شنبه 9 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آبروی هزار‌ساله‌مان در خوشنویسی سنتی در خطر است، خبرآنلاین

«حمید عجمی» را بیشتر افراد با خط «معلی» می‌شناسند، هنرمند خوشنویسی که بعد از 150 سال خطی به نام «معلی» ابداع کرد.

پیروزه روحانیون

«حمید عجمی» را بیشتر افراد با خط «معلی» می‌شناسند، هنرمند خوشنویسی که بعد از 150 سال خطی به نام «معلی» ابداع کرد. اما آن‌ها که او را بیشتر می‌شناسند می‌دانند او هنرمندی است که به همه چیز از زاویه‌ای دیگر می‌نگرد. عجمی از جمله کسانی است که درجه استادی‌اش را پس از حدود 15 سال تأخیر، دو ماه پیش از انجمن خوشنویسان ایران دریافت کرده است. با او در مورد جایگاه خوشنویسی در هنر امروز و مشکلات چندین ساله انجمن خوشنویسان به گفت‌و‌گو نشسته‌ایم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




بسیاری از هنرمندان رشته‌های دیگر غیر از خوشنویسی معتقدند خوشنویسی فن است، نه هنر. نظر شما در مورد این ادعا چیست؟ اصلاً خوشنویسی چه نسبتی با هنر دارد؟

این بحث، بحث خوبی است. متأسفانه بیشتر آدم‌ها وقتی می‌خواهند خودشان را تطهیر کنند، دیگران را تقبیح می‌کنند. این موضوع در عرصه هنر هم صادق است. مثلاً در رشته‌های هنری دیگر هر وقت خواستند بگویند ما نوآوریم، برای اینکه این را ثابت کنند گفتند ببینید ما مثل خوشنویس‌ها نیستیم که دائم کار خودشان را کپی می‌کنند. این شده که امروز در عرصه خوشنویسی سنتی یک سؤال بسیار مهم مطرح است؛ اینکه خوشنویسی بالاخره فن است یا هنر؟ اکنون من این سؤال را در مورد رشته‌های دیگر هنری دارم. آیا واقعاً نقاشی فن است یا هنر؟ یک نفر که سه سال طراحی و نقاشی می‌کند، آیا هنرمند می‌شود؟ مثلاً در نگارگری؛ آیا هرکسی که 4سال در رشته نگارگری فعالیت کرد، هنرمند نگارگر است؟ این‌طور نیست. خوشنویسی هم مثل سایر هنرهاست. پس ما سؤالمان را باید تعمیم بدهیم. آیا هرکس که وارد جرگه هنر شد و به اکتساب آن‌چه در هنر است ـ از جهت علم حصولی ـ روی آورد، لزوماً هنرمند می‌شود؟ معلوم است که نه. او صاحب فن می‌شود. پس ما در تمام هنرها تا یک مسیر عروجی و صعودی میلمان به طرف فن است و بعد از یک دوره‌ای که هنرمند صاحب شأن و منزلتی می‌شود از آن‌جا به بعد دیگر به او هنرمند اطلاق می‌کنند، که در آن هنگام هنرمند بودن برای خودش ضوابط و شرایطی دارد‌ که چه کسی هنرمند است؟ چه کسی حرف جدید برای گفتن دارد؟ آیا این آدم وقتی کار نو می‌کند، این نو بودن یک امر نو‌پدید است یعنی از عالم امر وجودش حقیقتی به ساحت خلقش ورود یافته است یا اینکه فقط تفاوت در آن هست؛ هر تفاوتی هنر نوین نیست. این است که این سؤال برای همه رشته‌های هنری مطرح است؛ منتها هنرمندان رشته‌های هنری دیگر وقتی خواستند خودشان را تثبیت کنند، خوشنویسی را تقلیل دادند.

یکی از ایراداتی که به خوشنویسی وارد می‌کنند این است که می‌گویند هنر به خلاقیت و نوآوری متکی است اما خوشنویسی به سنت تعلق دارد و خلاقیت و نوآوری در آن صورت نمی‌گیرد‌، آیا این حرف درست است؟

