پنجشنبه 19 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

عقل توجيه‌گر تکنيک از سرخود باز کردن وظايف است، احمد فعال

احمد فعال
جامعه اخلاقی همين که به وظايف خود نيک عمل کند، هدف خود را محقق کرده است... پديده از سرخود باز کردن در تمام عرصه‌های زندگی اجتماعی ما حضور و وجود دارد، از روابط زناشوئی در خانواده گرفته تا محيط کار و تا محيط سياست

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

يکی از ویِژگی‌های عقل توجيه‌گر ميان تهی کردن پديده‌ها از معنا و محتوای آنهاست. خيلی از نظراتی که فيلسوفان توی سر و کول هم می‌زنند، حاصل اعمالی است که مردم عادی در زندگی روزانه خود توی سرکول هم می‌پرند. بطور روشن، نظريه های فلسفی که فلاسفه پُست مدرن در باره پايان مرجعيت بحث می‌کنند، همان بنيادبرافکنی است که جوانان ما در زندگی روزانه عمل می‌کنند. يا به عنوان يک نمونه ديگر، مردم بدون آنکه از جائی آموزش ديده باشند، افعال و قواعد دستوری را که آموزش و فراگيری آن چندان ساده هم نيست، در محاوره روزانه خود بکار می‌برند. آيا حکايت نظريه‌های فلسفی و عمل اجتماعی، حکايت قواعد دستوری زبان است با سخن گفتن؟ ريچارد رورتی از قول هگل نقل می‌کند که فلسفه پاسخ گفتن به مبرمترين مسائل زمانه ماست. از نظر آنچه که صاحب اين نوشتار فکر می‌کند، فلسفه‌ای که به مسائل زمانه پاسخ نگويد، از حد تفرّج ذهنی فلاسفه فراتر نمی‌رود. نقل صفت پفيوزی که مرحوم شريعتی به فيلسوفان نسبت می‌داد، نقل فيلسوفانی است که فلسفه را تا حد تفرّج ذهنی خود تقليل می‌دادند و می‌دهند. از اين سخنان مايل نيستم تا خواننده فکر کند، فلسفه را تا حد فلسفه عملگرائی يا پراگماتيسم فروکاسته‌ام. پراگماتيزيسم صرفاً توجه ما را به نتايج يک عمل جلب می‌کند، نه ويژگی‌های يک عمل. فلسفه‌ای که من مدافع آن هستم، و از ديد آنچه که به عمل مربوط می‌شود، با ارجاع به خود عمل، راست و ناراست يک عمل را افشاء می‌کند. پس در اينجا با پراگماتيسم و يا عمل‌گرائی صرف مواجه نيستيم، با ماهيت و ویِژگی‌های خود عمل نيز مواجه هستيم. پرداختن به ماهيت و ويژگی‌های يک رويداد و يا يک عمل، ضد پراگماتيزم و يا عمل‌گرائی است. به عنوان مثال، ما در زندگی روزانه با يک رشته وظايفی روبرو هستيم که خواه در خانواده و خواه در محيط کسب و کار و خواه در قلمروهای سياست و فرهنگ بر عهده يا بر دوش ما گذاشته می‌شوند. اما در زمان عمل با ميان تهی کردن وظايف، سعی می‌کنيم به نحوی آنها را "از سرخود باز کنيم"، به گونه‌ای که گمان برده شود يا چنين وانمود شود، که ما به خوبی به وظايف خود عمل کرده‌ايم. خوب، اينها اعمالی است که در طی روز با آنها مواجه هستيم، اکنون نقش فلسفه در اينجا لو دادن رابطه‌ای است که عمل با ميان تهی کردن وظايف، خود را در صحنه زندگانی نمايش می‌دهد. به عبارتی کار فلسفه لو دادن نقش عقل توجيه‌گر در ميان تهی کردن چيزهاست. باز برای روشن شدن وارد يک رشته از مثال‌هائی می‌شوم که در زندگی روزانه با آن مواجه هستيم. اما پيش از ورود به اين مثال‌ها می‌خواهم نشان دهم که چگونه فلسفه با روشن کردن پيوندهای محکمی که ميان سيستم آموزشی و تربيتی با نظريه‌ها وجود دارد و اين دو (يعنی فلسفه و سيستم آموزشی) نيز چگونه در پيوند محکمی که با تجربه‌های تاريخی نظام تربيتی و دانائی جامعه برقرار می‌کنند، سرچشمه ميان تهی کردن چيزها می‌شوند. کوشش داشتم تا پيش از ورود به آنچه که فلسفه موجب لو دادن ماهيت عمل می‌شود، مقدمه‌ای در باب نتيجه‌گرائی و وظيفه‌گرائی شرح خواهم داد. اما احتمال می‌دادم از حوصله خواننده محترم خارج باشد. از اين نظر متن مقدمه را صرفاً جهت اطلاع بيشتر به قسمت پاورقی انتقال دادم*، تا اگر خواننده لازم ديد از مطالعه بگذراند. نويسنده نه به درس دادن فلسفه علاقه دارد و نه فلسفه را وسيله‌ای برای التذاذ ذهنی فيلسوفان می‌شناسد، بلکه آن را ابزار فهم عمل انسان می‌شناسد، اين مقدمه را از اين جهت آوردم که در سطور بعد افشاگر چيزی خواهد شد که من تحت عنوان تکنيک "از سر خود باز کردن" توضيح خواهم داد.

