چهارشنبه 25 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا می‌دانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش دوم: بنی صدر، مانع اصلی انحلال و یا تضعیف ارتش، محمد جعفری

[بخش نخست مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]

موفق نشدن بهشتی و شرکاء در انحلال ارتش و تضعیف همه جانبه آن

«از همان ابتدا روحانیت حاکم از طریق آقای خمینی و یا بنام وی سعی در تقویت و مسلط کردن سپاه بر ارتش و تضعیف آن، به نحوی که ابتکار عمل به کلی از ارتش گرفته شود را در سر تعقیب کردند. در این رابطه آقای خمینی با مهارت و دقت دست به بازی دو سویه ای با ارتش و سپاه زد. وی با سپاه و ارتش به مانند شخص دو زنه ای که یکی از آن دو سوگلی و دیگری کلفت خانه است عمل می کرد: در نظر وی سپاه سوگلی و ارتش کلفت خانه است. و سران روحانی دیگر و بویژه آقای هاشمی آگاه از این نظر آقای خمینی در مورد ارتش، هر روز از امکانات مختلف ارتش می کندند و به سپاه می افزودند. تا خیالشان از هر جهت از ارتش آسوده و راحت باشد که هرگز ارتش دست از پا خطا نکند.»

بدون نگرش و پرداختن به تجربه دوران ریاست جمهوری و سمت فرماندهی کل قوا بهنگام مسئولیت بنی صدر، و حذف بخشی از تاریخ، تحقیق ناقصی از کار در خواهد آمد، لاجرم لازم آمد که بطور فشرده و مختصر جریان و تجربه این دوران را، مورد مداقه قرار دهیم:

من مدعی نیستم که صد در صد آنچه می گویم منطبق بر واقعیات رویداده شده است ولی تا جای ممکن نهایت سعی و کوشش خود را به کار برده ام که اولاً آنچه می گویم متکی بر اسناد و مدارک واقعی و انکار ناپذیر باشد و ثانیاً خلاف حق و حقیقت و یا دروغ نگویم و ثالثاً اگر چیزی هم به ضرر خودم و اعمالم بود، از گفتنش طفره نروم. قضاوت هم با خوانندگانی است که تا به حال نوشته های مرا مطالعه کرده و یا به بعضی از مصاحبه هایم گوش فرا داده اند. و البته بر آنهاست چه از نسل انقلاب و چه بویژه نسلی که بعد از انقلاب پا به عرصه وجود نهاده اند و درکی از وقایع آن دوران ندارند که در پی تحقیق و کند و کاو رویدادها برآیند و منابع مختلف را از زوایای گوناگون بدقت مطالعه و بررسی کنند تا حقیقت را از پس پرده سیاه سانسور و فریب و جعل و تحریف و تزویر به روُشنای حقیقت باز آورند. مرحوم منتظری در مورد رابطه ما با دنیا و کشورهای همجوار در همان اوایل انقلاب وقتی هنوز آقای خمینی در قم سکونت داشت، نکاتی را به ایشان یادآور می شود: « به امام گفتم: هر انقلابی که در دنیا به پیروزی می رسد معمولاً هیأتهای حسن نیت برای کشورهای مجاور می فرستد و خط مشی خود را برای آنها توضیح می دهد و با آنها تفاهم می کند، و این گونه که امروز عراق و دیگران تحریک شده اند و دائماً بر علیه ما تبلیغات می کنند، خطرناک است. بجا است هیأتهای حسن نیت برای کشورهای مجاور فرستاده شود تا یک مقدار این تشّنجها کاهش پیدا کند" ایشان فرمودند: " ول کن ما کاری به دولتها نداریم" من عرض کردم: " ما که نمی خواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم. بالاخره اینها دولتهائی هستند در مجاورت ما و وحشت اینها را فرا گرفته است" ایشان فرمودند: " نخیر ما می خواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم." اصلاٌ ایشان هیچ حاضر نبود که اسم این دولتها به میان بیاید. همان که در مغز ما بود که ملتها ملاک هستند در نظر امام هم همین مسئله بود و می فرمودند ملتها با ما هستند.» (1) این خط فکری آقای خمینی که « ما کاری به دولتها نداریم » و یا « ما می خواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم » خط فکر همۀ دیکتاتوران عالم است که وقتی کشور را در نگین انگشتر خود می بیند بدون توجه به وضعیت کشور، غرور بی حد و حصر و احساس منجی بودن به آنها دست میدهد و آقای خمینی نیز چنین بود. دیکتاتور از هر قماش و سنخی که باشد، خودش را يك شخص برگزيده و نجات بخش به حساب مىآورد و وجود خودش را عطيهاى الهى براى بشريت تلقى مىكند و لاجرم وظيفه سنگين نجات كشور خويش و جهان را برگرده خود احساس كرده، جايگاه ويژهاى در تاريخ براى خود مشاهده مى نماید. به هر كسيكه نسبت به اين جايگاه ويژه برخورد كند و يا نظراتش مخالف وى باشد، مشكوك شود، در حذف و از بين بردن او كوچكترين ترديدى به خود راه نمىدهد. اين است كه در حذف ياران مشكوك و از بين بردن دشمنان واقعى و غير واقعى خود، سخت بى رحم و ظالم مىشود. در چنین حالتی وی در ساختن بهشت ذهنى و جامعه ايدهآل خويش ترديدى به خود راه نمىدهد، كشت و كشتارهاى بى حساب و وسيع در نظر او موجه و اندك جلوه مىكند و يا اصلا چيزى به حساب نمىآيد. چون آنان و از جمله خمینی، به آن جايگاه ويژه خویش در جهان مىانديشند و هرآنچه كه آنان را به خیال واهی خود به اين هدف مقدس نزديك و نزديكتر كند، عملى شرعى، پسنديده و خدائى است و اگر براى رسيدن به اين هدف متعالى ذهنى آنان، لازم باشد كه تودههاى وسيعى از بين بروند و يا بخشهايى از كشور ويران گردد، در نظر آنان و در مقايسه با آن هدف متعالى چيزى به حساب نمىآيد و اعمال در نظر آنان بدينگونه و نسبت به آن هدف و جايگاه ويژه، ارزيابى مىشود.( 2) دیگرانی که خود در بدست آوردن انحصاری قدرت هستند، آگاه به یک چنین موقعیت ویژه برای رهبر، مدام او را در این خط و ربط تشویق و تهییج می کنند و غالباً بنام و یا فرمان او استبداد را بر ملت تحمیل می کنند و خود بعداً و یا همزمان در جایگاه رهبر و بنام وی عمل می کنند. با این دیدگاه است که قاضی القضات آقای خمینی، آقای خلخالی به فرمان وی مثل خیار چمبر آدم می کشد و خودش فرمان کشتار فله ای بدون محاکمه و محاکمه شده را صادر می کند.

در کنفرانس بین المللی بررسی جنایات آمریکا در ایران در تاریخ 12 خرداد 1359 که با شرکت 100 هیئت به نمایندگی از سوی ملت و احزاب بیش از 50 کشور که به خاطر مسئله گروگان گیری و حل این مسئله به نفع ملت ایران آغاز بکار کرد. درپایان کار کنفراس جمع شرکت کننده در آن به دیدار رهبر انقلاب رفتند. آقای خمینی در سخنرانی خود برای هیئتهای شرکت کننده اظهار داشتند: "...یک ملتی که شهادت را می طلبند و دعا می خوانند برای شهادت، اینها از دخالت نظامی می ترسند؟ اینها از حصر اقتصادی می ترسند؟ همه عالم درهای ممالکشان را به ما ببندند همه و ما باشیم، این عده ای که، سی و چند میلیونی که در این ایران زندگی می کنیم یک دیواری دور ایران بکشند و ما را در ایران حبس بکنند، ما این را ترجیح می دهیم به اینکه درها باز باشد و چپاولگران بریزند به مملکت ما. ما می خواهیم چه بکنیم که به این تمدنی که از توحش بدتر است، این تمدنی که حیوانات بیابان در رفتارشان از آنها بهتر است ما می خواهیم چه بکنیم به این تمدن برسیم؟."( 3)

