آيا میدانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش چهارم: خاطرات منتظری در مورد جنگ و نقش رفسنجانی، محمد جعفری
به طور قطع و با استناد به گفتههای صریح آقای رفسنجانی، وی و محسن رضائی عامل اصلی حاکم گرداندنِ دیکتاتوری ولایت مطلقه که در آن سپاه نقش نگهدارندهاش را در اختیار دارد بر کشور و ازعاملين اصلی طولانی کردن و ادامه جنگ تا برقراری استبداد کامل در کشور به دست سپاه و سپس نوشاندن جام زهر به خمینی هستند. اگر حمایت بیدریغ و همهجانبه هاشمی رفسنجانی از محسن رضائی و سپاه نبود، سپاه حاکم بر کشور نمیشد
ويژه خبرنامه گويا
عامل جام زهر نوشاندن به آقای خمينی، جز هاشمی رفسنجانی و محسن رضائی چه کس ديگری می تواند باشد؟
«در مورد حکم اخير حضرتعالی به تأسيس قوای سه گانه در سپاه، بنظر می رسد در شرايط جنگی و آمادگی بسيار از افراد ارتش برای اخلال و فرار و عصيان، اين تصميم بسا عوارض نامطلوبی را به دنبال داشته باشد. »
«آقای رضائی هدف از ادامه جنگ را، ۱۲ سال بعد از جام زهر نوشاندن به آقای خمينی دقيقاً بيان کرده و به کسانی که بعد از فتح خرمشهر می گويند، بايد در آن موقع صلح و جنگ را تمام می کرديم حمله کرده و در ضرورت ادامه جنگ می گويد: « اگر جنگ را ادامه نمیداديم، حکومت و انقلاب تثبيت نمیشد. آنهايی که میگويند شش سال از ۸ سال جنگ بيهوده بود و سالهای جنگ را ۶ و۲ توصيف میکنند، بايد بدانند که اگر به جنگ پايان میداديم حکومت اسلامی و انقلاب از بين رفته بود »
آقای منتظری تجربه خود را از جبهه و جنگ چنين گزارش می کند: « در آن وقت آقای بنی صدر رئيس جمهور بود، بنی صدر بيشتر با ارتش همآهنگ بود ولی ارتش توان جنگيدن به صورت منظم در برابر ارتش عراق را نداشت. در همين رابطه اختلافهائی بين سپاه و ارتش وجود داشت، آقای ظهيرنژاد ارتشی بود و خيلی به سپاهيها بها نمی داد، ما در پادگان ابوذر اين اختلاف را احساس کرديم و سعی کرديم که در همان جا بين ارتش و سپاه يک تفاهم ايجاد کنيم.....در آن وقت بچه های سپاه بيشتر شور جنگ داشتند اما امکاناتشان خيلی کم بود، عمده مسئله اين بود که نيروهای مردمی ما از قبل برای اين مسئله آماده نبودند، دشمن غافلگيرانه به کشور ما هجوم آورده بود و ما می خواستيم آنها را بيرون کنيم و اين آمادگی را نداشتيم...آقای ظهير نژاد داشت تعريف می کرد که عراقی ها تا کجا آمده اند و به چه شکل دارند پيشروی می کنند، من به او گفتم:" پس چرا شما جلو آنها را نمی گيريد؟" می گفت: " بله آقا صبر داشته باشيد، شما ناراحت نباشيد، انشاء الله درست می شود، آخر ما وسايل و امکانات نداريم" به يک شکلی داشت ما را دلداری می داد. شنيدم يک بار همين صحبتها را آقای ظهير نژاد پيش امام می کرده، محسن رضائی – فرمانده سپاه پاسداران- هم در آن جلسه بوده، آقای محسن رضائی به امام می گفته انشاءالله ما با نيروی ايمان پيشروی می کنيم، ظهير نژاد ديده بود که محسن خيلی دارد رجز خوانی می کند به امام گفته بود: " آقا نه پدر من زردشتی بوده و نه مادرم! مادرم مسلمان است پدرم هم مسلمان است، خودم هم والله مسلمان هستم، زنم هم مسلمان است، بچه هايم هم مسلمان هستند اما سی تا تانک در مقابل دشمن سی تا تانک می خواهد!" اين داستان را مرحوم حاج احمد آقا فرزند امام برای من نقل می کرد. بالاخره در آنجا با اينکه وضع جبهه ها خوب نبود، نظاميها تلاش داشتند با اين حرفها دل ما را خوش کنند. در همان ايام مرحوم رجائی هم آمد پايگاه وحدتی...بعد به اتفاق ايشان با هواپيما آمديم تهران» (۱)