وظيفه‌گرائی در منطق صوری، به منطق از سرخود وا کردن چيزها تبديل شد

دو مشرب فکری نتيجه‌گرائی و وظيفه‌گرائی، مشارب فکری پيچيده و گسترده‌‌ای هستند که در حوزه‌های مختلف علوم انسانی حرف‌ها و استدلال‌های محکم در بيان نظريات خود ارائه می‌کنند. درباره بعضی از کارکردهای نتيجه‌گرائی در مقالات پيشين به بحث نشستيم و نشان داديم که چگونه اين طرز فکر به روش ميان تهی کردن پديده‌ها منتهی می‌شود. از جمله با کاربردی شدن علم، و از جمله با تغيير رسالت علم، از جستجوی حقيقت به فايده‌گرائی. گوئی کار يکی از اين مشارب ميان تهی کردن چيزهاست (آنطور که نتيجه‌گرائی خود مدعی آن است) و ديگری دستخوش ميان تهی شدن قرار می‌گيرد. منطق صوری (شکلی) همچنان که از نامش پيداست ناظر به محتوای چيزها نيست، بلکه صورتبندی کردن مفاهيم است. يک مثال می‌زنم اما پيش از اين مثال اشاره به اين واقعيت اهميت دارد که منطق صوری (شکلی) توسط ارسطو بنياد گذاشته شد و در ايران به يکی از ابواب اصلی ورود به فقه و فلسفه تبديل گرديد. اما چنين نبود که حکمای اسلامی و ايرانی يکسر به ورود منطق در فرهنگ سرزمينی و فکری خوشآمد گفته باشند. منتقدين بسياری در ايران و نزد حکمای مسلمان نسبت به منطق ارسطوئی وجود داشت که می‌توان به قاضی ابوبکر، نوبختی و ابوسعيد ابی‌الخير اشاره کرد. اما شمار اين انديشه‌گران در مقايسه با آنها که به استقبال منطق ارسطوئی شتافتند و آن را عيارالعقل و الشرع دانستند، بسيار ناچيز بودند۱.