همه منتظر بودند که آقای خمینی با ایراد سخنانی از رأفت و الفت و مهربانی، سخنانی بر زبان آورد که برعکس، تمام هیئتهای شرکت کننده مات و مبهوت مانده بودند و البته نتایج کنفرانس را هم به باد داد و بر شدت حملات به ایران افزود. آقای خمینی و روحانیون حاکم که در صدد تصاحب انحصاری قدرت بودند، هرچه از جانب بنی صدر و فرماندهان نظامی به او گفته می شد که صدام در صدد حمله به ایران است. می گفت این ارتشی ها اطلاعات غلط می دهند، و می خواهند دست روحانیون را از ارتش کوتاه کنند. وبعد از حذف بنی صدر، مرتب زعمای لشکری و کشوری جهموری اسلامی بنی صدر را مقصر اعلان می کردند که اطلاعات به موقع به آقای خمینی نداده است ولی حالا، و بعد از اینکه خاطرات سال 1361 آقای هاشمی رفسنجانی چاپ اولش در سال 1385 منتشر شد، معلوم می شود که حق با بنی صدر و ارتشی ها بوده است که مرتب گزارش می کرده اند، که صدام در صدد حمله به ایران است. آقای هاشمی، در خاطرات20 شهریور 61، خود می نویسد: « کتابی را که دفتر مشاورت امام [در ارتش] در مورد تجاوزهای مقدماتی قبل از شروع رسمی جنگ تهیه کرده خواندم که حدود سیصد تجاوز را با ذکر نامۀ اعتراضیه ایران به عراق در همان تاریخ آورده است. اسناد خوبی برای متجاوز معرفی شدن عراق دارد و نظرم این است که منتشر شود.» (4) اینها همان گزارشهائی است که نظامی ها به آقای خمینی می دادند و ایشان اصلاً گوشش بدهکار این گزارشها نبوده است و می فرمود که اینها را ارتشی های می سازند برای اینکه دست روحانیت را از ارتش کوتاه کنند. و هنوز کتاب یاد شده در ایران منتشر نشده است و تا این رژیم حاکم است من گمان نمی کنم که این کتاب منتشر شود.

آقای خمينی چشم و گوش بسته به دانشجویان پیرو خط امام که در قم در ديماه ۵٨ که به ديدار وی رفتند، خطاب به آنان گفت:« ... آنچه من می فهمم اين است که آمريکا نه دخالت نظامی در ايران می خواهد بکند و نه حصر اقتصادی. اگر هم حصر اقتصادی بکند پيروز نمی شود. خودش هم می داند... شايد صحبتهايی که در مورد دخالت نظامی يا حصر اقتصادی می کنند، برای اين معنا باشد که اذهان ما را منحرف کنند، به آنطرف و از اين چيزی که در کشور ما می گذرد، غافل سازند.» (5)

عليرغم فهم وی، آمريکايی ها هم ايران را حصر اقتصادی کردند و هم تهديد به جنگی که کرده بودند، از طريق در باغ سبز نشان دادن به صدام، بدست وی آن را عملی و کشور را درگير جنگ ٨ ساله کردند و به آقای خمينی نيز جام زهر نوشاندند.

آقای اريک رولو، مخبر لوموند، در٩ آذر 58 طی مصاحبه ای با آقای خمينی از وی در باره بحران گروگانگیری و احتمال وقوع جنگ سئوال کرد و اینکه شما در باره بحران کنونی ايران چه فکر می کنيد، گفت:

« بحران کنونی ايران يک بحران نيست که ما از آن خوفی داشته باشيم. اما راجع به اين که يک وقتی جنگی پيش می آيد ولو اينکه يک مطلبي است از شيخ الرئيس ابوعلی سينا نقل می کند که گفته است من از گاو می ترسم برای اينکه اسلحه دارد، عقل ندارد.

و آقای کارتر هم ثابت کرد اين مطلب را معذالک نخواهند گذاشت چنين کاری بکند ملتها و دولتهای بزرگ نمی گذارند که چنين جنگی پيش بيايد. جنگ پيش آمدن معنايش جنگ جهانی سوم است و همه قدرت ها از اين جنگ می ترسند.» (6)

نظر به اینکه هدفش انحصار قدرت در دست روحانیت بود، چشمش به امور دیگر بسته بود و مصلحینی هم که مسائلی را به او گوشزد می کردند، یا آنها را نمی شنید و یا نمی دید و یا آن را به مسائلی دیگر تعبیر می کرد. و آن کسانی هم هدفشان قبضه کردن قدرت بعد از او بود و یا حتی در زمان حیاتش به نمایندگی مستقیم و غیر مستقیم او عمل می کردند، با دادن اطلاعات غلط متناسب با تفکرش، او را در این خط تحریک و تهیج می کردند و استوار نگه می داشتند. به همین علت موضع فوق را دو باره در تاریخ 12 آبان 1359، در جمع دانشجویان پیرو خط امام تکرار کرد، منتها این بار که جنگ شروع شده بود، از انزوا و فواید آن دم می زد: "...آن چیزی که برای ما ارزش دارد اولاً اسلام است که در آن همه چیز هست. ما برای شکم مان قیام نکردیم که اگر شکم مان را یک وقت جلویش را بگیرند ما بنشینیم سرجایمان...ما الان چیزی برایمان واقع نشده، خوب، یک گوشه کشورمان یک جنگی واقع شده و آن هم دارند سرکوبش می کنند...حالا اینطوریست که شما خیال نکنید که آمریکا اگر بخواهد یک چیزی بکند، یک گرگ دیگری ایستاده درست دارد نگاهش می کند، آن هم همینطور مقابلش یک گرگ دیگری ایستاده مقابلش...دیروز چند تا، دو سه تا جوان آمدند و یک تفنگی را که من خوب نمی شناسم تفنگ چه هست آوردند نشان دادند، گفتند این را ما خودمان درست کردیم، وقتی هم به ارتش نشان دادیم گفتند صحیح و خوب است و وسائل را فراهم می کنیم. این برای این است اگر چنانچه ما منزوی نبودیم هیچوقت به فکر این کار نمی افتادند. شما که حالا به خیال اینها منزوی هستید، شما الان در این فکر هستید که خودتان کارهای خودتان را انجام بدهید. منزوی نبودن یعنی متکل بودن به غیر، یعنی اسیر بودن...اینهائی که وقتی در اطرافشان ده پانزده تا نوکر هست، می افتند و تنبل می شوند و هیچ کاری از آنها بر نمی آید، وقتی می بریشان حبس، خودش تو حبس کارهای خودش را می کند برای اینکه منزوی شده. ملتی که منزوی بشود می تواند ترقی کند، مترقی می شود. ملتی که منزوی نیست نمی تواند به ترقی راه خودش را برود. ملت غیر منزوی یعنی ملتی که اتکالش به دیگران هست، خوراکش را از دیگران می گیرد، اتومبیلش هم از دیگران می گیرد، برقش را هم از دیگران می گیرد. این ملت تا آخر باید اسیر باشد. تا منزوی نشوید نمی توانید مستقل بشوید. از انزوا چه ترسی داریم..." (7)

