سه شنبه 8 اسفند 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

انقلاب بدون بديل و انديشه راهنما؟ ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
مصری‌ها و تونسی‌ها می‌دانسته‌اند چه می‌خواهند اما عوامل لازم برای رسيدن به خواست خود را نيز می‌بايد تدارک می‌ديدند. هنوز می‌بايد تدارک ببينند. انقلاب پايان تحول نيست، آغاز آن است. تجربه‌های کشورهای عرب، درسی بس گران‌بها به ايرانيان و ديگر ملت‌های جهان می‌آموزند: انديشه راهنمائی که بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی باشد و نيز بديلی که جامعه سياسی‌ای را تشکيل دهد که اقامتگاه‌اش جمهور شهروندان باشد، ضرورت تمام دارد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


❊ پرسش اول: مصريها چگونه بدون انديشه راهنما و بديل انقلاب کردند؟
آقای بنی صدر هميشه در باره انقلاب می گفتند، نمی شود يک ملتی نداند که چه می خواهد و انقلاب بکند و همين دليل را برای نقض اين صحبت که "در انقلاب ۵۷ مردم نمی دانستند چه می خواهند" بکار می بردند در حالی که در اين مصاحبه خودشان گفتند که مردم مصر نه انديشه راهنما داشتند نه بديل.
سؤال من اينست که پس چگونه مصريها ۲ سال پيش انقلاب کردند و چگونه الان با ماندن در صحنه باعث عقب نشينی مرسی از اختياراتی که برای خودش در نظر گرفته بود شدند؟ آيا همين فکت برای رد مدعای خودشان کافی نيست؟

• پاسخ به پرسش اول:
۱ – اين که ملتی نداند چه می خواهد و انقلاب کند، يک ادعا است و اينکه بديل و انديشه راهنمای درخور نداشته باشد، سخنی ديگر است. مردم مصر می دانستند چه نمی خواهند (مبارک ارحل/مبارک برو!) و نيز می دانستند چه می خواهند (دموکراسی). بنا براين، جنبش آنها در مرحله نخست خود پيروز شد. اما چه شد که آغازگران انقلاب، نسلی که در برابر رﮊيم مبارک ايستاد، در نخستين انتخابات، اکثريت پيدا نکرد؟ سلفی ها آغازگر جنبش نبودند، با آن موافق نيز نبودند. اخوان المسلمين، آغاز گر نبودند و در جنبش، نقش رهبری نيز نداشتند، متهم به معامله با ارتش برسر جنبش نيز بودند. با وجود اين، هردو گروه اکثريت بدست آوردند. در انتخابات رياست جمهوری نيز پيروزی از آن آقای مرسی، نامزد اخوان المسلمين شد. مانور آقای مرسی کارساز نيز شد. توضيح اين که او به خود اختيار داد و در همان حال که به اين اختيار به خود دادن اعتراض می شد، فرصت را برای به تصويب رساندن قانون اساسی مغتنم شمرد.
در ايران، انديشه راهنمای انقلاب، اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی بود و بديل هم مصدقی ها بودند. چراکه قرار بود آقای خمينی به قم برود و او و روحانيان وارد دولت نشوند. بنا بر استقرار ولايت جمهور مردم نيز بود. در انتخابات رياست جمهوری، کسی با همان انديشه راهنما و با ۷۶ درصد آراء به رياست جمهوری رسيد. نامزدهای ديگر نيز جانبدار دموکراسی بودند. نامزد حزب جمهوری اسلامی، حزبی که آلت فعل ملاتاريا در کودتای خرداد ۶۰ شد، کمتر از ۵ درصد آراء را آورد. پرسيدنی است که آيا بدون گروگانگيری و تقلب در انتخابات مجلس (اولی با تأييد و دومی با جواز آقای خمينی )، کودتا برضد انقلاب و دموکراسی ميسر می گشت؟ آيا آقای خمينی با همان انديشه راهنما و با همان اصل «ولايت با جمهور مردم است»، با ورود به ايران، کودتای خزنده خود را آغاز کرد و با ولايت فقيه و گروگانگيری و تقلب در انتخابات و معامله پنهانی اکتبر سورپرايز و بکار انداختن ماشين اعدام و نعمت خواندن جنگ، واپسين مرحله کودتا را در خرداد ۶۰، انجام داد؟ بدون ترديد، نه. با انديشه راهنمائی ضد آن انديشه راهنما و با روشی ضد روشی که گل را بر گلوله پيروز کرد، استبداد ملاتاريا را برقرار کرد.
