در همين زمينه
24 اردیبهشت» محمد خاکپور: بايد به "دايی" فرصت دهيم، دوست دارم که در ايران مربیگری کنم، ايسنا
بخوانید!
26 آذر » بارسلوناى وطنى با هدايت قلعه نويى - پيروانى، بعد از ۱۷ سال سرخابى ها يك تيم مى شوند، ایران ورزشی
25 آذر » گفتگو با محمد خاکپور، بازيکن آرام خط دفاعی سالهای دور فوتبال ايران، ايسنا 24 آذر » به منظور جلوگيري از تاثير بحران اقتصادي جهاني بر فوتبال، رومنيگه خواستار تعيين سقف حقوق توسط يوفا شد، یوفا 24 آذر » پرواز تيم ملی فوتبال در دقيقه ۹۰ با sms، فارس 24 آذر » سخنگوی باشگاه بوخوم،احتمال انتقال وفروش هاشميان را رد کرد، یوفا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! گفتگو با محمد خاکپور، بازيکن آرام خط دفاعی سالهای دور فوتبال ايران، ايسنا- نه دستيار پيروانی میشوم، نه مايلیکهن از پاس تهران تا MK.FC لسآنجلس راهی طولانی است که محمد خاکپور در طی سالها آن را پيموده است. بازيکن آرام خط دفاعی سالهای دور فوتبال ايران باشگاههای زيادی را پشت سر گذاشت تا بازی در تيم ملی ايران و حتی جام جهانی فوتبال را تجربه کند. پاس تهران، بهمن، پرسپوليس، گيلانک سنگاپور و چندين و چند باشگاه ديگر ايستگاههای ورزشی خاکپور محجوب بودهاند. او که در مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۸ فرانسه با کارت زردهای عجيب و غريب خود، تماشاگران تيم ملی را تا مرز انفجار میرساند، يکی از بازيکنان تيم ملی فوتبال در دومين حضورش در جامهای جهانی بود. او که زمانی يار جدا نشدنی حميد استيلی بود، اين روزها در عرصه مربیگری در فوتبال کار میکند، بيماری پدر و مادر باعث شد تا او ينگهی دنيا را به مقصد ايران ترک کند و... خاکپور در ايسنا با خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا)، به گفتوگو نشست و به پرسشهای او پاسخ گفت. متن اين پرسش و پاسخ در زير میآيد.
پيشنهادی که از ليگ حرفهای آمريکا داشتم، سبب اين سفر شد. البته همزمان با آن يک پيشنهاد نيز از ليگ حرفهای چين داشتم، من در تست کوپر تيم چينی موفق شدم و حتی پيش قرارداد نيز امضا کرديم اما، زمانی که با همسرم مشورت کردم تصميم گرفتيم تا به آمريکا برويم و پس از يک سال پسرم به دنيا آمد و به همين دليل حضورمان در آمريکا ادامه يافت. فوتبال آمريکا، ليگی حرفهای با مديرانی آماتور پس از اينکه بعد از دو سال حضور در ليگ حرفهای امريکا، يک آکادمی فوتبال تاسيس کردم، اين اکادمی بعد از مدتی به يک باشگاه خصوصی تبديل شد. يادم میآيد زمانی که اين اکادمی را تاسيس کردم ۲ شاکرد داشتم و حالا نزديک به ۱۶۰ فوتباليست در باشگاه من فعاليت دارند. اين بازيکنان به صورت نيمه حرفهای بازی میکنند و اگر بتوانند خودشان را نشان بدهند از طريق دانشگاهها، جذب باشگاههای حاضر در ليگ میشوند. فوتبال آنجا با فوتبالی که در ايران يا ساير کشورها میبينيم تفاوت دارد. آنها ليگی حرفهای به نام MLS(Major League Soccer) دارند که تمام تيمهای آن از دانشگاهها تغذيه میشوند. شرايط در آنجا به اين صورت است که بازيکنان از رده سنی ۹ تا ۱۹ سال بازی میکنند و از آنجا به دانشگاهها میروند و اگر استعداد خوبی داشته باشند و بتوانند خودشان را نشان دهند جذب باشگاهها میشوند. باشگاه