از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش نهم)، انواع ديگرِ اعتراضات مدنی، پژوهشی از عمار ملکی
در بخش های پيشين به تعريف، ويژگی ها و نظرات مختلف فيلسوفان و مبارزان سياسی درباره نافرمانی مدنی پرداخته شد. هر چند که نافرمانی مدنی اغلب با ديگر انواع اعمال اعتراضی به شکل گستردهای همپوشانی دارد، با اين وجود، بعضی تمايزات کلی بين خصوصيات کليدی نافرمانی مدنی و ويژگیهای اساسی ديگر انواع اعتراضات ديده میشود که در ادامه بدان ها خواهيم پرداخت
[email protected]
در بخشهای پيشين به تعريف، ويژگيها و نظرات مختلف فيلسوفان و مبارزان سياسی درباره نافرمانی مدنی پرداخته شد. هر چند که نافرمانی مدنی اغلب با ديگر انواع اعمال اعتراضی به شکل گستردهای همپوشانی دارد، با اين وجود، بعضی تمايزات کلی بين خصوصيات کليدی نافرمانی مدنی و ويژگیهای اساسی ديگر انواع اعتراضات ديده میشود که در ادامه بدانها خواهيم پرداخت. (۱)
اعتراض قانونی (Legal Protest)
اختلاف آشکار بين اعتراض قانونی و نافرمانی مدنی اين است که اولی به مرزهای قانون محدود میشود، ولی دومی اينگونه نيست. بسياری از ديگر خصوصياتی که برای نافرمانی مدنی ذکر گرديد، میتواند برای اعتراض قانونی نيز ديده شود که شامل ابراز اعتراضِ شرافت آميز و ارتباطگيرانه، ميل به ايجاد تغييری پايدار در يک اصل يا سياست از طريق گفتوگوی اخلاقی، تلاش در جهت آموزش و بالا بردن سطح آگاهی و موارد مشابه میباشد. در جايیکه تکليف اخلاقی و همگانی در پيروی از قانون وجود دارد، تفاوت در مشروعيت اين دو عمل بسيار مهم و وجدانی میشود. اگر اخلاقا نقض قانون غلط است، در نتيجه برای نافرمانی مدنی توجيه خاصی لازم است که اعتراض قانونی از آن بی نياز است [زيرا که قانون را نقض نمیکند]. به هر حال اين مساله به رژيم سياسی که اطاعت را میطلبد نيز وابسته است. ديويد ليونز معتقد است که قوانين جداسازی سياهان در آمريکا، قوانين استعماری انگليس در هند، مالکيت بردگان تا قبل از جنگ داخلی آمريکا، سه نمونه برای ابطال اين نظر است که نافرمانی مدنی نياز به توجيه اخلاقی در رژيمهای متجاوز دارد. بر اساس نظر ليونز، در اينگونه رژيمها هيچ پيش فرض اخلاقی نمیتواند به نفع اطاعت از قانون وجود داشته باشد و بنابراين هيچ توجيه اخلاقی برای نافرمانی مدنی لازم نيست. ليونز میگويد: "اگر تئوری نافرمانی مدنی فرض میکند که مقاومت سياسی، حتی در وضعيتهايی که اخلاقا مشابه با شرايط جداسازی سياهان میباشد، به توجيه اخلاقی نياز دارد، اين تئوری بر يک خطای اخلاقی خطرناک استوار است."
اگر کسی اين نظر را دارد که يک تکليف اخلاقی عمومی برای پيروی از قانون وجود ندارد (صرفنظر از نوع رژيم)، در نتيجه تبعيت از قانون و نقض قانون هر دو میبايست نه بر مبنای مشروعيتشان، بلکه بهخاطر خصوصيت و نتايجشان مورد قضاوت قرار گيرند.