برابر با منطق صوری (شکلی) اصحاب فلسفه و فقه و کلام معتقد بودند که بدون رجوع به منطق، قادر به فهم فلسفه و ورود به فقه و درک متون کلامی نخواهيم بود. به عنوان مثال، فقها وقتی به صورتبندی کردن روايات می‌پردازند تا صحيح را از خطا تشخيص دهند، مسئله اصلی اين است که سلسله نسبت‌‌هائی که اين روايت را به راويان مورد وثوق و به منابع صحيح می‌رساندند، بايد صحيح باشند. اگر اين سلسله انساب (يا نسبت‌‌ها) همه صحيح و مورد وثوق بودند، در صحيح بودن روايت نمی‌توان ترديد کرد. حال محتوای روايت هر چه می‌خواهد باشد. اگر روايتی با حقوق انسان مغاير بود، اگر روايتی با سبک و سياق مناسبات زندگی مغاير بود، اگر روايتی تجويز خشونت و تبعيض بود، اگر روايتی به حکمی منجر می‌شد که نتايج نامطلوب ببار می‌آورد، چندان واجد اهميت نبودند و نيستند. آنچه اهميت داشت اين بود که يک روايت بايد در سلسله توالی و تراتب راويان (روّات) به سرچشمه صحصح برسد. به عبارت ديگر، صحيح و يا ناصحيح روايات به محتوای متن، متانت نقل و فخامت عقل بستگی نداشت، بلکه تنها به صحيح بودن صورتبندی و نحوه صحيح اتصال منابع و روّات به يکديگر بستگی داشت. مهم نبود که ملحدين به جهت استحکام الحاد، پيروان خود را به خواندن کتاب حليه المتقين راهنمايی می‌کردند و می‌کنند، مهم اين بود که کتاب علامه مجلسی نزد طرفدارنی که منطق صوری (شکلی) را باب صحيح از سقيم فقه می‌شناختند، دارای اعتبار بود. آقای دکتر حسن رضائی در تحقيق ارزشمند خود در باب رابطه منطق صوری (شکلی) و اصوليگری فقه می‌نويسد :«تأثير منطق‌ صوری‌ به‌گونه‌ای‌ بود که‌ فقها را وامی‌داشت‌ برای‌ توضيح‌ و تبيين‌ تمام‌ حالات‌ وجزئيات‌ و صُور محتمل‌ ذهنی‌، احکامی‌ استخراج‌ کنند. گاهی‌ انسان‌ در متون‌ فقهی‌ حقيقتاً به‌فرض‌های‌ نادر و عجيب‌ و غريبی‌ از روابط‌ حقوقی‌ برخورد می‌کند که‌ فقط‌ می‌توان‌ علت‌ آن‌ را از اينجا ريشه‌يابی‌ کرد. مبالغه‌ و افراط‌ در نحوه‌ عبارت‌پردازی‌ فقهی‌ تا آنجا پيش‌ رفت‌ که‌ گاه‌تمام‌ توان‌ و تمرکز فقيه‌ مصروف‌ صناعت‌ الفاظ‌ و ترکيبات‌ متن‌ می‌شد، تا به‌ سلامت‌ محتوی‌ وصحت‌ مضمون‌ جملات‌. به‌ بيان‌ ديگر، فقه‌پژوهان‌ به‌ جای‌ آنکه‌ مرکز توجه‌شان‌ به‌ خود فقه‌ به‌عنوان‌ يک‌ دانش‌ منصرف‌ شود، به‌ نوع‌ نوشتار و نحوه‌ نگارش‌ فقه‌ معطوف‌ شده‌ بود. به‌ نظرمی‌رسد بدين‌قرار، بايد يکی‌ از ريشه‌های‌ اصلی‌ شکل‌گرايی‌ افراطی‌ فقه‌ موجود را درهمين‌ روش اصولی‌ها جستجو کرد۲".

شايد منطق صوری (شکلی) به خودی خود خيلی معيوب نباشد، اما وقتی اين منطق به مثابه يک کليد جادوئی باب ورود به انديشيدن می‌شود، به آفت انديشه و از آنجا به آفت عمل اجتماعی بدل می‌شود. زيرا انديشه آدمی قلمرو بی‌نهايت‌هاست که يکسر آن به تجربيات و سر ديگر به حوزه تأملات پيوند می‌جويد. کار منطق صوری (شکلی) تنها صورتبندی چيزها و تحديد آنها در يک رشته تعاريف شکلی است. منطق صوری (شکلی) به ماده و محتوای چيزها کاری ندارد. تنها می‌گويد A با B اينهمان (منطبق بر هم يا همسان هم) هستند. زيرا A همان شکلی را از خود به نمايش می‌گذارد که B به نمايش می‌گذارد. اين منطق به نحوه کارکرد A و B و تبعات و نتايج يا پيامدهای A و B کاری ندارد. به عنوان مثال، در نگاه متشرعانه به جامعه گفته می‌شود، جامعه ايرانی مسلمان است زيرا صور دينی، حدود و ثغور دينی به خوبی اجرا می‌شوند. منطق صوری نسبت به محتوای زندگی اجتماعی، يا ساکت است و يا بی‌تفاوت و يا به مدد عقل توجيه‌گر مدام در حال فريب دادن خود است. اين منطق اعتنائی به مناسبات واقعی زندگی مردم ندارد. در واقع منطق صوری، منطقی است که ظاهر زندگی اجتماعی را زير ذره بين می‌گيرد، اما مناسبات واقعی زندگی را از راه گسترش خشونت، گسترش بزهکاری، گسترش مصرف‌گرائی، سُست شدن پيوندهای اجتماعی، فروپاشی نظام اخلاقی و اجتماعی، گسست جامعه در بافتار طبقاتی سرمايه سالار و... به سُخره می‌گيرد.

