دوشنبه 24 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

حافظ موسوی: در تاریخ معاصر؛ گفتگو را به تعارف یا به دشمنی برگزار کرده‌ایم، ايلنا

از نگاه موسوي، ما نيازمند یک‌جور پیوستگی در حوزه‌ي ادبي هستيم مانند آنچه اندیشه‌ی غرب را در چهار قرن اخیر با مکاتب همجوار و قبل و بعدش وارد گفتگو می‌کند. باید بتوانیم ردپای نظریات پیشینیان در نظریات خودمان ببینیم حال‌آنكه ما اين گفتگو را در ایران یا به تعارف یا به دشمنی برگزار کرده‌ایم.


ایلنا: بیش از چند ماهی از انتشار کتاب "پانوشت‌ها" نمی‌گذرد. حافظ موسوی، مولف این کتاب، شاعر و منتقد شناخته شده‌ای است. او دفتر شعر سطرهای پنهانی را با رویکردی نوستالوژیک و درعین حال تجربه‌گرا در اجرا در کارنامه‌ی خود دارد. عناصر فرمال در مجموعه‌ی "زن، تاریکی، کلمات" بیشتراز هر مجموعه‌ی دیگر او، نگاه و تجربه‌ی مدرن را به اخیه می‌کشد. "خرده‌ریز خاطره‌ها و یادداشت‌های خاورمیانه" اثر دیگر او، با سرعت زیاد وارد گفتمان خاورمیانه و مسائل جاری آن می‌شود. در بخش اول این کتاب، تغزلی متفاوت، قابل قرائت است. "پانوشت‌ها"، بیشتر به شرح آرای نیما می‌پردازد. نیز، به مهمترین مسائل نظری چند دهه‌ی اخیر، با محوریت همان آرا، اشاراتی شده است. البته این کتاب مدعی نیست که همه چیز را در بوطیقای شعرمدرن فارسی، مورد تامل قرار داده است. بیشتر به دعوتی فروتنانه و روادارانه شبیه است تا دوباره با نیما گفتگو کنیم.

*بگذارید از زبان خودتان بشنویم که مقصد اصلی شما در کتاب پانوشت‌ها کجا بود؟



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




ــ‌ همان طور که در مقدمه‌ی کتاب هم توضیح دادم هدف اصلی من در این کتاب این بود که پس از نیم قرن که از نظریه‌ی شعری نیما می‌گذرد؛ برگردیم و دوباره نظریه‌ی شعری‌اش رابخوانیم. گذشته‌مان را دقیق‌تر ببینیم تا اتفاقاتی را که در طول نیم قرن گذشته در حوزه‌ی نقد و نظریه‌ی ادبی رخ داده در پرتو نظریه‌ی نیما بازخوانی کنیم. ببینیم که چه مقدار از این مسیر را به طور پیوسته طی کرده‌ایم. ببینیم نظریاتی که پس از نیما تا دهه‌ی هفتاد مطرح شده است، چه نسبتی با نظریه‌ی نیما دارد. آیا این نظریات نیما را نادیده گرفته‌اند؟ آیا نیما را بدخوانی کرده‌اند؟ و یا نه، با فهم درست نظریه‌ی نیما همراه بوده است.