روحانیون و از جمله آیت الله منتظری بدون داشتن اطلاعات نظامی لازم و بدون اینکه فکر کنند که در دوسه سال گذشته چه بر سر ارتش ایران آمده است، فکر می کردند که ارتش، در عرض چند هفته و چند ماه باید، ارتش صدام را شکست بدهد و از ایران بیرون کند و ابداً فکر نمی کردند، ارتشی که بیش از دو سال است در هم و برهم ریخته و غالب فرماندهانش یا کشته شده و یا به زندان افتاده چه به لحاظ اعدام و زندانی کردن غالب فرماندهان آن و چه به لحاظ خارج شدن نفراتش از آن چه در اثر انقلاب حاصل شده بود، ته مانده‌اش نیز بدلیل جو ترسی که از انقلاب بر آنها مستولی گشته بود، در وضعیت بس بهم ریخته ای قرار داشت. روحیه نظامی‌گری و قدرت نظامی در ارتش از بین رفته و در ترس و هراس و وضع آشفته‌ای به سر می‌برد. تحریم نظامی و اقتصادی هم، ارتش را از دریافت ادوات نظامی و قطعات یدکی محروم ساخته بود. البته مرحوم منتظری چون به دنبال حقیقت بود و نه قبضه کردن قدرت، بطوری که کمی دیرتر خواهید دید، این نگاه اشتباه خود را نسبت به ارتش تصحیح کرد. روحانیت حاکم و بویژه حزب جمهوری اسلامی برای قبضه کردن قدرت از هر فرصتی سود می جست و چون از ارتش نگران بود، به هر وسیله ممکن در صدد تضعیف ارتش برآمدند و برای اینکه سپاه را جانشین ارتش کنند، از هر بهانه ای سود می جستند. کودتای نوژه بهانۀ خوبی برای برآورده کردن بخشی از خواسته های روحانیت حاکم و حزب جمهوری و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در اختیار آن ها قرار داد. درست 75 روز قبل از اینکه در تاریخ 31 شهریور 59، عراق به ایران حمله کند. کودتای نوژه خنثی شده بود. در این فاصله روحانیت قدرت طلب که از ارتش نگران بودند، با در دست داشتن بهانه و دستگاه های بگیر و ببند و دادگاه های انقلاب و ارتش، تحت عنوان ارتشیان کودتاچی به جان ارتش افتادند. هر ارتشی را که خواستند و به نحوی از آن ها نگرانی داشتند، دستگیر کردند. عده ای را در دادگاههای فرمایشی برق آسا اعدام کردند و عده دیگری را به زندان فرستادند، که با دخالت مستقیم بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا، حدود 60-70 نفر از خلبانانی که در اهواز زندانی آیت الله جنتی حاکم شرع اهواز و در انتظار اعدام بودند، از زندان آزاد ساخت که این خلبانان آزاد شده در جبهه جنگ با فداکاری و رشادت و شهادت عده ای از آنها، حماسه ای کم نظیر ساختند. اینان فکر می کردند که از جوانان کوچه و بازارِ تعلیمات ندیده و بی حساب و کتاب و تفنگ و ژ-3 و با شعارمی شود جلو ارتش مدرن و مجهز را فوری گرفت. با و جود این ارتش ایران از خود معجزه آفریدند و در یکی دو ماهه اول جنگ توانستند قوای دشمن را زمین‌گیر کنند و از بخشی از مناطق اشغالی بیرون برانند و همه نقشه‌های صدام، و حامیان و مشوّقان او نقش بر آب شد و موفقیت نیروهای مسلح چنان چشم‌گیر بود که هیئتهای حسن نیّت صلح برای متارکه جنگ و آتش بس از کشورهای عضو کنفرانس اسلامی و عضو عدم تعهد، بطور مداوم بین تهران و بغداد در رفت و آمد بودند. پس از مذاکرات طولانی، سرانجام صدام به پیشنهاد صلح کشورهای غیرعدم تعهد تن در داد. تمام مذاکرات و پیشنهادهای مختلف هیأتهای صلح کنفرانس اسلامی و عدم تعهدها در شورایعالی دفاع مورد بحث و بررسی قرار می‌گرفت و به نظر آقای خمینی نیز می‌رسید و سرانجام پیشنهاد هیئت حسن نیّت عدم تعهدها به تأیید آقای خمینی و تصویب شورایعالی دفاع رسید. هیأتهای میانجی صلح و متارکه جنگ پیشنهادهای مختلفی داده بودند و هر بار که با مقاومت و پایداری و موفقیت نیروهای مسلح مواجه می‌شدند، پیشنهادها به سمت خواسته‌های ایران تغییر می‌کرد و صدام نیز کوتاه می‌آمد. آقای اشراقی داماد خمینی در 10 فروردین 60، پس از دیداری با رئیس‌ جمهور و فرمانده کل قوا، گفت هدف اول دیداری از آقای بنی‌صدر بود و بعد راجع ‌به چند مسأله با ایشان صحبت شد، از جمله «مسأله دیگر راجع به آمدن این هیئت بود که امیدواریم این جنگ به نفع اسلام و مملکت هر چه زودتر پایان یابد.» آقای اشراقی در رابطه با مسائلی که در رابطه با آمدن این هیئت مورد بحث قرار گرفت، اظهار داشت: «که همان پیشنهادات سه گانه ایران را ایشان شرح دادند و به نظر من هم آن پیشنهادات سه گانه خیلی خوب است و بایستی روی آن پافشاری کنیم.» (8)

احمد سکوتوره رئیس‌جمهور گینه که سرپرستی هیئت اعزامی را عهده‌دار است در روز پنجشنبه 13 فروردین 1360، در جده در یک کنفرانس مطبوعاتی رؤس مطالبی که قابل گفتن برای عموم قبل از تصمیم نهایی بود، گفت:

«این هیئت یک آتش بس جدیدی را پیشنهاد کرده است. پیشنهاد جدید خواستار موارد ذیل است:

1ـ برقراری آتش بس و اخراج تمام نیروها از مرزهای مشترکشان.

2ـ تشکیل یک کمیته مشترک برای نظارت این امر و بررسی ادعاهایی در باره اروند رود.

3ـ تشکیل یک دادگاه نظامی برای بازرسی دلایل جنگ» (9)

و بنابه خبرگزاری پارس به نقل از خبرگزاری یونایتدپرس از بیروت «حبیب شطی سخنگوی هیئت اعزامی کنفرانس اسلامی از تهران با پیشنهادات جدیدی برای خاتمه دادن به جنگ هفت ماهه عراق علیه ایران وارد بغداد شد. حبیب شطی در دو ماه گذشته چندین بار از بغداد و تهران دیدار داشته است» (10)

ژنرال محمد ضیاءالحق رئیس‌جمهور پاکستان در تاریخ 14 فروردین در اسلام‌آباد اعلام کرد:

«کمیسیون رسیدگی به جنگ عراق و ایران تصمیم گرفته است تا برای تعیین متجاوز در این جنگ یک کمیسیون بین‌المللی اسلامی تشکیل دهد.» (11)

ابتدا بحث شده بود که یک منطقه غیر نظامی در خاک دو طرف برقرار شود ولی ایران با آن مخالفت کرده بود و استدلال می‌کرد که ما تجاوزگر نبوده و نیستیم و به ما تجاوز شده است. هیچ دلیلی ندارد که ما بخشی از خاک خود را منطقه غیرنظامی بکنیم و این صدام است که برای اطمینان ما، که بعد از بستن قرارداد صلح و نفس کشیدن و بازسازی نیروهای خود، دوباره به ما حمله نخواهد کرد، باید چند کیلومتر از خاک خود را غیرنظامی کند و سرانجام در پیشنهاد گنجانده شده بود که هر دو کشور به اندازه توپ رس چند کیلومتری از مرزهای بین‌المللی عقب‌نشینی کند و این مناطق بی‌طرف یعنی غیرنظامی شود. سرانجام آخرین پیشنهاد کشورهای غیر متعهد پس از بحث و بررسی، بنی صدر نامه مورخ 21 اردیبهشت 60 را در مورد پیشنهاد صلح عدم تعهدها به آقای خمینی نوشت که قسمتی از آن به شرح زیر است:

« بهرحال، اگر بنا را بر صلح بگذاریم بهتر از این پیشنهاد، پیشنهادی ممکن نیست بما بکنند. برای این‌که یک منطقه غیرنظامی در ایران و عراق بوجود می‌آید و در نتیجه:

1ـ شط العرب در کنترل کامل ما می‌ماند و عراق هم از استفاده از آن محروم است و هم نمی‌تواند از خلیج فارس نفت خود را صادر کند. بنابراین چیزی بدست نیاورده بلکه وضع بدتری هم پیدا کرده است که قابل تحمل نیست. خصوص با تمام شدن جنگ و ضرورت بازسازی.