من در رده سنی ۹ تا ۱۹ ساله فعاليت میکند و اين بازيکنان پس از حضور در دانشگاه به باشگاهی در ليگ حرفهای میروند. از سال ۲۰۰۲ که کارم را در اين باشگاه شروع کردم تا به حال چهار بازيکن باشگاهم به دانشگاهها معرفی شدهاند که يکی از آنها هم به ليگ حرفهای رفت. نکتهای که در فوتبال آمريکا ديده میشود اين است که فوتبال در آنجا هميشه زير سايه بسکتبال، بيس بال و فوتبال امريکايی بوده، به طوری که اگر ۱۵ سال قبل کسی در امريکا فوتبال بازی میکرد، همه میگفتند آن فرد دارد در رشته زنان بازی میکند. ضمن اينکه در امريکا ان قدر که در رشتههايی مانند بسکتبال و بيس بال سرمايه گذاری میکنند، روی فوتبال سرمايهگذاری نمیشود. يکی ديگر از مشکلاتی که فوتبال اين کشور با آن دست و پنجه نرم میکند، اين است که هيچ کدام از تيمهای حرفهای امريکا تيم پايهای ندارند. اين يکی از معضلات بزرگ فوتبال امريکاست که آنها هم اين مساله را فهميدهاند و میخواهند داشتن تيم پايهای برای تيمهای حرفهای را اجباری کنند. البته اين يک بخش ماجراست. مشکل ديگری که آنجا ديده میشود اين است که کل ليگ حرفهای توسط سه نفر آن هم به صورت خصوصی اداره میشود. اين سه نفر خيلی تلاش کردند کاری بکنند که فوتبال با ديگر رشتههای ورزشی در امريکا رقابت کند اما چون سه نفر بودند نمیتوانستند اين کار را انجام دهند. از طرف ديگر در آمريکا همه چيز به چشم مسائل تجاری و اقتصادی ديده میشود و چون فوتبال از دو زمان چهل و پنج دقيقهای تشکيل شده، شبکههای تلويزيون خصوصی نمیتوانند وسط بازی آگهی تبليغاتی پخش کنند، به همين خاطر استقبال چندانی از اين بازیها انجام نمیشود.
پس از اينکه فوتبال با استقبال مردم آمريکا روبه رو نشد، اداره کنندگان فوتبال اين کشور تصميم گرفتند با آوردن ستارههای فوتبال جهان همه نگاهها را به فوتبال امريکا جلب کنند. اين تصميم با حضور "لوتار ماتئوس" شروع و با جذب ديويد بکام ادامه پيدا کرد که حضور بکام اين کمک را کرد و در بازیهايی که بکام حضور داشت، جمعيت خوبی هم جذب ورزشگاهها میشد اما اين اتفاق تنها در يک ورزش
احساس میکنم که بايد در کنار پدر و مادرم باشم به همين دليل به ايران بازگشتم و با توجه به دورههای مختلف مربیگری که در آمريکا گذراندهام علاقه دارم تا تجربياتم را با جوانها تقسيم کنم. در هر صورت مدتی به عنوان دستيار محمد مايلیکهن کار کردهام اما، اکنون در توانايی خود میبينم که سرمربی باشم. در واقع ديگر به دستيار بودن فکر نمیکنم و برخلاف شايعات نه قرار است دستيار پيروانی شوم و نه مايلیکهن؛ بلکه میخواهم سرمربی يک تيم باشم. به پيشنهاد مالی توجه چندانی ندارم اما، حتما بايد يک تيم تهرانی باشد چرا که بايد کنار پدر و مادرم باشم.
در ابتدای فصل حبيب کاشانی برای سرمربیگری پرسپوليس به من پيشنهاد داد، البته در همان زمان عنوان کردم که قطبی به عنوان مربی که تيم را قهرمان کرده و سپس حميد استيلی بهترين گزينهها هستند، با اين حال کاشانی به بودن من در ميان گزينهها اصرار داشت که پس از به توافق نرسيدن کاشانی و سازمان تربيت بدنی اين پيشنهاد به طور کامل منتفی شد. در هر صورت در همان زمان هم من و استيلی دو گزينه مجزا بوديم و قرار نبود يکی به عنوان دستيار ديگری کار کند.