تنها نتيجه‌گرائی نبود که با معنازدائی از چيزها به ميان تهی کردن، آنها می‌پرداخت. منطق صوری کاری بس خطرناکتر از نتيجه‌گرائی انجام می‌دهد. زيرا اين منطق با ميان تهی کردن چيزها، به مسخ کردن آنها می‌پردازد، بطوريکه فضای مناسبی برای ايجاد معانی دلخواه به عقول توجيه‌گر بدست می‌دهد. منطق صوری به يک دستگاه آب ميوه‌گيری انديشه و کردوکار زندگی بدل می‌شود که با چکاندن عصاره چيزها در ظروف طلائی شده، تفاله‌ای از آنها بدست می‌دهد. آن عصاره، عصاره جان و انديشه جامعه است که تنها بکار ساخت و پرداخت ايده‌های ازلی می‌آيد، اما آنچه که مردم به کف می‌يابند جز تفاله انديشه، تفاله عمل و تفاله زندگی بيش نيستند.

نتيجه‌گرائی خود ميان تهی است و به هر پديده نزديک می‌شود، آن را ميان تهی می‌کند. اما وظيفه‌گرائی کوشش دارد تا ويژگی و معنا را به پديده‌ها باز گرداند. منطق صوری (شکلی) آنقدر در فرهنگ ما ايرانيان رخنه‌ای بس عميق و گسترده دارد که قادر است چيزی را که به سرشاری شناخته می‌شود، ميان تهی سازد. در واقع وظيفه‌گرائی تنها در برابر منطق صوری (شکلی) است که زانوی تسليم بر زمين می‌سايد. ترکيب منطق صوری با وظيفه‌گرائی حاصلی عجيب و غريب بدست می‌دهد، که مهلک‌تر از آن در زندگی اجتماعی کمتر به چشم می‌خورد.

در يکی از آخرين مکتوبات اداری خود نشان داده‌ام که چگونه منطق صوری با ترکيب شدن و امتزاج با وظيفه‌گرائی پديده مهلکی بنام "از سر خود باز کردن" به وجود آورده است که نظام اداری را دستخوش بيهودگی کرده است. پديده "از سرخود باز کردن" يا "از سرخود واکردن" به مهمترين عادت مألوف ما در زندگی اجتماعی تبديل شده است. "از سر خود باز کردن" در واقع همان وظيفه‌گرائی است که در منطق صوری ميان تهی و از خود بيگانه شده است. غربی‌ها با سود و زيان کردن چيزها، يکراست به نتيجه کارهای خود می‌پردازند و از اين نظر درستی و يا نادرستی کار خود را در کفه هزينه و فايده می‌سنجند. فرهنگ رسمی ايرانيان، به ويژه به موجب آنچه که به ارزش‌گرائی موسوم است، عنصر سود و زيان و يا هزينه و فايده را از عمل اجتماعی خود به عقب رانده است. مشکل از آنجا شروع می‌شود که عقب راندن عنصر سود و زيان، نمود و يا نمايش واقعی خود جامعه نيست. در اينجا با واکنش معکوس شده‌ای مواجه می‌شويم که معمولا ايرانيان از فرط ناامنی آنرا به جزئی از کردوکار زندگی خود تبديل کرده‌اند. من اصطلاحاً در اينجا از اصطلاح "وانمودسازی" يا برعکس نشان دادن، ياد می‌کنم. وانمودسازی يعنی جامعه و افراد خود را چنان نمود می‌دهند، که در واقعيت نيستند. وانمودسازی کار چندان آسانی نيست. خيلی دشوار می‌آيد که به جامعه‌ای و يا به افرادی بگويئم و يا از آنها بخواهيم که خود را آنچنان که نيستند، به نمايش بگذارند. بدين‌ترتيب جامعه برای وانمود کردن آنچه که نيست، به سرمايه‌ها و داشته‌های فرهنگی خود رجوع کرده و با استخراج آنها، به انجام کارهائی می‌پردازد که بدان باور ندارد. منطق صوری تنها در فقه و کلام و فلسفه رخنه‌ساز زندگی فکری جامعه نشد، بلکه به يکی از عادات مألوف جامعه تبديل شد.