2ـ از مرزهای خاکی هم عقب می‌رود. یعنی زمینهائی را هم که طبق موافقتنامه 1975 بدست می‌آورد فعلاً محروم می‌گردد و ابتکار عمل در همه زمینه‌ها بدست ما می‌افتد. ما خواهیم بود که شرائط و موضوعات گفتگو را معین خواهیم کرد.

در واقع ما خود را به موافقتنامه 1975 مقید کرده بودیم حتی آن را شرط قرار داده بودیم، امّا حالا آزادیم در پیش کشیدن مطالب دیگر.» (12)

در طول فروردین و اردیبهشت 1360، که قرار بر متارکه جنگ و پیشنهاد صلح موافق پیشنهادهای ایران با موافقت آقای خمینی و تصویب شورایعالی دفاع گرفته شده بود و هیأتها نیز موافقت خود را اعلام کرده بودند و به بغداد رفته و موافقت صدام را نیز گرفته بودند و قرار بود که در خرداد برای نهایی کردن آن و اعلام آتش بس به تهران باز گردند. که در تهران در خرداد فاز آخر کودتا به روی صحنه آمد و موافق گفته‌ آقای بنی‌صدر که قرار بود هیأت در 25 خرداد به تهران باز گردند، از دفتر آقای رجائی نخست‌وزیر به آنها تلفن شده و گفته بودند که در تهران تحولی در حال تکوین است و هیئت به تهران نیاید. هیئت صلحی که آمده بود و با اجازه و تأیید آقای خمینی قرار بر متارکه جنگ و گرفتن 60 ـ 50 میلیارد دلار خسارت و معتبر شناخته شدن مفاد قرارداد الجزایر که بین شاه و صدام حسین در سال 1975 در الجزیره منعقد شده بود، به کارشکنی پرداختند.

حقیقت آنست که حزب‌جمهوری اسلامی و روحانیت حاکم که قصد به انحصار در آوردن قدرت را داشتند، مایل نبودند که به هیچ‌وجه، جنگ بدست آقای بنی‌صدر خاتمه پیدا کند زیرا چنین فکر می‌کردند و حتی آشکار نیز کرده بودند که با محبوبیتی که بنی‌صدر در جامعه و در بین نیروهای مسلح برخوردار است اگر جنگ با پیروزی و فرماندهی وی به پایان برسد دیگر قادر نخواهند بود با فرمانده پیروز که از جبهه جنگ برگشته و سوار بر تانک است به مقابله برخیزند و همه چیز از دستشان بدر خواهد رفت. بدین جهت آنها برای مقابله کردن آقای خمینی با بنی‌صدر و کارشکنی در جنگ از مدتها قبل در چند محور زیر عمل می‌کردند:

کارشکنی در امر صلح

آقای هاشمی که در این رابطه مشغول شیطنت بوده و شیطنتهایش از خلال مطالبی که در این رابطه در عبور از بحران نوشته آشکار است: «ساعت نه صبح (پنجشنبه 13 فرودین 1360) به زیارت امام رفتم. چیزهایی در ارتباط با جنگ و هیأت صلح می‌دانستم. امام ضمن این‌ که مایلند جنگ زودتر تمام شود، صلاح نمی‌دانند که ما کوتاه بیائیم و از اینکه شرط شود، بعد از صلح نباید به ملت عراق، علیه صدام کمک کنیم نگرانند، اگر این مضمون بخواهد در قرارداد بیاید نگرانی دارند، مخصوصاً با توجه به انتظارات مردم عراق» (13)

از همین مطلب آقای رفسنجانی نیز فهمیده می‌شود که آقای خمینی موافق صلح بوده است و پیشنهاد را پذیرفته کمی دورتر این مسئله روشنتر می‌شود.

آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات روزانه‌اش 12 فروردین 1360، می‌نویسد: «آقای بنی‌صدر در کارنامه دیروز [روزنامه انقلاب اسلامی 11 فروردین 60] نوشته مایل است به جنگ خاتمه دهد ولی شعارهای راهپیمایی امروز و اظهارات امام یقیناً راه را برایشان بسته است» (14)

ابتداء، ببینیم آقای خمینی در روز 12 فروردین چه گفته که راه را بر صلحی که خودش موافق آن بوده بسته است. آقای خمینی در روز 12 فروردین 1360 به مناسبت سومین سالروز تأسیس جمهوری ‌اسلامی طی پیامی از جمله در رابطه با صلح و هیئتهای حسن نیّت چنین گفته است: « و در جنگ تحمیلی و چه در جبهه و چه پشت جبهه تمام ملت در دفاع از کشور سهیم می‌باشند، و ارادۀ چنین ملتی در سرنوشت کشور و در جنگ و صلح تعیین کننده است و کسانی که به عنوان حسن نیت، پای در میان گذاشته و رفت و آمد می‌کنند، اگر حقیقتاً بشر دوست و با حسن نیّت و به حکم اسلام به این امر قیام نموده‌اند، باید با رسیدگی کامل، ظالم را از مظلوم و غارتگر را از غارت شده و جانی را از کسی که بر آن جنایت واقع شده است شناسایی نموده و معرفی نمایند.

ملت ما در مقابل حق و عدالت تسلیم است، چنانچه در مقابل ظلم و جور ایستاده است. ما انتظار داریم تا هیأتی به تجاوزات و جنایات رسیدگی کامل نماید و ظالم و متجاوز را معرفی نموده و با آن طوری عمل کنند تا عبرتی برای متجاوزان به حقوق بشر گردد و با این شیوه نیز می‌توان صلح و آرامش را بر جهان برگرداند.

غمض عین از جنایتکاران و نادیده گرفتن جنایات ستمگران راه را برای ظالمان باز و دنیا را به هلاکت خواهد کشاند.» (15)

کجای این بیان آقای خمینی راه را بر صلح بسته است؟ خدا داند و آقای هاشمی: بنابه گفته آقای هاشمی گویا قرار بوده است که آقای خمینی التماس و زاری بکند و بگوید، ما بیچاره شدیم، همه چیز ما از بین رفت، ما آماده‌ایم و صلح را می‌پذیریم. بیائید ما را از شر صدام نجات دهید. طبیعی است که رهبر باید از موضع قدرت و دست بالا حرف بزند. آنچه آقای خمینی در رابطه با هیأتهای صلح و پایان جنگ گفته است، همان مطالبی است که بارها مستقیم و غیرمستقیم به عنوان وظایف هیأتهای حسن نیّت صلح گفته شده است.

آقای رفسنجانی در یادداشت 21 اردیبهشت 60، می‌نویسد «با آقای رجائی درباره پیشنهاد صلح غیر متعهدها صحبت کردیم. پیشنهاد ایجاد منطقه غیرنظامی در خاک ایران همراه با خروج نیروهای عراقی داده‌اند، بعضی نظامی‌ها و آقای بنی‌صدر مایلند با تعدیلی بپذیرند.» (16)

جمله "..مایلند با تعدیلی بپذیرند"، را آقای هاشمی به قصد خارج کردن حرف از موضع اصلی خودش از آن بعنوان تعدیل یاد کرده است. و این تعدیل همان چیزی است که در پیشنهاد گنجانده شده بود که هر دو کشور به اندازه توپ رس چند کیلومتری از مرزهای بین‌المللی عقب‌نشینی کند و این مناطق بی‌طرف یعنی غیرنظامی شود. نظامی ها می گویند توپ رس حدود 30 کیلو متر است.

آقای بهشتی به دخالت در وظایف شورایعالی دفاع به چوب گذاشتن لای چرخ مذاکرات صلح و متراکه جنگ پرداخت و در 27 فروردین 1360 که هیأتهای صلح چندین بار آمد و رفت کرده بودند و سرانجام به شرایط ایران را گردن گذارده بودند، در مصاحبه خود گفت: «مذاکره با عراق باید با حکومتی باشد که مردم عراق آن حکومت را نماینده خود بدانند.» (17)

انحصارگران و قدرت‌پرستان به طرق مختلف و به وسیله امکانات و اهرمهایی که در دست داشتند شب و روز تبلیغ می‌کردند که بنی‌صدر مخالف روحانیت است و بنی‌صدر در خط اصیل اسلام، یک خط انحرافی ایجاد می‌کند و حتی نصف ایران برود بهتر است که خط بنی‌صدر پیروز بشود. و روحانی و چه غیرروحانی تشنگان قدرت و پیروان دیکتاتوری صالح عالماً و عامداً عمل می‌کردند و بعضی دیگر نیز ناخودآگاه و از روی اغفال، تحمیق، شکل‌گرایی و تقلید کورکورانه، دنباله رو آنان بودند.

