چهارشنبه 10 آبان 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران، فصل پنجم: پديده دولت ـ ملت، بابک اميرخسروی

بابک اميرخسروی
دولت نمی‌تواند آفريننده‌ی ملت باشد،. زيرا اين به معنی نفی واقعيت عينی ملت چون پديده تاريخی - جامعه‌شناختی و انکار ديناميسم و پويائی درونی آن و تأييد ضمنی آن است که ملت يک آفرينش مصنوعی است،. اما بی‌ترديد، دولت عنصر ناگزير و کليدی در روند گذار از حالت قومی هم‌بودی‌های انسانی به ملت و تحکيم و انسجام آن است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




مقدمه


در بخش چهارم، پرداختن به دومقوله درباره مبحث ملت را به اين فصل وعده داديم. اين دوموضوع عبارتند از پديده «دولت- ملت» وديگری، نقش دولت درتکوين وتشکيل ملت. دربحث های قبلی اشاره کرد م که آنچه درواقع درمورد ملت به نام بورژوازی ثبت شده است، شرکت وسرگردگی وی در مبارزه برای تحقق انديشه « دولت -ملت» يعنی تامين حاکميت ملت يا به عبارت ديگز، تشکيل دولت منتخب ازسوی ملت (دولت ملی) است. وگرنه، هم تشکيل دولت وهم پيدايش وتکوين ملت در بسياری ازکشورها، مقدم براعتلاء سرمايه داری بوده است. واين امر بويژه درشرق ودرنمونه های تاريخی، مشاهده می شود. لذااز لحاظ اهميتی که آشنائی با اين دو موضوع با بحث ما دارد، مکث کوتاهی ضرورت دارد.

۵.۱ - انديشه و چگونگی پيدايش مقوله «دولت- ملت»


انديشه و چگونگی پيدايش مقوله «دولت- ملت»، از نظرمنشاء تاريخی و ميدان عمل آن، صرفاً مربوط به دوران شکوفائی سرمايه داری است. اين پديده بدواً دراروپای باختری شکل گرفت و لحظه تاريخی تحقق آن نيزفرارسيدن انقلاب کبير فرانسه (۱۷۸۹) است. بعدها، در سايه همين انقلاب، شعله های اين انديشه همچون نمونۀ نظام حکومتی، به سايرکشورها، پرتو افکند. چنانکه حتی جنبش مشروطيت ايران درآغاز قرن بيستم، ملهم از آن بود و تا حدی، همان اهداف و وظايف را دنبال می کرد. ولو اين که به دلايلی ناکام ماند.

اکنون به بررسی روند تکوين اين انديشه و کيفيت و مضمون سياسی- حقوقی آن می پردازيم. به ويژه ازاين نظرکه مستقيماً با مقوله «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش» ارتباط دارد.


دربحث مربوط به شکل گيری ملت درنمونه فرانسه، نشان داديم چگونه اين امردرقرن های ۱۵ و ۱۶، از راه تجمع همبودی های قومی مختلف، با همت وسرگردگی شاه فرانسه، ازطريق اتحاد سياسی در کالبد دولت واحد که دراندام شاه مطلق العنان تجسّم می يافت، صورت گرفت. هنوزدراين مرحله، برای مردم فرانسه، تجلّی احساس تعلق به يک ملت واحد، تنها از طريق دولت مرکزی و شاه خودکامه، ميسر بود. ولی درواقع، نوعی جدائی و بيگانگی ميان ملت و دولت برجای مانده بود. زيرا دولت، نماينده و منتخب ملت نبود.

اما تحول مهمی که در قرن ۱۸ درفرانسه، همزمان با انگلستان روی داد، خود آگاهی ملت درتقابل با نظام خودکامه پادشاهی بود. اين تحولِ درونِ ملت درتمامیّت آن بود. ودرپرورش و تکوين آن، روشنفکران آزاد انديش نظيرمونتسکيو، ولترو ژان ژاک روسو و ديگران نقش بزرگی ايفا کرده و زمينه فکری و ايدئولوژيک آن را فراهم ساخته بودند،. تحول فرهنگی- سياسی که با مرحله تعالی بورژوازی، بمثابه نيروی سياسی - اقتصادی، همزمان بود. بورژوازی درآن زمان، بخشی ازملت و درنظام طبقاتی - کاست ای آن روزفرانسه، جزئی از طبقه سوم ((tiers etat به حساب می آمد که کارگران و پيشه وران ودهقانان را نيزدربرمی گرفت. دوطبقه ديگر: روحانيان و نجبا-اشراف بودند.


