آيا میدانيد که چرا چنين رژيمی تاکنون برپاست؟ بخش چهارم: خاطرات منتظری در مورد جنگ و نقش رفسنجانی (۲)، محمد جعفری
[بخش نخست مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]
خط بازی و تصفيه در سپاه
مرحوم منتظری درست ۵/۳ ماه بعد از برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا، در نامه ای به تاريخ ۵/۷/۱۳۶۰ از جمله در مورد سپاه چنين نوشته است:
«سپاه پاسداران تقريباً به صورت اهرم گروه ها و افراد درآمده، در برخوردها و تصفيه ها و عزل و نصبها کمتر تقوا و خط اسلام و رهبری مطرح است، و بسا احياناً به جای تصفيه افراد مشکوک يا مضنون، افراد صالح و مفيد را تصفيه و حقوق آنان قطع می شود، و پيش بينی می شود اگر سپاه به اين وضع پيش برود در آينده نزديکی اين ارگان انقلابی متلاشی يا به صورت ارگان انتظامی بی خاصيتی درآيد. لازم است به هر نحو ممکن سپاه از گروه بازی نجات يابد و نمايندگی حضرتعالی در آن به شکل فعال و مؤثر درآيد.» (۱۹)
سپاه و خودمحوری
منتظری در نامه خود به آقای خمينی در تاريخ سوم جمادی الثانی ۱۴۰۴،چنين نوشته:
« اينجانب پس از اطلاع از جريانات مختلف داخل سپاه در طی بيش از يکسال و با اتکاء به گزارشهای مستند و بدون غرض از طرف افراد متدين و خبير احساس می کنم که سپاه با همه محسناتش و با اينکه خدمات ارزنده سپاه به انقلاب و کشور مغفول عنه نيست ولی معذالک با وضع فعلی فرماندهی و خط فکری که دارد مثل سابق قدرت جذب نيرو ندارد و آثار آن در جبهه ها کاملاً محسوس است... سپاه که خود را صاحب اصلی جنگ و فتوحات احتمالی آينده می داند تقريباً گرفتار يک نحو خود محوری شده و اصلاً متخصصين نظامی و بچه های مخلص جهاد سازندگی را به حساب نمی آورد و بلکه آنان را تحقير می نمايد و بدون تهيه امکانات لازمه و پيش بينی شکستهای محتمله و بی اعتنائی به اعتراضات و پيشنهادات متخصصين با عجله در چند محور حمله می کند و وقتی شکست می خورند و تنها در حمله خيبر متحمل چند هزار شهيد و بيش از ده هزار مجروح می شويم و عده ای هم در جزاير مجنون بدون امکانات و تدارکات لازمه محصور می شوند و هر آن احتمال تلف آنان می رود، تازه به فکر ساختن راه می افتند که اقلاً دو ماه طول می کشد در صورتی که هدف اين جزاير نبوده و نيست و آقای سرهنگ شيرازی مدعی است که من تمام اين نقطه ضعفها و خطرها را قبلاً کتباً گوشزد کرده ام توجهی نشد. بجا است حضرتعالی ايشان را بخواهيد و از او هم توضيحات بخواهيد در صورتی که افراد آنها مخصوصاً هوا نيروز خدمات شايانی انجام دادند و می دهند و بچه های جهاد هم می گويند ما پيشنهاد کمک کرديم و رد شد ولی حالا از آنها کمک می خواهند. مسئله مهمتر اينکه چند شکست فاحش متوالی را که ملت ايران و هم همه دنيا فهميدند پيروزی قلمداد و برای جبران حيثيت خودشان از حضرتعالی مايه می گذارند، بجا است حضرتعالی فقط به گزارش مسئولين اکتفا نکنيد و يا لااقل آنها را محور فرمايشات خودتان قرار ندهيد چون فرمايشات شما در سطح جهان منعکس می شود- الآن فرمايشات حضرتعالی و صحبتهای آقای هاشمی جداً مورد سئوال و اعتراضات افراد مخلص شده است و از جبهه ها زياد سئوال می کنند که ما شاهد حقايق هستيم چرا تا اين حد مطالب خلاف واقع گفته می شود...حالا مسئوليت اين همه تلفات و خسارات و مسئوليت علافی و سردرگمی صدها هزار معطل که اگر به کار گرفته نشوند پراکنده می شوند و ديگر به اين زودی ها جمع آنان ميسر نيست با چه ارگان و چه شخص خدا می داند؟
برای جبهه و جنگ بايد فکر اساسی بشود و با تضاد ارتش و سپاه جنگ منظم و تحصيل پيروزی بسيار بعيد است...در خاتمه يک نکته اساسی را يادآور می شود و آن اينکه تضاد ارتش و سپاه و خود محوری سپاه و تحقير ارتش برای آينده کشور خطرناک است...بايد روی ارتش کار شود و تصفيه و تهذيب گردد و نيروهای مردمی و بسيج هم به آن وابسته شود تا يک ارتش قوی و مجهز و متخصص در فنون نظامی داشته باشيم، همه چيز در دنيا تخصص لازم دارد. قطعاً جنگ و امور نظامی بيشتر به تخصص نياز دارد چرا با اينکه عراق از نظر جمعيت ثلث ايران است و نه سپاه دارد و نه بسيج حدود چهار سال است می جنگد؟ اين امر فقط برای ارتش مجهز و متخصص آن است... از بی نظمی های سپاه اينکه حدود بيست فقره انفجارهای مهم در مهمات های ما به وسيله سپاه رخ داده است و اين بی نظمی ها در ارتش وجود ندارد. نامه به طول انجاميد و مطلب تمام نمی شود و رعايت حال حضرتعالی برای ما از اوجب واجبات است. » (۲۰)
عوارض تأسيس قوای سه گانه سپاه
آقای منتظری در مورد مشکلات کشور و بويژه مسائل جنگ، در تاريخ ۱۶/۷/۱۳۶۴، نامه ای مشروح به آقای خمينی می نويسد، و مسائل مختلف را به ايشان ياد آور می شود.
«... دو سال پيش تا حال بسياری از افراد مخلص ارتش و سپاه و نمايندگان مجلس و افراد روشن و بصير و متعهد نسبت به تحولات سپاه و ارتش و جنگ و اشکالات کار گفتند و نوشتند که از حد خارج بود و ممکن بود از افکار آنان استفاده کرد ولی کسی به آنان توجه نکرد و نتوانستند درد خود را که از نزديک در جبهه ها مشاهده کرده يا از زبان فرماندهان بالا و پائين شنيده بودند باطلاع حضرتعالی برسانند. و هر وقت تصميمی می گرفتند مسئولينی که حيثيت خود را نزد حضرتعالی و مردم در مخاطره می ديدند جوی می ساختند که آنان موفق نشوند و گذشت آنچه گذشت...وقتی که بعضی از افراد سابقه دار و متعهد از مسئولين سپاه می آيند و می گويند به داد سپاه برسيد که سپاه در حال احتضار است جواب آنان چيست؟!
اشکال مهم اين است که کارهای اساسی کشور خلاصه شده در چند نفر با مشاغل و گرفتاری های زيادی که دارند و ايکاش کارهای مهم را بافراد قوی و اهل محول می کردند و تنگ نظری و خط و خطوط و رفيق بازی در کار نبود. معمولاً نسبت به هيچ خطا و تقصيری توبيخ و بازخواست نمی شود و يا اگر فرضاً بشود توصيه ها و تلفن ها بکار می افتد و موفقيتها هم تقدير به دنبال ندارد.. اگر مرجعی قاطع برای بررسی خطاها و ضعفها و تقصيرات منجر به شکست های پی در پی در دو سال اخير در جبهه ها وجود داشت و برای جان هزاران جوان که مفت و در اثر بی احتياطی ها از دست می روند ارزش قائل بوديم اوضاع جنگ و جبهه ها بهتر از حال بود...در مورد حکم اخير حضرتعالی به تأسيس قوای سه گانه در سپاه، بنظر می رسد در شرايط جنگی و آمادگی بسياری از افراد ارتش برای اخلال و فرار و عصيان اين تصميم بسا عوارض نامطلوبی را به دنبال داشته باشد. از اول ممکن بود ارتش را بتدريج و بدون سرو صدا تصفيه و با سرمايه گذاری فکر و تربيتی جاذب و صحيح نه با اين سياسی عقيدتی فعلی اصلاح و آماده کرد و بافراد جوان و فعال آن آموزشهای دينی و انقلابی داد با حفظ بافت و نظامی که از مزايای ارتش است. ولی متأسفانه همه تشويق و تقدير ما متوجه سپاه با همه خط بازيها و جنگ های سياسی موجود در آن شد و ا رتش روز به روز تحقير شد و حکم اخير حضرتعالی علاوه بر مشکلات اقتصادی آن و نداشتن ارز کافی و تجربه پنجاه ساله به منزله تير خلاصی بود که آخرين اميد ارتش را از جمهوری اسلامی قطع نمود و فعلاً در اين شرايط سخت نه ارتش دلگرم داريم و نه سپاه مجهز قوی. زمانی مخلص به عرض رساندم که وجود دو نيروی مسلح مستقل قوی ممکن است در آينده در اثر رقابت برای کشور مشکلات ايجاد کند. بايد برای آينده، ارتش را تصفيه و تربيت متعهد نمود و حفظ مرزهای کشور در قبال هجوم اجانب را به آن محول نمود و بسيج هم نيروی مستقل ذخيره باشد که در مواقع ضرورت به کمک ارتش بشتابد.