۲ – با آنکه مصريها می گويند از سال ۱۸۹۰ مجلس داشته اند و با دموکراسی خو کرده اند، در انتخابات مجلس و رياست جمهوری، خبری از انديشه راهنمای جنبش آنها و نيز بديلی که خود را نماد جنبش بخواند، نبود. در انتخابات رياست جمهوری سه تنی که رأی های اول را آوردند، يکی از اخوان المسلمين و ديگری از ناصری ها و سومی صاحب مقام در رﮊيم مبارک بود. پس جنبش نه انديشه راهنمای درخور و نه بديل داشت. از اين رو است که ساخت رﮊيم تغيير نکرده است.
اينک مردم مصر و نيز مردم تونس، خود را با واقعيت روبرو می بينند. آيا به اين صرافت افتاده اند که اسلام هرگاه بيان استقلال و آزادی و رشد برميزان عدالت اجتماعی باشد، نمی تواند با قدرت، حتی دولت حقوقمدار درآميزد؟ آيا به اين صرافت افتاده اند که درآميختن دين و قدرت، دين را در بيان قدرت از خود بيگانه و وسيله تجويز خشونت می کند؟ پاسخ اين پرسش را پيدايش انديشه يا انديشه های راهنمائی می دهد يا می دهند که بيان استقلال و آزادی و رشد انسان و جامعه انسانها، بر ميزان عدالت اجتماعی، باشد و يا باشند. اين انديشه همراه می شود با پيدايش بديلی که جايگاه خود را جمهور مردمی بداند که در پی ارتقاء منزلت و شهروند شدن باشند. اين انديشه همراه می شود با بديلی که هدف خود را نه قدرت که استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی بداند.
۳ – انقلاب تغيير ساختها در يک جامعه است. باز و تحول پذير شدن نظام اجتماعی است. به زبان ساده، رها شدن رابطه ها در جامعه از بار سنگين زور است. بدل نشدن نيروهای محرکه به زور و بکار نيفتادنشان در تخريب است. در عوض، بکار افتادن آنها در رشد است. انديشه راهنمای نيروی محرکه انسان و توانا کننده او به سمت و سو دادن به نيروهای محرکه است. پس اگر، باز و تحول پذير شدن نظام اجتماعی هدف بگردد، بديل و انديشه راهنمائی در خور اين هدف ضرور می شود. برای مثال، شاه سابق می گفت: سخن من و شهبانو فوق قانون است. امروز می گويند: حکم حکومتی ولی فقيه فوق قانون است. اين دو ادعا، گويای يکسانی بيان قدرتی فراگير است که بکار استبدادی می آيد که ديروز و امروز بر ايران حاکم است. بديهی است با اين انديشه راهنما نه دولت حقوقمدار پديد آوردنی است و نه جامعه باز و تحول پذيری که، در آن، هر انسان از استقلال و آزادی و همه ديگر حقوق خويش برخوردار، شهروند جامعه باز و تحول پذير بگردد. هرگاه قبل از انقلاب، بديل استبداد شاه، استبداد «فقيه» می شد، انقلاب ناممکن می گشت. زيرا در سطح دولت استبدادی، خلائی وجود نداشت. استبداد دو مدعی داشت با يک هويت. انقلاب ميسر شد زيرا بيان استقلال و آزادی انديشه راهنما با بديلی همراه شد که جامعه ملی را اقامتگاه خويش شناخت و از راه مردم و با مردم عمل کرد. هرگاه آقای خمينی عهد نمی شکست و عوامل ديگر درکار نمی آمدند و بديل در اقامتگاه خود می ماند، بديل و انديشه راهنمای انقلاب، با تغيير ساختهای جامعه و تحقق انقلاب خوانائی پيدا می کرد و انقلاب به هدف خويش می رسيد. نسل امروز، در تجربه انقلاب، از اين ديدگاه، نيک بايد بنگرد و درپی بيان استقلال و آزادی شود و خويشتن را بديل، يعنی نسل سازنده جامعه باز و تحول پذير بگرداند.