متفکرين آزاد انديش فرانسه آرمانشان پايان دادن به رژيم مطلقه وازميان برداشتن نظام اشرافيت و امتيازات فئودالی بود. وملت را چون ساختارواحد، منتهی با رسالت جديدی به روی صحنه آوردند تا درفردای تلاشی نظام کهن، هم چون مظهرارادۀ عمومیِ شهروندان عمل کند. ژورژ بوردو درتحليل اين لحظه و وضعيت تاريخی، نکته بسيار مهمی را خاطر نشان ميکند. می نويسد: «تفکرانقلابی در فرانسه، با قراردادن ملّت همچون موضوع حقوقی، به پديده تاريخی - جامعه شناختیِ " شکل گيری واقعیّت ملی، يک تاييديه قضائی افزود. بدين معنا که:
”حاکميت و منشاء همه قوا ازملت است و فقط بنام او می تواند اعمال شود. " (۱۰۹) وی اضافه می کند: «با چنين عنوانی، انديشه ملت درجهان سياست رسوخ يافت، منتهی نه بعنوان يک نيروی سياسی درميان سايرين، بلکه به گونه تنها نيروی مشروع. زيرا ملت اساس قدرت است.» (۱۱۰)

جوهر مطلب دربحث پديده «دولت - ملت»، نهفته درهمين گفتاراست. نقش روشنفکران آزای خواه و بورژوازی تازه به دوران رسيده درهمين آگاه ساختن ملّت به حقوق خود و تدوين دکترين حاکمیّت ملت به گونه منشاء قدرت و پيوند مقوله ملت و حاکميت او با امر دموکراسی بود. ريشه تئوريک آن در اثر جاودانی ژاک ژان روسو بنام «قرارداد اجتماعی» وطرح انديشه اراده عمومی وی قرارداشت که در تکامل خود به اصل حاکمیّت ملت منجر شد. منطق اين اصل براين برهان استواراست:

«اگرحاکميت ازآن ملّت است واگرازسوی ديگر، قانون بيان اراده عمومی است، بنابراين فقط اراده عمومی قادربه اعمال حاکمیّت است. درواقع، «اعلاميه حقوق بشر و شهروندان» که پيام انقلاب کبير فرانسه بود، در نفس خود بازتاب دهندۀاعلاميه «حقوق مردم برای تعيين سرنوشت خويش» نيز بود. به همين جهت، مجلس موسسان بلافاصله بعدازانقلاب، اصل حق مردم درتعيين سرنوشت را اعلام کرد. و« اصل مليت ها» به معنی «هرملت، يک دولت »، بيان سياسی اصل فوق و نقطه قوّت سياست خارجی فرانسه انقلابی درآغازآن بود. اين اصل درقرن ۱۹ به شعارعمومی مبدل گرديد و سرمنشاء تحولات متعددی دراروپا شد.

مارکسيست ها و بطريق اوُلی لنينيست ها، مدّت ها بعد، اين خواست را وارد برنامه های حزبی کردند وبرای اولين باردرکنگره انترناسيونال سوسياليست ها درلندن (۱۸۹۶) هواداری خود را از« حق کامل همه ملت ها درتعيين سرنوشت خويش» ابرازداشتند.


سرنوشت اين اصل درگذرگاه تاريخ، چه در قرن ۱۹ و چه بويژه در قرن بيستم؛ دستاوردهای آن و نيزسوء استفاده هائی که برخی دولت ها از آن کرده اند؛ ونيز ناسيوناليسم تجاوزگرو توسعه طلب، که انحرافی ازاين اصل بود؛ هرکدام درجایِ خود، موضوع مقالۀ مستقلی است که پرداختن به آن ما را از موضوع اصلی دورمی کند. تنها ذکراين نکته ضرورت دارد که الهام ازاين اصل، درموارد متعدّدی، نقش مهمی دربيداری و درمبارزات رهائی بخش مستعمرات، دردورانِ پس از جنگ جهانی اول ولی بويژه پس ازجنگ جهانی دوم داشته است.


۵- « ملت در خود» و « ملت برای خود»


"آنچه را که درمقطع تاريخی انقلاب کبيرفرانسه رخ داد واثرعميقی درتحولات بعدی اروپا وجهان گذاشت ، می توان از لحاظ مضمونی، روند فراروئی « ملت درخود» به « ملت برای خود» ناميد. بدين معنا که، عنصرآگاهی ازخود، به وجدان ملت راه می يابد". ملت ازحالت لختی و ناخود آگاهی، به خود آگاهی می رسد. اينک می خواهد سرنوشت خويش را خود بدست گيرد ودولت، اين «هسته ای تاريخی - جامعه شناختی» را خود انتخاب نمايد.

به همين علّت من اصطلاح «ملت در خود» را بکار ميبرم. زيرا تا لحظه انقلاب کبير، ملت فرانسه به گونه «ملت برای خود» وحاکم برسرنوشت خويش، تکوين نيافته بود. بل که ملت، از ورایِ دولت هائی نمايندگی می شد که منتخب ملت نبودند. سرنوشت ملت دردست شاهان ورفاه واعتلاء يا فقر و انحطاط وی نيزدرگرو کفايت يا بی لياقتی شاهان بود. تاريخ پرفرازونشيب ملت ايران تا به اکنون، سرشاراز اين حالت ها وفراز وفرودها ست.

