دوشنبه 29 فروردین 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فرهنگ ما غرق نشد! در سال‌گشت آبگيری سد سيوند، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
در سال‌روز آبگيری سد سيوند، به‌راحتی می‌توانيم ببنيم که چگونه حکومت اسلامی با دست‌های احمدی‌نژادها و مشايی‌ها پايه‌های حکومت خود را به زير آب فرو برده است. و اين فرهنگ و تاريخ متمدن ما بوده که نه تنها در آب‌های بلاغی غرق نشده که به چراغی روشن مبدل شده که فروغ‌اش هر دم افزون‌تر می‌شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سی ام فروردين ماه چهارمين سالروز آبگيری نابخردانه و فرهنگ سيتز سد سيوند است؛ روزی که به دستور حکومت اسلامی محوطه هايی مملو از بهترين ميراث فرهنگی و تاريخی ما در تنگه بلاغی به زير آب فرو برده شد. در سی ام فروردين ماه سال ۱۳۸۶ (آوريل ۲۰۰۷) دولت آقای احمدی نژاد و مسئولان سازمان ميراث فرهنگی، بدون توجه به هشدارها، اعتراض ها و مخالفت های فرهنگ دوستان سراسر جهان، و کارشناسان و باستانشناسان و حقوقدانان آگاه و دلسوز، سرسختانه و لجوجانه، اقدام به آبگيری سد سيوند کردند. از آن زمان تا کنون، علاوه بر اين که رطوبت ناشی از اين سد بر بسياری از آثار باستانی سراسر دشت پاسارگاد و حتی آرامگاه کورش بزرگ اثرات تخريبی محسوسی به جای گذاشته، و روز به روز آثار اين اثرات بيشتر نمودار می شوند، آبگيری اين سد در ارتباط با تالاب ها، رودها، زمين های کشاورزی و به طورکلی محيط زيست آن منطقه نيز نتايج فاجعه باری داشته است.

با اين حال، اگر چه اين روز ـ يعنی سی ام فروردين ماه ۱۳۸۶ ـ به عنوان يکی از تلخ ترين روزهای تاريخ معاصر سرزمين مان ثبت خواهد شد اما، به باور من و بر اساس شواهد کاملاً روشن، اين روز می تواند همواره يادآور آغاز جنبشی فرهنگی باشد که، زمانه ی ما شاهد آن بوده است. در واقع همانگونه که نارضايتی سياسی و اقتصادی مردمان اوج خود را در جنبش سبز نشان داد، چند سالی پيش از آن اوج هوشياری فرهنگی مردمان، به ويژه نسل جوان، با آبگيری سد سيوند همزمان بود و چهره نمود.

استاد زنده ياد زرين کوب، در کتاب با ارزش و مشهورش، از «دو قرن سکوتِ» فرهنگی سخن گفته است، در اين کتاب توجه ايشان به دو قرن اول دوران اشغال سرزمين های ايران به وسيله ی اعراب نو مسلمان شده است؛ دو قرنی که، باوجود سکوت فرهنگی، چه از نظر سياسی و چه از نظر جنبش های استقلال طلبانه و ملی گرايانه لحظه ای آرام نداشت و ساکت نبود. در واقع ما طی چهارده قرن خيلی کمتر از جنبش های سياسی، جنبش فرهنگی داشته ايم. و اما اگر شکستن سکوت فرهنگی را تنها در ادبيات و بخشی از فرهنگ مان نبينيم و آن را در آگاهی گسترده ی فرهنگی مردمان نيز جستجو کنيم، همچون جنبش بيداری فرهنگی مشروطيت، می توانيم گفت که زمانه ی ما نيز شاهد يکی از معدود جنبش های فرهنگی بوده که در ظرف چهارده قرن در سرزمين مان اتفاق افتاده است؛ جنبشی که از نظر برخورد با فرهنگ ستيزان زمانه ی خود روشی کاملاً منحصر به فرد را داشته است.