آقای حسین خمینی در رابطه با مخالفین بنی‌صدر می‌گوید: «البته اینها عده‌ای هستند که تحلیلی را که از اسلام می‌کنند، تحلیلی است که طبق آن عقیده‌شان این است که مکتب به صورتی باید حاکم بشود که «استبداد» هم در کنارش باشد. یعنی همان که می‌گویند «دیکتاتوری صالحه» در حالی‌که نمی‌دانند که دیکتاتوری اصلاً هیچوقت نمی‌تواند صالحه باشد. درست مثل اینکه بگویند: «دزدی صالح» و یا «فسق و فجور صالح». پس «دیکتاتوری صالح» هم معنایش همین است. و آقای بنی‌صدر قولاً و عملاً ثابت کرده است که تحلیل از اسلام را به این نحو قبول ندارد و با «دیکتاتوری صالحه» مخالف است و نمی‌خواهد که در ایران دیکتاتوری و فاشیسم حاکم بشود. حال چه دیکتاتوری به اسم اسلام باشد و چه غیراسلام.» (18)

« اینها برنامه اصلی‌شان این است که امام و آقای بنی‌صدر را در مقابل هم قرار بدهند تا بتوانند منویات کثیف خودشان را پیاده بکنند.» (19)

وی در رابطه با آن دسته و عقیده‌ شان نسبت به بنی‌صدر و جنگ و صلح می‌گوید:

«امّا عقیده ‌شان این است که می‌گویند آقای بنی‌صدر برای جمهوری خطرناک است و در خط اصیل اسلام، انحراف ایجاد می‌کند. پس باید کنار برود. حتی این مسأله را آقای رجائی در سخنرانی‌شان در مدرسه استاد شهید مطهری تلویحاً گفتند. در آن سخنرانی آقای رجائی گفت که اگر ما شش ماه دیرتر پیروز بشویم بهتر است از این‌که امروز پیروز بشویم و بوسیله یک عده‌ای خط انحرافی بوجود آید و حتی من می‌دانم یک عده از اینها می‌گویند که اگر خوزستان برود، بهتر از این است که آقای بنی‌صدر پیروز بشود و خطش در ایران حاکم بگردد. و من خودم با آنها بحث کرده‌ام و از خود آنها شنیده‌ام که می‌گویند خوزستان و حتی بالاتر از خوزستان یعنی نصف ایران برود، بهتر از این است که ایشان (آقای بنی‌صدر) و خط انحرافی (البته به عقیده آنها) حاکم بشود و بلکه باید اسلام اصیلی که خودشان می‌گویند در این قسمت حاکم بشود.» (20)

مشخصه بارز این خط حزب جمهوری‌اسلامی به رهبری آقای بهشتی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، در عمل و نظر بود.

اگر به آمار کشته‌های 9 ماهِ اول جنگ که فرماندهی کل قوا بعهده آقای بنی‌صدر بود و آمار کشته‌های بعد که از جوانان بعنوان مین‌شکن و خط شکن استفاده می‌شد را مورد مقایسه قرار دهید، آن‌وقت عمق فاجعه و جنایت و کشتار جوانان روشن خواهد شد. وقتی آقای خمینی می‌نویسد: «مسئولین سیاسی می‌گویند از آنجا که مردم فهمیده‌اند پیروزی سریعی بدست نمی‌آید شوق رفتن به جبهه کم شده است.» (21)

دلیل استقبال نکردن جوانان از جبهه جز آشکار شدن این جنایات چه می‌توانست باشد؟

آقای رفسنجانی شما که پیروزی موفق نظامی سال 60 را برای تصاحب قدرت به شکست مفتضحانه‌ای تبدیل کردید، آیا این عمل جز به فرمان شما و خبرگان نظامیتان که در حقیقت باید گفت خبرگان شکست نظامی غیراز صیاد شیرازی و محسن رضایی که آن روز هر دو زیر فرمان شما عمل ‌می‌نمودند، کس دیگری بود؟

آقای منتظری حقیقتی را بیان کرده آنجا که می‌گوید: «آقای میرحسین موسوی نخست‌وزیر عملاً صاحب رأی نبود و هر چه می‌گفتند باید انجام می‌داد، عملاً آقای هاشمی و احمد آقا هر چه تصمیم می‌گرفتند عملی می‌شد. گاهی آقای موسوی نخست‌وزیر از سوی خودش کاری می‌کرد آنها به او تشر می‌رفتند.» (22)

شهید فلاحی بعد از کنار گذاشتن بنی صدر از فرماندهی کل قوا، با وجودی که روحاینون و بویژه آقای خمینی را خوب می شناخت، اما در روز 25 خرداد در مصاحبه ای با کیهان از زحمات بنی صدر در مقام فرماندهی کل قوا قدردانی واعلام کرد که تا ایشان فرمانده کل قوا بود بیش از 40 در صد از خاک اشغالی به تصرف ما در آمده و حدود 10 در صد هم نه در اختیار صدام است و نه ما یعنی اینکه تا حالا 50 در صد اراضی اشغالی آزاد شده است. و اینها نتایجی بود در این مدت، بدون استفاده از جوانان به عنوان خط شکن و گوشت دم توپ و مین شکن که با تدبیر نظامی و فرماندهی حاصل شده بود. نظر به اینکه انحلال ارتش و یا ادغام آن در سپاه در اوایل انقلاب عملی غیر ممکن بود و بعد هم تا زمانی که بنی صدر فرماندهی کل قوا را به عهده داشت، با وجود طرح انحلال و ادغام آن در سپاه از سوی دکتر بهشتی مطرح شد، بنی صدر مانع به اجرا در آمدن آن گردید. بعد از حذف بنی صدر از ریاست جمهوری نظر به اینکه کشور درگیر جنگ بود، سران جمهوری اسلامی انحلال ارتش را عملی خطرناک هم برای استقرار حاکمیت خود و هم شکست فوری جنگ تلقی می کردند. اما از همان ابتدا روحانیت حاکم از طریق آقای خمینی و یا بنام وی سعی در تقویت و مسلط کردن سپاه بر ارتش و تضعیف آن، به نحوی که ابتکار عمل به کلی از ارتش گرفته شود را در سر تعقیب کردند. در این رابطه آقای خمینی با مهارت و دقت دست به بازی دو سویه ای با ارتش و سپاه زد. وی با سپاه و ارتش به مانند شخص دو زنه ای که یکی از آن دو سوگلی و دیگری کلفت خانه است عمل می کرد: در نظر وی سپاه سوگلی و ارتش کلفت خانه است. و سران روحانی دیگر و بویژه آقای هاشمی آگاه از این نظر آقای خمینی در مورد ارتش، هر روز از امکانات مختلف ارتش می کندند و به سپاه می افزودند. تا خیالشان از هر جهت از ارتش آسوده و راحت باشد که هرگز ارتش دست از پا خطا نخواهد کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


جايگاه سپاه و ارتش در بين سران جمهوری اسلامی همواره، در بهترین حالت و بعد از اینکه میسر نشد که ارتش را منحل و در سپاه ادغام کنند، نگاه سوگلی و کلفت خانه بوده است. دست سپاه برای دخالت در سياست باز بود و برای ارتش بسته. ارتش برخلاف سپاه در پادگانها ماند و بعنوان نيروی نظامی عمل کرد. اما سپاه در مقدرات کشور دخالت می کرد و عملاً دست او را باز می گذاردند.