درمقطع انقلاب کبير فرانسه، ملت دربرابرسلطنت مطلقه بپا می خيزد. شعار« زنده باد ملت» در برابر شعار قديمی ومتداولِ «زنده باد شاه» قرارمی گيرد. با اعلام جمهوری در۱۷۹۲، ملت فرانسه حاکمیّت خود را برقرارمی کند وبه کيفتیّتِ نوينِ «ملت برای خود» ارتقاء می يابد. ملت، دولت را به نمايندگی از خود، تشکيل می دهد. پديده «دولت - ملت»، بيان سياسی و تجلی اين تحول است. نقش تاريخی ويژه دوران سرمايه داری و نوآوری ومشارکت بورژوازی درتحول وتکامل ملت، درهمين است نه در به وجود آوردن آن.


بعضی ها اينگونه ملت های طرازنوين را که همين پديده «دولت - ملت» تجلی آن است ومنشاء تاريخی آن هم به طورعمده دراروپای غربی است، نمونه قرارمی دهند. ومشخصه ها ودرجۀ پيشرفتِ پيوندهایِ درونی آن درزمينه های اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی را؛ که مستقيماً متاثرازپيشرفت های جامعه سرمايه داری و حاکميت بورژوازی دراين کشورهاست؛ ترسيم می کنند. وهمان را پايه ومبنا برای بررسی وداوری درمبحث ملی قرارميدهند. و چون اين مشخصه ها وويژگی ها را درگذشته وکشور های غيراروپايی نمی يابند، درنتيجه به نفی وجود ملت ها درمرحله قبل ازسرمايه داری، ازجمله در کشورما می رسند. روشن است که اِشکال درهمين يکی گرفتن مفهوم «ملت درخود» با مفهومِ «ملت برای خود» يعنی همان پديده نوين «دولت- ملت» است.


پديده «دولت - ملت» مرحلۀ کيفیِ عالی تر درتکامل همبودهای انسانی، در روند گذار آن ازخانواده به طايفه، از طايفه به قبيله وايل وازآنجا به قوم و ملت است. درروندِ تکاملِ ملی، عنصرِآگاهی، فقط در مرحله تاريخی، اقتصادی - سياسی معیّنی وارد وجدان ملت می شود. امااين آگاهی، به معنی آگاهی از حقوق خويش واراده به تعيين سرنوشت خويش است، نه به معنی آگاهی ازملت بودن. زيرا احساسِ تعلق به ملتِ مفروض، قبلا نيز وجود داشته است.


مارکس دراثرخود:« فقر فلسفه»، در بحث ازمقوله «طبقه»، دو کيفيت متمايز آن را مطرح می سازد. يکباراز«طبقه درخود» به معنی طبقه ناشی ازروابط سرمايه داری (عامل عينی) و بارديگر از« طبقه برای خود». سخن می گويد. يعنی حالتی که پرولتاريا با آگاهی ازرسالت تاريخی خود(عامل ذهنی) وارد نبرد طبقاتی وسياسی ميشود. بديهی است که وجود اين دومرحله تاريخی درتغييروتکامل پرولتاريا، به معنی نفی پرولتاريا به مثابه طبقه، دردوران قبل ازمرحله رسيدن به «خود آگاهی طبقاتی» نيست؟ مقوله «ملت» و«دولت - ملت» نيزمشابه آنست. بی ترديد ملت فرانسه همچون مقوله تاريخی-جامعه شناختی، درقرن ۱۴ و ۱۵ با ملت فرانسه درقرنهای ۱۹ و ۲۰، از بسياری جهات تفاوت دارد وتغييرو تحول يافته است،. امااين امرنمی تواند به معنای نفی ملت فرانسه دردوران پيش ازآن باشد. می توان مقوله های تاريخی ديگری را مثال آورد که عليرغم تغييرو تکامل تاريخی شان، مفاهيم واحد وهم ريشه ای را منعکس کنند. نظيردولت، دين، لاييسيته وغيره.

واقعيت ملت ايران درعرصه تاريخ وتغييروتحولات آن درجهت انسجام وشکل گيری بيشتر، درواقع عبارت ازهمان روند گذارازحالت «ملت درخود» به «ملت برای خود» است. لحظه تاريخی آغازآن نيز انقلاب مشروطيت می باشد. روندی که هنوزپايان نيافته وکاملاً جا نيفتاده است. پيکارکنونی مردم برای برقراری دموکراسی وحاکميت ملت، نقطه اوج آن است.


۵.
۳ - دو مفهوم از يک مقوله در دو شرايط


نکته بسيار ظريفی وجود دارد که توجه به آن دررابطه با بحث ما اهميت دارد. وآن عنايت به تفاوتی است که درمضمون وهدف اصل «حق ملت ها درتعيين سرنوشت خويش»، ميان کشورهای مستقل با کشورهای وابسته و مستعمرات، وجود دارد.

درکشورهای مستقل، اين اصل به معنی شناسايی حق مردم (Volk, peuple)درانتخاب حکومت (gouvernement ,Regierung) دلخواه خود وتعيين شکل دولت (Etat ( مطلوب خويش است. به عبارت ديگر، با امر دموکراسی و«حاکميت ملت» در پيوند مستقيم قراردارد.

