چهارشنبه 7 فروردین 1392   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"عيب می جمله بگفتی هنرش نيز بگوی"، بخش چهارم: خاطرات قم، محمد برقعی

محمد برقعی
قمی که من ديدم و در او زيستم داستانی دگر دارد. مردمی فرهنگی و با ذوق و ادب‌پرور که به قول سپهری در مورد شهر همزادش کاشان "پاسبان‌هايش همه شاعر بودند". اين پيش‌داوری‌ها برای من نمادی است از کليت شناخت قشر متجدد از فرهنگ ديرپای و مردمی ايران. نگاه آنان نگاه زاير است و مسافربر شهری. و همين شيوه نگاه هم در مورد غرب است و زندگی مسافرگونه اينان در آن ديار

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

پيش گفتار
در نوشته پيش نوشتم که بسياری از خشم به حکومت به وازدگی از فرهنگ رسيده اند، وهرچه در اين مرز وبوم می بينند سياهی است. از اين روی بر آن شدم که در کنار سرکه گلو سوز گفته های آنان، انگبينی از ديده های شخصی خود بياورم، به اميد آنکه نشان داده شود که فرهنگ ايران را نه سرکه و نه انگبين، که سرکنگبينی است گوارا، و به سبب همين گوارا ييش، هزاران سال است که در اين چهار راه حوادث بر پای ايستاده است.

از قم که گفته می شود قبرستان يه خاطر می آيد و مزار ها و شيخ های روان از هر سوی و کاسبان به دنبال صيد زوار ومسافران سرگردان. و در شاعرانه ترين وصفش هم شعر نادر نادرپور
چندين هزار زن/ چندين هزار مرد/ زن ها لچک به سر / مردان عبا به دوش/ يک گنبد طلا/
با لکلکان پير/ يک باغ بيصفا / با چند تکدرخت/ از خنده ها تهی/ وز گفته ها خموش
يک حوض نيمه پر/ با آب سبز رنگ / چندين کلاغ پير/ بر توده های سنگ/ انبوه سائلان
در هر قدم براه/ عمامه ها سفيد/ رخساره ها سياه
و تصور از مردمش هم جماعتی ديندار متعصب و اين تصوير با حکومت اسلامی صد چندان بدتر شده ،و قمی ها يک پارچه شده اند مردمی متعصب و فرهنگ ،معمم يا زلفی هايی با همان خصلت. کوتاه کلام " واردات قم مرده، صادرات آن آخوند و ساکنان آن گدا" .از دير باز مردم اين شهر به بدجنسی و کلاه برداری شهره، و با حکومت اسلامی هر کس دل خونی از ملايان دارد خشمش را بر سر اين مردم خالی می کند.

اما قمی که من ديدم و در او زيستم داستانی دگر دارد . مردمی فرهنگی و با ذوق و ادب پرور که به قول سپهری در مورد شهر همزادش کاشان "پاسبان هايش همه شاعر بودند" .اين پيشداوری ها برای من نمادی است از کليت شناخت قشر متجدد از فرهنگ دير پای و مردمی ايران. نگاه آنان نگاه زاير است و مسافر بر شهری . و همين شيوه نگاه هم در مورد غرب است وزندگی مسافر گونه اينان در آن ديار. مشکل شناخت فرهنگ ايران نه تنها سنتی بودن آن است و کمبود اطلاعات،که لازمه شناختش زيست در آن و روابط چهره به چهره است، بلکه نا امنی تاريخی است وجريده رفتن، که گذرگاه عافيت تنگ است . و آويزه گوش جان کردن که " استرذهبک و ذهابک و مذهبک= ثروت و دين و مسيرت را پنهان دار" . نماد اين ظاهر نازيبا و درون پر بار معماری ما است . خانه ها همه با ديواری کاهگلی و ساده و دربی معمولی ، نه مجسمه ای بر معبری و نه نقاشی ای بر ديواری. اما در را که باز کنند واز خم هشتی که بگذری چه په بسا خانه ای بينی پر گل ، با حوضی مصفا در ميان و ساختمان هايی در معماری شاهکار در اطراف.

