از "نافرمانی مدنی" تا "بدفرمانی مدنی" (بخش چهاردهم و پايانی)، بدفرمانی دولتی، توجيهپذيری بدفرمانی مدنی و جمعبندی، عمار ملکی
نافرمانی مدنی به لحاظ نظری و عملی از رتبهای والاتر، مقبولتر و مشروعتر از بدفرمانی مدنی برخوردار است. نافرمانی مدنی، يک روش اعتراض مدنی است که برساخته تئوریهای عدم خشونت و مبارزات مدنی بوده و به همين دليل نيز دارای تئوریهای مدونی میباشد. اما بدفرمانی مدنی يک پديدهی اعتراضی است که در شرايط خاص و بنا به ضرورتهای مشخصی روی میدهد و آن را به سادگی نمیتوان تئوريزه نمود
[email protected]
پس از توصيف و بررسی خصوصيات بدفرمانی مدنی و ارتباط خلقيات و روحيات ما ايرانيان با آن و ذکر مثالهايی از بدفرمانی مدنی و بدفرمانی مجرمانه در ايران، در اين بخش پايانی به بدفرمانی توسط حکومتگران پرداخته و سپس نقش حکومت در انتخاب روش اعتراضی مردمان توضيح داده میشود. در نهايت درباره اين پرسش که آيا "بدفرمانی مدنی" توجيهپذير است و يا عملی غيراخلاقی است و روا نمیباشد، تاملی ميکنيم و سپس با جمعبندی از آنچه گفته شد اين پژوهش را به پايان میبريم.
بدفرمانی دولتی
شايد عبارت «بدفرمانی دولتی» کمی عجيب بنظر آيد، اما با توضيحی که در ادامه میآيد، روشن خواهد شد که رفتار بدفرمانی در ايران، نه تنها توسط مردم در برابر تصميمات حکومت، بلکه توسط حکومت در برابر تصميمات بينالمللی نيز بکار گرفته میشود. شايد روحيات خاص ايرانی که مقامات و مسؤلين حکومتی نيز از آن برخوردارند، باعث شده تا آنها نيز در بعضی موارد در مواجهه با قوانين، قواعد و سياستهای بينالمللی، به جای اطاعت يا نافرمانی، به بدفرمانی اقدام کنند و از اينرو، آنرا «بدفرمانی دولتی» میناميم. اما مصداق عينی اين رفتار را شايد بتوان در مساله هستهای ايران و مناقشات پيرامون آن بوضوح مشاهده کرد. بدين شکل که حکومت ايران تصميمات، سياستها و خواستههای جامعه جهانی درباره مسائل هستهای ايران را ناعادلانه و نادرست دانسته و خود را دارای حقوقی میداند که نظام بينالمللی، دولت ايران را از آنها منع میکند.
درستی يا نادرستی ادعاهای طرفين، خارج از موضوع بحث اين نوشتار است، اما آنچه در اينجا اهميت دارد، نحوه برخوردهای مختلف با اين نوع مسأله میباشد. اگر دولت ايران رفتارها، سياستها و تصميمات نهادهای بينالمللی، مانند شورای امنيت و آژانس بينالمللی انرژی اتمی را ناعادلانه و غيرمنصفانه میدانست و قصد نافرمانی از آنها را داشت، طبيعتا بايد بدون توجه به سياستهای آنها، از خواستههای اين نهادها سرپيچی میکرد و اجازه بازديد، اجازه نصب دوربين، ارائه گزارش و انجام همکاریهای ديگری که مورد درخواست سازمانهای بينالمللی بود را به طور کامل منتفی میدانست؛ همانگونه که کشوری مانند کره شمالی در برابر مسائل هستهای خويش، اينطور عمل میکرد و با نافرمانی از تصميمات نهادهای بينالمللی، هيچگونه اطاعتی از خواستههای آنها به عمل نمیآورد. اما رفتار حکومت ايران در برابر خواستههای نهادهای بينالمللی، از نوع ديگری بود. از يک طرف، اجازه بازديد از بعضی تاسيسات را میداد و برخی گزارشها را درباره فعاليتهای اتمی خود ارائه مینمود و از ديگر سو اجازه بازديد از بخشهای ديگری را نمیداد. زمانی اجازه نصب دوربينها را میداد و زمان ديگری آنها را جمعآوری میکرد.