به همين علت مفهوم ملت به مفهوم توده مردم نزديک می شود و مبارزه ملی مضمون مبارزه با استبداد ورژيم های مطلقه را به خود می گيرد. دراين نوع کشورها و تحت چنين شرايطی، اصل «حق ملت ها در تعيين سرنوشت خويش» به معنی کسب استقلال سياسی و تامين حاکميت ملی نيست،. زيرا اينها قبلا به دست آمده اند. به همين علت در انقلاب مشروطيت نيز کلمه ملت به توده مردم ازهرقشروطبقه اطلاق می شد که در رو در روئی با دولت مستبد و شاه مطلق العنان قرار داشتند. هدف اصلی انقلاب مشروطيت استقراردمکراسی وحکومت مشروطه بود. انقلاب مشروطيت، انقلاب بورژوا-دموکراتيک، انقلابی برای حکومت قانون وبرقراریِ دموکراسی، به عبارت ديگر، تامين حاکمیّت ملت بود، نه يک جنبش رهائی بخش ملی، نظيرهندوستان و اندونزی و الجزاير و ويت نام.


اما درکشورهای تحت انقياد خارجی ومستعمره ها، اصل «حق ملت ها درتعيين سرنوشت خويش»، اساساً مضمون رهائی ازقيد خارجی دارد وهدف مستقيم واصلی آن کسب استقلال، تامين حاکميت ملی وتشکيل دولت مستقل خودی است. زيرا بدواً بايد کشورودولتی باشد تا دموکراسی درآن اعمال شود. دراين کشورها، تحققِ اصل «حق ملت ها درتعيين سرنوشت خويش»، به معنیِ دستيابی به استقلال ملّی است، وخود به خود مرادف با دستيابی به دموکراسی نمی باشد.


ازآنچه دربالا گفته شد، اين سوال اساسی پيش می آيد: در مبحث ملی و در کنکاش برای انطباق اصل «حق ملت ها در تعيين سرنوشت خويش»، جای ايران در کجاست؟ آيا جزو کشورهای نوع اول است يا نوع دوم؟ به عبارت ديگر، مضمون واقعی آن، آيا عبارت ازحق ملت ايران در تماميت ويکپارچگی آن درتعيين شيوۀ کشورداری و انتخاب دولت مطلوب خود با استفاده ازابزارهای دموکراسی است،؟ يا برعکس، مضمون اصلی آن همان جنبش رهائی بخش «ملت» های کثيرساکن درچارچوب جغرافيائی کشورايران است، که گويا درقيد «اسارت» بسرمی برند، و هدف شان تشکيل دولت های مستقل ملی به تعداد و مدعيان آن است؟

توجه به اين امر و ارزيابی درست ازواقعيت ايران، درتدوين مشی و سياست گذاری، اهميت بسيار دارد وسرنوشت سازاست. زيرا با مساله حساس حاکمیّت ملی و تماميت ارضی ايران که موضوع مورد علاقه مردم ايرانست، در ارتباط تنگاتنگ است.


اگرايران جزوکشورهای نوع اول است، که به اعتقاد راسخ من چنين است،. دراين صورت، انطباق اصل «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش» با واقعيت ايران، مفهومی جزاستقرار دموکراسی و تامين حاکميت ملت واحد ايران درتماميت آن ندارد. به عبارت ديگر، مقصود برپايی حکومت و دولت بر خاسته ازاراده ملت ايران درتماميت آن است، نه تک تک اقوام واقليت های متشکله آن. به اين ترتيب، هرخواستی، ازجمله خود مختاری يا راه حل انجمن های ايالتی ويا هرشکل ديگرکشورمداری، جزوخواست های دموکراتيک اند. به همين ترتيب است رفع مضيقه ها، ازجمله درزمينه فرهنگی و آموزش زبان مادری وامثال آنها . اينگونه خواست ها ربطی به اصل «حق ملل درتعيين سرنوشت خويش» ندارد. ودرچارچوبِ مبانی وموازينِ دموکراسی ومنشورِحقوق بشر، قابل حل اند.


ولی اگرعکس آن استدلال شود وادعا شود که ايران در رده کشورهای نوع دوم قرار دارد،. دراين صورت، کشورما يک يوگسلاوی دوم و يا روسيه تزاری ديگراست و چون دراين گونه کشورها، مناسبات وتقابل ميان ملت ستمگربا ملت تحت ستم است. مناسبتی که برقهرو تجاوزاستواراست. راه حل آن نيزمتاسفانه توام با قهروجنگ است و نتيجه را هم فقط زور حل خواهد کرد.


منتهی بعضی ها ازدروازه کشورهای نوع اول وارد می شوند، ولی راهی که مطرح می سازند سراز کشورهای نوع دوم درمی آورد. اين انديشه را پيش می کشند که تعهد ما به دموکراسی ايجاب می کند به خواست اکثريت هرقوم تشکيل دهنده ملت ايران درتعيين سرنوشت خويش تا حد جدايی تن دردهيم. به عبارت ديگر، تصميم به تجزيه وجدائی وتکه پاره کردن پيکره ايران نيز با تک تک آنهاست! برخی اساسا موجود يت ملت ايران را قبول ندارند

دارندگان اين نظر در واقع ، درپی مناسبات وراه حل هايی درايران هستند که ربطی به واقعيت وويژگی های تاريخی- جامعه شناختی آن ندارد. بل که مربوط به جنبش های رهائی بخش ملی وازمقوله ديگر است. کشورهايی که درآن، با مناسبات ملت های تحت سلطه با دولت وملت سلطه گرسروکارداريم. جستجوی چنين روابط و مناسباتی درايران بس ناروا و زيانباراست.