مصريها و تونسی می دانسته اند چه می خواهند اما عوامل لازم برای رسيدن به خواست خود را نيز می بايد تدارک می ديدند. هنوز می بايد تدارک ببينند. انقلاب پايان تحول نيست، آغاز آنست. تجربه های کشورهای عرب، درسی بس گرانبها به ايرانيان و ديگر ملتهای جهان می آموزند: انديشه راهنمائی که بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی باشد و نيز بديلی که جامعه سياسی ای را تشکيل دهد که اقامتگاهش جمهور شهروندان باشد، ضرورت تمام دارد. «اپوزيسيونی» که قدرت را هدف می کند و محل عملش بيرون مردم است و با مردم و از راه مردم عمل نمی کند و جز به تصرف دولت، ولو با حمايت بيگانه نمی انديشد، بخشی از استبداد حاکم است. بازگرداندن جامعه سياسی به اقامتگاهی که اين جامعه وقتی بنا بر استقرار جمهوری شهروندان است و نگاه داشتنش در اين اقامتگاه، همان کاری است که در سه جنبش همگانی (مشروطيت و ملی کردن نفت و انقلاب ۵۷)، مردم ايران از آن غفلت کرده اند. بی درنگ می بايد بدين مهم پرداخت تا مگر افزون بر قرنی تأخير را بتوان در عمر نسلی جبران کرد.

❊ پرسش دوم: ملتی بايد خود انتخاب کند و اگر حسين (ع) می دانست:
بنام خدا
جناب سيد ابوالحسن بنی صدر. باسلام وتحيت
در مصاحبه با آقای عبداللهی فرموديد خلاء را زور و نا حق پرمی کند. به شما بگويم روزی به همکاری گفتم فردا به تظاهرات می رويم می آيی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت من بچه کنکوری دارم و فردا بايد به دانشگاه برود. يک روزی به همکاری که ادعای روشنفکری داشت و خود را طرف دار آزادی می دانست گفتم شنيدم در انتخابات به سر صندوق رفته ای و همکاری کرده ای پس آن حرفها چه بود؟ گفت من ديدم پنجاه تومان (پنجاه هزار تومان)می دهند و با اين پول می توانم بلوزی برای يکی ازبچه هايم بگيرم. خب قربون جدت، با اين جماعت اين چنينی که تعدادشان هم کم نيست چه بايد کرد؟ ملتی خود بايد انتخاب کند يا ديگری؟ اگر بهشت هم برای او بسازی مفت از دستش می دهد.
و سئوال ديگر اينکه اگرحسين بن علی عليه السلام شهيد خلق های خاورميانه و همه ملل آزاديخواه می دانست که آن مردم به عهد خود وفا نمی کنند تصميمی ديگر می گرفت يا همان تصميم را؟
داشتم مطلب هاآرتص را می خواندم و اين سئوال پيش آمد که آيا هيچ ديکتاتوری بدون حمايت بيگانه لحظه ای دوام می آورد؟ صدام حسين را تا وقتی که برايشان مفيد بود نگه داشتند و از آن پس او را به بهانه سلاح اتمی برانداختند. اکنون از طرفی قدرت خارجی با اعمال جنگ پنهان و جنگ اقتصادی هم می خواهد سرنوشت ملتی و اختيار رژيمی را چنان در دست خود داشته باشد بسان انگشتری در دست. من اميداورم که آقای خامنه ای داستان پيوستن "حر" به صف امام حسين را فراموش نکند. اميدواريم بيهوده نيست. بر اين مبناست که او با زمامداران ديگر فرق می کند. او "سيد" است با قرآن و حديث سر و کار داشته است می داند حساب و کتابی و قيامتی در کار است، برای امام حسين سخن گفته و گريه کرده است. اما زمامداران ديگر چنين نبودند. او می داند خداوند توبه کنندگان را دوست دارد. البته بايد بپذيريم که هرانسانی خطاپذير است. من باورم اين است که آقای خامنه ای اينقدر بصيرت دارد که در انتخاب ميان قران و مردم و آزادی از يک طرف و استبداد و سلطه بيگانه و جهنم، گزينه اول را برگزيند. چنين باد. شاد و پيروز و رستگار باشيد. آبان ۹۱

• پاسخ پرسش دوم: درسی که حسين (ع) می آموزد اينست: بر حق بايد ايستاد:
۱ – روشن است که تحول را خود مردم بايد بکنند. حق با پرسش کننده گرامی است. بهشت را انسان می سازد. اگر خود آن را نساخت و برايش ساختند، قدرش را نمی داند و تباهش می کند. در حقيقت، غير از اين که ممکن نيست استبداد بهشت بسازد و جز جهنم نمی سازد، برفرض هم که ممکن شود و بسازد، چون مردم در ساختن آن شرکت نداشته اند، در اين بهشت، احساس بيگانگی می کنند و بهشت را ويران می کنند تا با همان که هستند، سازگار شود. انسان مستقل و آزاد و موجودی با مجموعه ای از استعدادها و فضلها آفريده شده است تا فرهنگ استقلال و آزادی و جامعه مستقل و آزاد و در رشد بسازد. هرگاه از استقلال و آزادی غافل شود، درجا بنده زور می شود و گرفتار رنج و مشقت می گردد. چون زور ويران می کند و نمی سازد، انسان زور باور ضد فرهنگ قدرت می سازد و نظام اجتماعی را می بندد تا که نيروهای محرکه جز در ويرانگری کاربرد پيدا نکنند. چنين انسانی جهنم ساز می شود.
بدين قرار، بی تفاوتها و نيز کسانی از قماشی که پرسش کننده معرفی می کند، را می بايد از غفلت خويش آگاه کرد. می بايد از جهنمی که بدست خود می سازند، آگاه کرد. می بايد از نقشی که هر يک در ساختن اين جهنم بر عهده می گيرند، آگاه کرد. بخصوص می بايد بديل شد. خود را نماد انسانی گرداند که به بدل کردن جهنم به بهشت توانا است. بايد امام، بمعنای کسی شد که آينده را در وجود خود، در گفتار و کردار و پندار خود، حال می کند. ايران امروز، در سطح جمهور مردم است که به بديل نياز دارد. هر اندازه شمار انسانهايی که پندار و گفتار و کردارشان از زور خالی هستند و رشد می کنند، بيشتر، انقلاب واقعی ميسر تر و تحول از نظام اجتماعی نيمه بسته - که استبداد حاکم فرآورده آنست-، به نظام اجتماعی باز و تحول پذير شتاب گير تر. در جامعه امروز ايران، جامعه ای چنين گرفتار خشونت، رها کردن خويش از خشونت و نماد زندگی بدون خشونت و توأم با خشونت زدائی شدن ، بديل شدنی سخت کار ساز است.
پرسش کننده گرامی و فراوان انسانهای همانند او در رفتارهای کسانی می نگرند که از استبداد حاکم ناراضی هستند و در همان حال، بنا بر مصلحت، فعل پذيرانه، خويشتن را با اوامر و نواهی او سازگار می کنند. اما آنها درسهای موفقيت را بايد بکار برند: نخست نفس خويش را مکلف بشمارند و به نفس خويش اعتماد کنند و بر آن شوند که بديل، يعنی انسانی نو، بگردند. نپندارند که گويا مبارزه با استبداد حاکم در به خيابان درآمدن و شعار دادن، خلاصه می شود. مبارزه با زور و زورمداری، در اصل، نماد زندگی استقلال و آزادی از زور و زورمداری و توانائی بر توانائی افزودن گشتن است. بديلی که جايگاه او جامعه مدنی است همين است.
۲ – نماد ايستادگی بر حق که حسين (ع) بود، می دانست که اکثريت بزرگ برعهد خويش نمی مانند. دست کم از سرنوشت مسلم، فرستاده خود آگاه بود. او به قاعده مهاجرت عمل می کرد. هرگاه راه بر او نمی بستند، او از قلمرو حاکميت جبار بيرون می رفت تا که بديل در سطح جامعه ها بگردد. بديل بگردد تا مگر آنها تغيير کنند و به يمن تغيير کردن توانائی تغيير دادن را پيدا کنند. پس عمل او با دو قاعده بس مهم خوانائی داشت: بيرون رفتن از محدوده حاکميت جبار و پديد آوردن بديل برای مردمی که تا تغيير نکنند، تغيير نمی دهند. در جامعه انسانها، نقش بديل وقتی انسانی است که برحق می ايستد، اينست که با ايستادن بر حق، امکان بکار بردن قاعده دوم، تغيير کن تا تغيير دهی، را فراهم می آورد.