منتظری در مورد اين سئوال که " در اوايل جنگ از طرف کسانی مانند بنی صدر سياست وقت کشی در دفع دشمن پيش گرفته بودند و موجب بروز اختلاف در جبهه ها و نگرانی نيروهای انقلابی شده بود، نظر شما چيست؟ چنين پاسخ می دهد:
«ج: جزئيات يادم نيست ولی احساس می شد که آقای بنی صدر دفع الوقت می کند، بعضی ها هم سوء ظن پيدا کرده بودند که نکند باطناً يک بند و بستی باشد، ولی مسئله عمده اختلاف سپاه و ارتش بود، نيروهای جنگنده هم عمدتاً از نيروهای سپاه و بچه های مخلص بودند ولی امکانات نداشتند و ارتشيها می خواستند سلسله مراتب و نظم پادگانی را رعايت کنند و طبعاً چون هنوز پس از انقلاب انسجام خود را به دست نياورده بودند يک ناهمآهنگی بين آنها وجود داشت. بالاخره ما احساس کرديم که در امر جنگ کوتاهی می شود. در همين رابطه من تلگرافی کردم که مؤثر هم بود و الآن چيزی از آن يادم نيست، لابد در روزنامه های آن زمان منعکس است.» (۲)
در اين قسمت مرحوم منتظری در عين حالی که مسئله دفع الوقت را مطرح می کند اما به چند واقعيت ديگر اشاره دارد:
۱- در موقع حمله عراق به ايران، ارتش و ارتشی ها « هنوز پس از انقلاب انسجام خود را به دست نياورده بودند». مرحوم منتظری بهم ريختگی ارتش را متذکر می شود اما از علت اين بهم ريختگی عمداً و يا سهواً ساکت است و سخنی نمی گويد. اما علت آنکه قبلاً هم متذکر شدم که ارتشی که بيش از دو سال است در هم ريخته وغالب فرماندهانش يا کشته شده و يا به زندان افتاده اند چه به لحاظ اعدام و زندانی کردن غالب فرماندهان آن و چه به لحاظ خارج شدن نفراتش از ترس ادامه خدمت در ارتش در قبل و بعد از انقلاب، آنچه مانده بود نيز بدليل جو ترسی که از انقلاب برای آنها بوجود می آوردند، در وضعيت بس بهم ريخته ای قرار داشت. از ترس دادگاه های انقلاب و ارتش که همه روزه ارتشيها با آن روبرو بودند، روحيه نظامیگری و قدرت نظامی در ارتش از بين رفته و در ترس و هراس و وضع آشفتهای به سر میبردند. تحريم نظامی و اقتصادی، ارتش را از دريافت ادوات نظامی و قطعات يدکی محروم ساخته بود. روحانيت حاکم و بويژه حزب جمهوری اسلامی برای قبضه کردن قدرت از هر فرصتی سود می جست و چون از ارتش نگران بود، به هر وسيله ممکن در صدد تضعيف هر چه بيشترارتش برآمدند و برای اينکه سپاه را جانشين ارتش کنند، از هر بهانه ای سود می جستند. کودتای نوژه بهانۀ خوبی برای برآورده کردن بخشی از خواسته های روحانيت حاکم و حزب جمهوری و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی در اختيار آن ها قرار داد. بعد از خنثی سازی کودتا، روحانيت قدرت طلب با جو سازی و راه اندازی دستگاه های بگير و ببند و دادگاه های انقلاب، تحت عنوان ارتشيان کودتاچی به جان ارتش افتادند، و بيش از ۲۰۰ افسر ارتشی اعدام و يا به زندان افتاده بودند، که بعضی از آنها که در زندان با من حشرو نشری داشتند، دائماً غبطه می خوردند که چرا به علت زندانی بودن از دفاع از ميهن خود محروم شده اند.