با برخی نهادهای بينالمللی همکاری میکرد ولی به برخی خواستههای آنها توجه نشان نمیداد. بدين ترتيب اعتراض خود را به تصميمات اين نهادها، با اطاعت از برخی قواعد و سياستها و سرپيچی از بعضی ديگر تصميمات و قواعد بينالمللی نشان میداد و به معنای واقعی کلمه، بدفرمانی مینمود. همچنين مشاهده میشد که دولت کرهشمالی در برابر تصميمات نهادهای بينالمللی به شکل علنی، مخالفت میکرد، ولی ايران هرگز به شکل علنی، ادعای سرپيچی از قواعد بينالمللی را نکرده و هميشه خود را پايبند به آنها معرفی نموده است. اين ويژگی نيز مشخص میکند که کره شمالی يک «نافرمانی دولتی» از خود نشان میدهد، درحالیکه اقدام دولت ايران به «بدفرمانی دولتی» بيشتر شباهت دارد.
همچنين شايد بنا به خاصيت گيجکنندگی بدفرمانی باشد که نظرات و ديدگاههای متضادی در جهان درباره برنامه اتمی ايران و نحوه همکاریاش با جامعه بينالمللی مشاهده میشود و گزارشهای دوپهلو و متناقضی درباره آن منتشر میگردد و مسلما اين نوع رفتار، سردرگمی درباره ذات و هدف برنامه اتمی ايران را باعث گرديده است. به همين دليل است که نهادهای بينالمللی و کشورهای مختلف، نمیتوانند ايران را در زمينه برنامه اتمیاش، يک کشور نافرمان بدانند و در عين حال آنرا به عنوان کشوری که از دستورات بينالمللی پيروی کامل میکند نيز نمیشناسند.
البته بروز اين نوع رفتار درباره اين مساله توسط حکومت ايران، جای شکر دارد، زيرا که نافرمانی در برابر قواعد و سياستهای بينالمللی بنا به ذات نافرمانی، هزينههايی را برای کشور و ملت خواهد داشت، همانگونه که برای کشور و مردم کرهشمالی داشته است، اما رفتار بدفرمانی تا حدی هزينههای سرپيچی علنی از دستورات بينالمللی را کاهش میدهد، هر چند که اين هزينهها نيز برای ملک و ملت، کم نبوده است.
تاثير نحوهی برخورد حکومت در انتخاب روش اعتراضی
پس از تمامی اين مباحث، يکی از پرسش های اساسی که ممکن است در ذهن خواننده شکل بگيرد، اين است که چه عواملی موجب بکارگيری بدفرمانی مدنی توسط مردمان میشود و چرا مردمانی که دارای خلقياتی مشخص هستند، در برخی موارد به بدفرمانی مدنی اقدام میکنند و در موارد ديگری، به نافرمانی مدنی روی میآورند؟ اين مساله، تا حدی نشان میدهد که اگرچه خلقيات تاريخی يک ملت میتواند در انتخاب نحوه اعتراض آنها موثر باشد، ولی حتما دلايل ديگری نيز وجود دارد که باعث انتخاب روش خاص اعتراض و مقاومت در برابر يک قانون يا سياست غلط و ناعادلانه میگردد. در بين علل مختلفی که میتوان با بررسی دقيقتر و عميقتر يافت، در اين جا به يکی از آشکارترين آنها که تاثير نحوه برخورد حکومت با معترضان است، بهطور خلاصه اشاره میکنيم.
همانطور که در بخشهای قبل دربارهی بررسی خصوصيات نافرمانی مدنی ذکر شد، يکی از ويژگيهای نافرمانی مدنی، قبول تحمل هزينه و مجازات نقض قانون توسط شخص نافرمان است. اما آنچه در اينباره مهم است، پايبندی سيستم حاکم، به اِعمال مجازات تعريف و مشخص شده برای نقض يک قانون میباشد. بدين معنی که حکومت و دولت، برخوردی غير قابل پيشبينی و نامتناسب با نوع اعتراض انجام ندهد و يا مجازات و هزينهای بيشتر از آنچه قانون تعيين کرده، برای معترضان و مخالفان درنظر نگيرد که در اينصورت، اين مساله میتواند در نحوه اعتراض و مقاومت معترضان تاثير بگذارد. اين نوع برخورد قدرت حاکم، میتواند منجر به تغيير روش مبارزاتی و در برخی موارد حتی به خشونت کشيده شدن اعتراضات گردد.