اما آيا اين امر که راه را بر او بستند و در صحرای کربلا، او را در ميان گرفتند، پيشاپيش می بايد می ديد و قدم در راهی نمی گذاشت که گذاشت؟ بهيچ رو، چنين واقعيتی قابل پيش بينی نيز بود و او کاری را که کرد که بايد می کرد: هرکسی که برحق می ايستد و اين کار را در قلمرو حاکميت جبار می کند، می داند که امکان محاصره شدنش و در حلقه محاصره، همراه شمار کم ياران، تنها شدنش وجود دارد. هم قرآن را خوانده بود و هم از زندگی پيامبر آگاه بود و هم تاريخ هر ملتی از اين نوع رويدادها فراوان به خود ديده بود و از آن پس نيز فراوان به خود ديده است. نسل معاصر ايران هم ۲۸ مرداد را به خود ديده است و هم خرداد ۶۰ را. پس، پرسش اينست: در چنين موقعيتی چه بايد کرد؟

دو راه کار بيشتر پيش رو نيست: تسليم شدن و الگوی ايستادگی برحق گشتن و بدين ايستادگی، پيروز گشتن. يکبار ديگر، سخن گاندی را به ياد می آورم: حسين به انسانها آموخت چه سان اندک شماری از راه ايستادن بر حق، بر قدرت بزرگ پيروز می شوند. اينک دليل پيروزی را با دو قاعده، يکی بديل گشتن و ديگری تغيير کردن و تغيير دادن توضيح می دهم:
۲/۱.چون بر حق ايستادی، به ترتيبی که ميان تو و جبار، هيچ وجه اشتراکی نماند، وقتی برغم تسليم قدرت شدن اکثريت بزرگ، محل بديل را باز همان مردم شناختی و از آن بيرون نيامدی، الگوی زندگی در استقلال و آزادی و نماد توانائی بکمال می گردی. دو زندگی، يکی زندگی در استقلال و آزادی و ديگری زندگی در بندگی زور و زورمداری و تحت حاکميت جبار را در معرض ديد انسانهائی قرار می دهی که از حقوق و توانائی خويش غافل و به اطاعت از قدرت معتادند. زندگی در استقلال و آزادی تو است که شماری را از غفلت بدر می آورد و برآن می شوند بديل بگردند و نوع ديگر زندگی، زندگی در استقلال و آزادی را بسازند. بدين تغيير کردن است که تغيير می دهند:
۲.۲. در جامعه های بشری که بنگريم، می بينيم، راه تحول اين سان باز شده است: نخست، کم شماری، ولو با وجود تمايل اکثريت به آنها، برحق می ايستند و بديل و الگو و نماد می شوند. زندگی را از راه سازش با زورمداری، به مرگ نمی آلايند. بسا اندک شماری که هستند، کم شمار تر نيز می شوند، زيرا کسانی ايستادن بر حق و زندگی از راه عمل به حقوق را رها می کنند. اين بديل و الگو و نماد چشم ها را به زندگی در استقلال و آزادی باز می کند. کسانی که اين زندگی را بر می گزينند، پر شمار می شوند، اين بار، بديل و الگو و نماد بسيار پر شمار و حذف ناکردنی می شوند. در همان حال، استبداد جباران چون زندگی سوز است، عوامل، از درون و بيرون، آن را می فرسايند. سرانجام، بنا بر قاعده تغيير کن تا تغيير دهی، عمل می کند: انقلاب روی می دهد و جامعه تحول خويش را آغاز می کند.
هرگاه بديل به اندازه کافی توانمند باشد و محل عمل خويش را که جامعه است ترک نگويد، تحول سرراست می گردد. اما هرگاه بديل، اين توانائی را نداشته باشد يعنی در جامعه سياسی، تمايل های قدرتمدار دست بالا را پيدا کنند، بازسازی استبداد ميسر می شود. راه تحول، بس پر پيچ و خم می گردد و زمان آن بسيار طولانی. در چنين وضعيتی، بهمان نسبت که بديل و الگو و نماد زندگی در استقلال و آزادی از جامعه بيرون نمی رود تا در سرای دولت منزل کند، بهمان نسبت که نماد هدف انقلاب می ماند، از پيچ خم تحول و طول زمان آن کاسته می گردد.

