چهارشنبه 7 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

زن هدف - نگاهي به مجموعه داستان انتخاب اثر سيمين دانشور، اعتماد

سارا خاک نژاد

سيمين دانشور نخستين زن ايراني است که به صورت حرفه يي در زبان فارسي داستان نوشته است. مهم ترين اثر او سووشون است که نثري ساده دارد و به 17 زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروش ترين آثار ادبيات داستاني در ايران به حساب مي آيد. از آثار ديگر وي مي توان به مجموعه داستان هاي کوتاه «آتش خاموش» و «شهري چون بهشت» و «به کي سلام کنم» اشاره کرد. مهم ترين آثار دانشور پس از انقلاب اسلامي ايران، رمان هاي «جزيره سرگرداني» و «ساربان سرگردان» است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




مجموعه داستان انتخاب شامل 16 داستان کوتاه است که آن را نشر قطره به چاپ رسانده است. در اين مجموعه که مضاميني اجتماعي- انساني دارد، نويسنده خيلي دغدغه ايجاز ندارد و با حوصله به همه ابعاد ماجرا پرداخته است، لذا گاه بعضي از داستان ها دچار اطناب شده اند، مانند «مرز و نقاب، از خاک به خاکستر و...» همچنين دغدغه برخي از داستان هاي اين مجموعه مشکلات و مسائل انسان امروز و پيچيدگي هاي روح او نيست، بخصوص اينکه پرداخت بعضي از داستان ها تکراري هم هست مانند «انتخاب، روزگار اگري و...»

اولين داستان اين مجموعه «لقاءالسلطنه» نام دارد که در آن تشريفات و فخرفروشي که از دغدغه هاي برخي قشرهاي مرفه است به سخره گرفته مي شود. ويژگي اصلي سبک اين داستان، استفاده از طنز است. راوي اين داستان به گفته خودش؛ «با چه والذارياتي و چه خرج و مخارجي يک خبرنگار را خر کردم تا با من مصاحبه کند.» اما همين قاعده که ابتداي داستان تعيين مي شود، گاه از سوي راوي فراموش مي شود و راوي طوري در روايت وقايع غرق مي شود که انگار خبرنگاري وجود ندارد و پرسش هاي خبرنگار هم مصنوعي به نظر مي رسد. مساله ازدواج که محور اصلي اين داستان است، يکي از مشکلات اساسي جامعه ماست و دانشور با ديدي طنزآلود به اين مشکل توجه کرده و از طريق نقد رفتارهاي برخي اشخاص، غلط بودن معيارهاي آنها را نشان داده است.

يکي ديگر از داستان هاي اين مجموعه «انتخاب» نام دارد که عنوان خود مجموعه هم از آن گرفته شده است. موضوع اين داستان چندان نو نيست و پايان آن بسته است. البته پايان باز يا بسته نمي تواند ملاکي ارزشي براي داستان باشد و اين جهان بيني متن است که تعيين مي کند پاياني باز يا بسته باشد. راوي که نوجوان است بعد از سال ها پي مي برد پدر و مادري که تاکنون با آنها زندگي مي کرده است، پدر و مادر واقعي او نيستند و آنها او را به فرزندي پذيرفته اند. در ابتدا از اين موضوع به شدت ناراحت مي شود، طوري که از خانه مي گريزد، ولي در پايان، با آغوش باز به سوي آنها برمي گردد. «دست در گردن مادر و پدر دروغي ام انداختم و اشک هر سه مان به هم آميخت.» پس زمينه تاريخي داستان به دوران ارباب و رعيتي اشاره دارد. در اين داستان نسبت زيباشناختي توصيف و روايت به سود توصيف است و توصيف بخش بزرگ تري را بر عهده گرفته است.

داستان «برو به چاه بگو» داستاني ديگر از اين مجموعه به نقد زندگي روشنفکران در ايران مي پردازد. مردسالاري در ايران ريشه يي عميق دارد و حتي اين گرايش در ميان روشنفکران نيز به شدت شايع است. يکي از آنها شوهر راوي داستان است؛ «اين پيشکسوت تاريک فکران و اين قلم به دست سطحي، جيره مرا هر روز مي دهد و با اين وسيله تخليه رواني مي کند.» زن ابتدا منفعل است، اما در پايان متحول مي شود و نسبت به اعمال شوهرش کنش نشان مي دهد. اين تحول داستان را از نظر معنايي ارزشمند کرده است؛ «نامه يي برايش نوشتم؛ فعلاً مهريه ام را به اجرا مي گذارم و در دادگاه خانواده براي جدايي مي بينمت.» هر داستاني که در آن شخصيت انفعال را نفي کند پوياست و از نظر ذهني خواننده را متحول مي کند.