و سپاه بايد به تدريج به داخل کشور باز گردد و از انقلاب پاسداری کند و کميته ها به تدريج در سپاه ادغام شود. ولی با دستور فعلی حضرتعالی مسئله تزاحم ارتش و سپاه بکجا می انجامد خدا می داند....بالاخره فعلاً مسئله جنگ تحميلی مهمترين مسئله است و من مطلعم که بين ارتش و سپاه همآهنگی وجود ندارد و هيچ يک زير بار فرماندهی ديگر نمی رود و يکديگر را قبول ندارند و فعلاً اثر موعظه و نصيحت هم موقتی است. و جنگ بيش از همه چيز نياز به فرماندهی واحدی که مورد پذيرش باشد دارد و الا تلفات زياد و بازده بسيار کم خواهد بود. بنظر می رسد چون آقای خامنه ای تا اندازه ای از وضع جنگ و جبهه و ارتش با اطلاع است چه مانعی دارد فرماندهی حملات را ايشان عهده دار شوند و چنانچه بنی صدر مدتی در جبهه بود، ايشان هم در وقت حملات کارهای تشريفاتی را رها و با رعايت تستر(=استتار. ن.) و احتياط در جبهه باشند و مستقيماً نظارت و فرماندهی کنند.»(۲۱)
اين نکته قابل ذکر است که در آن موقع برابر گزارش آقای هاشمی رفسنجانی، حتی آقای خامنه ای مخالف تشکيل نيروی هوائی و دريائی مستقل برای سپاه بوده است:
ا مرداد ۶۴،« شب با آقای خامنه ای جلسه داشتيم و در باره جنگ و دولت آينده و سپاه و ارتش مذاکره کرديم. کابينه موجود، مقبول ايشان نيست و موافق نيستند که سپاه، نيروی هوائی و نيروی دريائی [مستقل از ارتش] داشته باشد.» (۲۲)
اما نظربه اينکه آقای رضائی نوچه هاشمی چنين می خواهد و آقای هاشمی هم می خواهد سپاه را بر ارتش مسلط کند، بايد برای سپاه هم سه نيروی مختلف هوائی، دريائی و زمينی مستقل به وجود آورد. و چنين نيز شد.
سپاه و يدک کشيدن ارتش
آقای منتظری در رابطه با سئوال مراحل مختلف جنگ بويژه در سالهای آخر چنين می گويد:
«اجمالاً در آن اوايل آقای خامنه ای با اينکه رئيس جمهور بود ولی کمتر در جريان جنگ بود. بيشتر آقای هاشمی در امور جنگ دخالت می کرد، مثلاً آقای محسن رضائی از جبهه به آقای هاشمی تلفن می کرد. آقای هاشمی دستور می داد که فلان کار را بکنيد يا فلان جا برويد، حالا يا امام اين اختيارات را به آقای هاشمی داده بودند يا اينکه آقای هاشمی خودشان کارها را به دست می گرفت نمی دانم. من در چند جلسه ای که در بحرانهای جنگ در تهران بودم گاهی راجع به بعضی مسائل حرف زده می شد آقای هاشمی خودش تصميم می گرفت که اين کار را بکنيد و يا نکنيد، از طرف ديگر مشکلات و مسائل را چه نيروهای رزمنده و چه فرماندهان آنها نوعاً به من مراجعه می کردند. من می گفتم برويد به مسئولين بگوئيد. می گفتند به حرفهايمان گوش نداده اند. بعد من همه اين مسائل را جمع می کردم، گاهی بعضی از فرماندهان در کارشان شبهه می کردند و می گفتند ما داريم زمينه کشته شدن بعضی از اين جوان ها را فراهم می کنيم...فرماندهی قوی نيست، برنامه ريزی قوی نيست، برنامه هايمان لو می رود. خيلی از برنامه هايی که تنظيم شده بود لو رفت و بچه های مردم شهيد شدند. من اين چيزها را به امام منتقل می کردم. فرماندهی جنگ خيلی خوب نبود، ارتش و سپاه با هم اختلافهائی داشتند و زير بار هم نمی رفتند، سپاه می خواست ارتش را يدک بکشد ارتش هم می خواست زير بار سپاه نرود. نيروهای سطح پائين و متوسط سپاه هم از دست بعضی مسئولينشان گله داشتند، مثلاً يک روز چهل نفر از اينها آمدند منزل ما و اشکالاتی داشتند و اشکالاتشان هم وارد بود، از امام وقت گرفته بودند که خدمت ايشان بروند اما مخالفان آنها اين وقت را لغو کرده بودند، با اينکه از طرف امام به آنها قول داده شده بود ولی به آنها اجازه نمی دادند که خدمت ايشان بروند حرفشان را بزنند، بعد اينها برگشتند رفتند به جبهه و خيلی از آنها شهيد شدند. دل پر خونی از اين بی برنامگی ها، از خط بازيها و مشکلات ديگری که وجود داشت، در همان نامه ای که من به امام نوشتم قسمتی از آن اين بود» (۲۳)
آقای منتظری چنين ادامه می دهد:«... معمولاً بعد از هر شکستی که بالاخره همه می فهمند، به جای بررسی دقيق شرايط و عوامل آن و استفاده از تمام نظر يات و انتقادات فرماندهان جزء و رزمندگانی که شاهد قضايا و مصائب بوده اند، يک سری خلاف واقعها و پيروزی خيالی و تهديد های توخالی در رسانه های گروهی و نماز جمعه ها تحويل خلق الله داده می شود که باعث تعجب حاضرين در جبهه ها می شود، و تمام قصورات و تقصيرات زير پوشش تبليغات قرار می گيرد و افراد مقصر يا خاطی هيچگونه احساس ترس يا نگرانی نمی کنند و يا به گردن يکديگر می اندازند و مرتباً خطا روی خطا و شکست روی شکست نصيب انقلاب و مردم می شود، مثلاً در يک عمليات، صدام گفته بود ما چهار هزار از ايران را کشته ايم، بعد راديو تلويزيون ما گفتند، اصلاً ما چهار هزار نفر نيرو در آن قسمت نداشته ايم، اتفاقاً به امام هم گزارش داده بودند و ايشان در سخنرانی خود گفته بودند که صدام ادعا کرده که ما چهار هزار نفر از ايرانيها را کشته ايم درحالی که ما اصلاً چهار هزار نفر در آن منطقه نيرو نداشته ايم! بعد از خود جبهه – از بعضی فرماندهان و کسانی که حضور داشتند- آمدند به من گفتند: " اين مطلب خلاف واقع است، ما هشتاد هزار نفر نيرو در آن قسمت داشته ايم و چهار هزار نفر آنها شهيد شده اند. من ديدم اين مسئله در روحيه بعضی از نيروها خيلی اثر بدی داشته لذا رفتم تهران و به چهار هزار امام گفتم: " آقا اين گزارشها را بدون تحقيق نگوئيد، شما می فرمائيد ما چهار هزار نفر نيرو نداشته ايم در حالی که مطلب خلاف واقع است" ايشان گفتند: " بله معلوم می شود اينها گزارش غلط به من داده اند".
نمونه ديگر اينکه وقتی نيروها را از فاو بيرون کشيدند، فرستادند طرف حلبچه، نتيجه کار اين شد که فاو خالی شد و صدام آمد و فاو را به راحتی گرفت، بعد به شلمچه حمله کرد و چندين هزار نيرو را هم در آنجا از بين برد. اصلاً تصرف حلبچه کار خوبی نبود و باعث شد صدام به آنجا حمله کند و مردم آنجا را با شيميائی قتل عام نمايد... اصلاً خالی کردن فاو و فرستادن نيرو به حلبچه کار پخته ای نبود، و بيشتر از همه قضيه انتخابات قضايا را لو داد. در همان وقت انتخابات بود، در رسانه ها اعلام کردند که فاو هزار و هفتصد نفر رأی داشته، و پيدا بود که اين نيروها که در فاو هستند همه رأی می دهند و اين اعلام لو داد که در فاو هزار و هفتصد نفر نيرو بيشتر نيست و باعث شد که صدام حمله کرد و فاو را گرفت، بعد آمد به شلمچه هم حمله کرد و دو باره تا نزديکی اهواز آمد، ما ميلياردها تومان در فاو خرج کرده بوديم که همه به دست صدام افتاد» (۲۴).