حال آن که روابط اقوام با يکديگردرايران و تعلق شان به ملت ايران، سرنوشت تاريخی و زندگی مشترک طولانی آنها، بکلی با وضع و روابط مستعمراتی و يا کشورهائی چون يوگسلاوی و چکسلواکی وامثال آنها، که دست پخت های دولت های بزرگ دربعد ازجنگ جهانی اول ودوّم اند و واقعاً تاريخ وسرنوشت مشترکی با هم نداشته اند، متفاوت است.


سرزمين کنونی ايران، محصول يک تاريخ کهن و ارثيه ايست که از صدها نسل به ما رسيده است. نياکان ما، از همه اقوام و طوايف، برای حراست آن قربانی های فراوان داده و مصيبت های عظيمی را متحمل شده اند. دکتر جواد هيئت، مسئول نشريه ترکی زبان «وارليق» که از صاحب نظران فعال قومی درايران است؛ درخطاب به قشری ازنسل جوان که متاسفانه بی خبر ازتاريخ ايران است؛ ولی براحتی درامواج احساسات قومی جدائی طلبانه می غلطد؛ دلسوزانه يادآوری می کند: «ما ايران را وطن مشترک تمامی اقوامی که قرن هاست درآن زندگی می کنند، اعم ازفارس، ترک و ترکمن ، کرد و لُر، عرب و بلوچ می دانيم......کشورما که قرن ها گذرگاه وموطن اقوام مختلف آريائی وترک و سامی بود و مردم آن به گفته فردوسی، از« ترک و دهقان و تازی» تشکيل شده است. با گذشت قرن ها وزندگی دراين آب وخاک وگرفتن رنگ و بو وعادات و سنت ها، وبالاخره فرهنگ مشترک ايرانی، ويژگی های قومی و دراين ميان زبان و لهجه های خود را نيز حفظ نموده اند. اين حقيقت، واقعيتی تغييرناپديرو قابل انکارنيست. بنابراين، ازاين کثرت تاريخی، وحدت امروزی ايجاد شده و به شکل ملت واحد ايران پا به عرصه گيتی نهاده است. مگرنه اينست که دردنيای امروز وحدت ازکثرت به وجود می آيد و نه ازادغام ديگران دريکی ازعناصرتشکيل دهنده آن» (۱۱۱)


سرگذشت پرماجرای تلاش مردم ايران برای حراست از مرزو بوم ميهن ما، تاريخی به مراتب قديمی تر و طولانی تر از تاريخ دموکراسی نيم بند و زود گذر درکشور ما دارد. هنوز دموکراسی را بدست نياورده ، بنام آن تماميت ارضی ايران را بذل و بخشش نکنيم. سرورانی که به اين مساله از راه دموکراسی و به اتکاء تعهد ما به محترم شمردن نظرمردم نزديک می شوند،. درنظرنمی گيرند که ما، همان قدر که به رعايت دموکراسی، يعنی حاکمیّت مردم به مردم متعهد هستيم، در برابراستقلال و حاکميت ملی و بطريق اولی تماميت ارضی ايران که تبلور خواست واراده تمامی ملت ايران است، نيزمقيديم.

بی ترديد مثل هرايرانی، حراست ازآن را وظيفه خود می دانيم. زيرابايد ايرانی باشد تادر چارچوب آن برای تحقق دموکراسی به تلاش برخيزيم. و به ميمنت دموکرسی، خواست های دموکراتيک خود را طرح وبه تاييد عمومی برسانيم. ضرورت تاکيد برپيوند دموکراسی با استقلال ملی وهردوی آنها با عدالت اجتماعی درهمين است. زيراآرمان ما، رفاه و آسايش و تفاهم همه مولفه های تشکيل دهندۀ ملت ايران دريک کشورمستقل و حاکم برسرنوشت خويش، درپرتوآزادی ها و دموکراسی است.

فراموش نکينم که چپ آزادی خواه و دموکرات ايران، بخاطر تعلقات و قيودات ايدئولوژيک و باورهای کاذب انترناسيوناليستی گذشته خويش، انگ بی وطنی بر پيشانی اش خورده است. اينک که خوشبختانه به خطای خود پی برده ايم،. اگرمی خواهيم همچون نيروی سياسی ملی، درسرنوشت کشورخود نقش موثری داشته و به حساب بيائيم ومردم به ما اعتماد کنند،. بايد مواضع و روش و سياست مان طوری باشد که ملت ايران، ما را چون يک نيروی آزادی خواه و ملی وخودی بپذيرد. درغير اين صورت تلاش ما در راه دموکراسی بُردی نخواهد داشت.