محله ما "سيدان" بود ،به اعتبار بخش اصلی ساکنانش که از سادات برقعی بودند . در کنار دو فاميل کوچک اما قدرتمند و بانفوذ بيگدلی و اشراقی. نخستين بيشتر خان بودند و اداری و در زمان بی حجابی اجباری همدل و همراه حکومت، و امثال مادر من از بيم آنان که پاسبان را خبر نکنند مسير خانه تا حمام را با ده سرپناه عبور ميکردند .در خم هر کوچه ای پناه می بردند به درون خانه آشنايی از پيش معين شده ، تا خبر برسد که مسيرامن است و می توانند تا پناهگاه بعدی بدوند. ار همين فاميل بود که چند زنی در مجالس دولتی بی چادر شرکت می کردند، و يکيشان تهديد ی بود سخت بر همه محجبه های پرده نشين . خانواده اشراقی نه تنها ملاکان بزرگ که روحانی های با قدرت محل بودند. و نيايشان آيت الله حاج محد تقی ارباب داروغه داشت و حکم جاری ميکرد. از پدر بزرگ پرسيدم چرا فواحش را آن گونه که شنيده ام ، پس از آن که پشت رو بر خر سوار کرده و دور محل می چرخاندند شب به بيرونی منزل ما می آوردند در حالی که آيت الله اشراقی خود بازداشتگاه داشت و محل نگهداری مجرم . خنديد که از ترس پسران آقا - که يکيشان هم خطيب شهره شهر بود- در شب . فاميل برقعی کاسبکاران خرده پا بودند ،با چند ملاک متوسط و چند روحانی نيمه معتبر، و يکی دونفرشان که نامدار شدند ترک محله کردند و به بالای شهر کوچ کردند: آميرزا سيد علی معلم شرعيات محمد رضاشاه به کودکيش و سيد علی اکبر برقعی متهم به آيت الله توده ای ، مدرس بزرگ حوزه و نماينده ايران در کنگره جهانی صلح.

دو ساله بودم که خانواده به تهران آمد . ولی هر تعطيلات به قم می رفتيم در تهران بچه قمی بودم. ودر قم بچه تهرانی. ايام عيد نوروز خوش ترين ايام بود .ديد وبازديد و عيدی ولی زيباتراز همه مجالس ميهمانی شبانه بود .هفت هشت ميهمانی تا سيزده بدر، و هرشب در خانه يکی از بزرگان فاميل و جمعيتی هفتاد و هشتاد نفر و سفره ها در دو سه اطاق تو درتو. و بعداز شام همه دور هم در بزرگترين اطاق وبيان خاطرات، و بيشتر بيان خوبی ها و بزرگواری ها و ياری رسانی ها. گهگاهی هم کسی لب به گلايه می گشود تا از نامردمی ای که بر او رفته ، يا شاهد بوده ،بگويد، که بلافاصله به بهانه آن که عيد است و از تلخی نبايد گفت مانع ادامه کلام او می شدند. يکبار شخصی چنان به گفتن پای می فشرد که پدر بزرگ ناچار با چند تذکر خاموشش کرد. در راه خانه از پدر بزرگ پرسيدم شما که ميدانستيد او راست می گفت چرا مانع افشاگريش شديد ، گفت همه کس ميداند هر خانه ای موال(مستراح) دارد و بدبو است و آدم در آن شکم را خالی می کند ، اما باغچه را در منظر اطاق ها ميگذارندو موال را درگوشه خانه . زيرا ديدن گل و پخش بوی خوش جان را صفا می بخشد. خوبی ها را تکرار کن تا خوبی کردن حاکم شود. نامردمی ها و تلخی ها را همه کس می شناسد، و به حکم طبيعت انسان ، هريک از آنها ده ها بار در ذهن تکرار می شوند.

يکی دوباری هم بيرون از شهر، به باغی که ساختمانی و قلعه ای داشت، می رفتيم . سيزده بدر آن بی سوال بود. يکی از تفريحات مجلس مشاعره بود . جمعيتی بيش از صد نفر از بچه تا پيرمرد به دور می نشستند وبزرکی مشاعره را آغاز ميکرد . همه بايد شعری می خواندند که با "الف" شروع ميشد . دورکه تمام می شد نوبت به "ب" می رسيد. ما بچه ها که در آخر بوديم بايد دهها شعر با الف وب وووو ميدانستيم که هر چند تايشان که خوانده می شد باز هم شعری در انبان ذهن داشته باشيم. کار پيران آسان بود . بودند کسانی چون عمو صدرايم که از هر حرفی دو سه شعر بيشتر نمی دانست . تا کسی يکی از آن ها را پيش از او می خواند اعتراض می کرد که اين شعر من است .به شعر دوم و سوم او که می رسيدند اعتراضش سنگين ترمی شد ، و بزرگان از خواننده شعر می خواستند از شعر عمو صدرا دست بردارد. گاه افرادی که طبع شعر داشتند شعر خود را جا ميزدند، که هميشه چند آگاه بودند که سر او را بر ملا ميکردند و او ناگزير شعری از شاعر شناخته شده ای را جايگزين می کرد.

روزی در باغی به فاصله چند کيلو متری شهر رفته بوديم که بی موقع همه را به مشاعره دعوت کردند. مشکلی پيش آمده بود . يکی از محترمين سيگار نداشت و سخت هوس کرده بود. چاره کار را در آن ديدند که مشاعره بر پا شود و اولين بچه ای که باخت به شهر رفته و سيگار آن بزرگ را بخرد. چند دور گشت و هيچ يک از بچه ها کم نياوردند. لذا پيشنهاد شد که مشاعره عادی ميان بچه ها بر قرار شود. اولين نفرشعری را می خواند، دومی شعرش بايد با حرفی آعاز شود که حرف آخر شعر فرد پيشين بودو دور ادامه می يافت. پس از چند دور يکی از بچه ها که قصد رو کم کردنم داشت ،و بهمين نيت کنارم نشسته بود، شعری خواند که به" ژ" ختم می شد و من شعری چنين نمی دانستم. ناگزير گيوه هارا بر کشيدم وراهی شهر، که احمد صدايم کرد تا همراهيم کند . راه طولانی بود و همه نگرانی من که اگر دير شود از" مره بازی" ( (تهران چلتو ک می گفتند و در آمريکا بيسبال) محروم می شوم. زهر گرما که می شکست مره بازی شروع می شد ،و بجز سالخوردگان همه شرکت می کردند . زمانی بود برای نمايش قدرت ما بچه ها، نه تنها به همرديفان ، که به بزرگترهايمان.

احمد همبازی فوتبالم بود و دوستی ما عميق . به شوق يک ديگر تمام راه را دويديم . برگشتمان چنان سريع بود که موجی از تشويق به همراه داشت . طالب سيگار ظاهرا شرمنده از بدن خيس از عرق من در بغلم گرفت ، و به سپاس انگشتر عقيقش را به من داد. شاه محمود هم که مفتون جوانمردی و رفاقت احمد شده بود او را صدا کرد و انگشتر فيروزه اش را به او داد.

***

مجلس چهاردهم بود و بازار انتخابات غير منتظره گرم شده بود . برای اولين بار آقای رضوی، که مصدقی بود و ووکيلی خوش نام ،دربرابرآقای توليت، قدرتمند بزرگ شهر قد ،علم کرده بود. بزرگ مالک قم ،که توليت آستانه حضرت معصومه را هم داشت ، و همه دسته ها پس از رفتن به حرم در خانه او شور حسينی دوم را بر پا ميکردند. قم بود و يک توليت . اما رضوی پيام نسل جوان بود. نسلی که ميخواست پوسته سنت را بشکافد و بهمراه مصدق به ستيز خان و دربار و روحانيت دست در دست قدرت برود . .سخنرانی های بی نظير او ،که به مسخره توليتيان "گلين شله "اش می خواندند، خواب را از چشمان آنان ربوده بود. خود لنگ لنگان جلو می افتاد به شعار گلين شله گلين شله ،و ما بچه ها به دنبالش ،و کم کم بزرگترها برای تفريح يا تمسخر او به جمع می پيوستند . جمعيت که زياد می شد چهارپايه ای می گذاشت واز فراز آن مثل يک رهبر ارکستر شعار گلين شله را هدايت ميکرد. مجلس که گرم می شد يکباره با اشاره دست جمعيت را ساکت می کرد . لطيفه ای چند تا صميمت را بر فضا حاکم کند ،وبعد سخنان آتشين در لزوم هوای تازه و دريدن پوسته کهنه قدرت و پذيرش نگاه و فکر نو. گاه خلايق را بيش از يک ساعت مسحور می کرد ، چنان شيفته که شلوغ کنندکان و مزدوران توليت را مجبور به سکوت می کردند.