در اينجا به نکته ای در حمايت از نافرمانی مدنی به جای اعتراض قانونی اشاره میکنيم. برتراند راسل خاطر نشان میسازد که معمولا بسيار دشوار است که حقايقی برجسته را، در يک مناقشه شخصی بتوان از طريق کانالهای متداول مشارکت (در جامعه) مطرح نمود. کسانیکه کنترل جريان اصلی رسانهها را در دست دارند، تمايل دارند تا به مدافعان نظرات کمطرفدار، فضای محدودی را جهت طرح نظراتشان اختصاص دهند. بههرحال اعلام اخبار مهيج روشهای غيرقانونی بکار گرفته شده در نافرمانی مدنی، اغلب منجر به انتشار گسترده آن ديدگاه میشود. (۲) جان استوارت ميل اظهار میدارد که در بعضی مواقع تنها روشی که میتوان از آن طريق نظرات دگرانديشانه را به گوش ديگران رساند، آناست که بپذيرند که جامعه آن نظر را تمسخر نمايد و يا حتی جامعه را برانگيزانند تا آنرا به عنوان نظری افراطی و نامعقول احساس کند. (۳)
بايد خاطر نشان کرد که موفقيت اين استراتژی تا حدی بستگی به خصوصيت جامعهای که در آن اين روش بکار گرفته میشود نيز خواهد داشت. اما نبايد آن را به عنوان يک استراتژی برای تبادل نظر، نفی نمود.
مخالفت وجدانی (Conscientious Objection)
اين نوع اعتراض، بهعنوان نقض قانون که محرک آن اعتقادات شخص معترض است، فرض میشود که در آن، شخص اخلاقا از پيروی آن قانون منع شده است چراکه تمام و يا بخشی از آن قانون، بد يا نادرست میباشد. مخالف وجدانی، ممکن است معتقد باشد که بهطور مثال، خصوصيت کلی قانون مزبور اخلاقا غلط است (همانگونه که يک صلحطلب تمام عيار درباره خدمت سربازی چنين میانديشد) و يا اينکه قانون به مواردی بسط داده میشود که نبايد آنها را در برگيرد (يک مسيحی ارتدوکس اقدام مرگ آسان(euthanasia) برای بيمار لاعلاجی که درد میکشد را قتل در نظر میگيرد). (۴)
يک برداشت محدودتر از مخالفت وجدانی، بهعنوان «خودداری وجدانی» (Conscientious Refusal) خوانده میشود که اين شکل نافرمانی، بهعنوان عدم پيروی از حکم قانونی کم و بيش صريح يا يک دستور اداری توصيف میشود. (۵) بهطور مثال میتوان از خودداری جهوا (Jehovah) در سلام دادن به پرچم و يا خودداری ثورو از پرداخت ماليات نام برد. (جالب است که عمل مردی که عبارت نافرمانی مدنی را وضع کرد، توسط بسياری بهعنوان عملی در پيرامون آنچه نافرمانی مدنی بحساب میآيد - و نه خود آن - در نظر گرفته میشود)
درحالیکه خودداری وجدانی با فرض اينکه مقامات از نقض قانون اطلاع دارند انجام میشود، «طفره رفتن وجدانی» (Conscientious Evasion) به شکل شکستن کاملا پنهانی قانون صورت میگيرد. فرد دينداری که به انجام اعمال مذهبی خويش که از آن منع شده است در خلوت ادامه میدهد، اعتراضی بر عليه قانون نمیکند بلکه آن را بهدلايل اخلاقی به طور مخفيانه نقض میکند. طبيعت درونگرايانه اين نوع نافرمانی از احترام خاصی برخوردار است، چرا که حاکی از فروتنی و تاملی است که نمودهای اعتقادی پر غوغا و جسورانه، فاقد آن است.