خوشبختانه، احزاب و سازمانهای سياسی جدی و معتبردرايران، از جمله احزاب و سازمانهای سياسی منطقه ای، خواستار جدائی و خدشه دارکردن تماميت ارضی ايران نيستند. شادروان صادق شرفکندی درمصاحبه خود با بخش فارسی راديوی بين المللی فرانسه، در پاسخ به سوال مخبر که پس ازاشاره به تقسيم کردها درپنج کشورمی پرسد:آيا «حزب دموکرات کردستان ايران علاقه ای ندارد که کردستان يک پارچه شود» صريحاً می گويد: «من تنها می توانم ازطرف مردم کردستان ايران و ازطرف حزب دموکرات کردستان ايران که تقريباً تنها حزب فعال ومورد قبول عموم مردم کردستان است حرف بزنم. ما غير ازخود مختاری درچارچوب ايران دموکراتيک هيچ چيز ديگری نمی خواهيم، برای اينکه مردم کردستان ايران واقعاً غيرازاين احساسی و خواسته ای ندارند.»
۱۱۱ a)
(درپاسخ به سوال مشابهی موکدا می گويد: « صرف کُرد بودن به معنی اين نيست که حتماً بايد همه دورهم جمع بشوند و يک کشور واحد و يک حکومت واحد داشته باشند. درهمان منطقه، ما چند کشور عرب داريم که همه آنها عرب هستند و يک مذهب و يک فرهنگ مشترک دارند.»
(b ۱۱۱)

به کاسه از آش گرم ترهای خودمانی، پاسخی قاطع ترازاين نمی توان داد. آرزوی من اين است که رهبری امروزين حزب دموکرات کردستان ايران، ازپيروان صادق و استوار راه و انديشه رهبران تاريخی خود، نظيرشادروان عبدالرحمان قاسملو و صادق شرفکندی باشند.

اما به فرض اگرروزی چنين موضوعاتی به طور جدی مطرح شوند. ازآنجا که خواست جدايی در تناقض با اصل مهم ديگردرمقياس ملی، يعنی با حاکميت ملی و تماميت ارضی ايران قرار می گيرد. اصلی که ملت ايران در تماميت آن بدان پايبند اند،. همين تعهد به دموکراسی ما را ملزم می کند که موافقت يا مخالفت با هرگونه دخل و تصرف درتماميت ايران، با نظر خواهی دموکراتيک ازملت ايران تحقق يابد. زيرا درنظامی که برموازين دموکراسی استوار است، راه ديگری وجود ندارد. درغير اين صورت بنام دموکراسی، نظراقليت است که براکثريت بطور جبری تحميل خواهد شد.

۵. ۴ - نقش دولت در تکوين و تشکيل ملت


موضوع بسيارمهم ديگردربحث ما ، نقش دولت درتکوين وشکل گيری نهائی ملت وانسجام آن است. بررسی تاريخی وجامعه شناختی نشان ميدهد که تشکيل دولت درحالت های عادی، معمولاً مقدم برشکل گيری نهائیِ ملت بوده است. اين نکته را قبلاً دربررسی کوتاه تکوين وتشکيل ملت فرانسه نشان داديم. روندی که درنمونه هایِ تاريخی ديگر، ازجمله درمورد ايران نيزمشاهده می گردد. منظورم ازحالت های عادی، مستثنی کردن برخی کشورهای مستعمره وتحت انقياد است. زيرا دراين کشورها، روند عادیِ تشکيلِ دولتِ خودی، به سبب سلطه خارجی و وجود دولت خارجی که حاکم برسرنوشت آنها ست، ناممکن شده است. لذا تصادفی نيست که دراين کشورها تشکيل دولت ملی واستقلال سياسی، محوراصلی و توامان مبارزات رهائی بخش است. احساسات ملی واحساسِ هویّت وملتی متفاوت بودن، دربيشترموارد درروند همين مبارزه شکل می گيرد.


قاطبه محققان و جامعه شناسان، تشکيل دولت سرتاسری واحد را درروند گذاراز حالت قومی به ملت، لحظه تاريخی اساسی می دانند. رويدادی که خود متقابلاً به عامل مهّمی درانسجام ملی وشکل گيری نهائی آن مبدّل ميشود. برخی ازفلاسفه وانديشمندان بزرگ، نظيرهگل (يا فيشته و هِردِر) که ازکمبود احساس همسبتگی ملی ميان آلمانی ها وازتاخيردرتشکيل آلمان واحد وملت آلمان رنج می بردند، تا آنجا پيش ميروند که خلق هائی را که موفق به تشکيل دولت نشده اند، فاقد تاريخ واقعی می دانند. هگل می گويد: «مردمی که به دولت فرانروئيده اند، فاقد تاريخ واقعی اند. دررابطه با دولت است که آنچه برسر مردم می آيد وبر وی می گذرد، معنای واقعی می يابد.» (۱۱۲)