داستان «ساواکي» روايتي غم انگيز از يک فرمانده ساواک است که بيشتر شبيه داستان- خاطره است. ديدگاه اين داستان دوگانه است. گاه سوم شخص محدود به ذهن فرمانده ساواک و گاه که در ذهن فرمانده مي رود به اول شخص بدل مي شود. خواننده نمي داند وقايعي که در اين داستان آمده تا چه حد منطبق با واقعيت است و شخصيت هاي داستان آيا در جهان واقع هم وجود دارند يا نه؟ البته اين سوال چندان مهم نيست چون مساله داستان چيز ديگري است. مايه هايي از طنز در اين داستان هم وجود دارد. تنها زن اين داستان «محبوبه» همسر فرمانده ساواک طوري وابسته به سنت مردسالارانه است که وقتي فرمانده ساواک به او مي گويد خودسوزي کن، اين کار را مي کند. «محبوبه بنزين روي خودش ريخت و کبريت کشيد. دود ساواکي بودن شوهر به چشم او هم مي رفت.» اين داستان هم مانند بعضي ديگر از داستان هاي اين مجموعه پايانش بسته است چرا که فرمانده ساواک از همه کارهاي گذشته خود پشيمان مي شود و از خدا طلب بخشش مي کند. پرسش اصلي داستان اين است؛ چرايي انقياد برده وار زن و پيچيدگي جامعه يي که فرمانده ساواک به سادگي و به رغم اعمالي که انجام داده، مي تواند صرفاً از خدا طلب بخشش کند؟

هشتمين داستان اين مجموعه «ميزگرد» نام دارد که فراداستان است. در اين فراداستان از چهره هاي شاخص حماسي- اسطوره يي ادبيات ايران ساخت شکني شده است. به نظر نگارنده اين داستان تکنيک درخورتوجهي دارد و سخنان شخصيت ها پراکنده، آشفته، گلايه آميز و گاه پرخاش جويانه است، تا آشفتگي جهان را به خواننده نشان دهد و قطعيت هويت آنها را در هم بشکند. اين داستان پسامدرنيستي نمونه موفقي از اين گروه است که مي تواند مورد توجه نويسندگان جوان قرار بگيرد مثلاً در اين داستان اخوان ثالث به شکلي جذاب خطاب به حافظ مي گويد؛ «اي خواجه بي همتا، پدر شما را درآورده اند. شما را مدام گوربه گور مي کنند. جورواجور ديوان و تفسير و شرح و تاويل درباره شما قلمي مي کنند. واژه نامه برايتان سرهم کرده اند.»

«روزگار اگري» داستان ديگر اين مجموعه روايت جنگ و تبعات آن است. لحن روايت طنزگونه است. استاد محمود که شيرواني کوب است، پسري دارد که جايزه قرائت قرآن را براي شهرشان مي گيرد، بعد مدرسه را رها مي کند و به جنگ مي رود و شهيد مي شود. اين داستان را مي شود نقد مطالعات فرهنگي هم کرد. قهوه خانه، غذاي سنتي همچون ديزي آبگوشت، چاي و قليان، زينت دادن عکس شهيد با گلايل سفيد، آوردن چلچراغ و حجله قاسم، سينه و زنجير زدن و... فضاي بومي و فرهنگي ايران را براي ما تا حدي رسم مي کند. البته خرده هايي هم مي شود به داستان گرفت. استاد محمود شخصيت اصلي که البته ساده لوح هم هست تا به حال اسم شهر شيروان و همچنين خاقاني شيرواني را نشنيده است. حتي نمي داند رقاصه چه جور آدمي است. کسي که نمي داند يوسف کنعاني امام بوده يا پيغمبر؟ و فکر مي کند کوچه کنعاني ها در محله کليمي ها است. البته شايد در واقعيت اين گونه شخصيتي به سختي پيدا شود ولي نويسنده او را به هدف بيان معناهايي خاص، خلق کرده است. نکته بعد درباره پايان بندي داستان است. استاد محمود در آخر داستان به نظر مي رسد که بعد از شهيد شدن پسرش مي ميرد ولي در پاراگراف آخر يکدفعه زنده مي شود و ژانر داستان از واقع گرايي به شگفت تغيير مي کند و خواننده را متحير مي کند و در سرگرداني مي گذارد؛ «استاد محمود سکه ها را از روي چشم هايش برداشت. پا شد و نشست و گفت؛ اما من نمرده ام.»

آخرين داستاني که به آن اشاره مي کنيم داستان «باغ سنگ» نام دارد که از نظر شيوه نگارش و مساله داستان از بهترين داستان هاي اين مجموعه است. در اين داستان الماس با پسرخاله اش جواد ازدواج مي کند و بعد به خاطر اين وصلت قوم و خويشي صاحب اولاد عقب مانده يي به نام فيروز مي شود. جواد که الماس را مقصر عقب مانده شدن فيروز مي داند تا آنجا که مي تواند، به آزار و اذيت آنها مي پردازد. جواد پنهاني به الماس خيانت مي کند و همه اش درصدد آن است که مال و اموال الماس را تصاحب کند. در آخر داستان الماس همه داروندار جواد را در چمدان مي گذارد. خانه اش را مي فروشد و با فيروز و کلفتش رقيه به دنبال زندگي تازه يي مي رود.

پايان داستان باز است و اين سوال براي خواننده پيش مي آيد که الماس بعد از فروختن خانه و ترک کردن جواد چه سرنوشتي در انتظارش است و چگونه مي خواهد به زندگي خود ادامه دهد؟ البته قصه باغ سنگ که الماس براي رقيه و فيروز تعريف مي کند، کمي طولاني است و چون مانند سنت کهن شرقي قصه در دل قصه است، بهتر بود با ايجاز بيشتري گفته مي شد.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016