دوشنبه 23 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اندر خمِ يک کوچه...، الاهه بقراط

الاهه بقراط
انتقاد مدافعان "دمکراسیِ بيشتر" از "غرب" و "کاپيتاليسم" برای مهار محافل اقتصادی در چهارچوب‌ يک دمکراسی فراگير و گسترده است اما برای ما که هنوز در خم يک کوچه دمکراسی هستيم اگر با روشنگری همراه نباشد، می‌تواند گمراه کننده باشد. مشکل ايرانيان و اساسا اهالی خاورميانه نيز نه با دموکراسی عملا ناموجود در آن منطقه، و يا دمکراسی‌های موجود در مناطق ديگر، بلکه با آن نوع گرايش‌های چپ و راست و مذهبی است که ضدغربی و ضددمکراسی هستند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


کيهان لندن ۷ فوريه ۲۰۱۳
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

بدترين اپوزيسيون در هر کشوری آن است که کار و وظيفه خود را که روشنگری و تشکل و تدارک برای رسيدن به اهداف خود است، رها کرده و به نظاره سياست ديگران بنشيند و انتظار بکشد تا در نهايت به سياست حاکمان داخلی و خارجی واکنش مکتوب يا شفاهی نشان دهد!

دموکراسی عملا موجود
در هفته دوم ژانويه ۲۰۱۳، برگزاری يک کنفرانس جهانی زير عنوان «راه دموکراسی» در شهر مونيخ، سبب شد تا برخی سايت‌های فارسی زبان جسته و گريخته به آن بپردازند. شايد نکته‌ای که در اين موارد کمتر به آن توجه می‌شود اين است که گذشته از آنکه «راه دموکراسی» فقط يکی نيست، در عين حال اين راه برای کشورهايی که به آن رسيده و صاحب تاريخچه‌ای دموکراتيک شده‌اند، با کشورهايی که هنوز در آن گام ننهاده‌اند و يا تجاربی پراکنده از آن دارند، نيز، متفاوت است، پس مسائل و مشکلات و انتقادات مربوط به آنها نيز با يکديگر تفاوت دارد به ويژه آنکه دموکراسی نه تنها يک ساختار و فرهنگ سياسی است که امکان طرح اين همه را در اختيار می‌نهد، بلکه راه را نيز برای آزمون و غلبه بر آنها می‌گشايد.
يکی از شخصيت‌هايی که در نشست يادشده شرکت داشت، آکسل هونت، فيلسوف آلمانی از انديشمندان «مکتب فرانکفورت» بود که از «ظاهری» بودن دموکراسی در «غرب» سخن گفت. از آنجا که من در چند سمينار درسی با استادی آکسل هونت شرکت داشتم (او در دهه نود برای تدريس در دانشکده علوم سياسی يک بار در هفته از فرانکفورت به برلين می‌آمد) و هم چنين يک کار دانشگاهی خود را درباره «له وياتان» از «توماس هابس» انديشمند قرن هفدهم انگليس، با سرپرستی و در گفتگو با وی نوشتم، فکر کردم بد نيست در اينجا کمی به نظر وی و تفاوت اين راه‌ها بپردازم چرا که متأسفانه کم نيستند کسانی که از يک سخن درباره يک وضعيت و مفهوم مشخص به يک نتيجه و حکم درباره مفاهيم و اوضاع کلی می‌رسند.
مطالعات آکسل هونت بر روی تئوری «به رسميت شناختن ديگران» و «حق آزادی» متمرکز است. اما اينکه وی در اواخر قرن بيستم به درکی گسترده از آزادی، نه تنها در رابطه با سياست، بلکه اساسا در مناسبات اجتماعی و روابط متقابل افراد و گروه‌های مختلف با يکديگر می‌رسد، نمی‌تواند بر آن مسير فکری بنا نشده باشد، که سيصد سال پيش مدافع حکومت مطلقه بود. اين پيوند تاريخی و ارتباط ارگانيک در تکوين و تکامل انديشه سياسی را من هنگامی با شرمندگی دريافتم که درباره «حکومت مطلقه» مورد نظر توماس هابس و حمايت وی از آن، با آکسل هونت به گفتگو پرداختم و او زاويه ديگری از برخورد را گشود که برای من به عنوان يک انسان خاورميانه‌ای که حافظه تاريخی‌اش از استبداد انباشته است، چندان آشنا نبود. می‌گويم «چندان» زيرا نمی‌خواهم وجود آرمان آزادی را در تفکر انسان استبدادزده، ناديده بگيرم.
از بحث نگرش فلسفی و اجتماعی به انسان، که پايه تئوری‌های سياسی انديشمندانی را تشکيل می‌دهد که به کند و کاو در مناسبات قدرت پرداخته‌اند، بگذريم، اگرچه بحثی بسيار جذاب است و به شدت به کار بررسی نگاه دين و حکومت‌های دينی به انسان و «شهروند» نيز می‌آيد. بر اساس يکی از اين نگرش‌ها، «توماس هابس» تئوريسين «حکومت مطلقه» است و اينکه نطفه انديشه آزادی‌خواهی و «ليبراليسم» در شيوه تفکر و نگاه وی به دولت و حکومت بسته شده باشد، شايد اندکی عجيب بنمايد. اما همان نگاه به انسان که «هابس» را به ضرورت يک «حکومت مطلقه» می‌رساند، نيکبختی و امنيت انسان نيز وی را در کتاب «له وياتان يا جوهر، شکل و قدرت حاکميت دينی- مدنی» به ضرورت «خوب» بودن اين حکومت مطلقه ‌رساند و بنا به تجربه اين واقعيت را که ممکن است يک «حکومت مطلقه» الزاما «خوب» نباشد و عليه انسان‌های زير قدرت خود (زيردستان) عمل کند، در نظر گرفت و به جست و جوی راهی برای غلبه بر اين مشکل برآمد. اين راه چيزی نبود جز حق خلع حاکمان بد توسط زيردستان! اين حق، نطفه آزادی حقوقی و ليبراليسم است.