دقيقاً مسائلی که آقای منتظری در مورد ارتش و سپاه بيان کرده است، خط بازی و تصفيه های پی در پی در سپاه، خود محوری سپاه و يدک کشيدن ارتش، بدون توجه به تخصص و برنامه موجب کشته شدن فرزندان مردم شد، تحقير روز به روز ارتش، وهمه تشويق و تقدير مال سپاه، خط بازی و جنگهای سياسی در سپاه و...همه و همه منطبق بر خاطرات هاشمی رفسنجانی است توجه کنيد:
برای مسلط کردن گام به گام سپاه بر ارتش و در نتيجه بر تمام مقدرات کشور، هر آنچه که سازماندهی ارتش برآن بنا شده بود: وزارت دفاع، نيروهای سه گانه زمينی دريائی و هوائی، ستاد مشترک و ...برای سپاه نيز ساختند و به مرور و به عناوين و بهانه های مختلف از امکانات ارتش کنده و به سپاه افزوده شد.
سال ۶۱ برای اينکه سپاه در مقابل ارتش وزارت داشته باشد، و گسترش سپاه وزاراتخانه برايش درست کردند. و بعد هم در سال ۶۴ رسماً برای سپاه نيروی سه گانه زمينی، دريائی و هوائی با کندن از امکانات ارتش به وجود آوردند. و هرجا با ارتش به مشکل برخورد کردند، از نيروی خمينی و با ترس از دادگاههای نظامی زمان جنگ آنها را خاموش کردند و بعد هم دو وزارتخانه دفاع و وزارت سپاه را منحل و تبديل به يک وزارتخانه کردند تا دست ارتش از وزارتخانه و از ارتباط با خارج قطع و تمامی آن را در اختيار سپاه قرار دهند. و تمامی اين اعمال در حالی صورت گرفت که از سال ۶۰ تا فوت خمينی برای حذف فرماندهان ارتش در جنگ و حاکم کردن نيروهای سپاهی دست به تصفيه نيروهای تحصيل کرده با سابقه، کارکشته درجات مختلف نظامی و تاکتيک نظامی را در دانشکده فرماندهی و ستاد های مختلف ديده بودند زدند و آنها، زندانی، کشته، اعدام، تصفيه و يا از کار برکنار شدند و محسن رضايی، رحيم صفوی، محسن رفيق دوست، رضا سيفاللهی، علیاصغر شيخی، محمد ابراهيم سنجقی، اصغر سليمانيه، ابراهيم محمد زاده، مسعود جزايری، حميد حاج عبدالوهاب با ميانگين سنی ۲۸-۲۹سال يا کمتر و درحالیکه حتی يک نفر از اين جمع تحصيلات نظامی در حد دبيرستان نظامی را نداشت، سرنوشت جنگ را در دست گرفتند. و سر انجام به خمينی نيز جام زهر نوشاندند. خمينی به بنی صدر گفت:« شما سپاه پاسداران را تقويت کنيد. ارتشی ها، شاه در رگ و پوستشان است، يک عمر جاويد شاه گفتهاند.» حال آقای خمينی ارتشی می خواست که تمامی عمر به جای جاويد شاه گفتن، بگويند، خدايا خدايا تا انقلاب مهدی خمينی را نگهدار. و اين کار فقط از سپاه که درجستجوی رسيدن به قدرت فائقه و دخالت در تمامی مقدرات کشور بود بر می آمد.
و به طور قطع و با استناد به گفته های صريح آقای رفسنجانی، وی و محسن رضائی عامل اصلی حاکم گرداندنِ ديکتاتوری ولايت مطلقه که در آن سپاه نقش نگهدارنده اش را در اختيار دارد بر کشور و ازعاملين اصلی طولانی کردن و ادامه جنگ تا برقراری استبداد کامل در کشور به دست سپاه و سپس نوشاندن جام زهر به خمينی هستند. و اگر حمايت بی دريغ و همه جانبه هاشمی رفسنجانی از محسن رضائی و سپاه نبود، سپاه حاکم بر کشور نمی شد. آقای هاشمی رفسنجانی به علتِ تصاحبِ انحصاریِ قدرت، تمامی سعی و کوشش خود را به کار برد تا با حمايت همه جانبه سپاه پاسداران و فرماندهی نوچه اش محسن رضائی، انحصار قدرت را برای خودش تضمين کند، غافل از اينکه قدرت ساز و کار خودش را دارد و امروز دست او وفردا در دست ديگری است. آقای خامنه ای هم که خود بر تمامی اين تغيير و تحول اشراف داشت و می دانست که هر کس که سپاه را دراختيار داشته باشد، انحصار قدرت را هم در دست خواهد گرفت. با وجودی که او در بعضی موارد موافقت چندانی با خواسته های سپاه و فرماندهی محسن رضائی نداشت (۲۵)، بعد از قرار گرفتن بر کرسی رهبری، با استفاده از اختيارت بی حد و حصری که قانون اساسی در اختيارش می گذاشت، اول آقای هاشمی را از جانشينی فرماندهی نيروهای مسلح برداشت و سپس محسن رضائی را از فرماندهی کل سپاه برکنار وعوامل خودش را به قسمتهای مختتلف فرماندهی سپاه منصوب کرد و سپاه را تا جای ممکن از عوامل محسن رضائی و هاشمی رفسنجانی پاک گردانيد. و در قسمتهای مختلف ارتش نيز از افراد ارتشی مطيع و يا سپاهی عوامل خود را به سمت فرماندهی منصوب نمود.
فعال مايشاء کردن سپاه
زعمای جمهوری اسلامی به ويژه آقای هاشمی رفسنجانی برای مسلط کردن سپاه بر ارتش و کشور و ساختن نيروی مسلح برای حفظ انحصاری قدرت خود به نصايح و اطلاعات و گزارشهای احدی در مورد سپاه گوش فرا نمی داد. هر جا که خود نمی توانست عمل کند به نام خمينی از احمد آقا کمک می گرفت و هرجا هم که آقای محسن رضائی کم می آورد و يا اشتباهی و يا خطائی می کرد، برای جبران آن وی را راهنمائی کرده و روش پيشبرد کار را به او گوشزد می کرده است. در تمامی زمينه ها خاطرات آقای هاشمی گويا است و کمتر نياز به توضح دارد، توجه کنيد:
۳ فروردين ۶۲، «ملاقاتی با اعضای منطقه ای سپاه داشتم از بروز خط محافظه کار در سپاه گله داشتند.» (آرامش و چالش، ص۲۸.)
۲۶ ارديبهشت ۶۲،« صياد شيرازی فرماندۀ نيروی زمينی و محسن رضائی بر سر فرماندهی عمليات اختلاف دارند. صياد می خواهد وحدت فرماندهی باشد و آن هم از ارتش و برای سپاه گران است.» (آرامش و چالش، ص۸۴).
۶شهريور۶۲، « آقای محسن رضائی از برخورد تند و انتقاد آميز آيت الله منتظری با شورای سپاه گله داشت.» (آرامش و چالش، ص۲۰۰).
۱۱ دی ۶۲، «صياد شيرازی معتقد است ارتش فرماندهی جبهه را داشته باشد و سپاه زير فرمان آنها عمل کند؛ ولی عملی نيست. اکثريت با سپاه است. امام هم با تلخی دستور رفع اختلاف داده اند.» (آرامش و چالش، ص۳۲۶).
۲۱ دی ۶۲، « چند نفر از بچه های سپاه آمدند که با فرماندهان سپاه اختلاف دارند و قهر کرده اند.» (آرامش و چالش، ص۳۳۲)
۱۳ ارديبهشت ۶۳، «عصر آقای محسن رفيق دوست از من خواست به آقای منتظری تلفن کنم که آقای محسن رضائی را که به قم می رود، بپذيرند. آقای منتظری، مدتی است با فرماندهان سپاه روابط خوبی ندارند.» (به سوی سرنوشت، ص ۹۴).
۴ مرداد ۶۳، « يکی از فرماندهان سپاهی به طور خصوصی گفت که چون فرماندهان اصلی سپاه مخالفند، نمی گذارند موافقان سپاه در جلسات، نظر خودشان را بدهند؛ حتی افسران ارتش را هم [ از اظهار نظر موافق] منع می کنند.» (به سوی سرنوشت، ص ۲۱۱.)
۸ مرداد ۶۳، « آقای صياد شيرازی [فرمانده نيروی زمينی ارتش] آمد، گزارشی از نظريه مسئولان ستادها و قرارگاهها داد و تأکيد بر ضرورت انجام عمليات داشت. در مورد طرح توضيح داد. عصر، با حضور آقای خامنه ای، جلسه ای با آقايان صياد و محسن رضائی داشتيم. صياد از طرح اروند(والفجر۷) دفاع کرد ولی آقای رضائی مخالف بود. پس از مقداری بحث، معلوم شد که ايشان به طور کلی با عمليات در جنوب مخالف است و از اول هم مخالف بوده اند. به ايشان اعتراض شد که چرا چند ماه وقت مملکت و اين همه نيروها را تلف کرده و با صراحت برخورد نکرده اند؛ جواب درستی نداشت و طرح درستی برای عمليات، در جای ديگر هم نداشت. آقای خامنه ای پيشنهاد کردند که فرماندهی عمليات جنوب به آقای صياد واگذار شود، که قبول دارند. من هم پذيرفتم و قرار شد با امام در ميان بگذاريم. محسن رضائی ناراحت و جلسه ختم شد. البته بعيد است، با فرض مخالفت فرماندهان سپاه، عمليات وسيع را بشود سامان داد ولی مشکل را بايد حل کرد. » (به سوی سرنوشت، ص ۲۱۳).