بديهی است که اين گفتارعميق هگل اززاويه اهميتی که متفکّران بزرگی چون وی به نقش دولت در هستی وشکل گيری ملت می داده اند، جا ومقامی دارد وبسيارهم مهّم است. ولی تعميم آن به واقعيت هائی نظيرکشورباستانی هند که دراثرسلطه خارجی واستعمار، قرن ها فاقد دولت خودی بود، خالی از اشکال نيست. اين قيد حتی درباره خود ملت آلمان درحيات هگل وموقعی که انديشه نغزبالا را به قلم می آورد نيزصادق بوده است. 
مستقل ازانگيزه های متفاوت، قاطبه صاحب نظران وجامعه شناسان، به اهمیّت کليدی دولت درتکوين ملت اشاره کرده اند. ادگارمورن، جامعه شناس برجسته فرانسوی، دولت را «هسته تاريخی» - جامعه شناختی ملت» می داند. وی درتوضيح منشاء شکل گيری ملت ها، وابسته بودن به يک قدرت مرکزی را ازعناصر وعوامل اساسی آن می شمارد. محققان وجامعه شناسان، علت اصلی تاخير درتکوين وتشکيل ملت های آلمان وايتاليا را همين فقدان دولت وقدرت مرکزی واحد و استمرارپاره پارگی آنها می دانند. حتی روژه مارتلی، مورخ کمونيست فرانسوی، که ازتاثيرات منفی آموزش استالين درتعريف ملت بکلی رها نشده است؛ بااين حال، دربررسی مشخص و تاريخی تکوين ملت ها به آنجا می رسد که بگويد: «انسان وادار می شود عامل تعيين کننده درسازمان دهی ملت ها را جابجا کند و به جای نقش تعيين کننده مستقيم اقتصادی، نقش تعيين کننده دولت را قرار دهد.» (۱۱۲)

وچون به استالين اشاره کرديم، ناگفته نماند که دراين مورد نيزموضع وی «استثنائی» است. استالين به عامل دولت درتکوين ملت باورندارد وهرگونه نقش دولت را منتفی می سازد. و انديشه صاحب نظرانی چون مشکوف وکوالچوک را که به وی پيشنهاد می کردند که به تعريف ملت، شاخص پنجمی حاوی « وجود دولت ملی خاص و متفاوت» اضافه شود؛ يک انديشۀ «عميقاً خطا» تلقی می کند.

دربررسی چگونگی تکوين ملت ايران، مشاهده می گردد که از قديم الايام درايران؛ وجود دولت های سرتاسری واحد، درکنارِعواملِ ديگر، عواملی که بربسترِتاريخ و سرنوشت و فرهنگ مشترک عمل می کرده اند؛ نقش بسيار موثر وتعيين کننده ای ايفا کرده است.

دولت مرکزی وسراسری در ايران، واقعيتی است که جز دردوره های شکست و ضعف ايران، فقط درباره کل ايران وملت ايران اعتبار دارد، نه در مورد تک تک اقوام تشکيل دهنده آن. زيرا هيچ کدام ازاين اقوام و قبايل، تاريخ و دولتی مستقل وجدا ازتاريخ ملت و دولت ايران نداشه اند.


مع هذا، عليرغم اهميت دولت وقدرت مرکزی واحد، در روند تکوين وشکل گيری وانسجام ملت ها؛ خطاست اگرادعا شود که: «ملت را دولت به وجود می آورد.» . (۱۱۳) زيرااگرچنين می بود، درآن صورت امپراطوری اطريش - مجارستان، امپراطوری روسيه، روم، يا خلافت عثمانی وامپراطوری های ايرانی هخامنشی وساسانی که همواره دولت های قوی ومتمرکزداشتند، می بايستی به اتکاء دولت، موفق به تشکيل ملت واحدی ازاختلاط ملت های گوناگون می شدند. به شهادت تاريخ، درهيچ يک ازاين امپراطوری ها چنين پديده ای رخ نداده است.

شايان توجّه آنست که درهرکدام ازاين امپراطوری ها، به هنگام تلاشی ، فقط اقوامی به صورت ملت های جداگانه سربرآوردند وموفق به تشکيل دولت های ملی شدند که ازهم پيوستگی وقرابت درونی برخورداربوده وسرنوشت تاريخی آن ها به هم گره خورده بود. ازامپراطوری وسيع اطريش - مجارستان، ملت اطريش برپايه ويژگی های ژرمنی پديد آمد ومجارها دولت مستقل خود را تشکيل دادند. سرهم بندی هايی که بنام يوگسلاوی و حتی چکسلواکی(از چک ها واسلواک ها ومراوی ها) بوجود آوردند، حوادث امروز نشان ميدهند که قابل دوام نبودند. ازخلافت عظيم عثمانی، عليرغم خشن ترين روش درمستحيل کردن اقوام غيرترک؛ فقط ملت ترک برهسته قومی ترک ها بر جای ماند. بهمين سبب است که همه تلاش های دولت ترکيه دراِنکارهویّت کُرد ها که حتی بکارگيری کلمه کُرد را تا همين اواخرازفرهنگ لغات سياسی حذف کردند، موفقيتی بدست نياورد. زيرا کُرد ها نه سنخيت قومی- تباری وفرهنگی و زبانی با ترک ها دارند ونه تاريخ وسرنوشتِ مشترکِ داوطبانه داشته اند.

