پنجشنبه 13 مهر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ژن اصلاح نشده‌ی ديکتاتورهای کوچک، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
کسانی هستند که با وجود ده‌ها سال زندگی در اين کشورها، از آن‌جايی که تن به تغيير نداده و دايم در پيله‌ی خود تنيده‌اند، نه تنها هيچ تفاوتی با زمان بودن خود در ايران نکرده‌اند بلکه سخت‌تر و منجمدتر شده و خشونت‌طلبی و ديکتاتوری را در بيرون از مرزهای ديکتاتوری نيز بازتوليد می‌کنند. هر چند که ممکن است در "خارج کشور" جرأت نداشته باشند که با چکمه و چماق و زندان و طناب دار عمل کنند و، در نتيجه، از زبان تهمت و شايعه‌پراکنی و دروغ و ناسزا و هتاکی استفاده کرده و از لانه‌های ديکتاتوری خود فرمان می‌رانند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

در سال های گذشته، کشف «ژن» هايی که ريشه ی بيماری های مختلف را در خود دارند توانسته است به اين امر کمک کند که، برای نجات بيماران، به دنبال شيوه های مختلف در راستای تصحيح يا کنترل اينگونه ژن های خطرناک باشند. همچنين، در دو سه سال اخير، چندين دانشمند موفق شده اند که در ارتباط با مسايلی غير پزشکی ژن هايی را کشف کنند. مثلاً، حدود دو سال قبل، نتيجه ی پژوهشی منتشر شد که چند ژن شناس از دانشگاه هاروارد و کاليفرنيای جنوبی روی آن کار کرده بودند. اين پژوهش ثابت می کرد که نوع خاصی از ژن هست که در شکل گيری پذيرش باورهای سياسی، اجتماعی نقش دارد و می تواند، فرضاً، تمايل به نوجويی و آزادی خواهی را در انسان ها تقويت کند. همزمان با اين کشف، ژن ديگری پيدا شد که می تواند باعث خشونت طلبی شود. (در همان زمان دوست گرامی ام آقای دکتر مسعود نقره کار، مطلب تحليلی بسيار جالبی درباره ی اين کشف منتشر کردند). طبعاً، عده ای هم هستند که کلا با چنين نگاهی نسبت به مسايل روانی انسان ها مخالف هستند و اين مسائل را، بيش از آن که ژنتيکی ببينند، تربيتی می دانند.

در واقع، از اواسط قرن بيستم، هميشه کسانی بوده اند که، طبق نظريه های کلاسيک، می گويند «همه چيز خوب و يا بد در ژن، يا اصل، و يا خوی و سرشت انسان است و، بقول سعدی "اصل بد نيکو نگردد چونکه بنيادش بد است"»، و عده ای هم براين نکته تأکيد داشته اند که «اين تربيت و فضای زندگی اجتماعی است که انسان را می سازد».

به نظر من، می توان دو نظر فوق را اينگونه به هم نزديک کرد که «حتی اگر ما از نظر روانی "خوی" يا ژنی بد در خود داشته باشيم، با تربيت می توانيم آن را اصلاح کنيم»؛ درست همانگونه که افرادی که در خانواده ی خود تعداد زيادی مبتلا به سرطان داشته اند توانسته اند با تغذيه و ورزش و روش زندگی سالم از بيداری ژن سرطان در ساختار فيزيکی خود جلوگيری يا آن را کنترل کنند. من جزو کسانی هستم که باور دارم اثرات ژنتيکی بد را در هر موجود زنده ای، حتی حيوان و گياه می توان تصحيح يا کنترل کرد. به نظر من شواهد اين ادعا را می توان به روشنی در زندگی خودمان ببينيم. مثلاً، آشکارا ديده ايم و می بينيم افرادی که در خارج از ايران، و در سرزمين های آزاد، زندگی کرده اند، اگر که خود را به دست تربيت های دموکرات منشانه ای که در کشور ميزبان جاری اند سپرده باشند؛ و يا در دانشگاه هايی درس خوانده باشند که در آنها آموزش بی کنترل مذهب يا سياست انجام می شود؛ و کلاً توانسته باشند با قوانين مبتنی بر حقوق بشر اين سرزمين ها آشنايی يابند، حتماً جهان بينی و ديدگاه شان تغيير کرده، و شيوه ی رفتاری شان، چه در امور سياسی و اجتماعی، و چه در روابط شخصی و خانوادگی، به شدت با کسانی که در ايران و زير سلطه ی ديکتاتوری زندگی می کنند تفاوت يافته است. در عوض کسانی هم هستند که با وجود ده ها سال زندگی در اين کشورها، از آنجايی که تن به تغيير نداده و دايم در پيله ی خود تنيده اند، نه تنها هيچ تفاوتی با زمان بودن خود در ايران نکرده اند بلکه سخت تر و منجمدتر شده و خشونت طلبی و ديکتاتوری را در بيرون از مرزهای ديکتاتوری نيز بازتوليد می کنند. هرچند که ممکن است در «خارج کشور» جرات نداشته باشند که با چکمه و چماق و زندان و طناب دار عمل کنند و، در نتيجه، از زبان تهمت و شايعه پراکنی و دروغ و ناسزا و هتاکی استفاده کرده و از لانه های ديکتاتوری خود فرمان می رانند.