تو گوئی اين سپاه است که بر آنها فرمان می راند و نه فرماندهی نيروهای مسلح. اين است که نبايد دست به کاری زده شود که نوچه اشن محسن رضائی ناراحت شود.
۲۷ شهريور ۶۳، « عصر، محسن رفيق دوست و محسن رضائی و رحيم صفوی آمدند در باره عمليات و نيازهای مالی و تدارکاتی جبهه و مشکلات سپاه بحث بود. آقای محسن رضائی از دخالتهای زيادی آقای محلاتی [ نماينده ولی فقيه در سپاه] گله داشت و نامه ای [در اين مورد] به امام نوشته است.» (به سوی سرنوشت، ص ۲۹۳.)
۲ مهر۶۳، « آقای محسن رضائی آمد. طرحهای عملياتی را که قرار است، تا چند ماه ديگر انجام شود، آورد و صحبت شد. برای کم کردن دخالتهای نماينده امام در سپاه، باز هم کمک خواست.» (به سوی سرنوشت، ص ۳۰۴.)
۹ مهر ۶۳، «آقای محلاتی پيش از ظهر آمد، از دستور امام مبنی بر محدود کردن اختيارات ايشان در سپاه ناراحت بود. گفتم [اين محدوديت]، موقت است و بايد بعداً [حدود اختيارات روشن شود و خواستم که فعلاً به خاطر جنگ همکاری کند. به احمد آقا گفتم با ايشان صحبت کن؛ رفت به ملاقات او و نتيجه داد.» (به سوی سرنوشت، ص ۳۱۵.)
نظر به اينکه نتوانسته آقای محلاتی را قانع کند دست به دامان احمد آقا که همراه با ضرب و زور آقای خمينی است، شده و می گويد که صحبت با احمد نتيجه مطلوب را داده است.
توجه: ۳۰ شهريور احمد آقا به هاشمی می گويد که رضائی نامه با امام نوشته برای کم کردن اختيارات نماينده اش. ولی ۲ مهر رضائی از هاشمی کمک خواسته « برای کم کردن دخالتهای نماينده امام در سپاه، ». و ايشان قبل از ۹ مهر از قول امام دستور به محلاتی داده که دخالت نکند. و حال که محلاتی ناراحت است و گله می کند و ظاهراً گفته هاشمی را قبول ندارد، به احمد آقا می گويد، که برای او صحبت کند. يعنی حواسش باشد که ممکن است او را از نمايندگی بردارد. معلوم می شود که دستور امام نبوده که اگر می بود، خود دستور را به او ابلاغ می کرد و ديگر لزومی نداشت که احمد با او صحبت کند. اگر امام دستور داده بود ديگر چه نيازی بود که در ۲مهر باز با حاج احمد راجع به « اختيارات نماينده امام در سپاه مذاکره » کند. گفتگوی ۱۷ مهر هم خود می گويد امامی در کار نبوده احمد آقا به خواست هاشمی عمل کرده است.
۱۷ مهر ۶۳، « با حضور احمد آقا، رئيس جمهور و آقايان محسن رضائی و محلاتی جلسه ای داشتيم؛ برای رفع اختلاف و آقايان محلاتی و محسن رضائی. نتيجه بخش بود و مقداری از اختيارات آقای شيخ فضل الله محلاتی نماينده امام در سپاه را به خاطر تقويت فرماندهی و پيشرفت کار جنگ محدود کرديم. »(به سوی سرنوشت، ص ۳۲۴.)
توجه: اين همان چيزی است که محسن رضائی در ۲ مهر از آقای هاشمی رفسنجانی خواسته بود. و حالا به دست آورد.
۲۷ آبان ۶۳، « آقای شيخ فضل الله محلاتی نماينده امام در سپاه آمد. گزارشی از موج مخالفت با فرماندهی سپاه گفت و اعلان خطر کرد و از عدم توجه فرماندهی سپاه پاسداران به نصايح خودش و تضعيف ايشان، گله کرد.»
(به سوی سرنوشت، ص ۳۸۶.) اين همان است که در ۱۲ مهر نوشت: « مقداری از اختيارات آقای شيخ فضل الله محلاتی نماينده امام در سپاه را به خاطر تقويت فرماندهی و پيشرفت کار جنگ محدود کرديم. »
۲۸ آبان ۶۳، « شب اعضای شورای فرماندهی سپاه آمدند و برای مشکل مخالفتهای پاسداران با فرماندهی تقاضای چاره جوئی داشتند. قرار شد من با آنها صحبت کنم و آنها را از مخالفت در اين موقعيت جنگ، برحذر دارم.» (به سوی سرنوشت، ص ۳۸۷.).
۲۹ آبان ۶۳، « شب، آقای عبدالوهاب فرمانده معزول منطقه ده سپاه تهران آمد. گزارشی از برخورد و اختلافاتش با فرماندهی سپاه داد و ادعای مظلوميت دارد. ناراحتی های اخير سپاهيان، تا حدودی مربوط به طرفداری ايشان است. ايشان را نصيحت کردم که در زمان جنگ چاره ای جز صبر و گذشت نيست. » (به سوی سرنوشت، ص ۳۹۰.) يعنی اينکه هر چه رضائی می گويد بايد عمل شود و با وی مخالفت نکنند.
۱ آذر ۶۳، « پيش از ظهر، آقای محسن رضائی آمد...از تحرک مخالفانش در سپاه و کارشکنی در منطقه تهران، عليه فرماندهی سپاه اظهار ناراحتی شديد و درخواست اجازه بر خورد خشن تر و تنبيه مخالفان را داشت.» (به سوی سرنوشت، ص ۳۹۹.)
۴ آذر ۶۳، « شب، آقای محسن رضائی آمد. از من خواست در مراسم معرفی فرمانده سپاه مرکز که احتمال ابراز مخالفت از طرف بعضی ها می رود شرکت کنم. گفتم صلاح نيست. نشان از ضعف شما و قدرت مخالفان است. قرار شد آقايان ساداتيان و اقبالی بروند.» (به سوی سرنوشت، ص ۴۰۵.). ملاحظه می شود که برای بسلط يد رضائی بر همه چگونه به او راهنمائی می کند و راه نشان می دهد. و مخالفانش را هم می ترساند. در ۵ آذر، رضائی اجازۀ تعقيب مخالفان خود را از هاشمی خواسته است.
۵ آذر ۶۳، ظهر، آقايان محسن رضائی و محسن رفيق دوست و سيد جلال ساداتيان آمدند. گزارش معرفی فرمانده سپاه تهرا ن را آوردند که عده ای از مخالفان فرماندهی، شلوغ و اغتشاش کرده بودند. اجازۀ تعقيب آنها را می خواستند. (به سوی سرنوشت، ص ۴۰۷).
۲۰ آذر ۶۳، « با آقای محسن رضائی در مورد برنامه ملاقات آينده آنها، با مخالفانشان در سپاه، با امام صحبت کردم.»
(به سوی سرنوشت، ص ۴۲۸.) طبق گفته مرحوم منتظری، جلو ملاقات امام را با مخالفان رضائی گرفته و آن را حذف کرده است. خود هاشمی هم در ۲۱ آذر اذعان کرده است. اما آن را به گردن رئيس جمهور خامنه ای انداخته است.
۲۱ آذر ۶۳، «عصر، آقايان محسن رضائی و علی شمخانی آمدند و برای ملاقات با آيت الله منتظری مشورت کردند... آقای شيخ حسن صانعی از طرف امام پيغام داد که من با مخالفان فرماندهی سپاه صحبت کنم. بنا بود، خود امام با آنها صحبت فرمايند. رئيس جمهور در اين مورد نظر مخالف داده اند و امام منصرف شده اند. گفتم روز شنبه، خدمت امام خواهم رسيد.» (به سوی سرنوشت، ص ۴۳۱.)
طبق گفته مرحوم منتظری، جلو ملاقات امام با مخالفان رضائی گرفته شده و ملاقات حذف شده است. خود هاشمی هم آن را اذعان کرده ولی آن را به گردن رئيس جمهور انداخته است. و اين به احتمال قوی دروغ است، زيرا خاطرات روزانه آقای هاشمی صراحت دارد به اينکه آقای خامنه ای با فرماندهی رضائی و سپاه مشکل دارد، بنابر اين وی جلو رفتن مخالفان فرماندهی که پيش امام بروند و اشکالات خود را از فرماندهی سپاه مطرح کنند نمی توانسته گرفته باشد. (۲۶)
۲۵ آذر ۶۳، « پيام شفاهی امام را قبل از شروع جلسه به نمايندکان گفتم که امام از دخالت بعضی از نمايندگان در امور سپاه و همراهی با مخالفان فرماندهی، ابراز نارضايتی کرده بودند. برای نمايندگان خواباندن سرو صدا ها خيلی مؤثر افتاد.» (به سوی سرنوشت، ص۴۳۳.)
