دوشنبه 19 اردیبهشت 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

فرزاد کمانگر، مدافع تساوی حقوق زنان و مردان، رؤيا صحرايی، مدرسه فمينيستی

مدرسه فمينيستی : «مرا مزن که چرا آواز می خوانم، من کوردم، اجداد من عشق شان را؛ دردهای شان را، مبارزات شان را و بودن شان را در آوازها و سرودهای شان برای من به يادگار گذاشته اند»[۱]

مسئله قوميت ها در ايران ؛ زبان مادری ، استقلال در عمل، و امثال اين نيازهای عاجل و مدنی، روز به روز بغرنج تر و حساس تر می شود. برخوردهای ناروا و بسيار خشن و فراقانونی که با فعلان اجتماعی و سياسی در شهرستان ها می شود تشديد کننده اين فضای پر تنش است. نيازی نيست که پژوهشگر يا تحليل گر مسائل قومی و اجتماعی باشی تا به اين نتيجه برسی، تنها کافی است نگاهی به احکام جزائی فعالين مدنی و سياسی در شهرستانها بيندازی تا متوجه شوی که اکثريت آنها در صورت دستگيری، با اتهامات سنگين تری مواجه می شوند و متعاقباَ احکام سنگين تری می گيرند . مثلا اتهام جاسوسی، محاربه، تجزيه طلب، و نظاير اين برچسب ها افزون بر ديگر اتهامات بر آنها وارد می کنند. در بعضی از موارد بار اين اتهامات چنان سنگين است که متاسفانه بسياری از فعالين جنبش های اجتماعی و سياسی ــ به خصوص کسانی که در داخل ايران فعاليت می کنند ــ را در اعتراض به اين برچسب ها و احکام ناعادلانه ی واردشده به آنها، به سکوت، ناگزير می کند. چرا که نوشتن برای آنان مساوی شريک شدن در جرم اثابت نشدشان خواهد بود و همين کافی است که سکوت کنند و اغلب با اشک تلخی، نظاره گر اجرای احکام ناعادلانه ی آنان باشند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


نزديک شدن به اولين سالگرد اعدام فرزاد کمانگر و چاپ اخير مجموعه نامه های او که تحت عنوان «فرياد های يک معلم طغيانگر» منتشر شده است بهانه نوشتن اين متن کوتاه است . نامه هايی که پيش از اعدام او هر چند وقت يکبار پنهانی از لابه لای ميله های زندان بيرون می آمد و به یُمن دنيای مدرن ارتباطات، خيلی سريع روی شبکه های اينترنتی به جهان منعکس می شد . تمام نامه ها با قلم زيبا و حس قوی و سرشار انسانی نوشته شده اند که ريشه در رنج و محروميت تاريخی مردمی دارد که فرزاد کمانگر با آنها زيسته بود و معلم وار به فرزاندانشان عشق ورزيده بود. خواندن اين نامه ها که هر قلب تپنده ای را به درد می آورد توجه تمام سازمانهای حقوق بشری را به خود جلب کرد و فرزاد کمانگر را به چهره ای شناخته شده در دنيا، فرای مليت و قوميتش در ميان زندانيان سياسی در ايران بدل کرد.

«فرزاد کمانگر» معروف به «سيامند» معلم آموزش و پرورش شهرستان کامياران بود که ۱۲ سال سابقه تدريس داشت. او عضو هيئت مديره انجمن صنفی معلمان شهرستان کامياران شاخه کردستان ؛ عضو شورای نويسندگان ماهنامه فرهنگی - آموزشی رويان، و همچنين مدتی عضو هيئت مديره انجمن زيست محيطی کامياران هم بود. فرزاد از سال ۱۳۸۴ با آغاز فعاليت «مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران» به عضويت آن در آمد. او در مرداد ۱۳۸۵ در حالی برای پيگيری بيماری برادرش به تهران آمده بود دستگير شد و طبق نوشته های خودش تحت خشن ترين فشارهای جسمی و روانی قرار گرفت[۲] و در نهايت علی رغم تمام تلاش های نهادهای حقوق بشری و صنفی و بين المللی در ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹ به جرم محاربه اعدام شد.

علی رغم تمام اما و اگرها و اتهامات رنگارنگی که در پرونده فرزاد کمانگر مطرح شده بود تا به اعتقاد بعضی ها بهانه ای برای اعدام او و زهرچشم گرفتن از ديگر فعالان اجتماعی و سياسی باشد به خصوص در منطقه حساسی مانند کردستان ــ جايی که همدردی می تواند «تبانی» تفسير شود و اعتراض موجب «براندازی» ــ آن هم در شرايط بحرانی سال گذشته ، متاسفانه فريادها و تلاش های بی وقفه همگان برای نجات جان او بی نتيجه ماند و خبر اعدام اين معلم دلسوز و متعهد در بهت و حيرت همگان همه جای دنيا پيچيد. اما هنوز بعد از يک سال هر چند که از شوک خبر اعدامش در آمده ايم اما ذره ای از خشممان کاسته نشده است . گمان نمی کنم که کسی باشد که نامه ها ی فرزاد را از زندان خوانده باشد و با درد، گريه نکرده باشد و خشمگين نشده باشد .