طبيعی است که در بين مردمان يک جامعه ی آزاد و متمدن نيز ممکن است افرادی وجود داشته باشند که نتوانسته اند ژن های بد خود را تصحيح کنند اما مشکل ما در اين جاست که اين نوع افراد در بين ما، چه در ايران و چه در خارج، می خواهند که نقش اپوزيسيون حکومت اسلامی را هم بازی کنند. يعنی، در حالی که تظاهر به مبارزه با بيداد و ظلم و شکنجه و زندان می کنند، در آرزوی ساختن زندان ها و شکنجه گاه هايی برای کسانی هستند که چون آن ها نمی انديشند. و جالب اينکه هر گاه سخن از مبارزه با جمهوی اسلامی شکل جدی تری به خود می گيرد اين افراد هم با حرارت بيشتری به ميدان آمده و نفس کش می طلبند.
اخيراً شاهد آن بوده ايم که اين افراد شروع به عمليات خشونت طلبانه و ديکتاتورمنشانه ای کرده اند که من، به عنوان يکی از شاهدان اين ماجرا و فقط به جرم شرکت نکردن و امضا نکردن در يک حرکت سياسی، مورد خشم اين ديکتاتورهای کوچک افسار گسيخته قرار گرفته ام. و چون اين ماجرا در مورد افراد ديگری نيز انجام شده و خواهد شد خودم را موظف می دانم که درباره اش به روشنی صحبت کنم.

مدتی پيش از روابط عمومی کميته موقت هماهنگی برای تشکيل شورای ملی ايران نامه ای مودبانه خطاب به من، به عنوان مسئول کميته بين المللی نجات پاسارگاد، به دستم رسيد که از فراخوانی خبر می داد که به زودی جهت امضا و پشتيبانی منتشر خواهد شد. در پايان خواسته بودند که « ويدئو و منشور پيشنهادی بمنظور روشنگری و اطلاع رسانی در سايت نجات پاسارگارد درج و منتشر شود تا نظر مخاطبين پر تعداد شما نيز به اين فراخوان ملی جلب شود.» من، ضمن سپاس از فرستندگان نامه، در جواب اين در خواست نوشتم از آنجايی که در اساسنامه ی بنياد ميراث پاسارگاد موسسه ای است غير سياسی، غير مذهبی و غير انتفاعی، ما نمی توانيم بيانيه های سياسی را که نوعی تبليغ به حساب می آيد در سايت خود منتشر کنيم.
«بيانيه ها» البته همچنان برای من می آمد و من هم مثل هر ايرانی علاقمندی آن ها را می خواندم تا اين که شهبانو فرح و شاهزاده رضا پهلوی و همسرشان بيانيه را امضا کردند. يکی دو روز پس از اين امضاها، چند ايميل با نام مستعار برای من آمد که با اشاره به امضای شاهزاده پرسشگرانه يا معترضانه می پرسيدند که: «چرا بيانيه را امضا نمی کنيد؟»

من اگرچه به عنوان يک انسان آزاد که اين شانس را دارم که در کشوری آزاد زندگی کنم، حق هيچ کسی نمی دانم که مرا برای امضا کردن يا نکردن بيانيه ای و يا برای پيوستن يا نپيوستن به گروهی تحت پرسش و فشار قرار دهد، با تصور اين که اين جماعت هرچند اکنون در کشورهای آزاد زندگی می کنند اما هنوز از چنين حقوقی با خبر نيستند، و به احترام «هموطن» بودن با آنها، پاسخ می دادم که: « من با اين که مثل هر انسان اجتماعی، سياست را جزو زندگی می دانم و عقايد و نظرياتی سياسی نيز دارم، و ضمن اين که به همه ی کوشندگان سياسی که مقابل حکومت بيدادگر جمهوری اسلامی ايستاه اند احترام می گذارم، اما از ايام جوانی به بعد، يعنی از بيش از سی و شش سال پيش وارد هيچ فعاليت سياسی نشده و پس از اين هم نخواهم شد؛ و ترجيج داده ام که انجام کاری را که فکر می کنم بهتر می دانم، يعنی کار فرهنگی و حقوق بشری،پيشه ی خود سازم».

اما، به مرور، چراهای برخی از اين افراد تبديل به توهين و تهديد شد و در روزهای اخير همان افراد و چند تنی ديگر، با اسامی مستعار، با هتاکی و دروغ و تهمت هائی کثيف، مرا مورد حمله قرار داده و می دهند تا، لابد، بابت اين که بيانيه ی مورد نظر آن ها را امضا نکرده ام تنبه ام کرده باشند. البته همانطور که گفتم، شنيده ام که افراد ديگری نيز به شکل هايی ديگر در فضای اينترنتی يا برخی تلويزيون ها به دليل عدم حمايت از شورا مورد حمله اين افراد قرار گرفته اند.