چه کسی جرأت داشت که وقتی می گويد پيام امام است نسبت به آن تمرد و يا شک کند. از فحوای کلام هم پيدا است که از امام برای خوابانيدن صدای مخالفان فرماندهی استفاده کرده است. خود هم معترف است که« خيلی مؤثر افتاد.». و به اين طريق صدای نمايندگانی که به سپاه انتقاد داشته را با قدرت مستبد اصلی خفه کرده است. از فحوای کلام ۲۵ آذر کاملاً آشکار است که پيامی در کار نبوده است.
۲ ارديبهشت ۶۴، « با رئيس جمهور خدمت امام رسيديم... احمد آقا هم حضور داشت... در باره جنگ قرار شد بحث کنيم و راهی برای حل مشکل سليقه سپاه و ارتش و فرماندهی جنگ پيدا کنيم. امام هم مثل ما توجه فرموده اند که اختلافات سليقه ای فرماندهان ارتش و سپاه، مشکل اصلی جنگ است.» (اميد و دلواپسی، ص ۷۴.)
توجه: مشکل، مشکلِ سليقه ای نيست و مشکلِ تخصص و علم و اطلاع است. هيچکدام از فرماندهان سپاه، دانشکده نظام و دانشکده فرماندهی و ستاد نديده اند و اصلاً علم و اطلاع نظامی برای جنگهای کلاسيک ندارند. اما بنا به خواست آقايان هاشمی و خمينی اين مشکل را قرار است با عقب زدن ارتش و فرماندهی واحد سپاه حل کنند. چگونگی راه حل را در دنباله مطلب ارائه می دهد.
« سپس در منزل احمد آقا جلسه سه نفره ای برگزار کرديم. در باره جنگ به اين نتيجه رسيديم که بايد تلاش شود تا سرهنگ صياد شيرازی بتواند طرحش را اجرا کند. اگر او نتوانست يا اجرای طرح شکست خورد، برنامه دراز مدتی با اصول: ۱- وحدت فرماندهی ۲- ادغام واحدهای سپاه و نيروی زمينی ارتش ۳- تعيين مدت لازم برای هدف مشخص ۴- تهيه ابزار و لوازم برای يک جنگ وسيع ۵- دفاع محکم در دو دوره تلاش، برای آمادگی دفاعی تهيه شود و به امضای امام برسد که مشکل سپاه و ارتش، برای دوران بعد از جنگ هم حل شود.» (اميد و دلواپسی، ص ۷۷.)
۲۷ ارديبشت ۶۴، شب صياد شيرازی و محسن رضائی و رحيم صفوی آمدند. در باره جنگ مذاکره کرديم. اتفاق ندارند و اين اختلاف نظر سپاه و ارتش مايه ضعف است؛ در مذاکره به جائی نرسيديم. طرح ادغام سپاه و نيروی زمينی را مطرح کردم که سپاهيان راضی و صياد ناراضی شدند. (اميد و دلواپسی، ص ۹۹.)
۲۶ خرداد ۶۴، عصر جمعی از نمايندگان آمدند و راجع به جنگ بحث کرديم. اغلب از مخالفان فرماندهی سپاه بودند و بيشتر به دنبال تغيير فرماندهی سپاه بودند و می خواهند از وضع موجود برای تغيير فرماندهی سپاه استفاده نمايند. عيب کارشان اين است که از مسائل جنگ، برای اعتراض گروهی سياسی بهره گيری می کنند. (اميد و دلواپسی، ص ۱۳۰). هر کسی در هر درجه و پستی بوده از آيت الله منتظری گرفته تا نمايندگان مجلس و يا نماينده امام در سپاه و يا بچه های خود سپاه، متوجه می شده که آقای محسن رضائی به دنبال خط و خط بازی و بدست گرفتن قدرت نظامی کشوراست و اعتراض می کرده، آقای هاشمی به نوعی او را خاموش می کرده است.
ا مرداد ۶۴،« شب با آقای خامنه ای جلسه داشتيم و در باره جنگ و دولت آينده و سپاه و ارتش مذاکره کرديم. کابينه موجود، مقبول ايشان نيست و موافق نيستند که سپاه، نيروی هوائی و نيروی دريائی [مستقل از ارتش] داشته باشد.» ( اميد و دلواپسی، ص ۱۹۹.)
۱۳ شهريور ۶۴، « آقای محسن رضائی آمد و راجع به جنگ و سپاه بحث کرديم. آنها برنامه عمليات محدودی در جبهه شمال دارند و مايل نيستند لشکر ۸ نجف در برنامه عمليات آقای صياد شيرازی بجنگند و اختيارات فرماندهی کل - شبيه آنچه به آقايان خامنه ای و ظهيرنژاد در ارتش داده اند- می خواهد» (اميد و دلواپسی، ص ۲۴۰.) پس به دنبال فرماندهی بوده است و به نوعی آن را هم با دست هاشمی به دست می آورد.
۱۷ شهريور ۶۴، «آقای علی شمعخانی قائم مقام فرماندهی کل سپاه پاسداران صبح زود به منزل آمد ...او درخواست هايی از امکانات ارتش داشت و نامه هائی برای اقدام آورد که از امام اجازه تأسيس نيروی هوائی و دريائی برای سپاه و تعويض اختيارات فرماندهی خواسته بودند.» (اميد و دلواپسی، ص ۲۴۳ .) اين هم هدف نهائی سپاه و آقای رفسنجانی برای حذف کامل ارتش.
۲۱ شهريور ۶۴، آقای محسن رضائی، از اينکه آيت الله خامنه ای با بعضی از فرماندهان سپاه در مورد تعويض فرماندهان سپاه صحبت کرده اند، تلفنی گله کرد.( اميد و دلواپسی، ص ۲۴۶). آقای رضائی انتظار نداشته که رئيس جمهور هم با فرماندهان سپاه گفتگو کند. به اين علت به آقای هاشمی گله می کند بدين خاطر که او جلو عمل را بگيرد. زيرا محسن رضائی هم خوب فهميده که فعلاً تمامی قدرت در دست آقای هاشمی است.
۲۶ شهريور ۶۴، آقای محسن رضائی آمد و خواستار سرو صدا روی اجازه امام در خصوص تأسيس نيروی دريائی و هوائی برای سپاه بود. نظر من اين است که مصلحت نيست، چون ارتش را حساس می کند. ظهر در خبرها اعلان شد. ص۲۵۲. آقای محسن رضائی را راهنمائی می کند که بدون سرو صدا و ايجاد حساسيت کار خودش را بکند. اما اين چيزی نبود که بشود آن را پنهان کرد بلکه او می خواسته تا آماده شدن کامل زمينه، اعلان خبر بی جهت سرو صدا راه نيندازد.
۱۰ فروردين ۶۵، «آقای محسن رضائی آمد. و پيشنهاد شد فرماندهی جنگ را به ايشان واگذار کنم و نيروی زمينی ارتش را تحت کنترل عملياتی او قرار دهم. با استخدام پاسدار افتخاری شش ماهه، برای تقويت کادر لشکرهای سپاه و نيز با تشکيل ستاد نيروهای سپاه خارج از قلمرو شورای سپاه و اينکه نامه به امام بنويسند، موافقت کردم.» (اوج دفاع، ص ۴۵.)
آقای رضائی اين را می خواسته که به معشوقه اش خواهد رسيد. چه آقای خامنه ای و چه رضائی و چه ديگران بايد از کانال هاشمی با آقای خمينی تماس و يا ملاقات بگيرند در غير اين صورت چندان فايده بخش نيست چون احمد آقا را در اختيار دارد.
۲۴ فروردين ۶۵، آقای محسن رضائی آمد. با ايشان در باره فرماندهی جنگ مذاکره کرديم. ... آقای رضائی را به جانشينی خودم انتخاب کردم و به آقای صياد مأموريت دادم که در سمت معاونت ايشان همکاری کند. صياد هم آمد، ابهاماتی داشت که برطرف کردم. احکام را صادر کرده و ابلاغ نمودم.» (اوج دفاع، ص ۵۹.)
آيا شما فکر می کنيد وقتی فرماندهی جنگ در اختيار کسی که نه تخصص نظامی لازم و نه فرماندهی دارد قرار گرفت، سرنوشت جنگ غير از آن چيزی می شود که شد؟ فکر می کنيد که آقای هاشمی و يا ديگر زعمای جمهوری اسلامی تا اين اندازه شعور نداشتند و نمی فهميدند؟ چرا ! اما چون از نظر آنها قبضه کردن قدرت مقدم بر پيروزی در جنگ بود چنين عمل می کردند.
۲۵ فروردين ۶۵، « آقای صياد شيرازی به عنوان اعتراض به تعيين آقای محسن رضائی به عنوان جانشين من، از فرماندهی نيروی زمينی استعفا داده و رونوشت برای من و امام فرستاده است. تلفنی علت را پرسيدم؛ چون ديروز پذيرفته بود. گفت ديروز غافلگير شدم. آقای سرهنگ اسماعيل سهرابی رئيس ستاد ارتش هم آمد و مخالف با جانشينی آقای رضائی بود. و می گفت باعث تضعيف روحيه ارتشی ها می شود. با احمد آقا جريان را در ميان گذاشتم. نظرش اين بود که بايد حرفمان را پس نگيريم. آقای رضائی هم به همين دليل نتوانسته ستاد خود را تشکيل دهد. اين جريان مشکلی در جنگ خواهد آفريد. بايد با ظرافت عمل شود.» (اوج دفاع، ص ۶۱.)