قبل از اینکه به این سؤال جواب بدهم بد نیست چند کلمه‌ای راجع به سنت حرف بزنیم. سنت یک دایره نسبتاً بسیطی است مثل فرهنگ و هنر؛ وقتی که واردش می‌شوی ترجمان صحیحی نمی‌شود از آن ارائه داد. همان‌طور که فرهنگ را نمی‌توان ترجمه درستی کرد. چرا؟ برای اینکه این مقولات یک موقعیت جغرافیایی خاص ندارند. مثلاً ما نمی‌توانیم سنت را محصور کنیم در گذشته، اکنون یا ببریم‌اش در حیطه آینده. از حیث معنا هم موقعیت جغرافیایی ندارد. ما وقتی با این مقوله‌ها روبه‌رو شویم و بررسی کنیم می‌بینیم آن‌چه ترجمه‌پذیر نیست بیشتر به یک ساحت حقانی نزدیک است. حالا سنت چیست؟ به زعم من سنت چیزی مربوط به گذشته نیست. انسان از حیث جایگاه زیستی طبیعی‌اش یک اکنون دارد و یک گذشته و یک آینده. به ناچار می‌آید سنت را در گذشته خودش تعریف می‌کند در حالی‌که سنت اصلاً مربوط به گذشته زمانی نیست و اصلاً زمان‌بردار نیست؛ سنت یک حقیقت جاری در وجود است. سنت حقیقتی است در وجود که هنرمند وقتی می‌خواهد با آن ارتباط برقرار کند باید نزدیک اقلیمی شود که مناسبتی با عالم پاک دارد و با فطرت طبیعی بشر منطبق است. اگر ما بخواهیم سنت را به عنوان یک امر گذشته بدانیم پس باید دائم آن‌چه را که قدیمی‌ها کار کردند تکرار کنیم. آن موقع دیگر خلاقیت و نوآوری دیگر وجود نخواهد داشت. مثلاً شما ببینید 500 سال پیش نستعلیق ابداع شد. خب اگر واضعان می‌خواستند سنتی فکر کنند به معنای گذشته، خطوط محقق و ریحان و ثلث را ادامه می‌دادند، چرا نستعلیق را ابداع کردند؟ اما نستعلیق الان برای ما کاملاً سنتی است. همه خطوط از یک عالم می‌آیند و جایگاه و حقیقتشان یکی است. وقتی از وحدت خودشان به طرف کثرت می‌آیند، صورت‌هایشان متنوع می‌شود از حیث رنگ و فرم. یعنی ما آن انتزاعی را که در قالب صورت هویدا می‌شود متکثر می‌بینیم. مثلاً خط نسخ حقیقتش همان نستعلیق است، خط نستعلیق حقیقتش همان ثلث است؛ چون عالمشان یک‌جاست. این تکثر در صورت و صفت اتفاق می‌افتد و الزاماً تکثر در ذات نمی‌آورد. پس منبع هنرهای ما یکی است؛ این‌ها وقتی نزول می‌کنند و به این شیشه‌های رنگی برخورد می‌کنند هرکدامشان یک تراوش دارند؛ یکی می‌شود نستعلیق، یکی می‌شود نسخ و یکی می‌شود ثلث. حالا برویم سری به آن حقایق بزنیم. آن حقایق در وجود انسان تأثیراتی می‌گذارد، یعنی کسی که می‌تواند با آن منبع ارتباط برقرار کند، متأثر می‌شود از آن حقایق. در واقع تأثیری که حقایق غیبیه موجود در ملکوت هنر بر جان هنرمند می‌گذارد، می‌شود سنت. پس سنت از این جایگاه همیشه زنده است. جایگاه سنت در ملکوت وجودمان است نه در آن‌چه از حیث تاریخی در گذشته ما شکل گرفته. اگر ما ترجمه درستی از سنت بدهیم متوجه می‌شویم چه کسی امروز هنرمند سنتی است؛ کسی که بتواند با قوه خیال متصل خودش با عالم خیال منفصل که بین غیب و شهادت است ارتباط برقرار کند. یعنی پیاده‌روی کند در ملکوت و چیزهایی را که از آن‌جا پیدا می‌کند و شهود می‌کند بر روی زمین نزول دهد و تصویر بکند تا همه مردم را به این رؤیت فراخواند. این می‌شود ارتزاق از سنت. پس سنت در واقع یک حقیقت جاری است که دائم حیات می‌دمد در روح هنرمندان سنتی ما. تازه نه فقط هنرمندان سنتی که هنرمندان مدرنیست که از سنت بهره گرفتند و فضای سنتی را تجربه کردند هم هنر مدرنشان را از آن حقیقت جاری می‌گیرند نه از خودشان. این است که ما اگر چنین ترجمه‌ای از سنت بدهیم می‌بینیم برخوردار بودن از سنت الزامی به کپی کردن نمی‌آورد.

با این تعریف سنت ممکن است باعث نوآوری هم بشود.