اصل ۱۵۰قانون اساسی که: « سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در نخستین روزهای پیروزی این انقلاب تشکیل شد، برای ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن پابرجا می‌ماند. حدود وظایف و قلمرو مسوولیت این سپاه در رابطه با وظایف و قلمرو مسوولیت نیروهای مسلح دیگر با تأکید بر همکاری و هماهنگی برادرانه میان آنها به وسیله قانون تعیین می‌شود.» سران جمهوری اسلامی به دلیل نگرانی دائمی از ارتش و تأکید بر « ادامه نقش خود در نگهبانی از انقلاب و دستاوردهای آن » در قانون اساسی، هم سپاه را بر آن داشت و می خواست که فعال مایشاء بشود و هم سران جمهوری اسلامی از همان اوایل که در صدد بدست آوردن انحصاری قدرت برآمدند، دریافته بودند که تحمیل دیکتاتوری ولایت و ولایت مطلقۀ فقیه بدون قوه سرکوبگر سپاه پاسداران میسر نخواهد بود. لاجرم بدون توجه به ساز و کار قدرت، دست سپاه را در همه امور و مقدرات کشور باز گذاشتند. سران سپاه آگاه از این مسئله که وظيفه سپاه "نگهبانی از انقلاب و دستآوردهای آن" قلمداد شده است. سپاه خود را صاحب انقلاب بهمن مي دانست و برای نگهبانی از انقلاب و دستآوردهای آن از گزند "دشمنان داخلی و خارجی"، دخالت در امر سياست را ضروری می شمرد و بر این اساس عمل می کرد.

سپاه تامين "امنيت کشور" و "حفظ و دفاع از انقلاب اسلامی" را وظيفه خود ميداند. صفوی فرمانده سپاه در پاسخ به خبرنگار پيام انقلاب ميگويد: "بعضی بدون اينکه به قانون اساسی اشاره کنند، ادعا ميکنند که چنين ماموريتی برای سپاه پيش بينی نشده است. در حاليکه اينطور نيست و ماده ۱۵۰ قانون اساسي، ماموريت حفظ و دفاع از انقلاب اسلامی و دستآوردهای آن صريحا به سپاه واگذار شده ...و روشن است که اصلی ترين ماموريت سپاه، تامين حفظ امنيت و مقابله با ضد انقلاب و تهديدات داخلی است". سپاه بر پايه همين برداشت از قانون اساسی از يکسو همانند ارگان اطلاعاتی ـ امنيتی عمل ميکند و از سوی ديگر حرکات اعتراضی و شورشهای شهری را سرکوب ميکند. و اگر بعضی ها بر اساس گفتۀ آقای خمینی که می گوید نظامی و یا حتی سپاهی نباید در سیاست دخلت کند، برای اینکه صدای ارتش را خفه کند، لفظ سپاه را هم به کار برده است و الا و در حقیقت و مطابق با امر واقع شده، ارتشی ها را از دخالت در سیاست منع کرده است. به غیر از آقای خمینی مابقی سران جهموری اسلامی هم چنین خواستی داشتند و عملاً و بیش از همه آقای هاشمی رفسنجانی زمینه این خواست را برای آقای خمینی و دیگران به وجود آورد. بنیان گذاران سپاه پاسداران قبل از اینکه سپاه در قانون اساسی جنبه قانونی به خود بگیرد، و عملاً دستش در همه جا باز شود، به ساز و کار قدرت و اینکه به بانیان خود هم وفا نخواهد کرد، شوراي فرماندهي سپاه در اولين اطلاعيه خود در 16 ارديبهشت 58 وظايف كلي اين نيروي نظامي را مبارزه مسلحانه عليه جريانهاي مسلحانه ضد انقلاب، دفاع در برابر حملات و اشغالگري‌هاي عوامل يا قواي بيگانه در داخل كشور، همكاري و هماهنگي موثر با نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي، تربيت و آموزش اخلاقي، ايدئولوژيكي، سياسي و نظامي كادرهاي سپاه، حمايت از نهضتهاي رهايي‌بخش و حق‌طلبانه مستضعفين جهان تحت نظارت و رهبري انقلاب و استفاده از نيروهاي انساني سپاه به هنگام بروز بلايا و حوادث غيرمترقبه و كمك به طرحهاي عمراني دولت جمهوري اسلامي برشمرد. و آقای خمینی هم که می بیند نیروی نظامی آماده و گوش به فرمانش هستند، بعد در سال 59 گفت: « اگر سپاه نبود كشور نبود » بخوانید « اگر سپاه نبود آخوند بر كشور حاکم نبود » و این حرف درستی است با وجودی که آقای خمینی در قانون اساسی فرمانده کل نیروهای مسلح است. اما ارتش هیچگاه بی چون و چرا گوش به فرمان و خواهان حاکمیت ولایت فقیه بر کشور نبوده است. و کمی دیرتر خواهید دید در عین حالی که سرلشکر صیاد شیرازی در اول مطیع و به فرمان عمل می کرد ولی سران جمهوری به وی هم اعتمادی نداشتند و سرانجام وقتی نوبت استفاده از وی به پایان رسید، او را از فرماندهی خلع و به کارمشورتی که برکناری با احترام است برگزیدند و سرانجام با کشته شدنش از شر وی رها شدند.

سران جمهوری اسلامی با وجود شرکت ارتش در جنگ ايران و عراق، همواره نسبت به ارتش نگرانی داشته اند. لذا در ارتش تصفيه های وسيع صورت گرفته و در مواردی فرماندهان آن از طريق ترور از سر راه برداشته شده اند. در هر حال اینقدر دست سپاه را در تمامی مقدرات کشور باز گذاشتند، تا جائی که امروز عیان شده است که اگر حمایت و پشتیبانی سپاه را از دست بدهند، یک روز هم بر اریکه قدرت باقی نخواهند ماند. سپاه هم که خود دولتی در دولت شده است و در حقیقت دولت اصلی سپاه است، نظر به اینکه سپاه هم مشروعیتش را از ولایت و ولایت مطلقۀ فقیه می گیرد، این دو لازم و ملزوم یکدیگر شده اند. اما سپاه پاسداری که در کشتار و تحمیل و استقرار دیکتاتوری به ملت خود نقش اصلی را بازی کرده و مشروعیت مردمی و ملی را از دست داده، دیر یا زود از پا درخواهد آمد. و باز ارتش است که نقش حفاظت، دفاع و صیانت از مرزهای کشور را بر عهده خواهد گرفت. نظر به اینکه انحلال ارتش ممکن نشد: کوشش شد که آن را به زائده ای از سپاه تبدیل و این خط را ادامه دادند تا سر انجام سپاه را بر همه مقدرات کشور حاکم کردند. برای اینکه امر واقع، آن چنان که روی داده است، سعی می شود به ترتیب تاریخ گزارش شود. تا هم ارتباط تاریخی آن حفظ شود و هم خواننده قدم به قدم به عمق فاجعه ای که کشور در گیر آن شده یعنی تسلط سپاه بر تمام مقدرات کشور، آگاه شود. در این راستا خاطرات روزانه آقای هاشمی رفسنجانی با وجودی که حاوی اطلاعات واطلاعات ناقص، تحریف شده و جعل، و با ایماء و اشاره ذکر شده اما گویا ترین دلیل و مدرک بر چگونگی رخداد این فاجعه که خود وی در آن نقش اصلی را بازی کرده، می باشد. خاطرات مرحوم آیت الله منتظری هم حاوی اطلاعات روشنگری در مورد جنگ، و سپاه و ارتش است و هم نقش هاشمی رفسنجانی که در مقاله چهارم به آن پرداخته می شود.

و اما تمامی گزارشهای زیر از خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی است. امر واقع از خرداد سال 60 به بعد پیگیری می شود. و ابتدا به تصفیه فیزیکی و غیر فیزیکی فرماندهان اصلی ارتش در دوران بنی صدر پرداخته خواهد شد.