اختلاف بين نافرمانی مدنی و طفره رفتن وجدانی از اختلاف بين نافرمانی مدنی و خودداری وجدانی يا مخالفت وجدانی آسان تر تشخيص داده میشود. هر چند که مخالفت وجدانی معمولا با هدف ارتباط گيری با دولت و جامعه ترسيم نمیشود، با اين وجود بسياری از رفتارهايی که عموما تحت عنوان مخالفت وجدانی قرار میگيرند - مانند اجتناب از پرداخت ماليات و مقاومت در برابر سربازی اجباری - دارای يک مولفه اجتماعی و ارتباطی هستند. علاوه بر اين، وقتيکه چنين اعمالی توسط بسياری از مردم انجام گيرد، تاثير جمعی آن میتواند شبيه نوعی اعتراض ارتباطگيرانه که نافرمانی مدنی نمونه آن است باشد. تفاوت واضحتر بين نافرمانی مدنی و مخالفت وجدانی اينست که اگر چه اولی به طور قطع غيرقانونی است، ليکن دومی گاهی قانونی میباشد. در مورد خدمت سربازی اجباری، بعضی از سيستمهای قانونگذاری، مخالفت وجدانی را بهعنوان علتی مشروع برای اجتناب از انجام خدمت سربازی در خط مقدم میپذيرند.
عدول از وظيفه(Rule Departure)
عملی مجزا اما مرتبط با نافرمانی مدنی، عدول از وظيفه نام دارد که عملی در بين بخشی از مقامات مسئول میباشد. عدول از وظيفه ضرورتا تصميمی عمدی، توسط يک صاحب منصب میباشد که بهخاطر دلايل وجدانی، از انجام وظايف اداری خويش خودداری میکند. (۶)
اين عمل میتواند تصميم پليس مبنی بر دستگير نکردن خاطيان، يا تصميمی بهوسيله دادستان جهت عدم اقامه دعوا برای محاکمه و يا قصد يک قاضی يا هيئت منصفه به منظور تبرئه فردی که آشکارا گناهکار است، باشد. اينکه آيا اين رفتارهای وجدانی در واقع تخطی کردن از وظايف کلی اداری میباشد يا نه، محل بحث است. اگر تخلف از وظيفهای شخصی توسط يک صاحب منصب بيشتر از رعايت دقيق همان وظايف بر طبق روح و اهداف کلی آن شغل باشد، در نتيجه میتوان گفت که آن تخلف، بهتر از انجام وظيفه، وفاداری به الزامات آن مقام را نشان میدهد. (۷)
عدول از وظيفه با نافرمانی مدنی در قطع رابطه و محکوم کردن سياست ها و اعمال نادرست، مشابه میباشد. علاوه بر اين، هر دو عمل ارتباطگيرانه هستند هر چند که مخاطبان مختلفی دارند. يک کارمند که از قواعد اداری خويش سرپيچی میکند، در عمل افراد يا گروههايی را مخاطب قرار میدهد که او قصد دارد از طريق نقض وظيفه شخصی، آنها را ياری رساند. عمل او به اين گروهها نشان میدهد که او مخالف سياستی است که با آنها اينگونه رفتار میکنند و عدول از وظيفهی او، در راستای تعهدات اخلاقیاش میباشد.
اولين چيزی که نافرمانی مدنی و عدول از وظيفه را متفاوت میسازد، هويت عملگرانشان است. درحالیکه عدول از وظيفه معمولا رفتاری است که توسط کارگزاری از دولت (مثل قضات) انجام میشود، نافرمانی مدنی معمولا عملی است که توسط شهروندان صورت میگيرد (که میتواند شامل عمل کارمندان بهعنوان شهروندان عادی، و نه در نقش اداری آنها نيز باشد). تمايز دوم آنکه اين دو نوع عمل از جنبه قانونیبودنشان نيز متفاوتند. اينکه عدول از وظيفه در حقيقت شکستن قانون را در بر دارد، ناآشکار است. درحالیکه نافرمانی مدنی، بر عکس، مستلزم نقض قانونی است که اکنون در حال اجراست. اختلاف سوم بين عدول از وظيفه و نافرمانی مدنی اينست که برخلاف نافرمانی مدنی، کسانیکه به عدول از وظيفه اقدام میورزند، معمولا در معرض خطر مجازات يا تنبيه قرار نمیگيرند. (۸)
عدمهمکاری (۹) (Non-Cooperation)
يکی از شکلهای انفعالی و مسالمتآميز مقاومت در برابر قدرت حاکمه، عدمهمکاری است که گاندی نمونه برجسته بکارگيری آن بود. اين عمل عبارتست از رد کردن مزايای سيستم - مدارس، دادگاهها، القاب، قوانين و امثال آنها - از طريق اعمالی مثل عدم شرکت در مراسم، برگرداندن مدالها و نشانها، تحريم مدارس دولتی، عدم خريد اوراق مشارکت دولتی، اعتصاب دادگاهها و وکلا و يا عدم پذيرش مسندهای کشوری و لشگری.