اصلاً، خود سنت است که باعث نوآوری و خلاقیت می‌شود. همه خلاقیت برمی‌گردد به سنت و فرهنگ. تلاقی هنرمند با سنت چیزی درست می‌کند به نام نوآوری؛ وقتی انسان خودش را به سنت می‌زند جرقه‌ای زده می‌شود و روشنگری حاصل می‌شود. مشکل ما از زمانی به‌وجود آمد که بعضی‌ها آمدند ادای مدرنیست‌ها را درآوردند، ادای هنرمندان سنتی را درآوردند. مثلاً کسی بر حرف تازه‌ای دست یافته و آن را به تصویر کشده است. می‌گویی این را از کجا پیدا کردی؟ می‌گوید حسم! حس که سنت نیست. حس تو طوری است که اگر یک قورمه‌سبزی بخوری نظرت برمی‌گردد. سنت این‌گونه نیست. سنت یک حقیقت ثابت و لایتغیر است.
حالا می‌گوییم تکلیف خوشنویسی سنتی چه می‌شود. ما نستعلیق را 500 سال است که تکرار می‌کنیم و تغییری در آن ایجاد نکردیم؛ پس این خلاقیت کجاست؟ من خدمت شما عرض می‌کنم؛ هنرمندان خوشنویس کارشان سخت‌تر از هنرمندان دیگر است. برای اینکه در هنرهای دیگر با مقوله‌ای به نام قالب‌شکنی روبه‌رو هستیم که در خوشنویسی خیلی کم و گاه هر 200 یا 400سال یک‌بار اتفاق می‌افتد. اما من از شما یک سؤال می‌پرسم. من دو خط دارم؛ یکی برای میرعماد خطاط است و دیگری برای خودم؛ دوست دارید کدام را به شما هدیه بدهم؟ وقتی صحبت از میرعماد و جایگاه او می‌شود مسلماً خط میرعماد را انتخاب می‌کنید. اما مگر خط من با میرعماد چه فرقی می‌کند؟ دایره‌ای که من می‌نویسم با دایره‌ای که میرعماد می‌نوشت شاید کمتر از یک‌بیستم میلی‌متر با هم تفاوت داشته باشد. این خطوط یک فرق بزرگ با هم دارد؛ در خط میرعماد اقتدار و هویت «میر» تجلی کرده و شأن و منزلت او در آن نهفته است اما در خط من شأن و منزلت به قدر وسعت خود من است. شما به خاطر صورت خط نیست که تمایل دارید به داشتن خط میرعماد، به خاطر تجلی شأن و منزلت اوست که خطش را انتخاب می‌کنید. آیا به نظر شما ما خوشنویس‌ها خلاق نیستیم که صورت و قالب‌ حروفمان با هم یکی است ولی باطنشان این چنین تغییر می‌کند؟ پس ببینید در خوشنویسی سنتی بروز خلاقیت در قالب نیست در محتواست. این محتوا برزخ بین مفهوم و قالب است، برای اینکه ما با کلام و کلمه ارتباط داریم در عالم ترکیب. هنرمند خوشنویس تلاش می‌کند شأن و منزلت و شخصیت خودش را در باطن کلمات نمایان کند. در عین اینکه کارش سخت‌تر است و نمی‌تواند این صورت‌ها را تغییر دهد. من نه قلمم را می‌توانم تغییر دهم، نه مرکبم و نه حروفم را؛ اما می‌توانم خودم را تغییر بدهم. این است که رجوع هنرمند خوشنویس به این است که خودش را صیقلی کند. خوشنویس با قالبی روبه‌رو است که منتزع شده از همان عالم حقانی است و وقتی می‌خواهد از آن منبع چیزی بگیرد و در این قالب بیاورد باید خودش را تقویت کند. پس ما در خوشنویسی سنتی دائم خلاقیت داریم، منتها نمی‌توانیم صورتش را تغییر بدهیم. مگر به جذبه‌ای از عنایات خاص حضرت حق که خط‌ها به خطی دیگر مبدل می‌شوند.