تصفیه فیزیکی و یا غیر فیزیکی سران ارتش

سه شنبه 23 تير 60

"گروهى از نيروى هوايى آمدند و پيشنهادهايى داشتند براى تعويض كادر ستاد نيرو پس از سرهنگ جواد فكورى كه احتمالا پست فرماندهى نيروى هوايى را براى پست وزارت دفاع از دست بدهد، چون قانون اساسى دو شغل را اجازه نمىدهد" (ص 201 كتاب)

سه شنبه 3 مرداد 60

"افطار را در نخست وزيرى با آقايان رجائى، احمد خمينى، موسوى اردبيلى، تيمسار فلاحى و سرهنگ فكورى صرف كردم. فلاحى از عملكرد دادگاه انقلاب و انجمنهاى اسلامى و امنيت شغلى افسران شكايت داشت و چاره جويى مىكرد" (ص 215 كتاب)

بعد از فرار بنی صدر به فرانسه آقای هاشمی موقع را برای تصفیه ارتش مغتنم شمرده، چنین گزارش می کند:

چهارشنبه 7 مرداد60

"ظهر گروهى از همافران آمدند و خيلى ناراحت بودند و خواهان تصفيه در نيروى هوايى بودند. با توجه به فرار بنى صدر با هواپيمايى از اين نيرو. در دفتر آقاى رجايى فوراً جلسه با حضور آقاى موسوى اردبيلى و سرهنگ فكورى فرمانده نيروى هوايى تشكيل داديم. سرهنگ فكورى خيلى ترسيده و تعادل خود را از دست داده بود ومىگفت نيروى هوايى با اين دو مورد فرار هواپيما متزلزل شده است. گفتم زمينه خوبى براى تصفيه ضد انقلاب در نيرو پيش آمده. با مشورت انجمن اسلامى سياسى - ايدئولوژى نيرو و دادگاه انقلاب ارتش، تصميمات مهمى گرفتيم. ستاد فرماندهى و فرماندهان پايگاهها را عوض كرديم. جانشين فرمانده را آقاى سرهنگ معينى قرار داديم. اختيارات آقاى فكورى را به معينى داديم." (ص 219 كتاب)

يكشنبه 15 شهريور 60

"پيش از ظهر در خانه ماندم. اول وقت سرهنگ جواد فكورى، فرمانده نيروى هوايى آمد و تذكراتى در مورد جنگ داشت. پيشنهاد بركنارى فرمانده نيروى زمينى را مىداد. در اين مورد با تيمسار فلاحى همراهند. اين اختلاف قابل توجه است و مزاحم كار؛ از تصفيه نيروى هوايى گله داشت، اين هم جالب توجه است" (ص 217 كتاب)

جمعه 20 شهريور 60

"عصر در مجلس جلسه شوراى عالى دفاع داشتيم. از تأخير عمليات مقرره ناراحت بودند. گفتند سپاه آماده نبود. سرهنگ معينى پور را بعنوان فرمانده نيروى هوايى تعيين كرديم و سرهنگ جواد فكورى را مشاور ستاد. سپس جلسه مشورتى داشتيم. احمد آقا هم در هر دو جلسه شركت داشت" (ص 278 كتاب)

2مهر 60، آقای ری شهری اصرار دارد که فرماندهان سطح بالای ارتش عوض شوند ولی امام و ماها مصلحت نمی دانیم؛ به خاطر وجود نقاط ضعف گذشته و با سوء ظن ها نیروهای کاردان را از دست بدهیم و مشکل برای افراد و خانواده ها پیش آید." (ص 300 کتاب).

7 مهر 60، " اول شب، خبر رسید که هواپیمای حامل تعدادی مجروح جنگی، جنازه و چند نفر از سران نظامی، تیمسار فلاحی، سرهنگ نامجو وزیر دفاع، کلاهدوز قائم مقام سپاه وسرهنگ فکوری و... نزدیک تهران [کهریزک] سقوط کرده، عده ای شهید و عده ای زخمی اند." (ص 306 کتاب).

با یک سانحه ساختگی تیمسار فلاحی رئیس ستاد مشترک، سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوائی، سرهنگ نامجو وزیر دفاع، و کلاه دوز قائم مقام سپاه کشته شدند. (23) توضیح اینکه منظور آقای ری شهری که در 2 مهر پیشنهاد کرده که « فرماندهان سطح بالای ارتش عوض شوند »، ظاهراً بخشی از خواست ری شهری در 7 مهر عملی شده است یعنی تیمسار فلاحی، سرهنگ فکوری که از بین رفته اند. از این دسته تیمسار ظهیر نژاد باقی مانده که او را نیز فوری از کار عملی حذف کردند. اولاً تیمسار ظهیرنژاد یا بواسطه تیز هوشی خودش که در زیر خواهد آمد و یا نظر به اینکه با موسوی اردبیلی نسبت فامیلی داشت به لحاظ فیزیکی دست به ترکیبش نزدند، اما کمی دیرتر خواهید دید که او را هم از کار عملی حذف کردند. در اینجا مناسبت دارد که خاطره ای را در مورد هوش و فراست تیمسار ظهیر نژاد و پیش بینی اش در مورد هواپیماهای نیروی هوائی ذکر کنم:

اینجانب بعد از بسته شدن روزنامه انقلاب اسلامی در 17 خردادسال 60، حسب اطلاع دفتر ریاست جمهوری قرار شد روز20 خرداد، به اتفاق تیمسار ظهیر نژاد که عازم کرمانشاه است به دیدار بنی صدر به کرمانشاه بروم. ساعت 8 صبح 20 خرداد اول اتوبان کرج سوار پاترل تیمسار ظهیر نژاد شده و به سمت کرمانشاه حرکت کردیم. در بین راه از تیمسار پرسیدم: جناب تیمسار چرا شما با هواپیماهای نظامی به نقاط مختلف سفر نمی کنید؟ تیمسار پاسخ داد: من به جز این پاترول و راننده ام عباس بیدقی به هیچ وسیلۀ دیگری اطمینان ندارم و به این هواپیماهای نظامی هیچ اطمینانی نیست و در این هواپیماها همه چیز ممکن است اتفاق بیفتد. بعد از این سانحه هواپیما و کشته شدن تیمسار فلاحی و سرهنگ فکوری و... به هوش و فراست تیمساز ظهیر نژاد آفرین گفتم.

پنجشنبه 9 مهر 60

" امروز صبح، در منزل آقای خامنه ای جلسه ای داشتیم که جانشین های سران ارتش را - که در سانحه هوائی شهید شده اند- تعیین کنیم. تیمسار ظهیر نژاد هم شرکت داشت. آقایان موسوی اردبیلی، احمد آقا و مهدوی کنی هم بودند. آقای ظهیر نژاد وضع جبهه ها و طرحهای آینده جنگ را گفت. به ایشان پیشنهاد سمت ریاست ستاد شد. راضی نبود و نوعی حذف تلقی می کرد و معتقد بود در نیروی زمینی، نقش بهتری دارد و در ستاد نیرویش راکد است؛ ولی نظر ایشان پذیرفته نشد... سرانجام ایشان رئیس ستاد مشترک و آقای صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی شدند. مسئله همآهنگی سپاه و ارتش، در انتخاب آقای صیاد نقش داشت." (ص 309 کتاب).

یکشنبه 17 آبان 60، " آقای ظهیر نژاد رئیس ستاد با انتقال نیرو از آذربایجان به خوزستان توسط نیروی زمینی اعتراض داشت. اعتراضش را وارد ندانستیم." ص 361.

سه شنبه 10 آذر60،" آقای ظهیر نژاد رئیس ستاد مشترک اطلاع داد که عراق در بستان ضد حمله آغاز کرده، ولی عصر خبر رسید که صحت نداشته، به خاطر عدم همآهنگی ایشان با صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی، اطلاعات دقیق به ایشان نمی رسد." (ص 391 کتاب).

21 آذر60، "ظهیرنژاد و وزیر دفاع از روی کار آمدن امیران جوان در سمتهای بالا ناراحت است و معتقد است مغزهای ارتش با این رویه کنار می روند و می گوید این خواست توده ای هاست؛ مخصوصاً از تصفیه نیروی هوائی. وزیر دفاع هم از اینکه نیروی زمینی او را در جریان عملیات خودش قرار نمی دهد، ناراحت است."

