گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
20 مرداد» برآيش، آميزش و زايش، (بخش دوم)، ابراهيم هرندی12 مرداد» برآيش، آميزش و زايش، (بخش نخست)، ابراهيم هرندی
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! کلنجار اهل دين با جُستاوردهای داروين (بخش چهارم)، ابراهيم هرندییکی از گزارههای بنيادی تئوری برآيشی داروين، پنداره بیبرنامگی و ناهدفمندی هستیست. اگر اهل دين در دنيای اسلام، همين يک گزاره را دريافته بودند، بیترديد هرگز سخن از سازگاری اين نگرش با باورهای اسلامی نمیگفتند. اين گزاره، گفتمان تکامل در اديان سامی را به چالش میکشد و آن را بیبها میکندویژه خبرنامه گویا اين سخنِ مکارم نشان می دهد که وی چيزی درباره تئوری داروين نمی داند و تنها برای آن که سخنی در اين باره گفته باشد، آن چند جمله را نوشته است. "فرضيه خلقت ِ تدريجی"، هيچ پيوندی با تئوری برآيشی داروين ندارد. اين گفتمان دينی را علمای عرب برای مبارزه با انديشه های داروين ساختند تا داروين را خودی کنند و پذيرشِِ انديشه های وی را برای مسلمانان آسان سازند. يکی از اين عالمان اسلامی، آيت الله محمدرضا نجفی اصفهانی ملقب به "مسجدشاهی" ست که با خواندن برخی از مقالات شبلی شمیّل به زبان ِ عربی، برآن شد تا به گمانِ خود، به سخنانِ نادرست داروين پاسخ دهد. وی پاسخ های خود را در کتابی بنام، "نقد فلسفه داروين"۱ به زبان عربی گردآوری کرده است. نوشته های مسجد شاهی در اين کتاب، چيزی فراتر سخنان عاميانهِ آخوندی روده دراز و زياده گو نيست. چنان که از نام کتاب پيداست، مسجد شاهی نيز با داروين و تئوری او آشنا نبوده است و او را فيلسوف می پنداشته است. علی شريعتی، مرتضی مطهری، حعفر سبحانی، يدالله سحابی و چند آخوند معمم و مزلّف ديگر نيز، در زُمره کسانی هستند که تئوری داروين را در اين دو پرسش که آيا انسان از نسل ميمون است؟ و، خلقت انسان آنی بوده است و يا تدريجی خلاصه کرده اند و به خلقت تدريجی رای داده اند و تئوری داروين را بی خطر شناخته اند. همه اين کسان، کم و بيش سخنانی بی مايه و بی ارزش در اين باره نوشته اند.البته از ميان آنان، يدالله سحابی در کتابی بنام؛ "قرآن مجيد و خلقت انسان"۲، گوی سبقت را در ياوه گويی از ديگران ربوده است. وی که آگاهی بيشتری از ديگرانی که نام برديم، درباره انديشه های داروين داشته است، با پافشاری شگفتی، در کتاب خود برآن است تا حقايقی را در که اين باره می داند، تحريف کند و ذهن خواننده کتاب خود را به سوی روايت اسلامی آن براند. وی نوشته است که کتاب های آسمانی يهوديان و عيسويان با حقايق علمی همخوانی ندارند، اما مسلمانان را از پيشترفت های دانش باکی نيست زيرا که: بد نيست که روی اين جمله اندکی درنگ کنيم. "حقايقِ علمی در آفرينش موجودات و انسان". نکته اساسی در اين نيم جمله، آوردن واژه، "حقايقِ علمی"، در کنارِ "آفرينش"، است. آفرينش ماهيتی افسانه ای دارد، يعنی که آفريننده و آفريده در افسانه آفرينش، هر دو مفاهيمی ذهنی و ساختگی و داستانی و بی زمان و مکان هستند. آفرينش را تنها با باورِ دينی می توان پذيرفت. اين مفهوم با حقيقت، يعنی آنچه در زيرِ پوشش واقعيت پنهان است و بايد با روش ويژه پژوهش و پالايش علمی آشکار شود، بيگانه است. هيچ حقيقت علمی در هيچ مفهوم افسانه ای نيست و نمی تواند باشد. افسانه را انسانِ ناتوان از دسترسی به حقيقت، برای پُرکردنِ جای خالی آن بکار می برد. سپس نويسنده برای آن که دين خود را بر ديگر اديان ابراهيمی برتری بخشد، کتاب های دينی يهودان و عيسويان