خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
10 دی» از حضرت مسیح تو هم تا تعطیلی صد کتابفروشی در تهران25 آذر» از نظر استاد شفيعی کدکنی درباره دکتر غلامحسين مصاحب تا آقای محمد قوچانی و استالينيسم احسان طبری 8 آذر» از علی دهباشی چگونه میتواند زندگی شما را دگرگون کند تا ستون پنجم حميد دباشی و انگليسی خراب من 26 آبان» از آقا ترکوندن چه ترکوندنی تا هفتاد سال با حزب توده ايران 10 آبان» از سايت جرس در آستانه خاموشی تا در صدای آمريکا چه خبر است
بخوانید!
3 فروردین » اعلام شرايط جديد معافيت يگانه فرزند مراقب يا نگهدارنده پدر نيازمند مراقبت، ایسنا
3 فروردین » از عيد شما مبارک تا صد سال مثل همين سالها 27 اسفند » وقتی مردم برای درمان، مستقیما دست به جیب می شوند ، ایرنا 27 اسفند » فراز و فرودهای سینمای ایران در سال ۹۰، دویچه وله 27 اسفند » از هرات تا تهران؛ زندگی روزمره افغانهای مهاجر در ایران، راذیو زمانه
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از عيد شما مبارک تا صد سال مثل همين سالهاف. م. سخن تبريک مرا بپذيريد. گل و سبزه و چمن سر از خاک بيرون آورده اند و پرندگان آواز سر داده اند که زندگی همين جوری اش هم زيباست. لطفا چند روزی چشم از "آقايان" برداريد و به ما نگاه کنيد و به ياد بياوريد که برای چه زنده ايد. همه در حال تلاش برای زندگی هستيم و شما نوع بشر، بخصوص ايرانيان عزيز، در حال تلاش برای زندگی بهتر. آستين ها را بالا زده ايد تا اين مار و مور و ملخی که سی سال است به جان تان افتاده را از بين ببريد و بالاخره هم با پايمردی و فداکاری از بين می بريد، ولی فراموش نکنيد که اصلْ همين زندگی است. لطفا از پشت رايانه بلند شويد و چند ساعتی فکر يارانه را از سرتان بيرون کنيد و به اولين قطعه ی خاکی که رسيديد نگاه کنيد، ببينيد چمنی، برگی، علفی چيزی پيدا می کنيد مانندِ "جان کافی"ِ فيلمِ "گرين مايل" آن را در دست بگيريد و ببوييد و مثل او لبخندی از ته دل بر لب بياوريد؟ يا ببينيد می توانيد مثل "ادی مورفی" که در نقش "جی" در فيلم "هالی من" ظاهر شد خاک و چمن را ببوسيد و ببوييد و لحظه ای از بوی لجن زاری که مشام تان را می آزارد خود را دور کنيد؟ اين روزها سخت است مثل سياوش کسرايی گفتن اين جمله که "زندگی زيباست"، ولی چاره چيست؟ شايد نياکان ما نوروز را پديد آوردند که با مراجعه به لطافت طبيعت، خشونت جامعه را تعديل کنيم.
باری کشکول اين هفته را اختصاص می دهيم به عيد، و به جای اين که خيلی جدی با دنيا برخورد کنيم کمی با دنيا شوخی می کنيم، هر چند می دانيم دنيا –بخصوص بخش فسيل شده اش- اصلا با ما شوخی ندارد و تا ما را خرد و خاکشير نکند ول کن نيست ولی خب ما هم ول کن نبوده ايم و ول کن هم نيستيم و به قول حضرت امام اين جنگ و جدال بيست سال هم طول بکشد ما ايستاده ايم، هر چند بيست سال زياد است و ممکن است ما هم مثل خيلی های ديگر نباشيم که روزهای بهتر را ببينيم ولی خب آرزو بر جوانان عيب نيست و يادمان رفت که قرار است امروز در اين جا از اين حرف های بد و نااميدکننده نزنيم. کشکول دو هفته آينده را به سيزده روز تقسيم کرده ايم تا بعد از هر ديد و بازديد عيد يک بخش از آن را بخوانيد. باز هم نوروزتان خجسته. به اميد سالی شاد و سرشار از مهربانی. روز اول... راستی چرا ما نويسندگان اين قدر بخيليم؟ چرا موقع انتقاد کردن زبان مان شيش متر می شود ولی همين زبان، برای تعريف کردن و تبريک گفتن يک سانت هم نيست؟ آهای خانم، آهای آقا! در اين يک سال، و به عبارتی سيصد و شصت و پنج روز، نمی گويم توی روزنامه ها و مجلات، توی همين اينترنت، مقالات و مطالب چه کسانی را خواندی و لذت بردی؟ خب، زحمت بکش، آدرس ای ميل آن ها را که معمولا بالا يا پايين مطلب شان نوشته اند پيدا کن، دو کلمه از ايشان به خاطر مطالبی که نوشتند و تو خواندی و لذت بردی تشکر کن. اين کم ترين کاری ست که می توانی بکنی. من در همين جا تشکر می کنم از هادی خرسندی، مسعود بهنود، دکتر عليرضا نوری زاده، اکبر گنجی، دکتر اسماعيل نوری علا، مجتبی واحدی، هوشنگ اسدی، جمشيد اسدی، الاهه بقراط، آقای ناصر محمدی، استاد احمد احرار (بخصوص برای تشکری که از خاتمی و شرکت در انتخابات او کرده اند در کيهان لندن)... خيلی اسم ها از قلم افتاد که عذر می خواهم و جا دارد از تک تک اين نويسندگان، راست يا چپ، پادشاهی خواه يا جمهوری خواه، طرفدار سرمايه داری يا طرفدار سوسياليسم، مخالف افکار من يا موافق افکار من، تشکر کنم به خاطر تمام چيزهايی که گفتند و نوشتند و عقايد و نظراتی که ابراز کردند. همين طور تشکر می کنم و تبريک می گويم به مسئولان سايت ها و رسانه ها که گفته و نوشته ی اهل فکر را به مخاطبان منتقل می کنند. اين قدر اين کارها به نظرمان ساده و طبيعی می آيد که کم کم تبديل به انجام وظيفه شده است اما اين طور نيست و زحمات گردانندگان سايت ها و رسانه ها بايد قدر دانسته شود که وقتی نباشند ارزش شان بر ما معلوم خواهد شد. من شخصا، به عنوان خواننده و نويسنده، سال نو را تبريک می گويم به مسئولان محترم سايت گويا، خودنويس، و سکولاريسم نو که هم از مطالب شان بهره مند می شوم و هم از لطف ايشان در انتشار مطالب خودم. همين طور عيد را تبريک می گويم به مسئولان سايت های روزآنلاين، جرس، کلمه، اخبار روز، ايران امروز، عصر نو، سايت حزب مشروطه ايران (ليبرال دمکرات)، کيهان لندن، سی ميل... باز در اين جا سايت های بسياری از قلم افتاده اند از راست و چپ و ميانه. سايت هايی که خيلی از ما اگر فيلترينگ اجازه بدهد، هر روز به آن ها سر می زنيم و از مطالب شان بهره می گيريم. می ترسم مطلب روز اول طولانی شود. در زمان جنگ، در خط مقدم جبهه، در روز اول فروردين از اين سنگر به آن سنگر برای ديد و بازديد می رفتيم و هر چند اين کارْ عجيب و کودکانه به نظر می رسيد اما با همين ديد و بازديدها ياد نوروز را گرامی می داشتيم و پيوندهای دوستی را محکم تر می کرديم. بد نيست اين کار را با نويسندگان و رسانه هايی که هر روز با مطالب شان سر و کار داريم بکنيم و مطمئن باشيم قدرشناسی و يادآوری، راه دوری نمی رود و انعکاس اش به خود ما باز می گردد. حالا بفرماييد دهن تان را شيرين کنيد... روز دوم... روز سوم... آخر عزيز من، حالا ما هيچی نمی گوييم شما هِی دُور بر می داری. جمع کنيد اين بساط را. اين چه وضعی ست راه انداخته ايد. می فرماييد به خاطر ما داريد حکومت اسلامی را تحريم می کنيد. مرده شور تحريم تان را ببرد که مسافر هواپيمای ايران اِر بايد زجرش را با فرود آمدن در يک نقطه ی سوم برای سوخت گيری بکشد و فلان دانشجوی بيچاره که به صد دلار پول نياز دارد، برای تبديل ريال به دلار، بابايش جلوی چشم اش بيايد. آن وقت آقای ايکس، رئيس فلان بانک اصلی کشور عزيز ما، چند ميليون دلار به يک ضرب خارج کند و برای خودش چند تا خانه در همسايگی شما خريداری نمايد. ما را مسخره کرده ايد يا خودتان را؟ کمر ما دارد می شکند، حکومت اسلامی دارد پوزخند می زند و خيلی هم از شکستن کمر ما خوشحال است آن وقت شما همين جوری چوب را گرفته ای داری به جای سر خامنه ای توی سرِ ما می زنی. خانم جان مشاوران ات را بفرست، کمی ايران و مردم اش را بشناسند. اين همه پول خرج می کنی دو تا مشاور "به روز" و "آپ تو ديت" بياور وردست ات بنشان. اين همه ماها می گوييم و می نويسيم اِنگار کشک است. مشاوره ی مفت و مجانی در ده ها سايت و صفحات فيس بوک ريخته، آنوقت شما داری به سبک دوران جنگ ويتنام عمل می کنی. جدّاً که... روز چهارم... گفتم دماوند يادِ خانم مريم فيروز افتادم. يک عده جوان، ايشان را گرسنه و تشنه برده بودند پای کوه دماوند مرتب به او می گفتند "اين دماوند ه!" ايشان هم بالاخره برگشت با آن زبان تند و تيزِ فرمانفرمايی اش گفت "تو رو خدا؟! من فکر کردم مماوند ه!" راست و چپ به اين بانوی محترم می گفتند خاله! آدم فکر می کرد می خواهند وسط خيابان به او فال حافظ بفروشند. از آن طرف هم زدند يک شانه تخم مرغ او را که با بدبختی تا منزل آورده بود شکستند، نه عذرخواهی يی، نه اظهار تاسفی، نه حتی کمکی برای جمع کردن تخم مرغ های شکسته. همين جور برّ و برّ نگاه کردند و فيلم گرفتند و حرص ما را از برخورد با اين خانم مسن در آوردند. عزيز من! پسرم! دخترم! (به سبک گفتار سردار قاسمی)؛ تصوير برداری، باش! کارگردانی، باش! اصلا شما خودِ اوليور استون! اوکی؟ قربانت شوم، آدم که در يک فيلم مستند جدی با سوژه ی فيلم پسرخاله نمی شود. اصلا همه ی عالم به مريم خانم بگويند خاله؛ اصلا تو خواهرزاده ی واقعی مريم خانم؛ تو که نبايد در فيلم به ايشان بگويی خاله. بعد، از يک خانم هشتاد و خرده ای ساله مچ می گيری که چه؟ می گويی "شما اين را گفتی ولی در کتاب فلان کس فلان چيز نوشته نشده است" که چی؟ مثلا او را آچمز می کنی؟ از ايشان سوال می کنی که به مبداء هستی اعتقاد داری يا نداری؟ به شما چه که ايشان به مبداء هستی اعتقاد دارد يا نه؟ خوب جوابی داد به شما و خب همين کارها را می کنی که می گويند فيلم در آن محيط پليسی و امنيتی اصلا امکان نداشت بدون اذن وزارت اطلاعات ساخته شود و سازندگان فيلم خودشان... روز پنجم... روز ششم... بهتر است ما هم کمی سکوت کنيم و اين بهاریّه را با اين حرف ها تبديل به زمستانیّه نکنيم. دل مان هوای قبرستان ظهيرالدوله را کرد که هر وقت بروی آن جا بهار است. اگر در ايام عيد فرصت کرديد و تشريف برديد آن جا و در را به روی تان باز کردند، يک فاتحه هم از طرف من بر سر خاک ملک الشعرای بهار بخوانيد و به ايشان بگوييد خدا رحم کرد شما را در اين جا دفن کردند والّا ممکن بود شما هم به سرنوشت فروزانفر دچار شويد (البته زياد هم خاطر جمع نيستيم که فردا روی تان برج نسازند). روز هفتم... برای خيلی ها اين موضوع طبيعی ست، و حتی اگر بدانند کارهای اين مجله را آقای دهباشی يک تنه انجام می دهند باز فوق اش اين جمله را می شنويم که "اِ؟! جدی می گی؟! خب، راستی از قيمت سکّه چه خبر؟!...". بعضی وقت ها هم آدم چيزهايی می شنود که می خواهد سرش را به ديوار بکوبد: "هشت هزار تومن؟! چرا اين قدر گرون؟! دانشجو پول اش کجا بود هشت تومن بده مجله بخره؟...". باز داريم در ايام عيد کنترل مان را از دست می دهيم و عصبانی می شويم. قرار شد عصبانی نشويم و به گل و گياه بپردازيم. حالا فردا يک گلی به شما نشان بدهم که کيف کنيد... روز هشتم... اين ها را در يادداشت "نه گفتن ها و نرفتن ها" که فرزند گرامی استاد، آقای آرش افشار زحمت تدوين و نشرش را بر عهده گرفته اند -و بايد قدردان زحمات ايشان در گردآوری و نشر آثار استاد بود- می خوانيم. آری. ايرج افشار با اين نه گفتن ها و نرفتن ها بود که ايرج افشار شد. حالا از حکومت ها و نهاد ها و موسسات يک اشاره، از شما و ما به سر دويدن. فرق هم نمی کند که اين حکومت ها و نهادها و موسسات محل شان کجا باشد؛ امريکا و انگليس هم باشد باز ما با سر می دويم... اين هم يک سوزن به خودمان... روز نهم... شاخ در آورديد؟ چند تا؟ کيهان يک افتخاری هم به شخص من داده و مرا مريد و شاگرد استاد عزت الله فولادوند ناميده که دست اش درد نکند. بی طی مراحل کسی به اين افتخار نائل شود خودش ارزش بسيار دارد. می نويسد: نيازی به گفتن نيست که کيهان و آقای فضلی نژاد با زدن سر و ته نوشته ی آدم نتيجه ای را که دلشان می خواهد می گيرند بنابراين زياد در باره ی نقل قولی که از من کرده اند توضيح نمی دهم چون شيوه ی کيهانيان برای خوانندگان، از خورشيد هم روشن تر است... فکر می کنم اين شماره از کشکول تا روز نهم عيد برای شما کافی باشد. بالاخره بايد ديد و بازديد عيد و گردش و مسافرت و زدن به دل کوه و کمر هم در برنامه تان باشد و نبايد تمام وقت تان را پای کامپيوتر بگذرانيد. پس اين نوشته را در همين جا ختم می کنم تا روز دهم که بقيه ی مطلب را منتشر کنم. ـــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|