شايد به همين دليل باشد که در تعاريف نافرمانی مدنی که توسط افرادی مانند جان رالز، هانا آرنت و هابرماس ارائه شده است، يکی از ويژگیهای مهم شرايط انجام نافرمانی مدنی، وجود حکومتی دموکراتيک و نسبتا عادلانه میباشد تا بتوان در آن نحوه برخورد حکومت را در رويارويی با اعتراض مدنی شهروندان و مجازات احتمالی پيشبينی کرد.
حکومتی که حتی به قوانين و قواعد وضع کردهاش وفادار نباشد و مجازاتی بيش از آنچه قانونش برای يک قانونشکنی در نظر گرفته است را اعمال کند، باعث میشود تا مردم معترض، سعی در پنهان نمودن اعتراضات کنند و در نتيجه هزينههای غير قابلپيشبينی اعتراضشان را کاهش دهند. از سوی ديگر ديديم که همين نوع برخورد رژيم آپارتايد در آفريقای جنوبی، باعث شد تا استراتژی مبارزاتی ماندلا از نافرمانی مدنی بدور از خشونت، به خرابکاری تغيير يابد.
از اينرو میتوان تا حدی فهميد که چرا در اينگونه رژيمها، بدفرمانی به جای ديگر انواع اعتراضات علنی بکار گرفته میشود و همچنين میتوان تحليل کرد که چرا در اين حکومتها مردم به ناگاه دست به شورش و انقلاب میزنند و اعتراضات مخفيانه را در فرصت خاصی که دست میدهد، به شکلی خشونتبار نمايان میکنند.
توجيهپذيری (روا بودن) بدفرمانی مدنی
برای پايان دادن به بحث بدفرمانی مدنی، بايد به اين سوال مهم نيز پرداخت که آيا بدفرمانی مدنی میتواند توجيهپذير باشد؟ يعنی آيا میتوان عمل بدفرمانی مدنی را در شرايطی، درست و اخلاقی دانست؟
از آنچه در اين نوشتار گفته شد، میتوان اين نتيجه را گرفت که بدفرمانی مدنی در رتبه و مقبوليتی پايينتر از نافرمانی مدنی قرار میگيرد و بهخاطر ويژگيهای محافظهکارانه، غيرعلنی و ظاهرسازانه آن، شايد اين رفتار اعتراضی تا حدی غير قابلتوجيه و حتی سرزنشآميز بهنظر رسد. از اينرو شايد در نگاه نخست، روا بودن و توجيهپذيری اين رفتار، به هيچ عنوان قابلقبول نباشد، اما از سوی ديگر اگر شرايط و محدوديتهای خاص و موقعيت و زمان بکارگيری بدفرمانی مدنی را در هر مورد مشخص در نظر بگيريم، بیترديد قضاوت مطلق در اينباره کار آسانی نخواهد بود.
به طور نمونه میتوان تظاهراتی را فرض کرد که در مخالفت با يک قانون يا سياست ناعادلانه برگزار شده است و سربازانی از طرف سيستم حاکم برای سرکوب شهروندان معترض به آنجا اعزام شدهاند. حال بايد قضاوت نمود وضعيت سربازی را که دستور مضروب نمودن معترضان مسالمت جو به او داده شده است و او به خاطر قساوت مقام مافوق خود، نمیتواند بهطور علنی از وظيفه خود عدول کند و به جای آن تصميم میگيرد که بدفرمانی کند. يعنی اگر چه در حمله به سمت معترضان، نشان میدهد که در حال مضروب نمودن آنهاست، ولی ضربه باتوم خود را بر بدن معترضان فرود نياورده و تنها در ظاهر نشان دهد که در حال اطاعتکردن از مافوق خويش است و در باطن خويش و عملا، از اجرای درست دستور وی سرپيچی کند. آيا میتوان در چنين شرايطی، عمل بدفرمانی مدنی وی را غيراخلاقی و توجيهناپذير خواند؟ شايد بتوان بهطور انتزاعی انتقاد نمود که آن سرباز، بهتر بود عدول از وظيفه میکرد و از دستور مافوق خود به طور علنی سرپيچی نموده و هزينه آنرا هم قبول میکرد، اما در واقع با در نظر گرفتن محضورات، مشکلات و ظرفيتهای هر کس، نمیتوان سادهانگارانه چنين انتظاری داشت و از اينرو استفاده از حربه بدفرمانی توسط وی را، بايد نشانه پايبندی او به اخلاق انسانی و متعهد بودن هوشمندانه او و ابزار سرکوب نکردن خويش دانست.