را، بی ارزش می کند. "حقايق علمی در آفرينش، مورد تاييدِ متون مقدسه يهوديان و مسيحيان نيست و بنا به مندرجات ِ مزبور، د و رکنِ علم و دين در تاييد يکديگر نمی باشند." نيک اگر در نگريم، می بينيم که نويسنده تا اينجای جمله، چهارتا گُل بسود اسلام زده است. نخست مفهوم ِ "حقايق علمی" را با آفرينش در آميخته است. سپس آفرينش حقيقت مدار ِعلمی را در انحصار دين خود در آورده است و سپس تر دين های يهود و نصارا را متهم به ناسازگار پنداشتن علم و دين کرده است. يعنی يدالله سحابی به زبان ديگر نوشته است که؛ "هنر نزد اسلاميان است و بس". کار شگفت ديگری که نويسنده در اين کتاب کرده است آن است که همه اطلاعات علمی زمان خود را گردآوری کرده است و سپس دراين کتاب، دربدر در پی يافتن آيه و حديث و روايت، برای نشان دادن ريشه های اسلامی آن ها گشته است و با بافتن آسمان و ريسمان بيکديگر، نشان داده است که آخرين دستاوردهای علمی زمان او درباره پيدايش کهکشان ها و زمين و گياهان و جانوران، همه در هزار و چارصد و اندی سال پيش، در قرآن آمده بوده است! دکتر يدالله سحابی، استاد دانشگاه و مردی جدی بود. پس ما نيز بايد نوشته های او را جدی بگيريم و به جد از خود بپرسيم که چگونه می شود که چنين مردی که خود را اهل دانش می دانست، اين گونه در يک جمله، اين چنين بی پرده و بی پروا، حقيقت و علم و دين و افسانه و توهين به متون مقدسِ دو دين بزرگی را که از ديدگاه وی از "اديانِ الهی"، هستند درهم آميخته است تا سخنی را که پيش از او صدها ملای ديگر در مسجدهای هزاران روستای سرزمين های اسلامی گفته اند، به خيال خام خود، به کُرسی بنشاند؟ بايد از خودمان بپرسيم که چه شرايط زيستی و فرهنگی سبب می شود که کسی و يا کسانی اين چنين گستاخانه – شايد بی که بخواهند - پرده پوش حقيقت شوند؟ به گمان من، يدالله سحابی با نوشتن کتاب،"قرآن مجيد و خلفت انسان"، يادگار شگفتی از خود بجا گذاشته است. يادگاری که نام او را در ذهن آيندگان، به فهرست دشمنان بزرگ حقيقت در تاريخ علم در ايران خواهد افزود. پرت نشويم. در گروه ديگر، علامه طباطبايی، سيد حسن نصر اصفهانی و مصباح يزدی را بايد نمايندگان گروهی دانست که هيچ گونه همخوانی آشکاری ميان داروينيسم و اسلام نديده اند. از ميان اين گروه نظر محمد حسين علامه طباطبايی۳، از همه با مزه تر است. وی برآن است که؛ " پيوستگی نسلی انسان و ميمون قابل تجربه هم نيست؛ يعنی ما تاکنون تجربه نکردهايم که فردی از افراد اين نوع، به فرد ديگری از افراد نوع ديگر متحول شود. به عبارت روشن تر هرگز کسی مشاهده نکرده است که ميمونی انسان شود." گفتنی ست که دگرگونی های برآيشی، آنچنان کُند است که گاه اندک دگرگونی به مليون ها سال نياز دارد. اگر قرار بود که طبيعت جانداران به دگرگونی های آنی پاسخ دهد، تاکنون سفيد پوستانی که در سده های گذشته به آفريفا مهاجرت کرده اند، سياه پوست می بودند و سياه پوستانِ آمريکا و اروپا، سفيد پوست. چنين می نمايد که نويسندگانِ اهل دين در ايران، هيچ نکته تازه ای که پيش تر در جهان اسلام گفته و يا نوشته نشده باشد، نگفته اند. اين چگونگی گواه ديگری بر نداشتن آشنايی آنان با اين چشم انداز ژرف و جهان گير است. بسياری از علمای اسلامی، سخنان همگونی درباره مارکسيسم و داروينيسم گفته و يا نوشته اند و در چشم اندازی کلان نگر، اين دو ديدگاه را الحادی و ارتدادی يافته اند. اين چگونگی نشان دهنده ناآشنايی علمای اسلامی، بويژه گونه شيعی آن، با دانش مدرن نيز هست. کشيشان مسيحی در سده نوزدهم ميلادی، انتقاد از داروين را با نقد تئوری او آغاز کردند وگفتند که هيچ يک از ويژگی های تئوری دانشی را ندارد. آنان همچنان به ناتوانی اين چشم انداز در ارائه دستگاه اخلاقی اشاره کردند و نيز درباره جانور پنداری آن هشدار دادند.