هيچ مذاکرهای برای برعهده گرفتن هدايت پرسپوليس با من نشده است و تصور میکنم که پيروانی با توجه به شناختی که از گذشته در تيم ملی از او دارم و اينکه از ابتدای فصل همراه پرسپوليس بوده بهترين گزينه برای ادامه کار به عنوان سرمربی پرسپوليس است.
در مدتی که خارج از ايران بودم فرصت داشتم تا دورههای علمی و آموزشی مختلفی را بگذرانم و آنچه که تاکنون از چند سمينار مختلف متوجه شدم اين است که اطلاعات مربيان ما در سطح بسيار بالايی نيست، در هر صورت مديران باشگاهها فرصت چندانی به مربيان نمیدهند و به همين دليل روش کاری آنها تنها براساس نتيجهگرايی شکل گرفته است.
در زمان جام جهانی ۱۹۹۸، فدراسيون فوتبال آمريکا تلاش کرد تا از همگروههای خود اطلاعات بدست آورد، بنابراين آنها کسب اطلاعات از تيم ايران را به افشين قطبی سپردند، بدون آنکه بدانند وی مدت زيادی است با ايران در ارتباط نبوده، در واقع قطبی تنها برخی آمار و اطلاعات را از تيم ايران در اختيار فدراسيون فوتبال آمريکا گذاشت و اين گفته که وی عضو کادرفنی تيم ملی آمريکا در جام جهانی ۹۸ بوده، واقعيت ندارد. در فصل گذشته نيز تصور میکنم اين استيلی بود که تيم را آماده کرد و تحويل قطبی داد، او خيلی دير به پرسپوليس آمد و در فصلی که بهترين مديريت و بازيکنان در خدمت تيم او بود و پرسپوليس تمام شانسهای ۱۰ سال اخير را يکجا به بدست آورد توانست با پرسپوليس قهرمان شود. درباره ابتدای کار قطبی میدانم که او مانند من باشگاهی با نام اختصاری (AGSC) داشته است و پس از مدتی نيز کار آناليزوری را آغاز کرد و به عنوان دستيار دوم يا سوم تيم گالکسی فعاليت کرد، بعد هم از طريق ارتباطاتی که داشت با فدراسيون فوتبال کره جنوبی همکاری کرد، در هر صورت ما در ايران از قطبی فوتبال بينالمللی نديديم.
متاسفانه عدهای از مربيان و دست اندرکاران فوتبال آن قدر در رفتار و گفتارشان بد برخورد میکنند که وقتی فردی چون قطبی عاميانهترين آداب اجتماعی را رعايت میکند، تبديل به امپراتور میشود. در واقع قطبی تنها آداب اجتماعی را رعايت میکرد و به همين دليل بود که وقتی از کوره در میرفت برای همه عجيب بود. در هر صورت مطبوعات نيز به حضور وی بسيار توجه کرده و قطبی را بزرگ کردند.
من خود را شاگرد مکتب شاهين میدانم، در دورانی که با مرحوم اکرامی، جعفر کاشانی و نصرالله عبدالهی کار میکرديم، مرحوم اکرامی نقش موثری در رشد فوتبال من داشت، پس از آن برای خدمت سربازی به پاس آمدم و روزهای بسيار خوبی را با پاس تجربه کردم و مدت کوتاهی نيز برای پرسپوليس بازی کردم. اما، همواره خود را مديون مکتب شاهين میدانم. از بزرگترين حسنهای دکتر اکرامی که امروزه ديگر خبری از آن نيست تاکيد آن مرحوم بر ادامه و رشد تحصيل بازيکنان در کنار فوتبال بود.
قهرمانی ليگ و جام حذفی ايران همراه با پاس آن هم در شرايطی که ۱۳، ۱۴ بازيکن بيشتر نداشتيم بسيار شيرين بود. من تمامی مربيان دوران بازی خود را دوست دارم و به آنها احترام میگذارم اما، فيروز کريمی مربی بسيار خوب و البته شوخ طبعی بود. در بسياری از جلسات قبل از بازی صحبتهای کريمی بازيکنان را از خنده نقش بر زمين میکرد.
تصور میکنم در زمانی که مايلی کهن سرمربی تيم ملی ايران بود، در حق او اجحاف شد، مايلیکهن مربی بود که تمامی بازيکنان را با لفظ "آقا" صدا میزد و تمامی امتيازات ايران به غير از دو تساوی مقابل استراليا که سبب صعود ايران به جام جهانی شد نيز در دوره مايلیکهن به دست آمد. پس از او، ويرا سرمربی تيم ملی شد که بيشتر يک روانشناس بود و پس از صعود به جام جهانی نيز ايويچ سرمربی تيم ملی شد که تاکنون مربی بهتر از او نديدهام.