به راستی کی، و در کدام لحظه ی تاريخی در ۱۴۰۰ سال گذشته، زمانی را داشته ايم که مردمان عادی با سلاح فرهنگ زمينی خود، متمدنانه و بی خشونت، مقابل فرهنگ مذهبی حاکم بر زندگی خويش، بايستند؛ مذهبی که تنها بخشی از کل فرهنگ سرزمين مان را تشکيل می داده است؟!

کجا، در طول تاريخ ۱۴۰۰ ساله مان، ما شهامتی اينگونه ژرف داشته ايم که به عمد سفره ی هفت سين مان را به جای صحن امامزاده ها و امامان کنار آرامگاه کسی پهن کنيم که مبتکر آزادی مذهب بوده، و مردمان او را به عنوان پدر حقوق بشر سرزمين مان (و نه پدر حقوق قدسيان) می شناسند و احترام می کنند؟

کجا شهامت، و بهتر است بگويم، آگاهی ِ اين را داشته ايم که از هويت ملی مان بيش از هويت مذهبی مان سخن بگوييم؟ و، مهمتر از همه، اين هويت خواهی، نه از سر نژادپرستی، يا ضديت با مذهب، که از سر عشق به انسان، از هر نژاد و مکتب و مليت و مرامی بوده باشد؟

و کجا توانسته ايم که عضو «جنبشی گسترده و مدنی» باشيم که، در آشکارا وبدون جدا شدن از بدنه ی جامعه؛ خط رابط بين شرکت کنندگان اش امری متعلق به قبل از اسلام و مسلمانی، و در پيوند با فرهنگ ايرانی مان باشد؟

هيچ کجا جز قرن حاضر و درست در زمانه ی ما!


چرا اين را می گويم و چرا می گويم که اين جنبش فرهنگی، همزمان با مبارزه ی مدنی مردم با حکومت در ارتباط با آبگيری سد سيوند بوجود آمد؟ پاسخ بسيار روشن و ساده است. درست است که ما قرن ها به طور غير مستقيم مرعوب و سرکوب شده ی قوانين برگرفته از مذهب بوده ايم، اما از ۳۲ سال پيش بدين سو اين سرکوب از جانب حکومتی مذهبی، که برای اولين بار در سرزمين مان به پيروزی رسيده است، اعمال شده و يه صورتی رسمی و صريح مردم را به زير سايه خود برده است. و ما در چشم بر هم زدنی به بزرگترين تبعيض های فرهنگی و بيشترين ويرانگری های آثار و نشانه های تاريخ و فرهنگ و سنت های ملی مان مبتلا شده ايم.

اين ويرانگری ها البته که بلافاصله پس از انقلاب شروع شد؛ اما مردم، تا وقتی تازيانه های اين تبعيض فرهنگی را بر تن و جان شان حس نکرده بودند، واکنشی قابل توجه نداشتند. آنگاه به خصوص نسل جوان و تحصيل کرده بود که متوجه عمق اين تبعيض ها شد؛ نسلی که از بکن نکن های غير منطقی، از ممنوعيت دوست داشتن ها و مهر ورزيدن ها، از نديده گرفته شدن ارزش های انسانی، از تحميل اندوه و اشک و خمودگی بر خويش، و از حضور دايم قيم و ولی در زندگی اش خسته شده بود، اما هيچ مدل و نمونه ای جز کشورهای پيشرفته ی غربی در مقابل خود نداشت؛ کشورهايی که فقط حسرت او را بر می انگيختند اما به او می گفتند تو از ما نيستی زيرا فرهنگ ما، گذشته ما، تمدن ما از تو برتر است.

و او باور می کرد زيرا در کتاب های درسی، در راديو و تلويزيون، و در مسجد و کتابخانه و کنفرانس تنها از نسبت و وابستگی او به آن چه هايی می گفتند که هيچ نزديکی و شباهتی با گذشته و فرهنگ و تمدن مردمان پيشرفته ی کنونی نداشت.