البته من يقين دارم که امضا کنندگان اصلی و با نام و نشان اين شورا، و اصولاً افراد هر حزب و انجمن و گروهی که واقعاً قصد مبارزه با جمهوری اسلامی را داشته باشد، يعنی به دنبال آزادی و دموکراسی باشد، به خود حق نمی دهند که ديگران را بابت امضا کردن يا نکردن بيانيه ای مورد هتاکی، يا حتی سرزنش، قرار دهند. اين افراد نشسته در تاريکی، در واقع، همان کاری را می کنند که جمهوری اسلامی و حکومت های ديکتاتوری با مردم انجام می دهند و آن ها را با زور و تهديد وادار به حمايت از خودشان می کنند.
نکته ی قابل تأسف ديگر آن است که بيشتر اين افراد هتاک و زورگو و ديکتاتور صفت خود را طرفدار شاهزاده رضا پهلوی معرفی می کنند. من رضا پهلوی ِ پس از انقلاب را هم از طريق نوشته ها و گفته هايش و هم به دليل ملاقات و گفتگويی چند ساعته که سال پيش در يک جمع کوچک غير رسمی با ايشان داشته ام، فردی انساندوست، امروزی، و دموکرات می دانم؛ ضمن اين که هيچوقت نديده ام که زبان او به زشت گويی و تهمت زنی، حتی به کسانی که به او ناسزا می گويند، آلوده شود. و چگونه است که هر وقت ايشان در ميدان مبارزه با جمهوری اسلامی قرار می گيرند، اين عده ناشناس و هتاک پيدايشان می شود و، به عنوان طرفداران ايشان، به مبارزان ديگر سياسی يا فرهنگی می تازند؟

طبيعی است وقتی طرفدار کسی بد دهن و دروغگو و هتاک و ضدمردمی باشد در واقع با اين رفتار به او نيز همان قدر لطمه می زند که به کسی که ناسزا می گويد. به اين ترتيب ترديدی نيست که بسياری از اين افراد، به خصوص مستعار نويس ها، می توانند از عوامل جمهوری اسلامی باشند که وظيفه و ماموريت شان تخريب و به هم زدن اپوزيسيون حکومت اسلامی، اعم از اپوزيسيون سياسی يا فرهنگی، است. اما افرادی هم هستند که مامور نيستند و فقط از آن دسته کسانی اند که در به روی جهان پيش رونده بسته اند و تنها خودشان را می بينند و نظر و خواست خودشان را مهمتر از هر نظر و عقيده و خواستی می دانند؛ و طبعاً عملکردشان به سان يک ديکتاتور می شود. يعنی، آنها اگر نتوانند اشخاص را به سوی خواسته های خود بکشانند، سعی می کنند که آن ها را با زور و تهديد و ارعاب و تهمت مرعوب کرده و وادار سازند تا به عقايد و خواست های آن ها تن بدهند. يعنی درست همان کاری را می کنند که حکومت های ديکتاتوری با مردم يک سرزمين انجام می دهند.

البته شبيه اين افراد را می توان بين طرفداران هر گروهی، از چپ ترين تا راست ترين گروه های سياسی سرزمين مان، در داخل و خارج، نيز ديد که تا احساس می کنند کسی با آن ها نيست، و يا شخصيت محبوب مربوط به گروه آن ها را قبول ندارد، هتاکی به او را شروع می کنند، و شخص مورد تهاجم شان خائن و دزد و وطن فروش می شود، و آنها نسبت دادن هر دروغ و پليدی را برای تخريب او مجاز می دانند.

چنين رفتاری وقتی در داخل ايران باشد ـ اگر چه همچنان تاثرآور است ـ اما تعجبی ندارد، چرا که معمولاً فضاهای ديکتاتور زده به سرعت توليد ديکتاتور می کند؛ آن هم ديکتاتورهای کوچکی که رفتار ديکتاتور بزرگ را تقليد می کنند و در واقع انتقام بلاهايی را که از اين ديکتاتوری بسرشان آمده از ديگران می گيرند، از کارمندان و کارگران اداره و کارگاه شان گرفته تا همسايه و حتی افراد خانواده خود. اما داستان وقتی حيرت آور تر می شود که می بينيم اين نوع ديکتاتورهای کوچک در کشورهای آزاد نيز همچنان در ميان اقليت هايی که از کشورهای ديکتاتور زده می آيند وجود دارد؛ آن سان که گويی نخواسته يا نتوانسته اند «ژن» های کج و معوج ديکتاتورخواهی خود را تصحيح يا معالجه کنند و قصد دارند که تا پايان عمر آن را در درون خود حمل کنند.

شکوه ميرزادگی


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016