۳ – در باره ممکن بودن يا نبودن «حر» شدن آقای خامنه ای، بايد بدانيم که نا ممکن نيست. اما يک ملت زنده بنا را بر اين امکان نمی گذارد. زيرا
۳/۱.برفرض که آقای خامنه ای حر شود، رﮊيم جبار برجاست. او کارگزار اين رﮊيم است. يکبار ديگر، هشدار می دهم: در رﮊيم خلاء وجود ندارد تا بتوان آن را پر کرد. يک جمع قدرتمدار که تصرف دولت را هدف می کند، بديل نمی تواند بگردد. هم به اين دليل که از جنس رﮊيم است و هم به اين خاطر که در رﮊيم، جائی خالی از قدرت نيست که جمعی برآن شوند که آن را پر و از آن خود کنند. هر فضائی هم که خالی می شود، درجا، توسط اين و آن مافيا پر می شود. اين واقعيت که رﮊيم تقسيم به دو می کند و يکی از دو طرف را حذف می کند، يعنی ولايت مطلقه فقيه می خواهد جز برای خود، برای احدی فضا نگذارد.
۳/۲. يکبار فرض کنيم آقای خامنه ای حر شود و رﮊيم همين که هست بماند. اما او طرفدار ولايت جمهور مردم شود. در روزهای انقلاب گفته بود که «ولايت فقيه وهن اسلام است» و اينک برآن شود که اين وهن را بزدايد. يا به جای او کسی در رأس رﮊيم قرار بگيرد که طرفدار ولايت جمهور مردم باشد. اگر او توانائی تغيير ساخت رﮊيم را نداشته باشد، درجا حذف می شود. و اگر جانشين او اين توانائی را نداشته باشد، يا حذف می شود و يا خود را با آن تطبيق می دهد (مثالهای آقايان خمينی و دستياران او و مثال حاکمان جديد مصر و تونس). اما اگر او حر شود يا نشود، و مردم کشور توانائی های خود را بکار گيرند و جامعه خويش را ديگر کنند، تغيير ساخت دولت، ميسر می شود. تا اين جا، عامل تغيير دهنده مردم هستند. مردم و بديلهائی که در ميان آنها باليده شده اند، تغيير می کنند و تغيير می دهند.
بار ديگر فرض کنيم آقای خامنه ای حر شود و مقام خويش را ترک گويد. و گروهی، بيرون از رﮊيم خود را آلترناتيو خوانده باشد و رﮊيم بپذيرد که اين گروه جانشين آقای خامنه ای و گروه او شوند. آش همان آش می شود. اين گروه يا خود را با رﮊيم تطبيق می دهد و بساط ولايت مطلقه فقيه گسترده می ماند با اسمی ديگر. و يا حذف می شود.
۳.۳. بدين قرار، مردم ايران می بايد نفس خويش را مکلف بشمارند و خود را تغيير دهند تا تغيير رﮊيم ميسر شود. اينک که پذيرفتيم بهشت و جهنم را مردم، خود می سازند، پس اگر بنابر ساختن بهشت است، نبايد به انتظار تغيير کردن آقای خامنه ای نشست. اين مردم هستند که بايد تغيير کنند و نبايد ترديد کنند که با تغيير آنها، استبداد مسلکها نيز می توانند تغيير کنند. و تغيير مردم نيازمند بديلی است از خود مردم و پرشمار و با بيان استقلال و آزادی، بمثابه انديشه راهنما.