میتوان مثالهای متعدد ديگری از اين قبيل ذکر نمود که در آن افراد در شرايطی که امکان نافرمانی مدنی و يا ديگر انواع اعتراض را ندارند، با هوشمندی و احساس تعهدِ اخلاقی، اقدام به بدفرمانی مدنی میکنند که دراينصورت، میتوان اين عمل را توجيهپذير و روا دانست.
به طور خلاصه میتوان اينگونه نتيجهگيری نمود که بدفرمانی مدنی، بهعنوان شکلی از اعتراض، درصورتيکه با هدف شرافتمندانه و با قصد عدماطاعت مطلق دربرابر امر نادرست و ناعادلانه، در شرايطی که امکان ابراز مخالفت علنی بهدليل بالا بودن و يا نامعلوم بودن هزينه ديگر اعتراضات مدنی وجود ندارد، میتواند به عنوان شکل مشروعی از اعتراض بکار گرفته شود. اما بیشک آنچه دشوار خواهد بود، قضاوت درباره وجود چنين شروطی برای روا دانستن بدفرمانی مدنی در موقعيتهای مختلف میباشد.
بديهی است که هر کس بهتر میداند که آيا هدفش از بدفرمانی مدنی، منطبق بر انگيزه شرافتمندانه و بهعنوان آخرين اقدام در شرايط سخت و از سر ناچاری بوده و يا اينکه از روی محافظهکاری، منفعتطلبی و عدم داشتن روحيه مقاومت به اين روش اعتراضی اقدام نموده است.
جمعبندی
در پايان اين نوشتار که تنها آغازی برای بررسی و شناخت بيشتر درباره مباحث مطرح شده می باشد، به رسم و آيين پژوهش، جمعبندی مختصری خواهيم نمود و تفصيل اين امر را به استادان علم و دانش و فعالان عرصههای اجتماعی و سياسی وامینهيم.
از آنچه گفته شد مشخص گرديد که قانون در روزگار مدرن و در دنيايی که انسان را محق به حقوق بشر میداند، تنها نمیتواند بر مبنای اراده و خواست حکمرانان و دولتها بدون در نظر گرفتن اراده و رضايت جمعی، دارای مشروعيت کافی باشد و از اينرو حتی در فلسفهی قانون نوين، بحث گنجاندن حق نافرمانی مدنی در قانون نيز مطرح شده است. قانون تنها به ذات اعتباری که از طی کردن روالهای رسمی در يک ساختار سياسی کسب میکند، نمیتواند الزاما دارای صحت باشد و يا مهمتر آنکه، از مقبوليت برخوردار گردد. البته روشن است که هر چه ساختار حاکميت از مشروعيت بيشتری برخوردار بوده و رضايت عمومی بالاتری را در حمايت خويش داشته باشد، قوانين وضع شده توسط آن نيز دارای مقبوليت و مشروعيت بيشتری خواهند بود و از همين روست که در سيستمهای حکومتی بر مبنای دموکراسی، به عنوان مشروعترين روش موجود حکومتگری، قوانين از اعتبار و احترام عمومیتری برخوردار هستند و همچنين غالبا قوانين، قواعد و تصميمات اتخاذ شده در چنين ساختاری، عادلانهتر، منصفانهتر و همگانیپذيرتر هستند زيرا که توسط اراده اکثريت مردم مورد تصويب و پذيرش واقع شدهاند. در چنين ساختاری، نارضايتی و نافرمانی در برابر برخی قوانين يا تصميمات، به شکل استثنايی برای قاعده کلی پيروی از قانون خواهد بود و اعتراض به يک قانون خاص، معمولا توسط اقليتی از مردم صورت میگيرد که آنرا ناعادلانه و نادرست میدانند و به مفهوم اعتراض به کليت ساختار قانونیِ موجود نخواهد بود. اما از سوی ديگر، در ساختار سياسی غير دموکراتيک که نظر اکثريت مردم در وضع قوانين و رويهها ناديده گرفته میشود و اراده اقليتی از افراد به عنوان حکومتگران اقتدارگرا، به تعيين و تصويب قوانين و سياستها منجر میگردد، نارضايتی و اعتراض در برابر قوانين و تصميمات، معمولا در اکثريت افراد جامعه مشاهده میشود و به همين دليل، گاه ساختار سياسی و قانونی موجود به چالش کشيده میشود و نه يک قانون يا سياست خاص. در اينجا برخلاف ساختار دموکراتيک، اکثريت معترض هستند و نه اقليت؛ همانگونه که در مورد مثال گاندی و مردمان هند مشاهده گرديد.