امروز متأسفانه خوشنویسی دیگر مثل گذشته با اقبال عمومی مواجه نیست. آیا زمانه این هنر به سر آمده؟ آیا استادان ما بد عمل کردند؟ آیا مسؤولان فرهنگ کشور بد عمل کردند؟ علت این عدم‌استقبال از خوشنویسی چیست؟

علت حقیقی این ماجرا مثل بقیه معضلات مملکت ما فقدان خرد است. ما از موقعی دچار این معضل شدیم که فکر کردیم آدم‌های با سواد آدم‌های باشعور و باخردی هم هستند. ما درگیر یک بی‌خردی در جامعه‌مان هستیم. این در همه عرصه‌ها وجود دارد. چرا امروز دیگر به این هنرها توجه نمی‌شود؟ برای اینکه امروز دیگر کسی عاشق نیست. وقتی دیگر کسی عاشق نیست و با سوادان ما مردم را سوق ندادند به طرف عاشقی بلکه مردم را سوق دادند به طرف عقل‌پروری و عقل‌مداری و عاقلانه زندگی کردن، طبیعی است دیگر کسی رجوع به خط شکسته ندارد. منظور من از عقل، عقل معیشتی و جزئی امروز است. امروز اگر به خوشنویسی سنتی عنایت ویژه نمی‌شود برای این است که از سردمداران ما گرفته تا کسانی که در این مملکت جز‌ هستند، غیر از یک مسیر عقلانی و فلسفی برای این زندگی ماشینی مسیر دیگری نمی‌شناسند و ما 30 سال است داریم برنامه‌ریزی می‌کنیم مردم‌مان عاقل شوند در حالی‌که تمام هویت و سنت ما بر اساس این است که از مردم عاشق بسازیم. چون اساساً عشق آتشی است که وقتی به جان می‌افتد، تمام این تضارب و تفاوت‌ها را از بین می‌برد. انبیا‌ اگر فقط برمدار عقل (باز هم می‌گویم منظورم عقل جزئی است) حرکت می‌کردند و فقط عاقل بودند با همدیگر مشکل داشتند. حسن انبیا‌ این است که عاشقند. «لانفرق بین احد من رسله» شما در وادی عشق اصلاً تفرقه را تجربه نمی‌کنید. من منکر عقل نیستم؛ من مخلص آن عقل کلی که همان عشق است هستم، منتها عقلی که امروز مردم را راهبری می‌کند، از ما یک‌سری آدم‌های عاقل می‌سازد که در ذیل ماشینیسم تنها هنرمان این است که به حروف سربی بپردازیم و بالاتر از آن هم نمی‌رویم. به هر حال رسیدن به اکنون عجیب نیست و باید دانست این‌گونه اقبال نیز دلیلی بر صحت عملی نبوده و نیست.

کمی هم از انجمن خوشنویسان و درگیری‌هایی که چند سالی است گریبانگیرش شده است بگویید. اینکه این درگیری‌ها آن‌قدر بالا گرفته که بعضی از اعضا به طور غیر‌رسمی از وزارت ارشاد خواستند دخالت کند و مشکل را حل کند. آیا این به نظر شما روش درستی برای حل مشکل است؟

برای پاسخ به این سؤال من رجوع می‌کنم به بحث قبلی. این عاقل‌پروری که گفتم در انجمن هم صورت گرفته؛ یعنی ما عاشقانه خط ننوشتیم، عاقلانه خط نوشتیم. رفتیم طرف تکنیک و تخصص و رفتیم طرف اینکه انسان محوریت پیدا کند. وقتی از 30 سال پیش که انسان محوریت پیدا کرد، بحث تضارب عقل و عشق آغاز شد و نفسانیت سر بر کرد. از 30 سال پیش بعد از مرحوم استاد حسن و استاد حسین میرخانی که انجمن با کمک و همت این دو بزرگوار و دیگر بزرگانی که دخیل بودند راه‌اندازی شد، بحث تکنیک و تخصص مطرح شد و البته در آن زمان انجمن خوشنویسان در جمهوری اسلامی اهمیت بسیاری پیدا کرد. چون اول انقلاب در خیلی از هنرها بسته شد و خیلی از جاهایی که مردم می‌توانستند وقت فراغتشان را بگذرانند بسته شد. این شد که ایرانی رجوع کرد به خوشنویسی سنتی و هنرجویان انجمن بعد از چند سال از 100 نفر به 15‌هزار نفر افزایش پیدا کردند. وقتی تعداد این آدم‌ها زیاد شد، آرای آن‌ها هم رو به فزونی گذاشت‌ و چون محور تکنیک و عقل بود، رفته‌رفته تفرقه در انجمن خوشنویسان صورت گرفت؛ یعنی شاگردان استاد فلانی با شاگردان استاد فلانی تفرقه پیدا کردند و یک نفسانیتی تجلی کرد. البته آن زمان هم اساتیدی داشتیم که اهل این مفاهیم و سبقت گرفتن‌های عقلانی و نفسانی نبودند و بودن انجمن خوشنویسان امروز به خاطر درایت این دوستان است. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه این تفرقه از عرصه هنرجویان به مدرسان انجمن هم سرایت کرد، در عین اینکه ما از 30 سال پیش پیشکسوتان و صاحب‌نفسان خودمان را از دست داده‌بودیم. اگر هم بودند کسانی از آن جمع در کثرت دیگران بی‌رنگ مانده بودند. باری، ابلیس از این خلل و معضل بهره برد و ما درگیر این امورات شدیم و من فکر می‌کنم در این ماجرا امروز دیگر آبرویی برای میرعماد نمانده است. یعنی ما خوشنویسان همان انسان‌های عارف‌مسلک و انسان‌هایی که اهل معرفت‌اند امروز تبدیل شدیم به یک‌سری هنرمند که بیشتر امور صوری ما را به خود جذب کرده است.