۱۵ ارديبهشت ۶۵، عصر آقايان محمد علی رحمانی و علی رضا افشار آمدند. در باره نيروهای اعزامی مذاکره شد. هر دو از عدم حاکميت ضوابط در سپاه شاکی بودند. فرماندهی سپاه به خاطر مشکلات اساسنامه، ناچار به تخلف هائی است که به خاطر جنگ اعتراض جدی به آن نمی شود. (اوج دفاع، ص ۸۹.) چرا نبايد بشود، چرا به ارتشی ها می شود؟ و حتی آنها را حواله دادگاه های زمان جنگ می کنيد؟ اين بدين خاطر است که بايد سپاه بر همه مقدرات کشور مسلط شود.
۲۳ تير ۶۵، آقای مصطفی ايزدی فرمانده قرارگاه حمزه آمد. از خود محوری ها در سپاه و عدم رعايت ضوابط گله داشت و به ايجاد کنترل از طرف امام در سپاه توصيه می کرد. ص ۱۷۳.
۲۷ شهريور ۶۵، « جمعی از همافران آمدند و تعجيل برای تصويب طرح ارتش نوين دارند. برای آنها صحبت کردم و وعده تسريع دادم» (اوج دفاع، ص ۲۶۷.)
اين همان طرحی است که ارتش را از حیّزِ انتفاع می اندازد و سپاه را بر کل نيروهای مسلح، مسلط می کند.
۶ مهر ۶۵، « عصر فرماندهان نيروی زمينی ارتش آمدند و با حضور فرماندهان سپاه، طرح عملياتی منصور که از طرف ارتشی ها تنظيم شده بود، مورد بررسی قرار گرفت. فرماندهان سپاه به آسانی نمی پذيرند و کار عمده عملياتی به عهده آنها است. کميسيونی برای بررسی بيشتر از دو طرف تشکيل شد» نه تنها در اواخر سال ۵۹ گفتند که نصف ايران برود بهتر است که بنی صدر در جنگ پيروز بشود. اين خط که ارتش را بايد کنار زد ولو حتی شکست حاصل شود، تعقيب شد و شکست نيز حاصل گشت و به امام هم جام زهر نوشادند.
۱۹ مهر ۶۵، «احمد آقا آمد...با تصميم امام سه نيروی سپاه از مراعات اساسنامه معاف شده است.» (اوج دفاع، ص ۲۹۸) يعنی اينکه خود مختار و بدون ضابطه عمل کنند.
۱۵ بهمن ۶۵، «احمد آقا تلفنی گفت، نامه ای از سرهنگ حسنی سعدی به امام رسيده که نوشته تحويل اين همه امکانات به سپاه برای ارتش مشکل است و امام دستور داده اند که در جواب نوشته شود، لازم است از دستورات فرماندهی جنگ (من) اطاعت شود و تأخير موجب کيفر زمان جنگ است...» (اوج دفاع، ص ۴۵۴.) در صورت عمل نکردن فرمان تهديد به دادگاه نظامی صحرائی زمان جنگ شده است.
۲۲ اسفند، « شب احمد آقا آمد... در باره آينده ارتش و سپاه بحث کرديم. قرار شد نظر امام را استفسار کنيم، تا سياستمان را در ارتباط با نيروی دريائی و نيروی هوائی سپاه روشن شود. سپاه برای توسعه آنها اصرار دارد و بايد هدف نهائی امام روشن شود.» (اوج دفاع، ص ۴۹۷.) نيک می داند که خطش بايد از زبان خمينی اعلان شود.
۲۹ اسفند ۶۵،« آقای رحمانی مسئول بسيج آمد. از فشار فرماندهی سپاه برای تحت کنترل آوردن او و بسيج گله داشت و فرماندهان سپاه هم از او به خاطر عدم اطاعت از فرماندهی سپاه شاکی اند و تصميم گرفته اند که يا اطاعت کند يا برود.» (اوج دفاع، ص ۵۰۴.) هرگونه که فرماندهی سپاه يعنی آقای رضائی می خواهد او برايش می رقصد. اين گفته او هم که « تصميم گرفته اند که يا اطاعت کند يا برود.» يعنی بايد همين طور بشود.
۷ فروردين ۶۶، « عصر آقای محسن رضائی آمد. باز هم از تأخير عمليات خبر داد و برنامه سه عمليات محدود را گفت. در مورد آينده ارتش و سپاه نظر داد که اختيارات و مسئوليتها را تقسيم کنند؛ به اين صورت که دفاع از نقاط حساس مرزی و غير مرزی مثل خوزستان و عمليات برون مرزی بر عهده سپاه باشد و ستاد فرماندهی کل قوا به جای فرماندهی ستاد مشترک تشکيل شود. دفاع از مرزها و نقاط غير حساس نيز به ارتش واگذار شود.» ( دفاع و سياست، ص ۴۲.) يعنی ارتش زير نظر سپاه و عامل سپاه باشد و فرماندهی نيز با سپاه باشد. چون وقتی به جای « فرماندهی ستاد مشترک تشکيل »، « ستاد فرماندهی کل قوا » تشکيل شد، طبعاً آن در اختيار سپاه قرار می گيرد و همينطور هم شد.
۲۵ خرداد ۶۶، « عصر آقای عليرضا افشار رئيس ستاد سپاه آمد. مشکلات جنگ و بسيج و مخصوصاً مشکل مديريت سپاه و بسيج را گفت. آقای محمود محمدی عراقی[جانشين نماينده ولی فقيه در سپاه] هم آمد و در همين زمينه صحبت داشت. » ( دفاع و سياست، ص ۱۴۴.)
۱۰ ارديبهشت ۶۶، « آقای محسن رضائی بعد از جلسه به من گفت، می خواهد نامه ای خدمت امام بفرستد و از سمت فرماندهی سپاه به خاطر مشکلات اداره سپاه و عدم همآهنگی با رئيس جمهوری و دکتر روحانی و ارتشی ها، استعفا دهد؛ او را نهی کردم. گفتم امام نمی پذيرند و برای خود ايشان خوب نيست.» ( دفاع و سياست، ص ۹۰.) برای اينکه رئيس جمهور و روحانی رئيس کميسيون دفاعی مجلس به او کم و زياد گفته اند. استعفا هم به طوريکه کمی بعد خواهيد ديد به خاطر گرفتن قدرت بيشتر است ونه چيز ديگر.
۱۱ ارديبهشت ۶۶، « عصر احمد آقا آمد. گفت نامه استعفای آقای محسن رضائی به امام رسيده، ولی امام نمی پذيرند و تصور امام اين است که اينها حرکات سياسی دارند.»
۱۴ ارديبهشت ۶۶، « پيش از ظهر، آقای محسن رضائی بعد از ملاقات با امام آمد؛ امام استعفايشان را نپذيرفته اند. باز همان حرفهای سال گذشته را مطرح کرد که امکانات کشور در خدمت جنگ نيست و بايد يکپارچه وارد جنگ شد. پيشنهاد داشت که امام به خود ايشان درجه اميری ارتش بدهد که بتواند بر امکانات ارتش دست داشته باشد و از موضع قدرت، همه چيز را در خدمت جنگ بگيرد و با ارتشی ها برخورد کند و برای اينکه بر تعصب سپاهی حمل نشود، از فرماندهی سپاه هم استعفا نمايد. اشکالات اين طرح را گفتم، ولی قانع نشد. قرار شد طرحش را بنويسد و بياورد.» ( دفاع و سياست، ص ۹۴.)
با اين طرح معلوم می شود که رضائی همچنانکه در سال ۵۹، با کمک بهشتی خواستند که ارتش را منحل و تصفيه کامل ارتش و سپس باقی مانده را در سپاه ادغام کنند، اين دفعه می خواهد با گرفتن اميری ارتش به جان ته مانده ارتش بيفتد و کارش را يکسره کند. چنين کسی به دنبال پيروزی و يا پايان دادن جنگ نيست بلکه می خواهد، سپاه به فرماندهی ايشان بر کل کشور حاکم شود. البته قبلاً هم
« اختيارات فرماندهی کل » نظير آنچه ظهير نژاد در ارتش داشته را می خواسته، غافل از اينکه ظهير نژاد دانشکده نظام و فرماندهی و ستاد ديده و عمری را در ارتش در رسته های مختلف، تجربه اندوخته ايشان يکشبه می خواهد به همان جا و درجه برسد.
۱۵ ارديبهشت ۶۶، « شب احمد آقا آمد. در باره پيشنهاد وزير سپاه برای اصلاح طرح ارتش نوين مذاکره شد که با موافقت امام، متنی برای توصيه حضرت امام به مجلس تهيه شده است. »
( دفاع و سياست، ص ۹۵.) توجه: ۱- می خواهد با چوب استبداد خمينی اين طرح را عملی کند تنها برای قبضه قدرت و اينکه بر سر کشور چه می آيد مهم نيست.