انتخابات که فرا رسيد توليت نه تنها رعيت هايش را به پای صندوق برد، بلکه تمام خدمه حرم را مجبور کرد که رای بدهند . آرا را که می خواندند به رايی رسيدند که بجای نام کانديدا شعری بود " وکيل من بود آن کس که آرد هميشه از برايم ارده شيره " . همه صاحب رای را می شناختند و ميدانستند اين شيخ فقير آزاده به اين تمهيد سر ريز بار زور نگذاشته است. ديوان شعرش راد رچاپخانه ما چاپ کرده بود. تخلصش" ارده شيره" بود وديوانش به همين نام ،و به قول اهل فن کاری با ارزش و سرشار از حکمت عوام. بعدها که خواندم هر قشر روشنفکر خود را دارد و دانش و بينش دو مقوله جداهستند و کمتر کسی هر دو را دارد ،متوجه شدم که او اگر کم خوانده بود بسيار انديشيده بود. در تنهايی وبی کسی مرد و دو روزی کس از مرگش خبر نشد . پس از مرگش عمو بهر جا سرمی کشيد که ورثه اش را بيابد، تا اندک پولی را که نزد او داشت به آنان بدهد . آخر رسم شيخ بود که هر پول اضافه ای که بدست می اورد ،که معمولا از چند ريال بيشتر نبود، به عمو می داد ، تا آن زمان که پولش به حد خريد کتاب مورد نظرش برسد. هر چه عمو می گفت اول کتاب را ببرد بعد کم کم پولش را بدهد نمی پذيرفت ، می گفت اگر من پيش از دادن بدهی ام مردم دين شمابر گردنم می ماند.

***

فرهنگ شاعرانه

پديده های فرهنگی دير پايند و اين ماندگاريشان درجات متفاوت دارد . آگر فرهنگ را به ساختمانی ماننده کنيم . برخی پديدهای فرهنگی چون رنک وتزيينات هستند و تعويضشان آسان، پاره ای در وپنجره ،و ديرپاتر از آنها ديوارها و شکل داخلی ، و بالاخره معدودی که چون پی هستند که تا ساختمان هست پی هم هست وتغييرآن يعنی تغيير هويت - که امريست در حد محال. حوادث سياسی، با همه تاثيرشان ،گذرا هستند وکف بر آب. ملتی مهربان در برهه ای بی رحم ميشود ،و برخلاف قومی رزمنده صلح جوی.

شعر لطافت زا است وشاعری دل را لطيف می کند . يک پديده فرهنگی چنان بايد درونی شده باشد که سرگرمی کاسبان خرده پا و زمين داران خرده پايش ،که بسياريشان بی سواد يا کم سواد بودند ،در شهری غمزده بر کناره کوير شده باشد . قوام فرهنگ ايرانی بر شعر است ،وشاعری مهمترين عامل هويتی آن .آفرينش اين همه فيلم های انسانی و زيبا، در ميان آين همه خشونت حاکمان مدعی دين، ياد آور خلق زيبا ترين اشعار در زمانه. کشتار و تجاوز بی امان مغولان است.

خشونت: بسياری از خوانندگان خواهند گفت اين خشونت و بی رحمی حکومت را چگونه با آن مدعای شاعرانه بودن فرهنگ ايرانی می توان توجيه کرد . پاسخ چنين است . اگر خشونت را مستقلا بر رسی کنيم هر ظلمی و سرکوبی ای زشت است و محکوم : کشتار زندانيان در سال ۶۷ ، قتل بی امان مخالفان در خيابان ها به سال ۶۰، قتل های زنجيره ای ، سرکوب بيرحمانه کردها، ترکمن ها، اعراب خوزستان ، اعدام بی رويه دگر انديشان از مارکسيست و مجاهد تا نيروهای عرفی و دراويش ، سخت گيری ها بر فرقه های دينی و عقيدتی، فله ای بستن رسانه ها ، زندانی کردن وبلاگ نويسان ، حمله به صف تظاهرات زنان، سلاخی مخالفان معترض با تيغ قالی بری و ده ها گناه نابخشودنی ديگر در کارنامه سی و چند ساله اين حکومت.

اما در مقام مقايسه است که داوری در مورد ميزان خشونت يک فرهنگ ممکن می شود . و الا خشونت و بی رحمی بخشی از فرهنگ بشری است ، و هرچقدر قدرت مهار نشده تر باشد خشونت افزون تر ميشود. اما لازمه داوری توجه به اين نکات است.

!- هر حکومتی برای حفظ قدرت خود تا هر مرزی که بتواند ستم و کشتار می کند . خشونت ابزار حکومت است . اما از آنجا که مردمان آن فرهنگ می بايست فرامين حاکمان را اچرا کنند لذاپای ويژگی های فرهنگی يک جامعه در ميان می آيد . وهمين ويژگی ها در ميزان اجرای خشونت نقش آفرين می شوند
۲- انقلاب ايران مردمی ترين و فراگيرترين انقلاب تاريخ بود. و بهمين سبب سنتی ترين و نا آگاهترين و غير سياسی ترين اقشار جامعه در آن نقش بارزی ايفا کرده و می کنند.