نيازی نبود تا جامعه از راه کتابت، منطق صوری را فرا بگيرند. آنها از طريق عمل و در پيوند با تفاسير صوری از دين و روايت، به منطق صوری دست يافتند. سطحی‌نگری در آئين‌های فرهنگی و دينی يکی از مهمترين آموزه‌های منطق صوری بود که جامعه آن را در عمل و نظر بکار می‌گيرد. سطحی‌نگری برای جامعه دستاوردها و منافع فردی بسيار ببار آورده، هر چند به لحاظ اجتماعی فاجعه بار بوده است. منطق صوری با سطحی کردن افکار عمومی، به جامعه آموزش می‌دهد که چگونه به وانمودسازی بپردازند. افراد خود را آنچنان که نيستند نمايش دهند. منطق صوری به جامعه کمک می‌کند تا بجای منافع و پيامدهای کار خود، به ارزش‌گرائی و وظيفه‌گرائی روی بياورد، اما در پس اين‌ گرايش نيک می‌داند که چگونه با ميان تهی کردن آنها از راه منطق صوری، در واقع همان منافع و پيامدهای کار خود را تعقيب کند. به ظاهر با نشان دادن دغدغه خاطر و گاه دوندگی‌های بيش از حد، ژست وظيفه‌گرائی را به خود می‌گيريم، اما به واقع در حال "از سرخود باز کردن" چيزی هستيم.

پديده از سرخود باز کردن در تمام عرصه‌های زندگی اجتماعی ما حضور و وجود دارد، از روابط زناشوئی در خانواده گرفته تا محيط کار و تا محيط سياست. در ادامه اين بحث صرفا موضوع از سر خو باز کردن را با ذکر مثال‌هائی در دو حوزه سياست و محيط های اداری دنبال خواهم کرد.

پاورقی متن :
۱- به کتاب متفکرين اسلامی در برابر منطق يونانی اثر مصطفی حسينی طباطبائی انتشارات قلم مراجعه شد
۲- به مقاله اخباريگری نوشته دکتر حسن رضائی مراجعه شود.

***

• مقدمه‌ای در باب نتيجه‌گرائی و وظيفه‌گرائی

وظيفه‌گرائی و نتيجه‌گرائی دو نحله يا دو روش مختلف فکری هستند که در حوزه‌های گوناگون و در قلمروهای وسيعی از علوم انسانی مانند فلسفه، سياست، اخلاق و جامعه‌شناسی حضور دارند. گستردگی اين دو مکتب در حدی است که از آنها به عنوان دو مکتب فکری ياد می‌شود. وظيفه‌گرائی(functionalism) به درون پديده‌ها و نتيجه‌گرائی (pragmatism) به بيرون پديده‌ها نظر دارند. ترجمه‌های ديگری که از اين دو مشرب فکری وجود دارند، دلالت ديگری بر نوع نگاه درونی و نگاه بيرونی به چيزهاست. کارکردگرائی و نقش‌گرائی دو ترجمه ديگر فونکسيوناليزم هستند. همچنين فايده‌گرائی، عمل‌گرائی و مصلحت‌گرائی ترجمه‌های ديگری است که از پراگماتيزم وجود دارند.