داستان اعطای مدرک استادی و اختلافاتی که در این زمینه وجود دارد چیست؟

این چند دستگی‌ها ادامه داشت تا عده‌ای از استادان فرماندهی و هدایت انجمن را به عهده گرفتند و من کاری ندارم به حق یا ناحق بودن این افراد. دوگانگی تفکر باعث شد بین بعضی استادان تنش به‌وجود بیاید و مثل دو حزب از هم فاصله بگیرند و تبدیل شوند به انجمن خوشنویسان ایران و انجمن خوشنویسان تهران. در هر گروه اساتید تراز اولی حضور داشتند که به هیچ‌وجه نمی‌توان نامشان را از خوشنویسی پاک کرد.

تفاوت این دو گروه در چه بود؟

تفاوت آن‌ها در بینش بود؛ تفاوتشان در نوع نگاهشان به مسیری بود که طی می‌کردند. نمی‌خواهم بگویم کدام گروه حق داشتند، این موضوع باید به طور دقیق بررسی شود. من فقط یک سیر تاریخی را برایتان تعریف می‌کنم. زمانی‌ که انجمن خوشنویسان ایران استقلال خودش را به دست آورد و شورای سیاستگذاری‌اش محکم‌تر شد، یک شورای ارزشیابی تأسیس کرد چون یک‌سری از خوشنویسان به مرحله استادی رسیده بودند و باید برایشان مدرک استادی صادر می‌شد که دوستان قابل این مدرک در هر دو گروه حضور داشتند. بدین لحاظ انجمن خوشنویسان ایران با فراخوان اعلام شده آثار را گردآوری کرد تا در شورای ارزشیابی بررسی شود. در عین اینکه برخی آثارشان را ارسال نکردند و اگر هم ارسال داشتند از سوی شورای ارزشیابی گزین نشدند. قرار بر این شد تا مدارک گروه انتخاب شده تسلیم افراد شود. در این زمان اخلالی صورت گرفت و ماجرا به دامنه وزارت ارشاد راه پیدا کرد. اگرچه نمایندگان وزارت ارشاد خود در جریان بودند اما لازم دیدند این معضل توسط انجمن حل‌و‌فصل شود. پس از عدم دخالت وزارت ارشاد و موافقت انجمن خوشنویسان ایران مبنی‌بر دریافت فهرست هنرمندان مورد نظر انجمن خوشنویسان تهران و یا دوستانی که در مقابل انجمن ایران بودند. قرار شد نفرات بررسی شوند که پس از بررسی نام افرادی در لیست مورد نظر رؤیت شد که به گفته شورای ارزشیابی هنوز به مرحله استادی نرسیده بودند. انجمن ایران موافقت کرد تا دوستان صاحب‌نام کشور در فهرست مذکور مدرک استادی دریافت کنند اما دوستان مقابل فرمودند همه آنان که در فهرست هستند باید برایشان مدرک استادی صادر شود. این مسئله موجبات رکود مجدد دریافت مدرک استادی را فراهم کرد تا این که پای وزارت ارشاد به میان آمد که به یقین اعطای مدرک استادی در تخصص کارشناسان وزارت ارشاد نبود بدین لحاظ وزارت ارشاد از این مسئله سر باز زد و باز مدرک بعضی از دوستان راکد ماند. دوستان خوشنویس اگر کمی هوشمندانه‌تر به قضیه نگاه کنند متوجه می‌شوند جامعه خوشنویسی از این ماجرا بسیار لطمه می‌خورد و ما آبروی هزار ساله خودمان را در خوشنویسی سنتی برده‌ایم. من به شخصه با دخالت وزارت ارشاد مخالفم و معتقدم باید جلسه‌ای گذاشته شود و فردی که از نظر وجهه اجتماعی شأن و منزلت خاصی دارد و هر دو جناح از او حرف‌شنوی دارند در آن جلسه حضور یابد تا به این ماجرای کنونی خاتمه دهد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016