تیمسار ظهیر نژاد خوب فهمیده بود که هدف هاشمی رفسنجانی مسئله حذف او از فرماندهی نیروی زمینی و آن را به صیاد شیرازی واگذار کردن است و نه چیز دیگری. و باز هم به دلیل اینکه صیاد شیرازی را می شناخت می دانست که او تحت امر رفسنجانی عمل می کند و نه رئیس ستاد مشترک. بعد از این تغییر و تحول به طوری که در بالا آمد، فرماندهان قدیمی را از سمت فرماندهی برکنار و به جایشان با درجه دادن، افسران جوان را در سمتهای بالای فرماندهی گماشتند و نیروی هوائی را هم به کلی تصفیه کردند. و ظهیر نژاد به درستی می گوید: کنار گذاشتن مغزهای ارتش « خواست توده ای هاست» که در این موقع با خواست سران روحانی همخوانی پیدا کرده است. چون توده ای ها تمام کوشش خود را برای انحلال ارتش و حاکم کردن سپاه بکار می بردند. برای اولین بار توسط مجاهدین خلق و گروه های چپ و بویژه اوایل انقلاب کمونیست ها در ایران بر روی دیوارها شروع به نوشتن شعار "یانکی ها بروید به خانه هایتان " و" ایران را سراسر ویتنام می کنیم" و" ارتش خلقی به پا می کنیم" و"ارتش امریکائی منحل باید گردد" که عملا این شعارها ازآرزوهای قلبی روحانیان قدرت طلب از بهشتی تا دیگردوستانش بود که با دست وزبان انواع گروهها و سازمانها نوشته وابراز می شد و در واقع اینها آگاه و ناآگاه، عملا دیگ حلیم قدرت پرستی روحانیان را هم می زدند.

اما سازمان فدائیان خلق ایران ((اکثریت)) در همان سالهای سرکوب توسط بازوی نظامی ولایت فقیه یعنی سپاه، مشغول نوشتن شعار محوری (سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید )) برروی دیوار تمام شهرهای ایران بود!! همچنین چریکهای فدائی خلق (اکثریت) با سپاه و کمیته ها همکاری می کرد و «طی بیانیه ای از کلیه اعضاء و هواداران این سازمان در سراسر کشور خواست که برای دفاع از انقلاب و استقلال کشور در برابر تجاوزات رژیم فاشیستی عراق با تمام نیرو و امکانات با سپاه پاسداران و کمیته های انقلاب اسلامی همکاری کنند و هر نوع خبر یا اطلاعی که از فعالیت نیروهای ضد انقلاب بدست می آورند، بدون درنگ به این مراکز برسانند." (24)

ومرتب سازمانهای فوق در تضعیف ارتش می کوشیدند و به آن دامن می زدند: که این ارتش طاغوتی است و در خدمت امپریالیسم و عامل آن شاه قرار داشته و دست به کودتای 28 مرداد 32 زده و... باید منحل شود. تا میلیشیای خود را جانشین ارتش سازند و بدین طرق قدرت را قبضه کنند. اینان و بویژه حزب توده و فدائیان اکثریت به روحانیون و حزب جمهوری به انواع مختلف خط می دادند که ارتش را باید منحل و در سپاه ادغام کرد. خاطره کوتاه دیگری از زیرکی تیمسار ظهیر نژاد در اینجا بی مناسبت نیست: تیمسار ظهری نژاد در آبان و یا مهر سال 59 بر اثر کسالتی که داشت هفته ای در بیمارستان دزفول بستری بود، من به اتفاق دو سه نفر دیگر در بیمارستان به عیادتش رفتیم. وی در آن موقع فرمانده نیروی زمینی بود. ما در حین صحبت با تیمسار بودیم که ناگاه سرهنگ عطاریان فرمانده نیروهای غرب وارد شد، تا او وارد شد، تیمسار فورآ صحبت را به چیزهای دیگری برگرداند. ما پیش تیمسار ماندیم تا اینکه سرهنگ عطاریان از ایشان خدا حافظی کرد و رفت. بعد از اینکه او رفت من به تیمسار گفتم، چرا شما وقتی سرهنگ آمد، موضوع صحبت را عوض کردید؟ تیمسار جواب داد، ایشان مورد اطمینان نیست و احتمالاً چپی است. و در این مورد هم حق با او بود.

ملاحظه می کنید که بعد از حذف بنی صدر که مانع بزرگی بر سر راه مسلط کردن سپاه بر ارتش و سایر مقدرات کشور بود، زعمای جمهوری اسلامی از فرصت به دست آمده، و بویژه آقای هاشمی رفسنجانی حسب گفته های صریح خودش ابتداء در حذف سران ارتش و بعد تصفیه نیروهای ارتش و گماردن افسران مورد اعتماد خود درسمت های مختلف فرماندهی پرداختند. بعد از آن هم مرحله به مرحله از امکانات ارتش کنده و به سپاه می افزودند. حتی اینان به افسرانی که خود به سمتهای مختلف فرماندهی نیروهای ارتش گمادرده بودند، اعتماد نداشتند و وفادار نماندند و به طوریکه در آینده خواهید دید، سرهنگ صیاد شیرازی را که با چه دبدبه و کبکبه رو در روی بنی صدر گذاشته بودند، و او را به فرماندهی نیروی زمینی صعود دادند، بعد از اینکه ظاهراً وظیفه اش را خاتمه یافته تلقی کردند و دیدند که حتی او هم حاضر نیست که ارتش را در سپاه ادغام کند و یا به زائده ای از سپاه تبدیل سازد او را برکنار کردند و سپس با ترور شدنش به طور کامل از دستش رهائی حاصل کردند. در مقاله پنجم صعود و سقوط صیاد شیرازی را با هم مطالعه می کنیم.

Mbaryavand@yahoo.com

نمایه:

1- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص 271.

2- خاطرات آیت الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص 272.

3- برای اطلاع بیشتر از «رهبر و جایگاه ویژه در تاریخ» به کتاب «اوین جامعه شناسی زندانی و زندانبان» ، از محمد جعفری، ص 54-51 ، مراجعه کنید.

4- پس از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 176.

5- کیهان 17 خرداد 59، شماره 11014، ص1و14 و صحیفه نور، جلد 12،ص138.

6- اطلاعات، يکشنبه ٢٣دی ۵٨ ، شماره ١٦٠٤٩، ص ١٢.

7- اطلاعات، سه شنبه١٠ آذر ۵٨، شماره ١٦٠١۵، ص ١٠.

8- کیهان، 13 آبان1359، شماره11133، ص1و15 و صحیفه نور، جلد 13، ص143-147.

9- تقابل دو خط یا کودتای خرداد 1360، ص352؛ انقلاب اسلامی، 11 فروردین 60، شماره 503 .

10- همان سند؛ انقلاب اسلامی، 16 خرداد 60، شماره 505.

11- همان سند.

12- همان سند، ص 353؛ انقلاب اسلامی، شبنه 15 فروردین 60.

13- کتاب نامه‌ها، باهتمام فیروزه بنی‌صدر، خرداد 1385، صص 417.

14- عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 54 یادداشت روز 13 فروردین.

15- همان سند، ص 52.

16- تقابل دو خط یا کودتای خرداد1360،ص 355و356؛ صحیفه نور، بهمن 62، جلد 14، ص 156.

17- عبور از بحران، هاشمی رفسنجانی، ص 106، یادداشت روز 21 اردیبهشت 60.

18- انقلاب اسلامی، 27 فروردین 60، شماره 515، ص 2 دکتر بهشتی در مصاحبه مطبوعاتی.

19- انقلاب اسلامی، دوشنبه 25 اسفند 59، شماره 499، ص 2.

20- همان سند.

21- تقابل دو خط یا کودتای خرداد1360،ص 380و381؛ از نامه آقای خمینی، در مورد پذیرش آتش بس و نوشیدن جام زهر.

22- خاطرات آیت‌الله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوریه 2001، ص 282.

23- برای اطلاع بیشتر به کتاب اوین ج 2، ص 75-84 مراجعه شود.

24- اطلاعات، پنجشنبه سوم مهرماه 1359،شماره 16247،ص اول.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016