۲- «مسئله عمده، اختلاف سپاه و ارتش بود»، حقيقت آن است که در موقع جنگ و حتی تا سال ۶۰ که کودتا را عليه بنی صدر رسميت بخشيدند، هنوز سپاه در کل کشور ابواب جمعی اش به ضرس قاطع چيزی در حدود ۲۲ و يا ۲۳ هزار نفر بود که هيچکدام از آنها نه تنها دانشکده افسری و فرماندهی را نديده بودند و به ادوات سنگين آشنائی نداشتند، بلکه حتی تعليمات کافی و اوليه نظامی هم نداشتند. افزون بر اينکه سپاه می خواست ارتش را قبضه و در سپاه ادغام کند که بنی صدر مخالف ومانع اين کار شده بود. بنابراين چنين چيزی امکان پذير نبود، پس جنگ بنا بر ادعای خودشان، نعمتی برای آنها بود لذا سپاه و روحانيون جنگ را بهانۀ، خوبی برای قبضه کردن امکانات ارتش توسط سپاه می دانستند و چند افسر فرصت طلب و يا شايد پراحساس و يا شايد خود بزرگ بين که بدون ديدن دانشکده فرماندهی و ستاد می خواستند جايگزين فرماندهان بالای ارتش شوند، حرفهای باب طبعشان به آنها می گفتند و آنها را در اين امر تهييج و تحريک می کردند. که در مقاله بعدی « صعود و نزول صياد شيرازی» نقش وی در تضعيف و نابودی ارتش و خودش مورد بحث قرار می گيرد.
۳- « ارتشيها می خواستند سلسله مراتب و نظم پادگانی را رعايت کنند» مرحوم منتظری بر اثر نداشتن اطلاعات نظامی و اصول فرماندهی و نظم و انضباط نظامی گری که در موقع جنگ يکی از ضروريات جنگهای کلاسيک است، آن را به عنوان نقيصه ای ذکر کرده است. اما بعد ها به طوری که خواهيد ديد، به اشتباه خود پی برده بود. سپاهی ها و روحانيون فکر می کردند که با دادن تفنگ ژ-۳ به دست جوانان تعليمات نديده و احساسی و بدون نظم و انظباط و هردمبيل – کاری که بعداً از جوانان کشور به عنوان گوشت دم توپ و خنثی سازی مناطق مين گذاری شده توسط دشمن استفاده کردند- می شود جلوی ارتش منظم و مجهز صدام حسين متجاوز را گرفت.