❊ پرسش سوم: توانائی طرفداران خط استقلال و آزادی:
دوستان در نشستی که اخيرا داشتيم چند سئوال مطرح شدند:
۱- در حاليکه که گروه های مختلف در خارج از کشور به شکل های مختلف اعلام موجوديت می کنند و جلسات مختلف تشکيل می دهند آيا طرفداران خط استقلال و آزادی توان آن را ندارند به عنوان تشکلی منسجم نظرات خود را اعلام نمايند؟
۲- عليرغم اينکه همه اهل سياست می دانند در داخل کشور در هر شهر حتی روستا طرفداران انديشه استقلال و آزادی طرفداران محکمی دارند چرا در خارج سعی نمی شود با اتحاد خود در مقابل يک سری افرادی که هنوز دنبال شاه هستند نشانگر انديشه مردم داخل که بدون ترديد از نسل جوان تا مسن ترها طرفداران سرسخت استقلال و آزادی هستند باشند؟
۳ - سئوال شد در نشستی که چند مدت قبل با حضور آقای بنی صدر بر پا شد و آقای بنی صدر از عشق سخن گفت آيا يک جلسه سياسی بود يا به مناسبت ديگر و آيا افراد شرکت کننده از طرفداران خط استقلال و آزادی بودند؟

• پاسخها به پرسشهای سه گانه:
دو پرسش در باره توان «طرفداران خط استقلال و آزادی» و اتحاد اين طرفداران را يک پرسش می کنم و به اين شرح به آن پاسخ می دهم:
۱ – از کجا بدانيم که آلترناتيو سازی برای قدرت حاکم، در وابستگی و محدوده عملش دولت (جانشين حاکمان گشتن) است؟ می دانيم که اصول و حقوق مطلوب هر انسان و هر جامعه انسانی را می توان فهرست کرد و خود را جز آن وانمود کرد که هست. اما غير از تناقض اصول و حقوق اعلام شده با انديشه راهنمای تشکيل دهندگان چنين آلترناتيوی که پندار و گفتار و کردارشان، آشکارش می کنند، مبانی تشکيل اينگونه آلترناتيوها عبارتند از:
۱.۱.می گويند: مردم ناتوانند و خود نمی توانند سرنوشت خويش را تغيير دهند. شگفتا!
جمعيت ايران نصف جمعيت امروز ايران بود و ارتش و دستگاه سرکوب آن نسبت به جمعيت آن روز، پر قدرت تر از سپاه و دستگاه سرکوب رﮊيم مافياهای نظامی – مالی بود. آن رﮊيم از موقعيت منطقه ای و بين المللی بهتر و حمايت بتمام تر قدرتهای خارجی نيز برخوردار بود. مردم ايران تجربه دولت دينی که جز همان دين دولتی نيست و نمی تواند باشد را نيز آن روز نديده بودند و اينک ديده اند. چرا اين مردم نمی توانند سرنوشت خويش را در دست بگيرند؟
۱.۲.می گويند: انقلاب يک فاجعه بوده و روز ۲۲ بهمن «روز سياه» تاريخ است.
هدف القای بيزاری از انقلاب و ترس از آن، جز اين نيست که اين نسل را آلت فعل آلترناتيو وابسته کنند. از اين رو است، مرتب تبليغ می شود که جوانان از انقلاب بيزارند و انقلاب را اشتباه نسل پيشين می دانند. غافل از اين که انقلاب حق هر ملت است (بنابر اعلاميه جهانی حقوق بشر) و نسلی که از اين حق غافل و از آن بترسد، سرنوشتی جز ويران شدن و ويران کردن پيدا نمی کند. بنگريد به سرنوشت دو نسل ايرانی از انقلاب بدين سو و نسلهای جوان در جامعه های ديگری که اختيار تعيين سرنوشت خود را به قدرتهای بيگانه سپردند. و از ياد نبريد که انقلاب آغاز تحول است و با گذشت ۲۲۴ سال از انقلاب فرانسه، هنوز می پرسند: آيا انقلاب به همه هدفهای خود رسيده است؟
۱.۳. می گويند :بديلی هم که در استقلال و آزادی، از راه مردم و با مردم، وضعيت را تغيير بدهد، وجود ندارد.
لازم می شود، نخست سانسور کرد و سپس گفت: چنين بديلی وجود ندارد. اگر هم وجود داشته، سرکوب رﮊيم ناتوانش ساخته و بودش را با نبودش برابر کرده است! غافل از اين که وقتی بر حق ايستادی، نه از ميان ميروی و نه ناتوان می شوی. روز به روز نيز تواناتر می گردی.
۱.۴.می گويند : جهانی شدن، استقلال را بی محل کرده است.