* برگرفتن نگاه مبتنی بر عرفان از آسمان و دوختن این نگاه بر زمین و زندگی روزمره، روایت، مسئله‌ی نزدیک کردن زبان شعر به آنچه در زبان محاوره بدان تکلم می‌شود، طبیعت لحن... آیا چیزهایی هست که در سرفصل‌های اندیشه‌ی نیما بخواهید به آن اضافه کنید؟
ــ‌ نیما هرگز نظریاتش را دسته‌بندی نکرده بود. تا جایی‌که متون نیما به من اجازه داده است؛ سعی کرده‌ام همه‌ی آن چیزهایی را که در نظریه‌ی او وجود داشت، به طور منظم، بررسی کنم. این کار را به این دلیل انجام داده‌ام که بخشی از مشکل ما در خواندن نیما این است که نظریه‌اش به شکلی پراکنده ارائه شده است. غیر از کتاب‌های ارزش احساسات و تعریف و تبصره، مابقی نظریات او رد یادداشته‌های موجود است. سعی کرده‌ام این‌ها را به صورت یک نظام مطرح کنم. همه‌ی این اجزا را. بگذارید اینطور بگویم که اگر تا مروز حرف‌های نیما را به صورت یک پازل کمی درهم ریخته، مطرح کرده‌اند، من در پانوشته‌ها خواسته‌ام این پازل را مرتب کنم. خود نیما هم البته تاکید داشت: "بازتاب صدای خودم را در آیندگان می‌شنوم". البته من سعی کرده‌ام خودم را قاطی متن نکنم تا یک تصویر همه جانبه و کلی از نظریات نیما درمعرض بگذارم. اگرچه در برخی بخش‌های کتاب به تفسیر آرای او روی خوش نشان داده‌ام. برای نمونه دکتر براهنی از مفهوم دکلماسیون نیما ایراد می‌گیرد و دکلماسیون طبیعی کلمات را جایش می‌گذارد. من هم تعبیر و تفسیر خودم را از حرف‌های نیما استنباط کرده‌ام. کل کار من با این کوشش انجام شد که چیزی را به نیما به ضرورت زمانه، اضافه و الصاق نکنم. حتی شاید در مواردی از برخورد انتقادی با او مثلا در حوزه‌ی وزن صرف نظر کرده باشم. چون می‌خواستم اساس نظریه‌ی او را در یک چارچوب منظم عرضه کنم و مابقی حرف‌ها و نظرها را با آن بسنجم. به همین دلیل حداقل تلاش کرده چیزی به آن اضافه نکنم. اگر گاهی در این کتاب تفسیر من به حرف‌های نیما اضافه شده است، این خواسته‌ی من نبوده است.