۴- «نيروهای جنگنده هم عمدتاً از نيروهای سپاه و بچه های مخلص بودند ولی امکانات نداشتند....» در عين حالی که تودۀ عادی سپاه مخلص بودند و جان شيرين خود را همچون دگر نيروهای مدافع، فدای ناموس وطن کردند، حرفی نيست ولی اعمال بعدی فرماندهان سپاه نشان داد که هدف قبضه کردن قدرت و در واقع مخلص قدرت و خائن به وطن بوده و اين تنها سپاه است که مثل بختک بر کل کشور افتاده و همچنان به خيانت به وطن و نگهداری استبداد ولايت مطلقۀ فقيه مشغولند . اما اين که «نيروهای جنگنده هم عمدتاً از نيروهای سپاه بودند.» اين حق کشی و ظلم به ارتشی ها است. تا خرداد سال ۶۰ که آقای بنی صدر سمت فرماندهی کل قوا را داشت، فداکاريها و رشادتهای بی نظير ارتش در جرايد آن دوران منعکس است. وهم اسناد عملکرد آن دوره ارتش موجود است. تيمسار فلاحی رئيس ستاد مشترک ارتش در ۲۵ خرداد ۶۰ در مصاحبه با کيهان با اسناد و مدارک و نقشه اعلان کرد که چهل در صد از مناطق اشغال شده، از دست نيروهای عراقی آزاد شده و ۱۰ در صد هم نه در اختيار ما و نه در اختيار عراق است. به ضرس قاطع می شود گفت که اگر همين ارتش در موقع حمله عراق به ايران نبود و عمل نمی کرد، اکنون شايد کشوری بنام ايران برجای نمانده بود و نقشه صدام که در عرض چند روز کشور را خواهد گرفت و در اهواز جشن بپا خواهد کرد و يا حد اقل خوزستان و بخشی ديگر را از ايران جدا خواهد کرد تحقق پيدا کرده بود. حتی اگر محققين و پژوهشگران و يا افراد علاقه مند، به خاطرات روزانه آقای هاشمی رفسنجانی که حداقل از سال ۶۰ تا فوت آقای خمينی در سال ۶۸ قدرت را انحصاراً در اختيار خود داشته و مدعی است که حتی مجوز هر کار اجرايی و حتی مسائل جزئی در سه قوه و سازمان های لشکری و کشوری، همه و همه از او گرفته می شده است، به دقت مطالعه کنند، بدون شک دو نکته برايشان ثابت خواهد شد:
۱- هدف اصلی سپاه، قبضه کردن قدرت و کنار زدن ارتش بوده است و
۲- بدون وجود ارتش و عملکردش به هنگام حمله صدام به ايران، کشور متلاشی شده بود. بنابراين ادعای آقای منتظری بنا به خاطرات خود آن مرحوم و نيز آقای هاشمی رفسنجانی خلاف حقيقت است. وقتی مرحوم منتظری بعد از فتح خرمشهر به آقای خمينی نامه می نويسد: « راجع به مشکلات جنگ چندين بار به ايشان نامه نوشتم، و پس از فتح خرمشهر به دفتر ايشان پيغام دادم که ارتش انگيزه ورود به خاک عراق را ندارد و به علاوه ما را متجاوز به حساب می آورند و تجاوز از هر که باشد محکوم است، پس بجاست مقدمات صلح فراهم گردد. اين در حالی بود که کشورهای عربی زياد بر صلح اصرار داشتند و حاضر بودند خسارتهای ايران را تا اندازه ای جبران نمايند. پس از پيغام من، شنيدم که برخی گفته بودند فلانی بوی دلار به مشامش خورده، در صورتی که از قرار مسموع خود امام نيز با ادامه جنگ موافق نبوده اند ولی با اصرار ديگران جنگ را ادامه دادند تا کار به جائی رسيد که ايشان ناچار شد قطعنامه سازمان ملل را بپذيرند.» (۳)