بدون شک اگر در دادگاه او هيئت منصفه ای بود متشکل از شهروندان ايرانی آن هم نه ۷ يا ۱۵ نفربلکه ميليونها ايرانی که نامه های او را خوانده بودند تنها با استناد به نامه های او از زندان، به اعدام او نه می گفتند.

او يک «معلم – کورد» بود که به هر دوی اين واژها معنی می بخشيد هر چند که تک تک اين واژه در شرايط هميشه امنيتی جامعه ما خودشان به تنهايی جرم هستند وای به حال اينکه اين دو را کنار هم قرار دهيم . در مورد فرزاد کمانگر به استناد آنچه از نامه هايش بر می آيد به جرأت می توان گفت که او آموزگاری عاشق شاگردانش بود و عاشق کارش و سرزمينش [۳] .

او در نامه هايش از زندان با چنان زيبايی، احساساتش را ؛ عشقش را ؛ درد و غمش را و غربت صد چندانش را در ميان هم وطنانش ! درزندان به زبان فارسی می نويسد که نا خودآگاه برای کسی که کورد زبان نيست اين فصل مشترک يعنی زبان فارسی انگار موهبتی می شود که اگر نبود محروم می ماندی از شناخت روح بزرگ او .

اما من دلم می خواهد در اينجا به اين موضوع هم تأکيد کنم که فرزاد کمانگر يک طغيانگرهم نبود او يک معلم بود . معلمی که به قول خودش از دانش آموزانش لبخند و پرسشگری آموخته بود[۴]. نبايد فراموش کنيم معلمی که صبورانه آوا به آوا و حرف به حرف به محصلانش درس می دهد نمی تواند طغيانگر باشد . کسی که برای کمک و رهايی از درد و رنج مردم سرزمينش معلمی را بر می گزيند و به جای تفنگ ، قلم به دست می گيرد و در محروم ترين روستا ها به اميد ايجاد تغيير و بهبودی هر چند اندک تدريس می کند[۵] واقعاَ نمی تواند طغيانگر باشد. کسی که علی رغم کودکی سوخته خودش در آتش جنگ و بحرانهای سياسی [۶] به جای بغض و کينه به کودکان عشق می روزد ، با شاديشان شاد و با غمشان می گريد ؛ حتی اگر به تمام جنبش های آزادی خواه دنيا سمپاتی داشته باشد باز هم نمی تواند يک طغيانگر باشد .

او با مقاومت وصف ناپذير و قلم زيبايش همگان را حتی زندانبان خود را به قيمت جانش به چالش می کشد و در نامه ی «من يک معلم می مانم و تو يک زندانبان»[۷] خطاب به زندانبان خود می نويسد: «....من دانش آموز صمد بهرنگی ام، همان که الدوز و کلاغها و ماهی سياه کوچولو را نوشت که حرکت کردن را به همه بياموزد. او را می شناسی؟ ميدانم که نمی شناسی. من محصل خانعلی ام ، همان معلمی که ياد داد چگونه خورشيدی بر تخته سياه کلاسمان بکشيم که نورش خفاشها را فراری دهد. ميدانی او که بود؟ من همکار بهمن عزتی ام ، مردی که هميشه بوی باران ميداد و انسانی که هنوز مردم کرمانشاه و روستاهايش با اولين پائيز به ياد او می افتند ، اصلا ميدانی او که بود می دانم که نمی دانی !

من معلمم ، از دانش آموزانم لبخند و پرسيدن را به ارث برده ام. حال که مرا شناختی ، تو از خودت بگو ، همکارانت که بوده اند ، خشم و نقرت وجودت را از چه کسی به ارث برده ای ، دستبند و پا بندهايت از چه کسی به جا مانده ؟ ...».

او در همين نامه ادامه می دهد: «دنيای تو هميشه تاريکی و زندان خواهد بود و «شعور نور» آزارت خواهد داد. من ماههاست که چشم انتظار ديدن يک آسمان پرستاره ام. با ستاره های ياغی که در تاريکی از اين سوی آسمان به آن سوی آسمان پر بکشند و سينه سياهی را با نور بشکافند. اما تو سالهاست که در تاريکی زندگی می کنی ، شب تو بی ستاره است.»

