه در شهرها و نه در راه‏ها نيست در روستاها کمين کرده‏اند و بايد پاکسازی بطور اساسی و همه جانبه انجام بگيرد. بنابراين تکرار کارهائی که تلفات بسيار ببار می‏آورند و در ارتش اين فکر را القاء می‏کنند که فرماندهان نادان را بزور بر او حاکم کرده‏اند و اينها هنری جز بکشتن دادن ندارند، کاری بغايت خطرناک و بازی با آتش است. عجب اينجاست که خود صياد شيرازی می‏گفت از ستون ۵۰۰ نفری فقط ۱۲ نفر از او پيروی می‏کرده‏اند. البته بعد از افتادن در دام و دادن تلفات سنگينی و نميتوان خطر ادامه اينگونه تسليم شدن بفشار را پذيرفت و با يک ارتش بدون فرماندهی قوی و بدون تزلزل خطر جنگ را پذيرفت. ..»(۱۹)
۲- نامه آقای بنی صدر به آقای خامنه‏ای در تاريخ ۱۲ اسفند ۱۳۵۹
« حجت الاسلام آقای خامنه ای
مطلبی را که خطاب به جانشين رئيس ستاد ارتش نوشته و فرستاده ايد، از بسياری جهات خلاف دارد...
۴- با توجه به وضيعت ارتش و اينکه يک افسری (و تنها افسريست که چنين ميکند) تمام مقررات نظامی را زير پا ميگذارد و هر روز از يکجا سردر می آورد و ديروز نيز در کميسيون دفاع مجلس بوده است، بجای آنکه از راه رعايت مصلحت کشور لااقل درصدد نصيحت و منع او از اينکارها برآئيد، اينطور ميخواهيد او را به ارتش تحميل کنيد. فکر نميکنيد اينطور کارها موجوديت ارتش را بخطر می افکند ؟...
روزی اين شخص را اينجانب به درجه سرهنگی ارتقاء دادم برای اينکه نماينده هماهنگی سپاه و ارتش باشد، اما با وضعی که بوجود آمده است اصرار براينکار جز به تشديد کينه و برخورد نمی‏انجامد.
و وقتی طرحی به کميسيون دفاع مجلس ميرود و آن کميسيون دخالت در سلسله مراتب نظامی ميکند و در راديو اعلام ميشود، چطور ميتوان آنرا اجرا کرد؟ آيا اينکار جز باين معنی است که مقصود از طرح جز اين نيست که اين شخص برغم همه مقررات بزور و جبر و تحقير فرماندهی و... در جای خود بماند؟ اميدوارم با ملاحظه اين واقعيت‏ها و از روی انصاف، خود درصدد جبران برآئيد و اينجانب را در دفاع از نظم (لااقل در ارتش) ياری رسانيد.» (۲۰)
۳- نامه آقای بنی صدر به آقای خمينی در تاريخ ۲۳ اسفند ۱۳۵۹
« ...۲- اينجانب ديشب در جلسه شورای دفاع حاضر نشدم. لابد می‏آيند خدمت امام. امام يکبار محض رضای خدا باينها بگويند شما فساد می‏کنيد. اينهمه جوسازی راجع به صياد شيرازی و دخالت در امور داخلی ارتش و تحميل يک افسر به ارتش که باز روحيه همه را خراب کرده است چه معنی دارد؟
۳- درباره کردستان، عقيده اينجانب اينست که دستهائی هست که نگذارد کار تمام بشود. و صياد شيرازی را هم برای همين ميخواهند. در آذربايجان غربی ۲۰۰۰تا ۲۵۰۰ نفر آماده تسليم هستند. به سپاه گفته ام يک نماينده معين کند، همراه نمايندگان ديگر برود، تا بحال خبری نشده است. هزار دليل وجود دارد، اين گوياترين آنها. بهرحال اگر اين عده تسليم بشوند، کار کردستان تقريباً تمام است و لشکر ما آزاد می شود و می تواند وارد خاک عراق شود. در اين باره تأکيد امام ضرورت دارد.» (۲۱)

[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016