روشنائی بخشی به اين بخش از خاطرات مرحوم منتظری نياز به توضيح دو نکته دارد: ۱- هنوز با وجودی که سپاه بعد از عزل بنی صدر تا فتح خرمشهر خيلی قدرتمند تر و بزرگتر شده بود، اما هنوز ارتش نيروی فائقه نظامی کشور در عمل و نظر محسوب می شده است که اگر« نيروهای جنگنده هم عمدتاً از نيروهای سپاه بودند.» حقيقت داشت ديگر نيازی نبود آقای منتظری بگويد و بنويسد « که ارتش انگيزه ورود به خاک عراق را ندارد » به طوريکه کمی بعد خواهيد خواند، مرحوم منتظری که در طول زمان مسائل برايش روشنتر شده است، متوجه شده که سپاه بدون توجه به تخصص و نظم، به خط و خط بازی، تصفيه های متعدد در درون خود، و خود را محورکردن مشغول است. افزون بر اينها همان طوريکه در بالا آمد، در موقع حمله همه جانبه هوائی دريائی و زمينی ارتش عراق به ايران در ۳۱ شهريور ۵۹، ابواب جمعی سپاه در کل کشور همچنانکه در بالا آمد، چيزی حدود ۲۲ يا ۲۳ هزار نفر بود و اين آمار برای کسانی که با سپاه در ارتباط بودند روشن بود و باز هم روزی آمار دقيق آن افشا و برملا خواهد شد. از همه اينها که بگذريم، جمع کردن جوانان و نوجوانان آموزش و تعليم نديده و با فرماندهان غير متخصص در جبهه جنگهای کلاسيک و اينها را « نيروهای جنگنده » به حساب آوردن، به دروغ، خود را بزرگ و قدرتمند ديدن است و نتيجه اش در پايان جز جام زهر به رهبر نوشاندن چيز ديگری می توانست باشد؟ چنين نيروهائی به درد شهادت وگوشت دم توپ می خورند و متأسفانه ما اينچنين شاهد کشتار جوانان کشور بوديم.
۲- مرحوم منتظری می گويد، بعد از فتح خرمشهر: « از قرار مسموع خود امام نيز با ادامه جنگ موافق نبوده اند ولی با اصرار ديگران جنگ را ادامه دادند » و در صورت صلح، کشورهای عرب مايل بودند خسارتهای ايران را بدهند. اينجا بد نيست ببينيم آقای هاشمی در اين مورد چه می گويد:
۱۱ فروردين ۶۱، « ساعت ده به زيارت امام رفتم... در بارۀ آيندۀ جنگ با ايشان مشورت کردم. امام با ورود ما به خاک عراق مخالفند.» (پس از بحران، ص ۴۲.)
۲۰ خرداد ۶۱، « امام در مورد ادامۀ جنگ قاطعند و اجازه نمی دهند حتی به گونه ای بحث شود که کوچکترين ترديدی در جامعه و نيروها بروز کند و اهداف جنگ را به گونه ای اعلام می کنند که همگی خودشان را برای مدت طولانی آماده کنند و ضمناً توافقی برای ورود به خاک عراق هم نداشتند. در جلسۀ عصر هم خدمت امام، فرماندهان نظامی با حضور ما با امام بحث کردند و کارشناسانه ثابت کردند که ادامه جنگ با منع ورود به خاک عراق سازگار نيست. دشمن در جاهای زيادی در خاک ما است و اگر مطمئن بشود که نظام ما به خاک او وارد نمی شود يا ورود جزئی خواهد داشت نه امتيازی خواهد داد و نه از نقاط حساس بيرون خواهد رفت و هر وقت آمادگی پيدا کرد، در خاک ما پيشروی می کند و با اين استدلال امام را قانع کردند که با ورود به خاک عراق در جاهائی که مردم نيستند يا کم هستند و يا آسيب نمی بينند موافقت کنند.» (پس از بحران، ص ۱۰۰.)