۱- پراگماتيست‌ها کوشش دارند تا با ماهيت‌زدائی کردن از چيزها، توجه ما را از درون آنها به بيرون معطوف کنند. مفاهيمی که از نقطه نظر وظيفه‌گرائی و يا ذات‌گرائی مهم هستند، از نقطه نظر پراگماتيست‌ها مُهمل و بيهوده هستند. بجای پرسش درباره اينکه يک پديده چه می‌کند، بايد پرسيد به چه کار می‌آيد. تکنيکی کردن علم و کاربردی کردن چيزها، بنياد فلسفه‌ای را تشکيل می‌دهد که پراگماتيست‌ها را گرد هم جمع کرده است. زدودن ماهيت چيزها، زودن حقيقت چيزهاست. در بحث‌های پيشين به موضوع زدايش حقيقت از ناحيه ريچارد رورتی به بحث نشستيم. در توضيح مطالب گذشته، و به گفته ريچارد رورتی، نفی حقيقت نه از آن روست که ما کشف کرده‌ايم حقيقتی در کار نيست و يا حقيقتی وجود ندارد. يا وقتی می‌گوييم که سرشت ذاتی‌ای در واقعيت وجود ندارد، به اين معنا نيست که اين سرشت بناگاه از درون به بيرن واقعيت راه يافته است. بلکه بدين معناست که مفاهيمی چون حقيقت و يا سرشت چيزها، نه تنها بکار ما نمی‌آيند بلکه "بيش از آنکه بيارزند، دردسرساز بوده‌اند۱". يکی از دردسرها، ايجاد رشته‌ای از مسائلی است که مسئله نيستند، اما به دليل طرح غلط و پرسش‌های غلط و يا به دليل محصور شدن انسان در رشته‌ای از مفاهيم و الفاظ غلط که به عادت ما بدل شده‌اند، به مسئله تبديل می‌شوند. بسياری از اين پرسش‌های غلط ، در زمره مسائلی هستند که ساليان سال و ای بسا قرون متمادی گريبان فلاسفه و علوم را می‌گيرند تا به پاسخ و چاره‌جوئی آنها برآيند. مَثل آن مَثل سنگی است که يک ديوانه توی چاه می‌اندازد و صد عاقل بايد گرد هم جمع شوند تا سنگ را از چاه بيرون درآورند. نتيجه‌گرائی به ما يادآور می‌شود که برای بيرون آوردن سنگ از توی چاه نيازی به کارگر افتادن يکصد عقل نيست، عقل و خَرد اگر کارگر بودند، بايد خود را از حلقه چاه بيرون می‌کشيدند. بايد به فلاسفه و دانشمندان يادآور شد که پرت کردن سنگ کار ديوانگان و مجانين نبوده است، اين سنگ اندازی‌ها و مسئله سازی‌ها در علوم مختلف کار خود عقل است که کوشش دارد تا خود را در کلاف مفاهيم و واژه‌های کلی و بی‌فايده بپيچاند و از درون پديده‌ها، چيزی را به ما نمايش دهد که يا وجود ندارد و يا اگر هم وجود داشته باشد، بکار ما نمی‌آيد. يکی از اين چيزها موضوع تکليف اخلاقی است که کانت با دخالت دادن عقل سعی کرد تا خوبی و بدی پديده‌ها را به طبيعت ذاتی آنها نسبت دهد. بطوريکه ريچارد رورتی از قول "به ير" نقل می‌کند که علت همه گرفتاری‌های سُنّت خَردگرائی، در وظيفه اخلاقی نهفته است۲. زيرا اين سنت بر آن است که در پس هر امر اخلاقی، يک قاعده کلی وجود دارد که توسط خرد ناب تأييد می‌شود. از همين روست که ريچارد رورتی پيشنهاد می‌کند که به جای استفاده از اصطلاح وظيفه اخلاقی از اصطلاح پيشرفت اخلاقی استفاده کنيم. تکليف يا وظيفه اخلاقی، امری است که بر اجبار متکی است. زيرا انسان در انجام وظايف بايد برخلاف ترجيحات خود عمل کند. اگر هر فرد به وظيفه‌اش عمل کند، بايد به اميال و ترجيحات خود بی‌اعتنا باشد و اگر بی‌اعتنا نبود به وظيفه خود عمل نکرده است. با اين حال از نظر رورتی، معلوم نيست چرا انسان بايد به چيزی عمل کند که هيچ علاقه‌ای بدان ندارد.

