جمعه 16 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سيدعلی صالحی: در اين شرايط شرف شکن، دادن و گرفتن جايزه، يعنی تأييد همين شرايط، ايلنا

سيدعلی صالحی حاضر نشد جايزه‌ی داوران شعر نيما را قبول کند چون خودش می‌گويد؛ هيچ جايزه‌ای را ـ در وطن ـ و در اين شرايط نمی‌پذيرد. و باز می‌گويد: مردم با آبرو گرسنه‌اند، با سيلی رخسار؛ سرخ می‌کنند. جايزه‌ها را بگذاريد برای بعد. عزت مردم در اولويت است.


ايلنا: اگر عادت کرده‌ايم به گفتگويی درباره شعر و کم و کيف آن؛ اين‌بار سيدعالی صالحی موضوعی تازه را برای گفتگو انتخاب می‌کند، تجربه‌های او از مرگ و لحظاتی که رو به پايان هستی می‌رود حتی اگر در نيمه‌ی راه تقدير اين باشد که بازگردی و هنوز ادامه بدهی. با صالحی در ادامه از روند درمان و مدارا سخن به ميان رفت و از جايزه‌ای که قبول نکرد و جايزه صالحی که بنا نشده؛ تعطيل شد آن‌هم به درخواست خودش.
هفتة نخست مهرماه امسال، مراسم جايزه نيما در تهران برگزار شد. مجموعه شعر «انيس..» کتاب برگزيدة داوران بود، اما سيدعلی صالحی در اين مراسم حاضر نشد و جايزه را نپذيرفت. از قول ايشان يادآوری شد که صلاحی هيچ جايزه‌ای را ـ در وطن ـ و در اين شرايط نمی‌پذيرد. گفتگو را با ما بخوانيد...

* بعد از آن سکتة سنگين، احوال عمومی‌تان چطور است و مراحل درمان چگونه طی می‌شود؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




ــ‌ ممنون‌ام. حدود شش ماه پيش که در بيمارستان به ديدنم آمديد، همه و ازجمله علم پزشکی از بازگشت‌ام به زندگی نوميد شده بودند. با اين حال، روز سوم در c.c.u يک شعر کوتاه سرودم. توان گشودنِ پلک‌ها در من نبود، اما به شدت زنده بودم، پراميد و انگيزه. من راهی جز زنده ماندن نداشتم. طبيعی است که بعداز يورشِ آن مرگِ ناروا، دچار کاستی بشوم، ضعف جسمی، درد، تحمل روی يک مُشت قرص و ... نتيجة آن حادثة به شدت بی‌رحم است، اما من به زانو در نمی‌آيم. تسليم شدن تقدير من نيست. آن قدر همه را دوست می‌دارم که زورم می‌آيد بميرم. فعلاً با «دارو» و «دارو درمانی» طی طريق می‌کنم.

* گاهی «محيط» و «شرايط» تحمل‌ناپذير می‌شود. آيا تجربة اين رنج، نتيجة چنين روندی برای شما بوده است؟
ــ صبوری هم حدی دارد. هرچه اهل مُدارا و تحمل باشی، سرانجام يک جايی «غفلت» می‌کنی، و خود عليه خود بر می‌خيزی. يک لحظه بود. ساعتِ حدود هشت و نيم شب. تابلوی نقاشی‌ام ـ به نام دندان ببر ـ درحال اتمام بود، ناگهان انگار يک مين در سينه و در قلب‌ام منفجر شده است. از آن لحظه تا ساعت سه بامداد، سه مرتبه به هوش آمدم و باز فرو ريختم. از همة مسئولين بخش c.c.u بيمارستان لبافی‌نژاد ممنون‌ام. اما واقعاً سکته خبر نمی‌کند، من هم در مقابل، او را خبر نکرده، سيگارِ لعنتی را کنار گذاشتم.

* در اين دوره سخت که با مرگ روبه‌رو شده بوديد، به چه فکر می‌کرديد؟ ترس هم حضور داشت؟
ــ‌ طی چند روز نخست، تحت تأثير داروهای ضددرد و هم آرامش بخش، مطمئن بودم که کارم تمام است. از کسانی که در زندگی با آنها برخورد داشتم؛ در دل‌ام عذرخواهی کردم، بويژه از مادرم که آن زمان در قيد حيات بود. نگران دخترانم بودم، اما با خود حرف زدم، آنقدر که توانستم خودم را دوباره پيدا کنم. فهميدم اين خرده نوميدی ربطی به وجود پراميد من ندارد، تأثير داروست. به سرعت به خودم آمدم، خلاص و مهيا برای ادامة شعر، زندگی، اميد، دوست‌ داشتن، مردم، عشق، آزادی.

* حمله‌ی سختی بود اما اين سختی و حمله را پشت سر گذاشتيد. مرگ شوخی ندارد. حالا پرسش‌ اين است که ترديد ميان بودن و نبودن را چگونه تجربه کرديد، در لحظة سخت احتضار، شاعر مردم ما چه احوالی داشت؟
ــ‌ بار اول نبود، پيشترها چندين بار عيناً مرگ را تجربه کرده‌ام؛ تصادف، حوادث، بيماری‌ها، تا سکتة قلبی و بعد مغزی سال ۱۳۷۵، و تا امروز. يک حال خاصی دارد آن لحظه، تا رسيدن مدت درد. ديگر درد نداری! مسئوليت دربرابر ديگران برای من مهم است و کارهای ناتمام، وگرنه مرگ، برادر من است. تا دلش می‌گيرد، سری به من می‌زند. آن لحظه‌ای که آرام‌آرام جهان را فراموش می‌کنی، از شدت شادی، دوست نداری به زندگی برگردی. نوعی کيف دُخان است يا شوق رسيدن به ملکوت، من نمی‌دانم، اما هر بار که از خط قرمز مرگ عبور کرده‌ام، از شعف و سرمستی، يادم رفته حکايت چه بوده است.
من عميقاً می‌دانم زيستن در جهان ماده و اين دارفانی، چقدر دردآور و دشوار است. درک اين حقيقت آسان نيست. بايد مرگ را دور بزنی تا دريابی روايت من از زندگی چيست؟

* روی جهان‌بينی شما اثر گذاشته اين تجربه؟ اگر آری، مصداق عينی‌اش را در کدام کلمه می‌يابيد؟
ــ با تمام وجود «بی دروغ» زيستن، خداحافظ چانه زدن‌های هزار حرف! تمرين رهايی، نعمت بزرگی است. آدم از رویِ خودش می‌گذرد.