آنگاه، ناگهانه، ماجرای آبگيری سد سيوند، و بحث ها و گفتگوهايی که در ارتباط با محوطه های باستانی تنگه ی بلاغی از سوی کارشناسان و باستانشنانی که اتفاقا بيشترشان نيز غربی بودند، در همه جا مطرح بود، او را به جهانی رهنمون شد که اين حکومت طی بيست و شش سال کوچکترين نشانه های آن را پنهان کرده و از او دريغ داشته بود.

آن ها تازه می فهميدند، که در آن جا که «تنگه بلاغی» خوانده می شود و در قلب سرزمين شان قرار دارد، مردمانی می زيسته اند که، برخلاف گفته ی رهبران انقلابی شان، نه تنها «وحشی» نبودند، که بسيار متمدن محسوب می شدند. آن ها تازه می فهميدند که اين مردم متمدن صاحب کارگاه هايی بودند که در بسياری از سرزمين های ديگر آرزويش را داشتند. آن ها تازه می فهميدند که مردمان روستايی آن منطقه، در خانه هايی زندگی می کردند که روستاييان کنونی سرزمين شان حسرت آن را دارند. و در ارتباط با سد سيوند و گسترش رطوبت به پاسارگاد بود که آن ها متوجه رهبری از سرزمين شان شدند که نه تنها «جبار» و «طاغوت» نبود که، در ۲۵۰۰ سال پيش از آن، دوست نداشت ولی و قيم کسی باشد، دوست نداشت مذهب خود را بر ديگران تحميل کند، دوست نداشت کسی را به بردگی بگيرد، دوست نداشت که جای زيستن کسی را انتخاب کند، و دوست نداشت کسی را حتی بترساند، و شادمانی را حق و شايسته مردمان می دانست
فهم همه ی اين مسائل درست در زمانی جريان داشت که «رهبر» کنونی کشورشان آن ها را گوسفند می دانست و خود را ولی و قيم و چوپان آن ها، به خصوصی ترين لحظه های زندگی شان سرک می کشيد، گريه را ثواب می دانست، و ترس را بر جانشان دايمی کرده بود...

برای جوانی که در زمانه سالاری «حقوق بشر» زندگی می کند، طبيعی است که بين اين دو مدل گزينه ای را انتخاب خواهد کرد که در مقابل جهان سرافکنده اش نکند، که از نسبت داشتن با او شرمنده نباشد، که ـ مهم تر از همه ـ نگاه انديشه اش بر حقوق انسانی او و نه در راستای حذف حقوق او باشد، و بتواند از آن انديشه به عنوان يک سنگ پرتاب آغازين برای رسيدن به امروزی سالم و آرام و آزاد و آينده ای روشن بهره بگيرد.

چنين شد که حرکت های آغازين اين جنبش فرهنگی با رويارويی مستقيم با حکومت اسلامی شروع شد. تازه در اين هنگام هم حکومت قلدرانه در مقابل خواست مدنی و متمدنانه ی آن ها برای توقف غرق کردن تنگه بلاغی ايستاد، و در عوض و همزمان برای حفظ «ديوار مسجدی در قدس» جنجال و هياهو راه انداخت. و چنين شد که توجه روزافزون جوان ها نسبت به ميراث های فرهنگی، نه تنها به عنوان فرهنگ دوستی، که به عنوان مبارزه ای عليه تبعيض های فرهنگی گسترش پيدا کرد. آن ها به زيبايی دريافتند که آن چه سرزمين ما را در اين وضعيت حساس و تاريک تاريخی قرار داده از بی توجهی و نا آشنايی ما با فرهنگ خردمدار و انسانی خويش است؛ فرهنگی که شناخت و حتی تماشايش را قرن ها از ما دريغ کرده بودند.

اکنون، در سالروز آبگيری سد سيوند، به راحتی می توانيم ببنيم که چگونه حکومت اسلامی با دست های احمدی نژاد ها و مشايی ها پايه های حکومت خود را به زير آب فرو برده است. و اين فرهنگ و تاريخ متمدن ما بوده که نه تنها در آب های بلاغی غرق نشده که به چراغی روشن مبدل شده که فروغ اش هر دم افزون تر می شود.

[تظاهرات آوريل ۲۰۰۷ برای جلوگيری از غرق تنگه بلاغی]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016