فرزاد در نامه «از تو نوشتن قدغن» [۸] ؛ دختر مورد علاقه اش را، کسی که حتی ممکن است خيالی باشد ، مخاطب قرار می دهد و در اعتراض به نابرابری ها ، جدائی های جنسيتی و تحقير زن می پرسد: «راستی اين همه نابرابری و جدائی از کجا آغاز شده ؟ از آن زمان که حوا با " وياری عصيانگونه" به امرو نهی خدايش پشت پا زد و زمين را برای رنج کشيدن انتخاب نمود؟ يا از آن زمان که برای اولين بار دخترکی موهايش را بدست باد، اين هرزه هرجائی سپرد و او دستی از سر هوس به گيسوانش کشيد و راز پريشانی موهای دخترک را کوی به کوی به گوش کوه و درخت نجوا کرد و اين " مصيبت عظما" سبب خشم قبيله بر او گشت؟ يا نه از آن زمان که چشمه قامت زيبای دخترکی را در خود ديد و غافل از اين گناه کبيره عاشق دخترک شد و در وصف او آوازی در گوش رود زمزمه کرد و رود نيز مست و زنگی از حديث عاشقی چشمه ، داستان را به دريا گفت و اين دزديده ديدن ها به " غيرت مردانه تاريخ" برخورد و دخترک را خانه نشين کرد؟ يا آن زمان که دست دادن با فرشته های نه ساله ، ستون اعتقاداتمان را ويران کرد، سنتها و روايات توجيحی گشت برای جنس دوم بودن تو؟ يا نه ، شايد عطر خوش تو ، من همبازی کودکيت را به کوچه های خلوت خاطرات کشاند تا به دنبال سارای کودکيهايش ردی از عشق را در اولين نگاه و آخرين اشکت پيدا کند و اين گونه به " قانون نانوشته طبيعت " برخورد و ما نامحرم به هم گشتيم. نمی دانم ... نمی دانم...از کجا آغاز شد؟»

او در پايان همين نامه ادامه می دهد: «اما اکنون به پاس تحمل هزاران سال رنج و نابرابری های زن بودن ، به پاس هزاران خاطره و رويای ناتمام ، با يک امضاَء به کمپين برابری برای زنان می پيوندم ، " يک امضاء به پاس زن بودن و زن ماندنتان.» (بند بيماران عفونی زندان رجايی شهر کرج ، ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ ).

فرزاد کمانگر در اعتراض به تحقير و نابرابری زنان به کمپين يک ميليون امضاء که يکی از دمکراتيک ترين راههای تغيير در جامعه به نفع زنان است می پيوندد و با اين حرکت اوج اعتقادش را به روش های اصاح طلبانه و مسالمت آميز برای ايجاد تغيير به نمايش می گذارد که با هر اتهام رنگارنگ حکومتی وحتی صفت طغيانگری فاصله بسيار دارد. چالشگری و عشق او فرای حتی طغيانگری و از ويژگی های يک معلم واقعی است که به آموزش و اصلاح، عاری ازهر گونه خشونت ايمان داشته ، چيزی که جامعه ما به منظور جلوگيری از وقوع انفجاری خونبار واقعاَ به آن نياز دارد ، تا شايد مام وطن را که اين روزها سر بی مهری با همگان دارد را وادارد که نقش مادری مهربان برای همه داشته باشد ؛ نه اينکه چون مادری نامهربان چنان با فرزندان خود تبعيض آميز عمل کند که همه را از خود بيزار کرده و گروهی را از خود فراری و دور سازد.

پانوشت ها:

[۱] نامه «من يک معلم می مانم و تو يک زندانبان» مورخ ۱۰/۲۷/ ۱۳۸۷ بند بيماران عفونی زندان رجائی شهر کرج
[۲] نامه فرزاد از زندان رجايی شهر کرج ؛ بازداشتگاه امنيتی اطلاعات سنندج ، ۲۳ اسفند ۱۳۸۶ و نامه بندی بند ۲۰۹ ؛ بند بيماران عفونی ۵ زندان رجائی شهر کرج ، ۳/۱۰/۱۳۸۷
[۳] نامه بچه ها سلام ؛زندان رجائی شهر کرج ، ۹/۱۲/۱۳۸۶
[۴] نامه من يک معلم می مانم و تو يک زندانبان ۱۰/۲۷/ ۱۳۸۷بند بيماران عفونی زندان رجائی شهر کرج
[۵] بنويس درد و رنج بخوانيد زندگی ؛ فرعی ۵ زندان رجائی شهر کرج ، ۸/۲/۱۳۸۷
[۶] نامه نسل سوخته ؛ سالن ۶ اندرزگاه ۷ زندان اوين ، ۱۲ ارديبهشت ماه ۱۳۸۸؛
[۷] نسل سوخته ؛ سالن ۶ اندرز گاه ۷ زندان اوين ؛ ۱۲ ارديبهشت ۱۳۸۸
[۸] بند بيماران عفونی زندان رجايی شهر کرج ، ۲۱ بهمن ۱۳۸۷


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016