* هفتة اول مهر ماه اعلام شد شما برندة جايزه نيما شديد و دفتر شعر شما «انيس...» کتاب برگزيده اعلام شد. چرا اين جايزه را نپذيرفتيد؟ ادامه و يا يکی از نشانه‌های پرهيز از جهان است؟
ــ انتهای تحليل اين موضوع، نشان می‌دهد که اين حرف درست است. اما من خواستم به نفع شاعران نسل‌های بعدی کنار بروم. من جايزه‌ام را سال‌هاست که از دستِ مردم گرفته‌ام. من به شيوة صوفيان عقب‌مانده از جهان نبريده‌ام. اما بعضی امور که زمانی مهم به نظر می‌رسيدند، در اين سن و سال بی‌هوده می‌نمايند. در واقع نوعی حوصلة عميق جای آن همه آرزوی شتابزده را گرفته است. ديگر برای خودم چيزی نمی‌خواهم، خاصه اين جوايزِ وطنی که بيشتر به «حبة قند» می‌مانند تا انگيزه‌ای درخور. البته که دفاع می‌کنم از جايزه، از تشويق، از ايجاد سبب و راه، بويژه برای نسل‌های جوانتر. اما بايد مراقب بود و به نيت‌های مخفی در پسِ پُشت بعضی جوايز حبه قندی دقت کرد. اميدوارم همة نيت‌ها خير باشد، مسئله، مسئلة آبرو و شرفِ قلم است. سلامت جامعة فرهنگی برای امثال من يک اصل خلل‌ناپذير است. به شدت نگران از کف رفتن اين سلامت هستم. می‌ترسم فشارهای مضاعف اقتصادی، فقر و تهی‌دستی. عالی‌ترين ميراث اين مردم يعنی فرهنگ و معرفت ملی را نابود کند. گاهی نشانه‌هايی می‌بينم که تن‌ام می‌لرزد. انسان ايرانی اهل اين همه دروغ نبوده است!

* شما مؤسس چندين کارگاه شعر بوده‌ايد، آيا اين ايام، با وجود ادامة کسالت، کار با شاعران جوان را ادامه می‌دهيد؟
ــ گاهی از شدت ضعف، ميان راه تلوتلو می‌خورم، اما دست بردار نيستم. فرزندان مستعد و شريف من کم نيستند. بايد زنده بمانم، کار و کار و کار...! کارگاه شعر ادامه دارد، سرِ کلاس يکی دوبار تب داشته‌ام، اما به دوستانم در کارگاه نگفتم. نبايد بُريد. اميد، راه اميد ادامه دارد.

* و آموزگارتان در اين مسير پايداری چه کسی است؟
ــ مردم. همين مردم شريف، بزرگ، شکست‌ناپذير.

*دوستان و هوادارانی خواسته‌اند جايزه‌ای به نام «صالحی» بنيان بگذارند اما مخالفت کرديد و حتی قدغن، چرا؟!
ــ مردم با آبرویِ ما گرسنه‌اند، با سيلی رخسار خود را سرخ می‌کنند. در اين شرايط شرف شکن، دادن و گرفتن جايزه، يعنی تأييد همين شرايط. شرم‌آور نيست؟ اين بازی‌ها را بگذاريد برای بعد. الآن عزتِ مردم در اولويت است. جايزه شعر يعنی چه؟! شجاعتِ اخلاقی حکم می‌کند اندکی هشيار باشيم و تحليل درستی از شرايط به دست دهيم.

*طی اين دورة مداوا، بعداز کتاب شعر موفق «انيس...» ديگر چه کارهايی کرده و چه آثاری در دست تهيه داريد؟
ــ دفتر «ما نبايد بميريم...» منتشر خواهد شد، انتشارات نگاه مسئول آن است. و مجموعه شعر «ردپای برف...» که اميدوارم بعد از سه سال انتظار مجوز، لااقل تکليف‌اش روشن شده باشد. برگزيده غزليات حافظ با عنوان «غزل‌ غزل‌ها» همراه با تابلوها و طرح‌های چهار رنگ، امسال ازسوی انتشارات «جان شيفته» به سامان می‌رسد. رباعيات خيام را نيز کار کرده‌ام، به همين ناشر تعلق دارد. طرح و تابلوهايی که کار کرده‌ام، اين دفتر را آرايشی تازه بخشيده است.

* کاری هست که هنوز به ناشر نسپرده باشيد؟
ــ دفتر شعر تازه‌ام، کم حجم اما خاص. اخيراً ناشر معتبری خواسته که اين دفتر را به ايشان بدهم. مسير روشن نيست. بايد صبر کرد. اين دفتر هم می‌رود خاک می‌خورد در انتظار مجوز.

* و حتماً تجديد چاپ هم داريد!
ــ چاپ چهارم گزينه شعرم از سوی انتشارات مرواريد، به زودی منتشر می‌شود. در مرحلة چاپ است.

* متشکريم از شما و اين فرصت.
ــ زنده باشيد!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016