۱۶ ارديبهشت ۶۶، « آقای علی شمخانی فرمانده نيروی زمينی سپاه آمد. وضع جنگ را گفت و طرح پيشنهادی برای جنگ امسال بر اساس مديريت سپاه و استخدام امکانات ارتش و دولت را آورد. قرار شد نامه ای که به امام نوشته اند و ممکن است سوء ظن قدرت طلبی را باعث شود، عوض کنند و همراه با طرح، خدمت امام بفرستند.» ( دفاع و سياست، ص ۹۷-۹۶.) برای نابودی ارتش و مسلط کردن سپاه بر کل نيروهای مسلح، هر نوع نادانی و يا اشتباه و يا نادرستی عمل سپاه را به آنها توصيه و راهنمائی می کند که چگونه آقای خمينی و ديگران را راضی کنند. و حتی چگونه با آقای خمينی طرف شوند که احساس قدرت طلبی به او دست ندهد. و فکر کند که بله اين عابد و زاهد ها فقط برای خدا و حب وطن و آقای خمينی چنين پيشنهادهائی می دهند.
۱۷ ارديبهشت ۶۶، « در جلسه علنی، طرح ارتش نوين مطرح بود. نامه وزير سپاه به امام و توصيه امام در خصوص تأمين نظرات سپاه، توزيع شده بود. مسئله بدون اشکال حل شد.» ( دفاع و سياست، ص ۹۷.) مسلم است که با تدبير آقای هاشمی و چوب استبداد که بالای سر همه است « مسئله بدون اشکال حل » می شود.
۱۹ ارديبهشت ۶۶، « امروز ارتشی ها برای مقابله با تصويب پيشنهاد سپاه در طرح قانونی ارتش کمک خواستند. سپاه از امام خواسته که روی همکاری نيروهای سه گانه ارتش با نيروهای سه گانه سپاه تأکيد شود و امام تأييد کرده اند؛ ارتشيها راضی نيستند. اين از عوامل تثبيت سه نيروی سپاه است. بالاخره آخر شب به منزل و حرف تازه ای جزآنچه در تلفن گفته بودند، نداشتند. نامه ای هم به امام نوشته اند و رئيس جمهور برای رسيدن آن به دست امام کمک کرده اند، ولی امام جواب مساعدی به آنها نداده و فرموده اند، در اين باره چيز جديدی نخواهند فرمود.» ( دفاع و سياست، ص ۹۹.)
و اين نشان می دهد که ايشان، با چوب استبداد خمينی، آگاهانه در حذف ارتش گام بر می دارد. معلوم می شود که در آن زمان آقای خامنه ای تا حدودی موافق ارتش بوده است که حاضر شده نامه ارتشی ها به او برساند.
۲۰ ارديبهشت ۶۶، « آقای محسن رضائی هم از منطقه، در خصوص تأمين نظر سپاه، تلفنی تأکيد نمود. آقای سنجقی هم آمد و در همين خصوص مطالبی گفت. تا ظهر در جلسه علنی ماندم و بالاخره با درايت، نظرات سپاه گنجانده شد و ارتشی ها هم ناراضی نبودند، چون خوف بيش از اين را داشتند. گرچه ظهر آقای سنجقی آمد و اظهار نارضائی از طرف سپاه کرد.» ( دفاع و سياست، ص ۱۰۰.)
مخصوصاً خودش در مجلس مانده تا از کسی نطق در نيايد و آنچه را که سپاه خواست به تصويب برساند. آنها می دانسته اند که هدف نابودی ارتش است به اين علت آقای هاشمی به مرگ ارتشيها گرفته تا آنها به تب راضی شوند.
۲۴ ارديبهشت ۶۶، « نامه استعفای آقای علی شمخانی از فرماندهی نيروی زمينی سپاه را آوردند؛ نگران شدم به نظر می رسد آز آقای محسن رضائی ناراضی است؛ اگر سياسی کاری برای گرفتن امتيازات بيشتر نباشد.» ( دفاع و سياست، ص ۱۰۶.)
۲ خرداد ۶۶، « عصر آقای شمخانی [جانشين فرمانده کل سپاه و فرمانده نيروی زمينی] آمد. از علت استعفايش پرسيدم. حرف حسابی ندارد، جز اينکه خسته شده و آن گونه که ميل دارند، به خواسته های آنها در رابطه با ارتش و امکانات جنگ توجه نمی شود. به مشکلات کشور توجه ندارند و فکر می کنند بايد برای تأمين جنگ، بقيه امور کشور را مورد توجه قرار نداد.» ( دفاع و سياست، ص ۱۱۷.)
۷ خرداد ۶۶، « فردی از سپاه آمد و نابسامانی های درون سپاه را گفت.»( دفاع و سياست، ص ۱۲۳.)
۶ آبان ۶۶، « اول شب آقای عليرضا افشار قائم مقام آقای محسن رضائی آمد. از آقای رضائی به خاطر عدم توجه به قانون سپاه و تغييرات دائم غير لازم در سپاه گله دارد و استمداد کرد. خيلی ها اين اشکال را دارند.» ( دفاع و سياست، ص ۳۳۱.) وقتی انسان به خودش هم دروغ می گويد و نوبتِ سپاهِ سوگلی است، اينگونه عمل می کند. « فرماندهی سپاه به خاطر مشکلات اساسنامه، ناچار به تخلف هائی است که به خاطر جنگ اعتراض جدی به آن نمی شود. (اوج دفاع، ص ۸۹.) » و « مقداری از اختيارات نماينده امام برای تقويت فرماندهی سپاه گرفته می شود.» ( ۱۷ مهر ۶۳) و به بهانه جنگ از تمامی تخلفات سپاه چشم پوشی می شود ولی وقتی نوبت به ارتش که کلفت است می رسد به دادگاههای زمان جنگ حواله داده می شود.
۶ دی ۶۶، « آقای سعيدی مسئول حفاظت سپاه آمد. گزارشهائی از تخلفات سپاه داد و برای حل مشکل خود با فرماندهان سپاه استمداد کرد.» ( دفاع و سياست، ص ۴۲۶.)
۷ دی ۶۶، « ساعت هفت صبح به دفتر آقای خامنه ای رفتم. در باره سپاه و ارتش مذاکره کرديم. ايشان از من می خواهد که مسئوليت تمشيت امور سپاه و ارتش را با هم به عهده بگيريم و من هم همين را از ايشان می خواهم. چون روابط ايشان با سپاه به خوبی ارتش نيست و خوف اين است که در جنگ تأثير منفی بگذارد. اگر اين اشکال نبود، مناسب بود که مسئوليت جنگ هم به عهده ايشان باشد. در باره آينده ارتش و سپاه هم مذاکره را برای اولين بار شروع کرديم و قرار شد اين مذاکرات ادامه پيدا کند تا به نتيجه برسيم.» ( دفاع و سياست، ص ۴۲۷.)
۱۶ دی ۶۶، « آقای علرضا افشار آمد. از بی نظمی و بی قانونی در سپاه و بی اعتنائی به قانون گفت و برای تنظيم امور سپاه کمک خواست. وعده دادم کمک کنم.» ( دفاع و سياست، ص ۴۲۹.)
آقای رازينی تلفنی گفت که آقای طاهری اصفهانی تحت تأثير نارحتی هايی، بنا دارد امروز در نماز جمعه اصفهان، استعفای اعتراضيه ای را مطرح کند و به فرماندهان سپاه تاخته است. از دفتر امام خواستم که جلوگيری کنند.» ( دفاع و سياست، ص ۴۷۳.)
۲۴ بهمن۶۶، « آقای محمود محمدی عراقی، جانشين نماينده امام در سپاه آمد. برای استعفا به خاطر بی توجهی فرماندهان سپاه به حقوق ايشان در مشورت کردن. موافقت نکردم و گفتم آنها تحت عنوان ضرورتهای جنگ، اختيارات اضافی می گيرند و اينها بعد از جنگ درست ميشود.»
( دفاع و سياست، ص ۴۸۱.)
حال بعد از اين خاطرات روزانه، خاطر نشان می کنم که آقای رضائی به آقای خمينی وعده می دهد که اگر مهلت به او بدهند « دو ساله جنگ را با پيروزی تمام» می کند. اما اينها که هدفشان حذف ارتش بوده است، چون از ارتش نگران بودند که نکند آنها را از اريکه قدرت به زير آورد، حرفهای ميان تهی و خالی از علم و تخصص بچه های سپاه و يا سوگلی خانه را با وجود شکست های پی در پی - و بدون توجه به اينکه سپاه در صدد قبضه کردن قدرت و مسلط بر مقدرات کشور است – باور کرده و به خود قبولانده اند چون اين دو دسته يعنی سپاه و زعمای جمهوری اسلامی انحصار قدرت را از آن خود می دانستند و لاجرم لازم و ملزوم يکديگر بودند.