به زعم آقای هاشمی اگر آقای خمينی موافق ورود به خاک عراق نيست و می خواهد جنگ را هم تا مدت طولانی بدون ورود به خاک عراق ادامه دهد، يعنی او اينقدر شعور نداشته که اين مسئله را بدون بحث کارشناسانه که مسئله اظهرمن الشمسی بوده است، را بفهمد. آيا شما برای اين امامتان اينقدر شعور و درک قائل نيستيد؟ فراموش کرده ايد که در ۱۱ فرودين عنوان کرديد که «امام با ورود ما به خاک عراق مخالفند.» و باز در ۱ آبان ۶۱، متذکر می شويد که « احمد آقا آمد... و راجع به شرايط صلح با عراق مذاکره کرديم. امام گفته اند با صدام صلح نمی کنيم ولی با شرايطی آتش بس و متارکۀ جنگ را می پذيريم... » (۴) آيا همين دو نکته کفايت نمی کند که مشخص شود که آقای خمينی موافق آتش بس بوده و با ورود به خاک عراق هم مخالف بوده اند. و برای اينکه آقای خمينی را وادار به ادامه جنگ کنيد، فرماندهان نظامی (= محسن رضائی، صياد شيرازی و احتمالاً فرماندهانِ سپاهِ موافق رضائی) را پيش ايشان برده تا به ايشان بقبولانند که رفتن به خاک عراق به صلاح است و ما می توانيم با گرفتن بخشهای مهمی از عراق دست بالا را داشته باشيم و صدام را هم ساقط کنيم. و به همين علت در خاطرات خود به دروغ، آورده ايد که غرامتی هم در کار نيست: « اصل حرفشان اين است که کميته ای مرضی الطرفين بررسی کنند و طرف متجاوز را مشخص کنند و سپس در مورد خسارت صحبت شود و معلوم شود که نتيجه چه خواهد شد.» (۵) در صورتی که مرحوم منتظری صريح گفته اند که «کشورهای عربی زياد بر صلح اصرار داشتند و حاضر بودند خسارتهای ايران را تا اندازه ای جبران نمايند.» آقای هاشمی در کارنامه وارونه حرف منتظری را برای موافقت با ادامه جنگ آورده است:
۱۸ ارديبهشت ۶۱، «شب، آقای منتظری تلفن کردند و پيشنهاد دادند که سريعاً به منظور سقوط صدام وارد خاک عراق شويم» (۶)
پرداخت غرامت از ناحيه کشورهای عربی به ايران جای شک و شبه ندارد. حتی خود آقای هاشمی هم آن را عنوان کرده است. افزون بر اين « بوی دلار» را هم وارونه کرده است. در حاليکه همانگونه که در فوق آمد، برای پايان جنگ و عدم تجاوز به خاک عراق به آقای خمينی نامه نوشته و پيغام هم تلفنی به دفترش داده بود.
در صورتی که آقای هاشمی می نويسد:
۱ تير ۶۱، «عصر در جلسۀ گروهی از نمايندگان مجلس شرکت کردم و راجع به وضع جبهه ها و علل کمک به لبنان مذاکره شد. گفتند اکثريت نمايندگان مجلس و فضای جامعه نگرانند از تأثير مانورهای صلح خواهانۀ عراق و فشار خارجی ها. می ترسند بی موقع آتش بس به بهانۀ ماه رمضان پذيرفته شود و نقل کردند که آقای منتظری گفته اند مسئولان بوی دلار به دماغشان خورده و می خواهند جنگ را ختم کنند. گفتم آيت الله منتظری از نظر و تصميم امام برای ادامۀ جنگ مطلعند، بعيد است چنين چيزی بگويند. ممکن است افراد بی اطلاع گفته باشند و اصلاً پای دلاری در کار نيست. اصل حرفشان اين است که کميته ای مرضی الطرفين بررسی کنند و طرف متجاوز را مشخص کنند و سپس در مورد خسارت صحبت شود و معلوم شود که نتيجه چه خواهد شد. » (۷) آقای هاشمی شرايط ايران را برای صلح در تاريخ ۱۷/۸/۶۱، اينچنين عنوان می کند: «... خروج بی قيد و شرط