۲- کارکردگرائی يا فونکسيوناليزم، توجه ما را به درون چيزها جلب می‌کند. کارکرد و يا نقشی که هر پديده ايفا می‌کند، ناظر به ويژگی‌هائی است که در درون آن وجود دارد. تغيير هر چيز منوط به ویِژگی‌های درونی است و عوامل بيرونی تنها شرايط تغيير پديده محسوب می‌شوند. در فلسفه اخلاق نيز، بايدها و نبايدهائی که به رويدادهای اخلاقی و اجتماعی نسبت می‌دهيم، بايدها و نبايدهائی هستند که از هستی و يا ماهيت درونی آنها سرچشمه می‌گيرند. مفاهيمی چون خوب، بد، حق و ناحق، درست يا غلط، به ويژگی‌های درونی و به کارکرد و يا نقشی باز می‌گردند که هر فرد و يا هر جامعه برای خود قائل است. يک جامعه اخلاقی، جامعه‌ای است که به وظايف خود خوب عمل می‌کند. هدف جامعه اخلاقی دستيابی و تحقق وظيفه اخلاقی است، ساير اهداف در سايه چنين هدفی توجيه و تفسير می‌شوند.

فونکسيوناليزم را اگر به يک تعبير ذات‌گرائی بناميم، تفاوتی بنيادی ميان ذات‌گرائی مغرب‌زمينيان با ذات‌گرائی ما شرقی‌ها وجود دارد. ذات‌گرائی مغرب‌زمينان در آنچه که به فلسفه اخلاق مربوط است، به وجدان اخلاقی انسان باز می‌گردد. ليکن ذات‌گرائی مشرق‌زمينيان به ذات قدسی الوهيت باز می‌گردد. آنچه که کانت در باب عقل عملی گفت، سرآغاز وظيفه‌گرائی است که در فلسفه اخلاق مغرب‌زمينيان در وجود آمد. به نظر کانت، قوانين اخلاقی را عقل انسان بنا بر فرمان وجدان پديد می‌آورد. فرمان وجدان در درون عقل تحقق پيدا می کند، اما پيش از تحقق بايد وضعيتی را تصور کرد که جهان اخلاقی بنظر برسد.

يعنی بدون يک تصوير اخلاقی از جهان، فرمان وجدان در عقل تحقق پيدا نمی‌کند. به نظر کانت، اگر آدميان موجوداتی بودند که تنها به فرمان عقل بودند، هيچ نيازی به وظيفه اخلاقی وجود نداشت. اما وظيفه اخلاقی از آنجا شروع می‌شود که افراد تحت تمنيات طبيعی خود نيز قرار می‌گيرند. در اين وضعيت، عقل با جاری کردن وظيفه اخلاقی تمنيات خود را به مهار در می‌آورد. در نقل عبارت اخير، اگر فلسفه اخلاقی کانت نيک دريافت نشود، تفسير عاميانه و منحرف از فلسفه اخلاق کانتی بدست داده‌ايم. بدون وجود يک تصوير اخلاقی از جهان، وظيفه اخلاقی از معنا تهی می‌شود. تفاوت اين ديدگاه با ديدگاه بسياری از مبلغين دينی و مذهبی اين است که آنان بدون ارائه يک تصوير اخلاقی از جهان به مواعظ اخلاقی مبادرت می‌کنند. شايد از همين روست که بسياری از روشنفکران دينی دريافته‌اند که امروز پيش از آنکه از اخلاق دينی سخن بگوئيم، بايد توصيف اخلاقی از دين ارائه داد.

اشاره من به تصوير اخلاقی اشاره به قواعدی است که عقل با ارجاع به خود، قاعده‌ای در مقياس ديگری تا مقياس جهان استخراج می‌کند. به عبارتی از نقطه نظر کانت: "درست عمل کردن همانا عمل کردن به نحوی است که بتوان آن را قانونی کلّی برای عمل انسانی دانست۳". اين نحوه درست عمل کردن بدين لحاظ تصوير اخلاقی از جهان بدست می‌دهد که شما هرگاه ميان چند عمل و چند انتخاب مانند الف، ب، ج و د، قرار داشتيد، آن عملی را، وظيفه خود می‌شمارديد که در مقياس جهان به يک قاعده اخلاقی بدل شود. مبنای قاعده اخلاقی، وجدان اخلاقی است. اين وجدان بنا به دستورات اين و آن عمل نمی‌کند، بلکه بنا به تحقق آزادی در انسان عمل می‌کند: "من جهان را، اگر موافق با همه قوانين اخلاقی باشد، که اين امر به وسيله آزادی موجود عاقل می‌تواند تحقّق يابد، جهان اخلاقی می‌نامم۴".