*درصورتیکه کار شما را در این کتاب سنجیدن مسیر شعر مدرن براساس بوطیقای نیما باشد، توجیه نظری پیدا می‌کند. اما گروهی بر آن هستند آنچه نیما در دهه‌ی بیست و سی به آن اندیشیده است، امروز زیاد قابل اتکا نیست و خود این رویکرد قابل انتقاد است. این حرف از آن مطرح است كه بازگشت به شعر کلاسیک در ده سه دهه‌ی اخیر یک انحراف از بوطیقای شعر مدرن(و به خصوص نیما) بوده است. حتی شعر حجم هم در بطن خود به نظر ارجاعی به سنت ادبیات کلاسیک دارد.
ــ‌ در کتاب هم توضیح داده‌ام. نظریه‌ی نیما؛ نظریه‌ی مدرنیستی اوائل قرن بیستم است. ما الان در اوايل قرن بیست و یکم هستیم. طبیعتا تجربه‌هایی که ما امروز داریم، نیما نداشته است. شکل زندگی ما در حوزه‌ی اخلاق، مناسبات اجتماعی، فرهنگ و سیاست با شکل زندگی زمانه‌ی نیما بسیار فرق کرده است. کتاب پانوشت‌ها به لحاظ روشی و به لحاظ دستوری که خودش براي خودش تعیین کرده بود؛ می‌خواست پژوهشی در این زمانه باشد که آیا مجموعه‌ی مسائلی که ما در پنجاه شصت سال پس از نیما گفته‌ایم، به هم پیوستگی دارد یا نه. آن انحرافاتی که شما می‌گویید در میان بوده است. دغدغه‌ی من در درجه‌ی اول این نیست که چرا نظریات نیما در دهه‌ی بعد مو به مو پیاده نشده است، مسئله‌ی من این است که چرا نظریان بعداز نیما اغلب در تقابل با آن مطرح شده است. چرا نیامده‌اند خود نیما را خوب بررسی کنند؟ برای نمونه شعر حجم را درنظر بگیرید. لازمه‌ی کار شاعران حجم این بود که نسبت خود را با نظریه‌ی مدرنیستی نیما مطرح کنند، که نکرده‌اند. در مقطعی دیگر، هوشنگ ایرانی می‌گوید دوره‌ی نیما به سر آمده است. اما این موضع برآمد هیچ برخورد انتقادی با نیما نیست. یعنی هوشنگ ایرانی و کسانی مثل او و حتی دکتر براهنی که به برخورد انتقادی با نیما نزدیک می‌شود، با پرسش‌های اساسی نیما رودررو نمی‌شوند. مسئله از این قرار است که این شاعران آمدند در برابر دستگاه نیما چیزی را مطرح کردند که در تقابل با آن قرار می‌گیرد، از طرفی نسبت تاریخی با آن برقرار می‌کند. اما معمولا آن گفت و گویی که باید شکل نمی‌گیرد. اینحا می‌شود به مسائل اجتماعی و رابطه‌اش با حرفی که دارم می‌زنم فکر کرد: آن بخش از اندیشه‌ای که در مشروطه‌ی ایران نماینده‌اش شیخ فضل الله نوری بود و مورد محاکمه قرار گرفت، چند دهه بعد مورد قبول واقع می‌شود بدون اینکه با اندیشه‌ی پیش از خود وارد گفتگو شده باشد. بدون آنکه با اندیشه‌ی پیش از خود برخورد انتقادی کرده باشد. شاید مشروطه‌خواهان اشتباه کرده‌اند که دیدگاه شیخ فضل الله نوری را مورد نقد قرار دادند و او را محاکمه کردند. حرف من این است که مشکل فقدان گفت و گو میان نظام‌های فکری است. اگر بازگردیم و به سنت فلسفی و اندیشگی و نظرپردازی غرب خوب نگاه کنیم؛ متوجه بدل این مسئله می‌شویم. همه‌ی نظام‌های فکری غربیان حاصل گفت و گویی با نظام‌های قبل از خودند. هایدگر نمی‌تواند خوانده شود مگر گفت و گوی اندیشه‌ی او را با هوسرل بخوانیم. کانت خوانده نمی‌شود مگر گفت و گوی اندیشه‌اش را با دکارت بخوانیم.

