جمعه 1 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

چروک هاي دور چشم، داستان کوتاه، سروش صحت، اعتماد

دختر جواني که عقب تاکسي نشسته بود با صدايي آرام با موبايل حرف مي زد و براي اينکه مطمئن باشد کسي صدايش را نمي شنود، دستش را جلوي دهانش گرفته بود. تاکسي توي ترافيک گير کرده بود و تکان نمي خورد. زن ميانسالي جلوي تاکسي نشسته بود. چين و چروک هاي صورت زن عميق شده بود، اما زن هنوز زيبا بود. زن رو به راننده گفت؛ « مرده شور اين موبايلو ببرن...

از صبح تا شب دستشون رو مي گيرن جلوي دهنشون با موبايل حرف مي زنن.» راننده که مرد مسني بود چيزي نگفت. زن ميانسال به ماشين هاي بيرون نگاه کرد و گفت؛ « معلوم نيست اين همه آدم تو خيابون چي کار دارن ؟ ... نصف بيشترشون، الکي تو خيابونن.» راننده باز هم چيزي نگفت. دختر جوان همچنان مشغول صحبت بود و گاهي لابه لاي صحبت هايش صداي خنده اش شنيده مي شد. زن برگشت نگاهي به دختر کرد و دوباره به ماشين هاي بيرون خيره شد. موبايل زن زنگ زد. زن گوشي اش را از کيفش درآورد. « الو... سلام... ترافيکه... باشه، خداحافظ.» زن موبايل را توي کيفش گذاشت و مدتي طولاني سکوت شد. دختر جواني که هنوز داشت حرف مي زد اين بار بلندتر خنديد. زن از جلوي کيفش کرمي بيرون آورد، دور چشم هايش ماليد و گفت؛ « مرده شور اين ترافيک رو ببرن.»



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 
























Copyright: gooya.com 2016