«احمد آقا آمد، گفت رضائی فرمانده سپاه به امام نامه نوشته و وضع جبهه ها و عمليات را توضيح داده است، و از فشاری که برای انجام عمليات وارد می آيد، گله کرده و گفته به ما اگر مهلت بدهيد، دو ساله جنگ را با پيروزی تمام می کنيم.» (۲۷). دوساله جنگ که تمام نشد هيچ بلکه چهار سال و بعد از شکست پی در پی همه جانبه، زعمای جمهوری فهميده اند که حالا زمانی است که بايد آقای خمينی جام زهر بنوشد. بعد از اينکه گزارشهائی از استيصال جنگ و کشور، مسئولين امور لشکری و کشوری به آقای خمينی می دهند که از جمله مهمترين نامه ها نامه آقای رضائی است، اين است که بنا به نامه آقای خمينی، درخواستهای رضائی چنان بوده که خمينی هم آن را غير مقدور و به مسخره گرفته و می گويد «اين ديگر شعاری بيش نيست.» قسمتی از نامه آقای خمينی چنين است:
« ... و با توجه به نامه تکان دهنده فرمانده سپاه پاسداران که يکی از دهها گزارش نظامی سياسی است که بعد از شکستهای اخير به اينجانب رسيده و به اعتراف جانشينی فرمانده کل نيروهای مسلح، فرمانده سپاه يکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهيه مايحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ میباشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاحهای شيميايی و نبود وسائل خنثیکننده آن، اينجانب با آتش بس موافقت مینمايم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ اين تصميم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاريخ ۶۷/۴/۲ نگاشته است، اشاره میشود.
فرمانده مزبور نوشته است: تا پنج سال ديگر ما هيچ پيروزی نداريم، ممکن است در صورت داشتن وسائلی که در طول پنج سال به دست میآوريم قدرت عمليات انهدامی و يا مقابله به مثل را داشته باشيم و بعد از پايان سال ۷۱ اگر ما دارای ۳۵۰ تيپ پياده و ۲۵۰۰ تانک و ۳۰۰۰ توپ و ۳۰۰ هواپيمای جنگی و ۳۰۰ هلیکوپتر و قدرت ساختن مقدار قابل توجهی از سلاحهای ليزر و اتم که از ضرورتهای جنگ در آن موقع است داشته باشيم، میتوان گفت به اميد خدا بتوانيم عمليات آفندی داشته باشيم.
وی میگويد: قابل ذکر است که بايد توسعه نيروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نيم افزايش پيدا کند.
او آورده است؛ البته آمريکا را هم بايد از خليج فارس بيرون کنيم والا موفق نخواهيم بود و اين فرمانده مهمترين قسمت موفقيت طرح خود را تهيه به موقع بودجه و امکانات دانسته و آورده است که بعيد به نظر میرسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتواند به تعهد خود عمل کنند، البته با ذکر اين مطالب میگويد بايد باز هم جنگيد که اين ديگر شعاری بيش نيست.» (۲۸)
البته آقای رضائی هدف از ادامه جنگ را، ۱۲ سال بعد از جام زهر نوشاندن به آقای خمينی دقيقاً بيان کرده و به کسانی که بعد از فتح خرمشهر می گويند، بايد در آن موقع صلح و جنگ را تمام می کرديم حمله کرده و در ضرورت ادامه جنگ می گويد: « اگر جنگ را ادامه نمیداديم، حکومت و انقلاب تثبيت نمیشد. آنهايی که میگويند شش سال از ۸ سال جنگ بيهوده بود و سالهای جنگ را ۶ و۲ توصيف میکنند، بايد بدانند که اگر به جنگ پايان میداديم حکومت اسلامی و انقلاب از بين رفته بود » (۲۹) در حقيقت يعنی اينکه امکان استقرار و استمرار ديکتاتوری ولايت مطلقۀ فقيه از بين رفته بود و اين حقيقتی است که جنگ را برای استقرار کامل ديکتاتوری طولانی کردند.
با توجه به آنچه گذشت آيا عامل اين جام زهر نوشاندن به آقای خمينی و اين شکست مفتضح وچند نسل ايرانی را در طول هشت سال جنگ تلف کردن، جز هاشمی رفسنجانی و نوچه اش محسن رضائی چه کس ديگری می تواند باشد؟
البته اين بدان معنا نيست که ديگر مسئولان از خطا مبری هستند و نسبت به جنايتها و ويرانی و کشتار جوانان و از بين بردن امکانات کشورمسئوليتی ندارند. طبعاً مسئولين قوه قضائيه و اجرائيه کشور که امکانات بوجود آمدن چنين وضعی را فراهم می کردند مقصر و از زمره کسانی هستند که در استقرار و استمرار ديکتاتوری نقش داشته اند.
محمد جعفری
[email protected]
[بازگشت به بخش نخست مقاله]
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نمايه و يادداشتها:
۱- خاطرات آيتالله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوريه ۲۰۰۱، ص ۲۷۲و۲۷۳.
۲- همان سند، ص ۲۷۴؛ تلگراف ذکر شد به در تاريخ ۱۰/۱۰/۵۹ به امام جمعه و علمای اهواز زده شده است. متن آن در ص ۳۶۵و۳۶۶ همين خاطرات آمده است.
۳- همان سند، ص ۳۱۹.
۴- پس از بحران، ص ۲۰۷.
۵- پس از بحران، ص ۱۱۱.
۶- پس از بحران، ص ۷۶.
۷- پس از بحران، ص ۱۱۱.
۸- عاليجناب سرخپوش،اکبر گنجی، چاپ هفتم۱۳۷۹، ص۱۴۰؛ به نقل از روزنامه اطلاعات، ۱۷/۸/۱۳۶۱.
۹- همان سند.
۱۰- همان سند؛ به نقل از روزنامه اطلاعات، ۱۴/۱۰/۱۳۶۱.
۱۱- خاطرات آيتالله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوريه ۲۰۰۱، ص ۲۷۴.
۱۲- محمد منتظری ابتدا مجله ای بنام شهيد راه انداخت که ۴ شماره از آنرا، از تاريخ خرداد ۵۸ تا تيرماه ۵۸ منتشر کرد و سپس آن مجله را تبديل به روزنامه بنام « پيام شهيد» کرد که از تاريخ ۸ مرداد ۵۸ تا ۱ شهريور ۵۸ جمعاً ۱۸ شماره منتشر و سپس تعطيل گرديد.
۱۳- از جمله: چه دستی است که بهشتی ها را ميراث خوار خون شهيدان می سازد؟ شماره ۱۶، ۳۰ مرداد ۵۸؛ مجلس خبرگان، برای قانون اساسی و نه تصويب دکتر بهشتی!! شماره ۱۷، ۳۱ مرداد ۵۸؛ دکتر يزدی و دکتر بهشتی و متين دفتری را چه کسانی قدرت بخشيده اند. شماره ۹، ۲۱ مرداد ۵۸؛ و...
۱۴- برای اطلاع بيشتر به تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۳۶۸-۳۶۳مراجعه کنيد.
۱۵- نامه ها از آقای بنی صدر، به اهتمام فيروزه بنی صدر، ۳۲۱-۳۲۰.
۱۶- برای اطلاع بيشتر به تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص ۳۹۶-۳۹۴ مراجعه کنيد.
۱۷- تقابل دو خط يا کودتای خرداد ۱۳۶۰، ص۳۷۲و۳۷۳؛ نقل از رفتار شناسی حکومتی امام در گفتگو با بهزاد نبوی پنج خاطره از امام، پدرام الوندی [email protected]
۱۸- همان سند، برای اطلاع بيشتر به ص ۳۷۴-۳۷۲، همين سند مراجعه کنيد.
۱۹- خاطرات آيتالله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوريه ۲۰۰۱، ص ۴۷۴.
۲۰- همان سند، ص ۴۷۵و۴۷۶.اين نامه در سال ۶۳ نوشته شده است.
۲۱- همان سند، ص ۴۷۳-۴۷۱.
۲۲- اميد و دلواپسی، خاطرات سال ۶۴ هاشمی رفسنجانی ، ص ۱۹۹.
۲۳- خاطرات آيتالله منتظری، انتشارات انقلاب اسلامی، فوريه ۲۰۰۱، ص ۲۸۰-۲۷۹.
اين قسمت در نامه مورخ ۱۶/۷/۱۳۶۴، آقای منتظری به آقای خمينی آمده است.
۲۴- همان سند، ص۲۸۱.
۲۵- به خاطرات روزانه آقای هاشمی: ۸ مرداد ۶۳ و ا مرداد و ۲۱ شهريور ۶۴ مراجعه شود.
۲۶- همان سند.
۲۷- به سوی سرنوشت، هاشمی رفسنجانی، ص ۲۲۲ ياد داشت ۱۳ مرداد۶۳ .
۲۸- بخشی از نامه مورخ ۲۵/۴/۶۷ به منظور سرکشيدن جام زهر.
۲۹- سخنرانی در کنگره بزرگداشت سرداران و ۱۶ هزار شهيد خوزستان،۱۰ اسفند ۱۳۷۹.