* به نظر می‌رسد برای مثال در شعر حجم که ارجاعی پنهانی به نظام فکری پیشامدرن ما دارد، در واقع گفت و گویی امیان سنت پیش از نیما و خود نیما، هست. نیما محصول تحولاتی است که یک بدیل نظری در برابر سنت ادبی ما قرار می‌دهد. در بخشی از مسیر شعر فارسی، پس از نیما، ما به سوی آن سنت چرخیده‌ایم. چرا این طور است؟
ــ‌ بخشی از شعر حجم از گذشته تغذیه می‌شد. بدیهی است که یک متن کلاسیک هنوز می‌تواند شما را تحت تاثیر قرار دهد. آن بخش از گرایشات شعری‌ مانند شعر حجم که از گذشته تغذیه می‌شود، از اقتدار کلام عارفانه در سنت ادبیات کلاسیک ما مایه می‌گیرد. بهتر است بگوییم با آن سنت وارد گفت و گو می‌شود. اما در نظر داشته باشید این اتفاقات پس از نیما رخ می‌دهد. یعنی چیزی از مدرنیزم نیما به آن اضافه می‌شود. مخصوصا در حوزه‌ی بلاغت چیزهایی به آن اضافه می‌شود. این اضافات باتوجه به دستاوردهای زبان شناسی جدید و بوطیقای مدرن مسائلی از این دست شکل می‌گیرند. منتها مشکل این است که این گفت و گو با آشکارگی اتفاق نمی‌افتد. برای نمونه اگر روشنفکری ما بخواهد آل احمد را نقد کند باید بداند آل احمد یک پدیده‌ی خلق‌الساعه نیست. آل احمد یک سر فکرش به گذشته‌ی تاریخی ما وصل است. ما نمی‌توانیم مقوله‌های فرهنگي را بدون سویه‌های تاریخی‌شان بررسی کنیم. این در هیچ یک از عرصه‌های شدنی نیست. چراکه همواره بخشی از این‌ها پشت و پسله‌ای در گذشته دارند که اگر اینها را نشناسیم در شناخت‌مان دچار اشتباه می‌شویم. آنچه به گمان من در مورد نیما وجود داشته یا بهتر بگویم در مسیر نظرپردازی در یک قرن گذشته می‌توان از آن حرف زد، یک عدم پیوستگی نظری است. البته ادبیات ما تا حدودی این پیوستگی را نشانه‌دار می‌کند. یعنی با تامل بر ادبیات می‌توان فهمید چطور از مشروطه راه گرفته است. چطور به درخشش‌های دهه‌ی چهل رسیده است. اما در حوزه‌ی نظری این کار به درستی صورت نمی‌گیرد. برای این ظاهرا ما ایرانی‌ها خیلی اهل نظرپردازی نیستیم. شاید مسرمان را همواره به صورت پراگماتیک تشخیص داده‌ایم. شاید جاذبه‌های مینیاتوری را به صورت اجزا درنظر داشته‌ایم. این را در همه‌ی حیطه‌های زندگی‌مان درنظر دارم. (صرف نظر از علت‌های جامعه شناختی) شاید به همین دلیل باشد که گسست‌هایی را در تاریخ صد سال اخیرمان می‌بینیم. عناصری گاه متضاد را در یک نظام اندیشگی، نظام اداری و یا حتی یک نظام مدیریتی می‌بینیم. این‌ها ناشی از آن فقدان گفت و گوست. کار من در پانوشت‌ها البته در حوزه‌ای به آن گستردگی که شمایی از آن را در اینحا ترسیم کرده‌ام؛ نیست. من خواسته‌ام بگویم نیما یوشیج، به عنوان بنیانگذار نظریه‌ی ادبی در ایران، چیزی را با خود و شعرش و نظرش وارد ادبیات کرد که در تمام صد سال گذشته، غیر از مقاطعی، مقبول واقع شد. اما این مقبولیت از حد تحسین فراتر و از حد دشنام فروتر نرفته است. شاید یکی از علت‌های این مسئله فقدان ظاهر منسجم این نظریه است. من اعتقاد دارم نباید در نیما متوقف شد. اگر انتقادی از این ناحیه بر من وارد شود با آغوش باز می‌پذیرم. اما شرط اینکه از او بربگذریم این است که خلاهای خود را در آن پروسه ببینیم، و ارتباط اینها را هم بفهمیم. شاید این کوشش اندکی است در کنار کوشش هایی که در یکی دو دهه ی اخیر در ایران صورت گرفته است، تا به تفکر ادبی ما سر و شکلی بدهد. البته نه یک سرو شکل جرقه ای و اتفاقی. منظور من این است که هرازگاهی منتقدی هوشیار و یا شاعری درخشان از راه برسد و بعد فراموش شود. ما نياز به یک جور پیوستگی داریم. از آن دست پیوستگی‌ای که اندیشه‌ی غرب را در چهار قرن اخیر متصل می‌کند. از آن گونه پیوستگی‌ای که تمام مکاتب هنری و ادبی غرب را در در چهار قرن اخیر با مکاتب همجوار و قبل و بعدشان وارد گفت وگو می‌کند. ما باید بتوانیم ردپای نظریات پیشینیان در نظریات خودمان ببینیم. این چیزی بود که ما در ایران یا به تعارف و یا به دشمنی برگزار کرده‌ایم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016