آرمانِ دموکراسی ِ بيشتر
«توماس هابس» به خاطر طرح اين نظر که عليه خاندان سلطنتی وقت تعبير می‌شد، شبانه از انگلستان گريخت و مدتها بعد به وطن بازگشت. شاگرد وی «جان لاک» بعدها در کتاب «دو مقاله درباره دولت» اين «حق خلع» را به «حق مقاومت» فراروياند و به طور رسمی بنيانگذار انديشه ليبراليسم نام گرفت. آکسل هونت اين پيوند فکری و تاريخی خود را به عنوان يکی از متعلقان به «مکتب فرانکفورت» می‌ديد و تلاش کرد تا آن را برای شاگرد «جهان سومی»اش توضيح دهد. برای من اين توضيح در عين حال يک روش تفکر بود: قاطی نکردن مسائل! قاطی نکردن اين نکته که اگر فيلسوفی مانند آکسل هونت از دموکراسی در غرب انتقاد می‌کند و آن را «ظاهری» می‌نامد، تنها و تنها به اين دليل است که توقع دمکراسی بيشتر از سيستم‌ و اقتصاد مرفه غرب دارد. توقعی که من فکر می‌کنم دير يا زود خود دمکراسی بايد برای پاسخ دادن به آن چاره‌ای ارائه کند وگرنه با مشکلاتی نه عليه دمکراسی (ساختار سياسی) بلکه عليه سرمايه‌داری (ساختار اقتصادی) روبرو خواهد شد. اين آن نکته کليدی است که نظر انديشمندانی مانند هونت را از تفکرهای ضدغربیِ چپ‌روها و راستگرايان و اسلاميست‌ها متفاوت می‌کند.
انتقاد مدافعان «دمکراسیِ بيشتر» از «غرب» و «کاپيتاليسم» برای مهار محافل اقتصادی در چهارچوب‌ يک دمکراسی فراگير و گسترده است حال آنکه در شرايط کنونی دمکراسی از سوی محافل اقتصادی نئوليبرال مهار می‌شود. از نظر هونت، آزادی بدون عدالت وجود ندارد حال آنکه برای نئوليبرال‌ها آزادی را تا آنجا می‌توان گسترش داد که سودآور باشد، اگر عادلانه بود چه بهتر! اگر هم نه، بدا به حال تنگدستان!
اينها مباحثی است که سالهاست در کشورهای غربی جريان دارد و جهانی شدنِ نه تنها اقتصاد، بلکه اساسا همه جنبه‌های زندگی بشری، ابعاد جهانی به آن داده است. اما برای ما که هنوز در خم يک کوچه دمکراسی هستيم و تازه در آن نيز به يک توافق فراگير و عملی بر سر درک از آن نرسيده‌ايم، اگر با روشنگری همراه نباشد، می‌تواند گمراه کننده باشد آن هم در حالی که موضوع «قدرت» بيش از پيش به مسئله مرکزی تحولات اجتماعی در ايران تبديل می‌شود. اين ادعا را بر اساس يک تجربه عينی مطرح می‌کنم. در دوران دانشگاه، هنگامی که استادان فلسفه و سياست از همين زاويه، يعنی توقع دمکراسیِ بيشتر از سيستم‌های غرب به بحث می‌پرداختند، من می‌ديدم چگونه دانشجويان اسلام‌‌گرا و چپ‌رو و راستگرا قند در دلشان آب می‌شود و نتايجی را در همان جا مطرح می‌کردند که درست در نقطه مقابل نظرات استاد مربوطه قرار داشت: انتقاد از دمکراسی، آنها را به نفی آن و در پيش گرفتن راهی ديگر در مقابله با آن می‌رساند. آنها برای آزادی و عدالت مورد نظر در ايدئولوژی‌های مورد اعتقاد خود، به کنترل بيشتر و به بند کشيدن دموکراسی می‌رسيدند!
مشکل ايرانيان و اساسا اهالی خاورميانه نيز الان، در خم کوچه‌ای از راه‌های دمکراسی، نه با دموکراسی عملا ناموجود در آن منطقه، و يا دمکراسی‌های موجود در مناطق ديگر، بلکه با آن نوع گرايش‌های چپ و راست و مذهبی است که ضدغربی و ضددمکراسی هستند. در اين مورد، شايد عقايد و انتقادهای امثال آکسل هونت که چند سال پيش نيز سفری بی حاصل و غم‌انگيز برای شرکت در نشست «کانت شناسی» به ايران داشت، نتواند به ما کمکی کند. ما هنوز با زندگی در دموکراسی‌های آنها و با پشتيبانی دموکراسی آنهاست که می‌توانيم از کوچه تنگ و تاريک سنت و واپسماندگی راهی به آينده و برای دموکراسی خود بگشاييم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016