ايويچ يک مربی دقيق و عاشق کارش بود. او تمام وقت خود را برای ارتباط با بازيکنان گذاشته بود و حتی تاريخ ايران را بهتر از بازيکنان میدانست. در هر صورت من شايعه کودتای بازيکنان عليه ايويچ را نمیپذيرم. در واقع بازی مقابل تيم رم، روز بد تيم ايران بود و دروازهبان نيز اشتباهات بسياری داشت. در هر صورت با رفتن ايويچ فوتبال ما ضرر کرد چرا که اگر اين مربی در جام جهانی بر روی نيمکت ايران بود، تيم ما به مرحلهی دوم رقابتها صعود میکرد.
قبل از آغاز بازی برگشت مقابل استراليا همه چيز را از دست رفته میديديم، حتی در ۱۵ دقيقه ابتدايی بسيار خوش شانس بوديم که بازی چهار بر صفر به نفع حريف نشد اما، مردی که تور دروازه ايران را پاره کرد به ياری ما آمد چرا که بازی را از جريان انداخت و بازيکنان ما به خود آمدند و با يک بازی انتحاری و البته خوش شانسی بازی را مساوی کرديم. اما، در مقابل آمريکا تنها برای پيروزی به ميدان رفته بوديم، قبل از بازی تعدادی از خانوادههای شهدا با ما تماس گرفتند و خواهان پيروزی تيم ايران در اين بازی بودند، در هر صورت پس از گل استيلی شرايط به گونهای شد که اگر بازی تا صبح هم ادامه پيدا میکرد، آمريکا چارهای جز شکست نداشت.
فوتبال بازی خط ها نيست، اين يک تيم است که در دفاع و حمله شرکت میکند. در هر صورت ايراد فنی ما در بازی مقابل امارات نزديکی نکونام به خط دفاع و نزديکی باقری به مهاجمان بود که فضای ميان آنها را خالی میکرد و توپ را در اين فضا در اختيار بازيکنان اماراتی قرار میداد. در هر صورت آمدن کريم باقری و شباهت بازی نکونام به بازی کريم نيز موضوعی است که بايد به آن توجه شود، نکونام اکنون تبديل به يک بازیساز تاثيرگذار در ميانه ميدان شده و نمیتوانيم انتظار داشته باشيم که با آمدن کريم باقری، نکونام به نقش يک بازيکن کارگر بازگردد، همين موضوع مشکلاتی را در ميانه زمين ايجاد میکند.
تيم ملی ايران با جوانان با انگيزهای که در اختيار دارد، بیترديد به جام جهانی ۲۰۱۰ راه پيدا میکند اما، تنها حضور مهم نيست بلکه بايد تلاش کنيم تا اين حضور آبرومندانه و همراه با صعود به مرحلهی دوم باشد.
متاسفانه شنيدم که استاداسدی اکنون شرايط خوبی از نظر کاری و درآمدی ندارد، نمیدانم چرا فوتبال اينگونه است تا زمانی که يک بازيکن در ميدان است، همواره از او ياد میشود اما، با پايان دوران فوتبال ديگر حتی در استانی که اين ورزشکاران در آن حضور دارند توجهی به آنها نمیشود، اميدوارم شرايطی فراهم شود که حداقل در استانهايی چون آذربايجان شرقی از استعدادهايی چون استاداسدی و ساير ورزشکاران نامدار استفاده بيشتری شود.