اما از بحث قانون و مسائل پيرامون آن که بگذريم، آنچه در اين نوشتار دربارهی نافرمانی مدنی مشاهده گرديد، نشان داد که نظرات درباره اين روش اعتراضی تا چه حد متنوع و مختلف میباشند. اما در عين حال نافرمانی مدنی، خصوصيات کانونی و تئوری منسجمی را داراست که آنرا بعنوان يکی از روشهای اعتراض مسالمتآميز که میتواند نتيجهبخش بوده و باعث ايجاد تحولات و تغييرات جدی و حتی بنيادين گردد، مطرح میسازد. اين روش از آنرو که مبنايی شرافتمندانه دارد و بر اساس خير جمعی صورت میگيرد و با استفاده از روشهای مسالمتآميز انجام میپذيرد، از مشروعيت و مقبوليتی بالا در ميان فيلسوفان حقوق و سياست و همچنين فعالان سياسی- مدنی برخوردار است. حتی حکومتهای دموکراتيک در بسياری از نقاط دنيا در رويارويی با اين روش اعتراض مسالمتآميز، با ملاطفت و ملايمت برخورد میکنند. حکومتهای مردمسالار، اين نوع اعتراض دربرابر قوانين ناعادلانه و نادرست را بعنوان سنجهای از التهابات درون اجتماع در برابر تصميمات و قواعد وضعشده تلقی میکنند و با اجازه طرح نظرات مختلف درباره آن در عرصه عمومی، از بروز شکاف ميان دولت و ملت جلوگيری بعمل میآورند.
اما آنچه بعنوان بحثی جديد و طرح يک نظريه درباره روش اعتراض متفاوتی با عنوان بدفرمانی مطرح و بررسی گرديد، بیگمان میتواند موجب پرسشها و ابهامهايی گردد که البته با توجه به نو بودن مساله و توان محدود نويسنده در بسط و شرح اين مساله، از آن گريزی نيست و اميدوارم که با نقد و نظر درباره آن، به شناخت بهتری از اين موضوع دست يابيم.
از آنچه درباره بدفرمانی مدنی گفته شد، میتوان به نکات مهمی دست يافت. با برشمردن مشخصات کلی نافرمانی مدنی و بدفرمانی مدنی بسادگی میتوان نتيجهگيری نمود که نافرمانی مدنی بلحاظ نظری و عملی از رتبهای والاتر،مقبولتر و مشروعتر از بدفرمانی مدنی برخوردار است. نافرمانی مدنی، يک روش اعتراض مدنی است که برساخته تئوریهای عدم خشونت و مبارزات مدنی بوده و به همين دليل نيز دارای تئوریهای مدونی میباشد. اما بدفرمانی مدنی يک پديدهی اعتراضی است که در شرايط خاص و بنا به ضرورتهای مشخصی (مانند ترس از هزينههای غير قابل پيشبينی) روی میدهد و آنرا بسادگی نمیتوان تئوريزه نمود. شايد بتوان اين عمل را بعنوان شکل اعتراضی ممکن و نه مطلوب قلمداد نمود.