گاندی از آن بهعنوان شکلی از اعتراض و ابزاری مناسب برای فلج کردن و فرو ريختن قوانين انگليسی و در عين حال بهعنوان رفتاری نمادين و وسيلهای برای از کار انداختن ماشين بروکراتيک انگليس استفاده نمود.
عدمهمکاری فقط توسط گاندی بکار گرفته نشد. در سال ۱۹۷۰ بهطور مثال در آمريکا، مخالفان جنگ ويتنام يک تظاهرات سراسری را ترتيب دادند که در آن جنگجويان قديمی، نشانهای نظامی خود را بهعنوان اعتراض نمادين بر زمين انداختند.
برخلاف نافرمانی مدنی که حتی در شکل جمعی آن هم طرفدارانش را دستچين میکند و از آنها شايستگی و آمادگی اخلاقی میخواهد، عدمهمکاری بايد در مقياس وسيع انجام پذيرد تا اثرگذار باشد و شرکتکنندگان از پير و جوان و نوجوان را با خود همراه سازد. علاوهبراين لازم نيست که عدمهمکاری غيرقانونی باشد و بهراحتی علنی شود و دقيقا آنگونه که ناميده میشود (به شکل عدمهمکاری)، خود را بروز دهد. بدين معنی که به طور مثال، خودداری از معرفی برای خدمت سربازی يک عدمهمکاری غيرقانونی است، اما رایندادن و يا نگهداشتن سطح درآمد در زير حد لازم برای پرداخت ماليات، اعمال غيرقانونی نيستند.
بهعلاوه هدف عدمهمکاری، ضرورتا سياسی است و بهمنظور تغيير سياسی میباشد و حتی مانند نمونه هند میتواند منجر به تغيير کل سيستم گردد و تنها به تغيير يک قانون خاص آنگونه که در نافرمانی مدنی صورت میگيرد، محدود نمیشود.
اختلاف نهايی و عمده بين نافرمانی مدنی و عدمهمکاری، سطح کنش و واکنش موجود بين حاکمان و گروههای زير دست است. در عدمهمکاری تا حدی اين ارتباط کاهش میيابد که جناح مخالف، مجبور به تسليم و يا حداقل مذاکره شود. بر خلاف آن، نافرمانی مدنی برهمکنش بين اين دو دسته را ازدياد میبخشد به اين معنا که کشمکش بين آنها را افزايش میدهد. از سوی ديگر درحالیکه عدمهمکاری از طريق فروگذاری و بیعملی صورت میگيرد، نافرمانی مدنی توسط اقدام و عمل، پيش میرود.
در بخش بعد برای ملموستر نمودن مباحث، نمونه هايی از انواع اعتراضات مدنی در ايران ذکر می شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- در اين بخش از ترجمه مقاله Civil Disobedience در سايت
Stanford Encyclopedia of Philosophy استفاده شده است، مگر آنکه مرجع ديگری ذکر شده باشد.
۲- نظريه Russell (۱۹۹۸)
۳- نظريهMill (۱۹۹۹)
۴- نظريه Raz (۱۹۷۹)
۵- نظريه Rawls (۱۹۷۱)
۶- نظريه Feinberg (۱۹۷۹)
۷- نظريهGreenawalt (۱۹۸۷)
۸- نظريهFeinberg (۱۹۷۹)
۹- کتاب Civil Disobedience، نوشته Maria Jose Falcon Tella، صفحات۱۳۲ و ۱۳۳