تفاوت فوتبال ما و آمريکا اين است که آنها برنامهريزی خيلی دقيقی دارند. به عنوان مثال ليگ آمريکا تشکيلات مجزايی با فدراسيون فوتبال اين کشور دارد و تمام فکر و ذکر مسوولان فدراسيون فوتبال آمريکا روی تيمهای ملیاش است. من هميشه افسوس اين را میخورم که چرا استعدادهای فوقالعادهای که در ايران وجود دارد به سمت درستی حرکت نمیکنند. در تمام مدتی که من با جوانهای ايرانی کار میکردم، اين افسوسم دو چندان میشد. واقعا نمیتوان استعدادهای فوتبال ايران و آمريکا را با هم مقايسه کرد اما، اين استعدادهای کم نظير در جهت و کانال درستی قرار نمیگيرند. برزيل هم شرايط ما را دارد اما، آنها میدانند که چه دارند. شما اگر در زمينههای مختلف بخواهيد وضعيت استعدادهای ايران را ارزيابی کنيد، میبينيد که جوانان ما در همه جا موفق بودهاند اما، متاسفانه مشکلی که ما داريم به برنامهريزیمان برمیگردد. وقتی تغييری در سازمان يا فدراسيونی انجام میگيرد، فرد مسوول همه را کنار میگذارد و میخواهد با يکسری از آدمهايش کار را شروع کند. اين کار مستلزم وقت است و به هيچ کس هم چنين وقتی داده نمیشود. من برای شما مثالی میزنم. اگر من بخواهم به "ايسنا" بيايم، طبق روشی که وجود دارد، میآيم همه را کنار میگذارم اما تا میآيم با آنها کار کنم، وقتم به پايان میرسد و نفر بعدی میآيد. با اين شيوه ما پيشرفتی نمیکنيم.
اگر بخواهم خيلی خوشبينانه صحبت کنم بايد بگويم که ما از جام جهانی ۹۸ به بعد درجا زدهايم. در جام جهانی ۹۸ تمام هدفمان اين بود که خودمان را به عنوان کشوری که پس از بيست سال به جام جهانی رفته نشان دهيم اما، بعد از اين مسابقات مسيرمان عوض شد. همه به دنبال خودخواهیهای خودشان رفتند و از فوتبال به نفع خودشان استفاده کردند. مشکل ما در جام جهانی ۲۰۰۶ نبود مديريت بود. مربيان ما ماموريت لازم برای هدايت اين تيم را نداشتند. ما که از دور اوضاع تيم ملی را میديديم، مشخص بود که درگيری بين بازيکنان و کادرفنی وجود دارد.
خوشحالم که میبينم تعدادی از هم بازیهايم امروز مربيان بزرگی در ليگ هستند. واقعا عملکرد مديرروستا جای تقدير دارد. او به تازگی به جرگه مربيان پيوسته اما، نشان داده که میتواند مربی بزرگی باشد. او با يکسری بازيکنان جوان که نه خيلی سطح بالا هستند و نه خيلی سطح پايين، تيمی را ساخته که هم اکنون در بين بالانشينهای جدول قرار دارد. پيکان در سالهای گذشته مربيان داخلی و خارجی با تجربهای داشت اما، هيچ کدامشان موفقيتی که پيکان مديرروستا کسب کرده را نداشتهاند. پيروانی، استيلی و خيلی ديگر از مربيان جوان فوتبال ايران نشان دادهاند که میتوانند مربيان بزرگی باشند.
دايی يکی از افتخارات مملکت ماست، او را تمام آسيا و جهان میشناسند و حضور او روی نيمکت تيم ملی اعتبار بالايی است اما، دايی در زمانی به عنوان سرمربی تيم ملی انتخاب شد که فوتبال ما آشفته بود. تعليق و تغيير و تحولهای لحظهای وضعيت آشفتهای را برای فوتبال ايران ايجاد کرده بودند. شايد اگر در آن زمان مربی ديگری به جای دايی انتخاب میشد، نمیتوانست مانند او موفق باشد. اين موفقيتهايی که به دست آمده از شخصيت دايی نشات میگيرد و نشان میدهد که او شخصيت يک مربی بزرگ را دارد. اما، به نظرم فدراسيون خيلی زود دست به انتخاب دايی زد. میدانم که در آن زمان فدراسيون برای انتخاب سرمربی خيلی تحت فشار بود و تلاشهايی که برای انتخاب سرمربی انجام داده بودند به نتيجهای نرسيد، به همين دليل با انتخاب دايی فدراسيونیها میخواستند پشت دايی پنهان شوند. دايی اسم بزرگی است و مسوولان فدراسيون پشت نام دايی پنهان شدند. تحليلم اين است که ما خيلی زود دايی را خرج کرديم چرا که میتوانستيم از دايی در جاهای ديگر استفاده کنيم. او میتوانست رييس AFC باشد و در آنجا به فوتبال ما کمک کند. دايی چه چيزی کمتر از "بنهمام" داشت. رابطه و تحصيلات، مقبوليت و معروفيت دايی به همراه خيلی ديگر از فاکتورها نکات برتری دايی از بنهمام است؛ اما، من متاسفم که با خرج کردن زودهنگام چنين شخصی راه را برای پيشرفت بيشتر فوتبال ايران محدود کرديم.