۳- اين انقلاب را هيچ حزبی و سازمانی اداره نمی کرد .حرکتی خودجوش و آشفته و فراگير که هر گروهی در آن نقش خود را اجرا می کرد ،تا بدان جا که در گرفتن سفارت آمريکا نه دولت کاره ای بود، نه شورای انقلاب ، نه نهاد روحانيت ، و نه حتی رهبر انقلاب .

۴- انقلابی ايدئولوژيک است که هميشه خطرناک ترين و بی رحمترين انقلابات است.

به همين سبب در اين انقلاب واقعا از کوزه همان تراويد که در آن بود. وهرچه شد به دست ما و ازما بر ما بود. حال مقايسه کنيم اين حرکت خودجوش مهارنشده را با انقلابات و وقايع سياسی ديگر نقاط جهان.

سرکوب قومی: حکومت عثمانی در ترکيه نزديک به يک مليون از ارامنه را قتل عام کرد، و سالها است که کردها را بی رحمانه سرکوب ميکند، وتنها يکی دوسال است که وجود کردها را انکار نمی کند و آنان را "ترک کوهستانی" نمی خواند. کشتار بيرحمانه صدام از کردها و شيعيان نياز به گفتن ندارد. در جريان تشکيل دولت پاکستان هندوها و مسلمانان بيش از يک مليون از يکديگر را کشتند. قتل عام طوايف واقوام در آفريقا ازچمله کشتار در روندا ننگی است در تاريخ بشريت. در اروپا صرب ها نه تنها کروآت ها و مسلمانان را در ميزان نسل کشی کشتند، بلکه به بيست هزار زن مسلمان تجاوز کردند . واصلا مسئله تجاوز جنسی به عنوان يک امر جنگی پديده ای فرا گير شده است. قتل عام کولی ها، يهوديان، سرخ پوستان و همه با اميد نسل کشی در غرب اتفاق افتاده است.

جنگ داخلی: در اروپا و آمريکا نيز اوضاع به از اين نيست. اروپاييان در جنگ جهانی اول و دوم هر بار مليون ها نفر از يکديگر را کشتند. در جنگ داخلی آمريکا يک پنجم جمعيت کشته شدند. بی رحمی و خشونت شمالی هاو جنوبی ها نسبت به يکديگر خارج از تصور بود .

سرکوب دگرانديشان: در کودتای اندونزی صحبت از کشتار چندين صد ميليون کمونيست و اقليت قومی است. و قتل عام ميليونی کامبوج لکه سياهی است در تاريخ بشريت . از آسيای دور که بگذريم . شاهد همين خشونت درآمريکای لاتين بوده ايم. در آرژانتين سيصد هزار نفری را به اتهام کمونيستی کشتند ، و کشتارهايی از اين دست در السالوادرو شيلی تکرار شد.اين خشونت ها نه ويژه نظام سرمايه داری بلکه در کشورهای سوسياليست هم به نوعی انجام شد در چکسلواکی ، مجارستان، بلغارستان و رومانی وگرجستان و بسياری ديگر از اقمار شوروی نيز مليون ها انسلان به جرم دگر انديشی کشته و زندانی شدند.

انقلابات: انقلاب های بزرگ جهان دهها و گاه صدها باراز انقلاب ايران خونين بارتر بوده اند . در انقلاب فرانسه کشتار چنان بود که وجود گيوتين ضروری شد. انقلابات شوروی و چين و امريکا نيز چنين بودند.

ايدئولوژی: حکومت های ايدئولوژيک اعم از نازيسم، فاشيسم ، کمونيست ، و جنگ ميان فرقه های مسيحی که زمانی سی و زمانی صد سال کشيد همه خشونتشان قابل مقايسه با آنچه در ايران پيش آمد نيست.

همه اين شواهد برای نشان دادن آن است که اگر توجه کنيم انقلاب ايران انقلابی بسيار فراگير، بدون حزب رهبری کننده، و مهمتراز همه ايدئولوژيک بوده ، آنچه خشونت را در ايران به مراتب کمتر از ديگر نقاط جهان کرده همين فرهنگ لطيف شاعرانه اش بوده است، و الا حاکمان در اين مدت نشان داده اند که از نظر شخصيتی و عقيدتی هيچ پروايی در کشتار و سرکوب و شکنجه ندارند، وبرای دست يابی و پاسداری از قدرت حاضر به کشتن و زندانی کردن عزيزترين ياران خود هستند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016