۴ آنسان که پيش تر گفتيم، يکی از گزاره های بنيادی تئوری برآيشی داروين، پنداره بی برنامگی و ناهدفمندی هستی ست. اگر اهل دين در دنيای اسلام، همين يک گزاره را دريافته بودند، بی ترديد هرگز سخن از سازگاری اين نگرش با باورهای اسلامی نمی گفتند. اين گزاره، گفتمان تکامل در اديان سامی را به چالش می کشد و آن را بی بها می کند. برآيش و تکامل پندارهِ "تکامل"، و گرايشِ انسان وجهان بسوی کمال، پنداره ای دينی ست که در آن هر ذره، نمادی از ذاتِ کامل پروردگار است که تسبيح گويان درآروزی رسيدن به کمال، هماره بسوی او روان است. البته اين کمال، به آسانی دست يافتنی نيست و انسان بايد با پيمودن راهی دشوار، با پالايشِ گوهرِ جان خود اميدوار باشد که روزی بدان رسد. تکامل بر پايه اين پيش پنداره استوار است که زيندگان در رده های ارزشی ِ گوناگونی جای دارند. اين رده بندی انسان را در بالاترين جا می نشاند و جانوران را با چشمداشت به سود و زيان آن ها برای انسان، در هرم ارزشی تکاملی می گذارد. در گستره فرهنگی نيز کمال، سرسپاری به ارزش ها وباورهای فرهنگیِ رايج است. انسان از ديدگاه اديان و بويژه آئين های سامی، آفرينه ای کمال جوست وجهان آزمايشگاهِ انسان برای سپردنِ راه تعالی و نشان دادنِ سزاواریِ او برای بازگشت به اصلِ خويش است که اصلِ برترين از فردوسِ برين است. از اين ديدگاه، انسان هيچ پيوندِ نژادی با ديگر زيندگان ندارد و تافته جدا بافتهای ست که پروردگارِ جهان پس از آفريدنِ او بر خود درود فرستاده است. ديدگاهِ برآيشی، چشم اندازی واروی نگرش های آئينی دارد. اگر تئوری ِبيگ بنگ را در برابرِ افسانه آفرينش بگذاريم، اين تئوری آغازِ هستی را دوزخی خروشان و جوشان از آتشابِ ناشی از انفجارِ بيگ بنگ می پندارد. ازاين نگرش، انسان رودی از دوزخ است که بسوی اکنون و آينده روان شده است. اين رودِ برآيشی، رودِ زندگی ست که مليون ها سال پيش، از دل آتش وآب برآمده است و همراه با دگرگونی های زيستبومی ديگرگون و رنگارنگ گرديده است: بخشی ريشه در خاک فرو برده است و زايش و رويشِ خود را با بهار همراه کرده است و بخشی ريشه در خون. چنين است که امروز زندگی را در شکل ها و شيوه ها و رنگ های بسيار میتوان ديد. برآيش، کاروانِ زندگان را همزی، هم پيوند و هم نياز می داند و برآنست که نژادِ هيچ زينده ای را بر ديگری برتری نيست. رده بندیِ برآيشی، شکلی افقی دارد و برآيش شناسان، زيندگان را در گستره ای همکف رديف می کنند. از اين ديدگاه، انسان يکی از ميليون ها زينده زمين است که هيچ گونه برتری برآيشی بر ديگر جانوران ندارد. البته اگر پيشرفت را توانايیِ دستبرد درسازه های زيستی و ساختار ژنتيک زيندگان بدانيم و بپنداريم که با بازپردازی ِژن ها، انسان روزی خواهد توانست همه بيماری ها را درمان کند، آنگاه می توان گفت که رودی از دوزخ است که بسوی بهشت روان است. البته اين بهشت، افسانه ای و آرمانی ست و تا جاودان هماره در راه خواهد بود. ديدگاه برآيشی، پيدايش جهان و زيندگان را بی برنامه و ناهدفمند می داند و رده بندی جانوران را تنها با چشمداشت به تاريخِ برآيشی آن ها وبدون هيچ ارزشداوری شکل می دهد. از اين ديدگاه، "کمال"، مفهومی افسانه ای و بی معناست زيرا که روند های برآيشی، کارکردی واکنشی نسبت به سازه های زيستبومیِ زيندگان دارد. بنابراين، انسان و جهان، برنامه پيش بينی شده ای برای آينده ندارند و تاريخ نيز قراری با کسی، چيزی و يا جای ويژه ای ندارد. برآيش، روندی خود مدار و ناهدفمند است. گرينش های برآيشی تنها درپاسخ به نيازهای زيستی شکل می گيرد. همه گياهان و جانوران خواهان زندگی در همه سرزمين های جهان اند تا تخم و تخمه خود را هر چه بيشتر برروی زمين بپراکنند، اما در هر سرزمين تنها زيندگانی که با سازه های زيستی ِآن زيستگاه سرِ سازش دارند، می توانند بمانند: ماهی در کوير ديری نمی پايد و شتر نيز از آب گريزان است. چنين است که در هر سرزمين، تنها گياهان و جانورانی که توانايی ساختن با دشواری های زيستبومی را داشته اند، مانده اند.اين شيوه گرينش خودبخودی، طبيعی و برآيشی ست. همه زيندگان کنونی قهرمانان زندگی هستند زيرا که اينان از ميان بی شمار زيستارانی که توانايی سازگاری نيافته اند، در ميدان هستی برگزيده شدهاند. در طبيعت در برابر هر زيندهِ پيروز، مليون ها نسل ناکام وجود دارد که هيچ يک تاب ماندگاری در زيستبوم خود را نداشته است. از ميان آنانی نيز که هم اکنون از پی هزاره های صبر و ستيز و فراز و فرودهای برآيشی گذشته اند و به اينجا رسيده اند، اندک دگرگونی ناگهانی آب و هوا می تواند بسياری از آن ها را از گستره هستی به در کند. هربار که دمای زمين اندکی گرمتر و يا سردتر ازآنچه بايد میشود، نسل هزاران زينده برمیافتد و هزاران زينده تازه به جهان می آيند. بسياری از برآيند های برآيشی در پی جهش های ژنتيک شکل می گيرد. اگرهريک ازاين جهش ها، جانداری را با زيستبومش سازگارتر کند، به فهرستِ ويژگی های مانای آن زينده افزوده می شود و اندک اندک برتریِ نسلِ آن زينده را سبب می شود.برای نمونه، اگر در ميان آهوانِ کنونی، جهشی ژنتيک سبب شود که توانايی بوييدن در آهَوکی دو برابرِ اين توانايی در آهوان ديگر گردد، اين آهو درکشيدنِ بوی شير و پلنگ و ديگر جانوران شکارگر از ديگران برتر خواهد بود. اين برتری سبب می شود که او ماندگارتر از همگونانِ خود گردد و کودکانِ بيشتری به جهان بياورد. اگر آن کودکان نيز ژن های جهيده ی مادر خود را دريافت کنند، آنها نيز بر کودکانِ آهوان ديگر در سازگاری با زيستبومِ خويش و ماندگاری پيشی خواهند گرفت و اندک اندک پس از هزاران سال با به درشدنِ آهوان ديگر از ميدان هستی، همه آهوان از نسل آن آهوک خواهند بود و شامه ای پر توان خواهند داشت. پديدارهای برآيشی اين گونه، خودبخود بر ديگر پديدارها پيشی می گيرد و همگانی می شود. آنچه اين پديدارها را برمی گزيند، سازگاری بيشترِآن هاست که پس از نسل ها، شمارِ آنان را بيشتر از ديگران می نمايد و کم کم نسل ناسازگارتر را نابود می کند. از اينرو، ساختار فيزيکیِ هر پديدهِ ارگانيک بايد پيرو نقش آن باشد. البته بايد گفت که چون نقش زيستياریِ هر توانايی در پاسخ به نيازهای زيستبومی برمی آيد، گاه دگرگونی های زيستبومی آن نقش، پس از ساليانی چند از ميان می رود. نمونه اين چگونگی در انسان، راست شدن مو برتنِ وی در هنگام هراس است. موی بسياری از جانوران در هنگامِ رويارويی باجانورانِ ديگر، برتن آنها راست می شود تا با پُف کردن مو، آن جانور، تنومندتر از آنچه که هست بنمايد و جانورِ رويارو را از انديشه ستيز با او بازدارد. اين چگونگی در انسان کنونی که لباس برتن دارد و آنچنان مويی نيزبر تنش نمانده است، نمادِ بيهوده ای ست، اما اين کردارِ واکنشی همچنان درانسان به هنگام ترس روی می دهد. (دنبــــــاله دارد.) يادداشت ها:
Copyright: gooya.com 2016
|