دايی هم مانند تمام انسانهای ديگر دارای نکات مثبت و منفی است. اما، اگر کنار دايی چند مشاور حضور داشته باشند و بتوانند به او در مواقع دشوار مشورت بدهند میتوان خروجی بهتری از دايی انتظار داشت. اين مشاوران میتوانند حتی به دايی برای مطرح شدن بيشتر نامش در جهان کمک کنند. من چند روز پيش يکی از مصاحبههای علی دايی را در تلويزيون میديدم، او واقعا تغييرات مثبتی کرده است. نحوه برخوردش با خبرنگار، رابطه برقرار کردنش و همچنين صحبت کردنش عوض شده و بايد اينها را به فال نيک گرفت. بايد همه به او در مطرحتر شدن نامش کمک کنيم و او میتواند همچنان يکی از افتخارهای بزرگ فوتبال آسيا باشد. همه چيز علی دايی با انسانهای عادی متفاوت است. اگر شما بازيگران هاليوود را ببينيد در کنار آنها کسانی حضور دارند که هميشه مشاوران قدرتمندی حضور دارند. به آنها مشاوره میدهند که کجا صحبت کنند، کجا پرخاشگری کنند و کجا سکوت. نمیگويم که دايی بايد تمام اختياراتش را واگذار کند اما، کسانی که با انسانهای عادی تفاوت دارند هميشه به مشاوران احتياج دارند.
ما برای هر کاری که انجام میدهيم توجيهی داريم. الان دايی در موقعيتی قرار گرفته که نبايد اتفاقات گذشته در کار فعلیاش تاثيرگذار باشد. اگر هم تا امروز او اين کار را انجام میداده نبايد از اين به بعد باشد چون در جايگاهی است که نبايد ديگر به خودش فکر کند. علی دايی سرمربی تيمی است که هفتاد ميليون نفر حامیاش هستند، بنابراين نبايد مسايل شخصی جايی در تصميمگيریهايش داشته باشد.
واقعا باعث تاسف است که میبينيم دايی و مايلیکهن که شاگرد و مربی هستند اين چنين رودرروی هم قرار گرفتهاند. اما ناگفته نماند که اين دو آدمهای بالغ و عاقلی هستند که مسايل خصوصی به خودشان ربط دارد اما، من به عنوان يک کوچکتر اگر بتوانم واسطه آشتی آنها بشوم اين کار را انجام خواهم داد.
دليلش اين است که بازيکنان ما در نوجوانی با تفکر حرفهای بزرگ نمیشوند. وقتی میبينيم بازيکنی مثل مهدویکيا ۱۰ سال مداوم در اروپا بازی کرده به اين دليل است که او از جوانی با فوتبال حرفهای آلمان بزرگ شده است اما، به غير از او و چند بازيکن ديگر میبينم خيلی از بازيکنان ايرانی به کشورهای ديگر رفتهاند اما، بعد از مدت کوتاهی برگشتهاند. ما در اينجا به جوانها ياد نمیدهيم که بيرون از زمين فوتبال چگونه زندگی کنند. من برای شما مثالی میزنم. يکی از پرطرفدارترين برنامههای تلويزيونی ايران برنامه ۹۰ است. اين برنامه ساعت ۱۱ و ۳۰، ۱۲ شب شروع میشود و تا دو صبح ادامه دارد. بيشتر بازيکنان ما برای اينکه اين برنامه را ببينند تا آن ساعت بيدار میمانند و احتمالا فردای آن روز هم در يک مسابقه حضور دارند در صورتی که اين زمانی است که بايد بازيکنان حرفهای در خواب باشند. اين کارهايی است که ما بلد نيستيم و وقتی به بيرون از ايران میرويم، تطبيق پيدا کردن با شرايط جديد برايمان دشوار و حتی غير ممکن است. Copyright: gooya.com 2016
|