از طرف ديگر، نافرمانی مدنی نتيجهگرا میباشد و با قصد اعمال تغيير در قانون يا سياست مشخصی انجام میشود و باصطلاح دارای بنيان «اعتراض بمنظور تغيير» میباشد، درحاليکه بدفرمانی مدنی بيشتر ناشی از ناچاری است و بيشتر با تفکر کمکردن اثر يک قانون يا رويه خاصی صورت میگيرد و با قصد «اعتراض بمنظور تعديل» انجام میگيرد.
همچنين نمیتوان انکار کرد که نافرمانی مدنی به نوعی بيانگر وجود فرهنگ اعتراض قاعدهمندی میباشد که هم برای مردمان در رسيدن به مطالباتشان و هم برای حکومتگران در فهم و مهار نارضايتیها مفيد خواهد بود اما بدفرمانی مدنی خود نشان از نبود فرهنگ اعتراض مدون دارد که باعث میشود تا افراد اجتماع اعتراض خود را به شکل «بد اجرا کردن» قوانين و دستورات ابراز کنند و نارضايتیهای خود را از چشم حکومتگران پنهان نگاه دارند و از اينرو نه منجر به فايدهی تغيير برای مردمان میگردد و نه آنکه راهبری برای حاکمان، در فهم نارضايتی واقعی مردم خواهد بود.
بههرحال به نظر میرسد اگر چه بدفرمانی مدنی عامدانه انجام میشود، ولی بيشتر شباهت به رفتار و عکسالعملی غريزی در برابر امر ناعادلانه و نادرست را دارد و مانند نافرمانی مدنی منطبق با رفتاری آگاهانه با قبول جوانب آن در مخالفت با قوانين و قواعد ظالمانه نيست. اما با اين حال بروز بدفرمانی مدنی، خود نشان از سلامت غرايز فرد خواهد داشت و اينکه در برابر يک کنش، واکنشی صورت میپذيرد تاحدی از وجود استعداد مقاومت سيستم ادراکی مردمان خبر میدهد، اگر چه که اين نوع واکنش موجب رفع ظلم وارده به اين سيستم نباشد و تنها به مقاومتی غريزی و شايد زمانبر بيانجامد.
اما آنچه درباره روحيات ما ايرانيان در گرايش به بدفرمانی گفته شد، نبايد تنها از منظری روانشناسانه مورد توجه قرار گيرد بلکه همانگونه که ذکر گرديد، اين مساله بايد با نگاهی جامعهشناسانه مورد ارزيابی قرار گيرد و نبايد علل مختلفی را که باعث برجستگی برخی روحيات ايرانيان در برههی زمانی خاصی شده است را ناديده گرفت. بیگمان همانگونه که بسياری از جامعهشناسان ايرانی و خارجی تاکيد کردهاند، ساختار استبدادی و وجود حکومتهای خودکامه را میتوان علتالعلل شکلگيری بسياری از خصايل ناپسند مردم از جمله ترس، عدم صداقت، رياکاری، تملق، خودمداری، منفعتطلبی و عدممقاومت در مواجهه با حاکمان ظالم در سراسر جهان و تاريخ دانست.
اگر چه بدفرمانی مدنی میتواند با انگيزهای شرافتمندانه و با هدف عدم تمکين مطلق دربرابر قاعده يا دستور نادرست انجام شود، اما در نهايت بايد نگران بود که بروز اين نوع رفتار اعتراضی به شکلی فردی، محافظهکارانه و منفعتطلبانه اگر چه حدی از مقاومت را در شرايط خاص پرفشار ايجاد مینمايد، اما میتواند بصورت واکنشی معيوب و بینتيجه در سيستم ذهنی و عملی مردمان يک جامعه نهادينه گردد و آنها را از روشهای مقاومت معقول، آرام و نتيجهبخش دور سازد و حتی آنها را بدليل ناکام يافتن روش اعتراض مدنی خويش، به سمت خشونت و يا نگاه به امدادهای غيبی سوق دهد که بیشک دود آن بر چشم همگان از ملت و حکومت تا وطن و آيندگان خواهد رفت.
از تمامی خوانندگان محترمی که حوصله نموده و اين مجموعه مقالات را به طور کامل و يا بخشی از آن را مطالعه کردند، متواضعانه نقد، نظر و پيشنهادشان درباره اين پژوهش را خواستارم تا به تکميل و غنیتر شدن اين مباحث در آينده ياری رساند.