در جامعه‌های شرقی وظيفه اخلاقی از عقل خودبنياد انسان به عقل کل (ياشارع امر) محول می‌شود. هر چند قرآن مسئوليت و وظيفه اخلاقی هر فرد را به خود فرد و انتخاب او ارجاع داده است (و لاتزروا وازرة وزرا/ سنگينی بار هيچکس بر دوش ديگری گذاشته نمی‌شود و يا لايکلف الله نفساً الا وسعها/ بر هيچکس جز وسع و توانائی او وظيفه‌ای نيست). در يک تفسير عرفانی، می‌توانستيم شارع امر يا عقل کل را در عقول جزئی يا خود همان انسان محقق کنيم. اما اسلام تاريخی (يا اسلامی که دستخوش دگرگونی‌های تاريخی شده است) دستخوش سلسله مراتبی است که هم عقل و هم شرع را منحصر به عقول خاصی از متشرعان کرده است. سلسله مراتب عقول در شرق، مانند دستگاه کليسا، از سازمان هرمی‌ قدرت برخوردار نبود. و کوشندگان تبديل اسلام به سازمان هرمی و بسته قدرت چندان موفق نخواهند شد. اما در اجتماع مؤمنان، شبکه‌هائی از روابط قدرت به وجود آمد که سنگينی بار هر کس را بر دوش ديگری می‌نهاد. به عبارت ساده‌تر، سازمان هرمی قدرت در اسلام چون وضيتی که در کليسا وجود داشت، به وجود نيامد. وجود اين شبکه ها، فرديت را از ميان برد، بطوريکه مسئوليت هر فرد از دوش او زائل و به دوش ديگری که جای او تصميم می‌گرفت، واگذار شد. حاصل آنکه، در شرق وظيفه اخلاقی به ويژگی‌های درونی خود چيزها ارجاع می‌شوند، اما اين "خود" ديگر نه خود انسان بلکه دستوراتی است که از شارع امر سرچشمه می‌گرفت و يا عقولی که کاشف از امر خداوند هستند. به ديگر سخن، وظيفه اخلاقی به چيزی چون، اوامر و نواهی خداوند، و از آنجا به اوامر و نواهی مراجع دينی واگذار می‌شود. بدين‌ترتيب، تحقق وظيفه اخلاقی هدف قرار می‌گيرد و ساير اهداف در سايه آن تعريف و توجيه می‌شوند. ميل به نتيجه، وسوسه‌ای است که انسان را از اجرای وظيفه باز می‌دارد، توجه داشته باشيد که وقتی در جنگ هشت ساله ايران و عراق، عراق ناکام از آرزوهای تجاوزکارانه اوليه و ايران نيز از اهداف نهائی خود بازماند، آقای خمينی در مهمترين پيام خود پس از جنگ با صراحت اعلام نمودند که "ما مأمور به نتيجه نيستيم، مأمور به وظيفه هستيم". بدين‌ترتيب، جامعه اخلاقی همينکه به وظايف خود نيک عمل کند، هدف خود را محقق کرده است. فونکسيوناليزم هم به لحاظ فلسفی و هم به لحاظ جامعه‌شناختی و هم به لحاظ فلسفه اخلاقی، يک مشرب فکری پيچيده و گسترده‌ای بشمار می‌آيد و تنها به اين چند جمله‌ای که اشاره کردم محدود نمی‌شود. اين عبارات از جريان وظيفه‌گرائی بيشتر ناظر به آن قسم از وظيفه‌گرائی‌ای است که در جامعه‌های دينی مورد توجه دينداران قرار می‌گيرد.

فهرست منابع در مقدمه
۱- برای مطالعه بيشتر به کتاب پيشامد، بازی و همبستگی نوشته ريچارد رورتی ترجمه پيام يزدانجو، انتشارات نشر مرکز، ص ۴۰ مراجعه شود.
۲- کتاب فلسفه اميد نوشته ريچارد رورتی ص ۱۲۴ تا ص ۱۳۱
۳- مقاله تصوير اخلاقی از جهان نوشته ديتر هنريش مترجم نامعلوم
۴- همان منبع


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016