ازامپراطوری وسيع ايران درآستانه سقوط آن بدست اعراب، که «ازجانب باختر تمام بين النهرين را به اضافه بعضی ازاراضی عربستان و آسيای صغير وازسوی شمال تا حدود جبال قفقاز و دهستان وريگ زارهای مغرب درياچه خوارزم و ازمشرق ازآن سوی اُمويه دريا (جيحون) تا ولايت سند را شامل می شد.»؛ . (۱۱۵) ازاين امپراطوری گسترده، اقوام و ملل مختلفی جدا شده و دولت های مستقل متعددی را تشکيل دادند. اما آنچه عليرغم حوادث طوفانی، بنام ايران پابرجا ماند، کم و بيش برآن بخشی از فلات ايران محدود ميشود که اقوام هم تبارآريائی ماد و پارس و پارت، بعد ازمهاجرت درآن مناطق اسکان يافتند. بعدها ودرگذرگاه تاريخ، بنوبۀ خود، با اقوام ديگر، نظير ترک ها، مغول ها و عرب ها درهم آميختند. رنگ آميزی قومی کنونی ملت ايران، پژواک آن است.


خطر اصلی مطلق کردن نقش دولت درتکوين ملت، تاييد ضمنی اين نظر است که گويا ملت، يک آفرينش مصنوعی وفرآورد فعاليت های سياسی - حقوقی است. هانری لوفور فيلسوف نامدار فرانسه می گويد اگرقرار براين باشد: «هر گروه اجتماعی را می توان ازطريق فعاليتِ دولتیِ کاملاً خارجی و به معنای واقعی کلمه ماکياولی، به ملت مبدّل ساخت.....چنين نظريه ای به معنی کم بها دادن به نيروی پويا و به ارزش اخلاقی و سياسی احساساتی است که با مليت درپيوند است.» (۱۱۶)


از آنچه گفته شد، می توان جمع بندی زير راارايه داد: دولت نمی تواند آفرينندۀ ملت باشد،. زيرا اين به معنی نفی واقعيت عينی ملت چون پديده تاريخی - جامعه شناختی وانکار ديناميسم و پويائی درونی آن وتاييد ضمنی آن است که ملت يک آفرينش مصنوعی است،. اما بی ترديد، دولت عنصرناگزيرو کليدی درروند گذارازحالت قومی همبودی های انسانی به ملت و تحکيم و انسجام آن است.


تقدّم تشکيل دولت، بر تکوين و شکل گيری ملت، به گونه قاعده ای عمومی، نشانگر اهميت آن در اين تحول بزرگ است. تاکيد بردولت به مثابه «هسته تاريخی - جامعه شناختی ملت»، ازسوی برخی جامعه شناسان نيزبه همين خاطراست. بدين جهت است که مساله تشکيل دولت ملی برای تمام خلق های زيريوغ ومستعمره، امری حياتی وهدف غايی است.

توجّه به جا و مقام دولت در تکوين وشکل گيری ملت، در رابطه با موضوع بحث ما، حائزاهميت است. زيرا وجود دولت های واحد اززمان مادها، اما بويژه هخامنشيان که درآن دولت سرتاسری برپايه اقوام ماد و پارس و پارت، برشرق وغرب و شمال وجنوب فلات ايران سايه افکنده بود، ودرعهد ساسانيان شکل نهائی گرفت؛ بی ترديد درنطفه بندی وشکل گيری ملت ايران ازورای تاريخ و ژرفای آن؛ نقش قاطعی تعيين کننده ای داشته است. اين پديده، فقط درمقياس کشوری و دررابطه با ملتِ واحدِ ايران معنا و مفهوم دارد، نه درمورد تک تکِ اقوام ومولفه های تشکيل دهنده آن.

بابک امیرخسروی
E.Mail : b.amirkhosrovi@free.fr

منابع بخش پنجم
۱۱۰ و ۱۰۹ -منبع ۹۸ صفحه ۹۳۷

۱۱۱- دکتر جواد هيئت . « مليت ايرانی و زبانهای قومی» کيهان هوائی ۱۷ مرداد ۱۳۶۹

۱۱۱a و b۱۱۱_ يک مقوله و چند گفتار. از انتشارات کردستان صفحه ۵

۱۱۲- به نقل از کتاب « شناخت ملت» نوشته روژه مارتلی. انتشارات اديسيون سوسيال صفحه ۷۴

۱۱۳- منبع ۱۱۲ صفحه ۲۵

۱۱۴- موسولينی: « فاشيسم» صفحه ۵۲ به نقل از هانری لوفوز « ملی گرائی عليه ملت ها» اديسيون سوسيال ۱۹۳۷ صفحه ۱۱۵

۱۱۵- دکتر ذبيح الله صفا : « دليران جانباز» موسسه امير کبير. تهران ۲۵۳۵ صفحه ۱۷

۱۱۶- منبع ۱۱۴ صفحه ۱۱۵


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016