متجاوزين عراقی، پرداخت غرامت و تنبيه متجاوز که از اين شرط تفسيرهای متفاوتی شده و متجاوزی که اين همه ظلم کرده و به دنيای اسلام خسارت وارد آورده است، استحقاق حکومت ندارد و کمترين تنبيه اش، سقوط اوست. البته اين همه گفته شده که اگر صدام برود و در عراق حکومت اسلامی روی کار بيايد ما غرامت نمی خواهيم. » (۸) وی باز در مورد باز پرداخت غرامت چنين شرطی تعيين می کند که حتا هيچ نادانی در طول تاريخ نمی کند:
« ما غرامت را از حزب بعث عراق می خواهيم و حاضر نيستيم که از کشورهای ديگری بگيريم. البته آنها اگر بخواهند به حزب بعث کمک کنند که او غرامت را بپردازد، ما حرفی نداريم ولی غرامت را بايد عراقی ها بپردازند» (۹) و باز کمی بعد به صراحت می گويد که پرداخت خسارت چيزی را حل نخواهد کرد: « کدام بی انصافی پيدا می شود که به جمهوری اسلامی امروز، بگويد ما متقاضی کيفر متجاوز و تنبيه صدام و حذف بعث عفلقی از تاريخ عراق نباشيم؟ فردا اگر صدام در عراق بماند ما جواب اين همه انسان فداکار عضو باخته را چه بدهيم؟ هيچ چيز نمی تواند به جز سقوط صدام و ايجاد حکومت اسلامی در عراق، به دل جانبازان و خانوادۀ شهدا آرامش ببخشد. هر نوع عوض مادی را ما بگيريم، باز هم قابل مقابله با اين خسارت عظيمی که ما ديده ايم نيست. » (۱۰)
شايد بعضی بگويند و يا فکر کنند که چرا آقای هاشمی حتی در خاطرات خود هم دست از دروغسازی باز نمی دارد، علت اين است که اين هم يکی ديگر از ويژگی های قدرتمداران و قدرت دوستان است که چون اساس کارشان بردروغگوئی و دروغسازی است،« ببين چگونه به خود دروغ می گويند ...مائده/۲۴» و دروغ های خود را هم باور می کنند. ايشان فکر نمی کرد که روزی فرش را از زير پايش بکشند، بنا براين نمی خواهد که نقطه ضعفی هم در کارنامه عملش پيدا شود تا بتواند خودش را مشکل گشا و کسی که هميشه کشور را از بحران بيرون می برد، به مردم معرفی کند. اين است که به امام خود خمينی هم دروغ می بندد، آقای منتظری که جای خود دارد. مردم هم که فراموش کارند و محلی ار اِعراب ندارند!!.
مرحوم منتظری در مورد فرماندهی کل قوای بنی صدر می گويد:
« تعيين فرماندهی کل قوا در اختيار امام بود ولی کی و چگونه اين مسئوليت را به ايشان (بنی صدر) واگذار کردند من خبر ندارم....در همان ايام يک روز من رفته بودم خدمت امام به ايشان گفتم: " شما فرماندهی کل قوا را چرا به آقای بنی صدر داديد؟" ايشان گفتند: " پس به چه کسی می دادم؟" گفتم: " خودتان فرماندهی کل قوا را در دست داشتيد، بر فرض هم می خواستيد به کسی بدهيد اين مسئوليت را به يک نفر نمی داديد، در اختيار يک شورائی می گذاشتيد يا در اختيار روسای سه قوه، تا دست يک نفر متمرکز نباشد که هر کاری خواست بکند." امام گفتند: " نه، آقای بنی صدر خيلی آدم خوبی است؛ اين تقريباً بيست روز و يا يک ماه قبل از آن وقتی بود که آقای بنی صدر را عزل کردند.» (۱۱)
در اين مورد دو نکته حائز اهميت است:
۱- از خاطرات مرحوم منتظری چنين مستفاد می شود، که از بنی صدر دلخور و يا ناراضی و دلنگران بوده است. شايد اين نکته بر اثر اطلاعات غلطی بوده که محمد منتظری، فرزندش به پدرش در مورد بنی صدر داده است. زيرا بعد از انتخاب بنی صدر به رياست جمهوری ايران، محمد منتظری که در ابتدا با بنی صدر و دوستانش رابطه خوبی داشت، از او خواست که او را وزير خارجه کند و آقای بنی صدر زير بار نرفت. سپس از بنی صدر خواست که او را به فرماندهی سپاه پاسداران منصوب کند، بنی صدر با احترام از آن هم طفره رفت و او را منصوب نکرد، از آن به بعد، محمد منتظری که در نامه ها و روزنامه اش« پيام شهيد» (۱۲) آقايان دکتر يزدی و دکتر بهشتی را راسپوتين های ايرانی نام گذاشته بود و به شدت به بهشتی می تاخت(۱۳) به حزب جمهوری اسلامی و دکتر بهشتی خيلی نزديک شد و به آن تکيه کرد (۱۴). بعيد نيست که در مورد بنی صدر، اطلاعات نادرستی در اختيار پدرش گذاشته باشد. از قضا وقتی به کتاب نامه ها مراجع کردم ديدم که بنی صدر در نامه اش به آيت الله منتظری در تاريخ ۲۳/ اسفند/ ۵۹، از جمله آن دو نکته را متذکر شده است: «گناه چيست؟ دو گناه بزرگ مرتکب شده ام با فرماندهی ايشان بر سپاه پاسداران موافقت نکرده ام. با وزارت خارجه ايشان موافقت نکرده ام. گفته است تا سرو صدا نکنی ، بآدم راه نمی دهند. من سروصدا کردم و آنچه را می خواستم گرفتم و گمان می کند اينجانب هم تسليم هو و جنجال می شوم». (۱۵) به هر حال، محمد منتظری بعد از سخنرانی ششم خرداد ۶۰ آقای خمينی در حسينه جماران برای نمايندگان مجلس که در آن مستيقم به بنی صدر حمله کرد و بعد از ختم سخنرانی که هادی غفاری، خلخالی و ناطق نوری رقصيدند و گفتند کار تمام شد و آقا کار را يکسره کرد، به آقای علی امير حسينی گفت: « اگر او مرا فرمانده سپاه کرده بود، حالا نه حال من اينطور بود و نه حال شما. من قبضه میکردم و اجازه نمیدادم که احدی اين کارها را بکند. من مايل نيستم که گروه شما گرفتار شود!» (۱۶)
۲- نکته بس مهم ديگر اينکه مرحوم منتظری در گفتگوی خود با آقای خمينی، به فرماندهی کل قوای بنی صدر اعتراض داشته می گويد، اين گفتگوی من با آقای خمينی:« بيست روز و يا يک ماه قبل از آن وقتی بود که آقای بنی صدر را عزل کردند[يعنی از سمت فرماندهی کل قوا]»، و امام به ايشان گفته: « نه، آقای بنی صدر خيلی آدم خوبی است » و اين خود می رساند که هنوز در آن تاريخ آقای خمينی آمادگی نداشته که بنی صدر حذف شود و اين تاريح درست تاريخی است که آقای بهزاد نبوی می گويد، «ما با خبر شديم امام به مجلس توصيه کردهاند اين طرح به تصويب نرسد... رجائی به سراغ من در ستاد بسيج اقتصادی آمد و موضوع را گفت و من و رجائی خدمت امام رفتيم. حدود چهار ساعت با امام بحث و گفتگو کرديم و بالاخره امام قبول کردند که از توصيه خود صرف نظر کنند.» (۱۷) و امام به ما گفت: «من مطمئنم که اگر اين قانون در مجلس تصويب شود اين کشور را به خاک و خون خواهند کشاند و حتماً آقای بنیصدر موضعگيری خواهد کرد و کار به جاهای حساس خواهد کشيد.» سر انجام با چهار ساعت گفتگو راضی شد که عمل به خلاف کند. ولی آقای نبوی می افزايد: « البته من نمیدانم اگر در آن روز آن اقدام صورت نمیگرفت و ماجرای بنیصدر آنطور نمیشد، الآن وضعيت ما بهتر بود يا نه؟» (۱۸)
[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]