باز سانسور می شود که اين واقعيت که حتی اگر جهانی شدن را سلطه ماوراء ملی ها بر نيروهای محرکه جهانيان نشماريم، باز، به دليل همين جهانی شدن، استقلال اهميتی دوچندان بيشتر از گذشته يافته است. نه تنها به اين خاطر که انسان شهروند نمی شود مگر با بکار بردن استقلال و آزادی خويش، بلکه به اين لحاظ نيز که روابط قوا در مقياس جهان تعيين کننده چند و چون زندگی در هر جامعه ای می شود. پس هر ملتی، برای اين که اين روابط قوا به زيانش برقرار نشوند، نياز به استقلال دارد. هر اندازه خود را از روابط قوا رهاتر کند، استقلال خود را بيشتر و نيروهای محرکه در اختيار را افزون تر و رشد خود را همه جانبه تر می کند.
۱.۵. می گويند :کار رﮊيم با «جامعه جهانی» به عادی شدن رابطه راه نمی برد، بلکه به تشديد روياروئی ها و مصمم شدن اين «جامعه» بر سرنگونی رﮊيم، راه می برد. تمامی استبدادهائی که سرنگون شده اند، با دخالت «جامعه جهانی» سرنگون شده اند.
روشن است که نمی گويند جانشين رﮊيمهای سرنگون شده، دموکراسی نشده است. قرار گرفتن در خطر تجزيه و فنا شده است.
۱.۶. اسلام ستيزی و اسلام هراسی هم يکی از مبانی و هم زمينه عمومی بديل وابسته ساختن است. با اسلام، تنها بمثابه دين، نيست که دشمنی می شود. بخاطر مشوش کردن وجدان تاريخی، بنابراين وجدان همگانی نيز هست. روشن سخن اين که هرسلطه گری می داند برای رام کردن زير سلطه، کار نخست، ويران کردن گذشته او است. به قول ﮊرﮊ اورول George Orwell ، برای سلطه بر کسی نخست می بايد برگذشته او مسلط شد. راست بخواهی می بايد هويت تاريخی را ويران کرد، گذشته کسی را نه نقد که خراب کرد تا او نتواند سرپای خود بايستد و خود را ناگزير ببيند به ارباب تکيه کند. مشاهده زندگی کسانی که نوکر بيگانه شده اند يا می شوند، نيز، ما را به همين نتيجه می رساند.
۱.۷. می گويند :چون بديل بيانگر استقلال و آزادی که محل عملش مردم باشد و با مردم و از راه مردم عمل کند، وجود ندارد و يا وجودش به حساب نمی آيد، پس راه حلی که می ماند، آلترناتيوی است که بتواند حمايت قدرتهای خارجی «موافق مردم سالاری» را بدست آورد و با کمک اين قدرتها، رﮊيم را تغيير دهد!
«استدلال» بالا را تازه «اپوزيسيون» وابسته ايران کشف نکرده است، پيش از اين وابسته ها، وابسته های عراقی و افغانی و ليبيائی و نيز سوری و مصری ، همين «استدلال» دست پخت سلطه جويان را بکار بردند و آوردند بر سر کشورهاشان آنچه را آوردند. تجربه ايران، بخصوص از گروگانگيری بدين سو، تصديق اين واقعيت است که بدون زد و بند با قدرت خارجی، نمی توان بر ضد حق حاکميت ملتی کودتا کرد.
بدين قرار، هربار که «استدلال بالا»، حتی يک بند از بندهای آن را می شنويم و يا می خوانيم، نبايد ترديد کنيم که با آلترناتيو وابسته سروکار داريم. اما آلترناتيو وابسته اين استدلال را بدون سانسور وجود بديل استقلال و آزادی، نمی تواند بقبولاند. از اين رو است، که در آنچه به ايران امروز مربوط می شود، اين بديل، بطور کامل سانسور می شود. برای اين که توی ذوق نخورد، هر بار که مشروعيت زدائی از رﮊيم لازم می شود، به سراغ کسانی می روند که می دانند بديل استقلال و آزادی نيز هستند. هدف اينست که آنها را در گذشته زندانی کنند و القاء کنند که به گذشته تعلق دارند و در حال و آينده نقشی ندارند.
غافل از اين که چون اولاً در رﮊيم خلاء وجود ندارد و ثانيا˝ با زندانی کردن مردم در مدار بسته بد و بدتر که، برآن، ترس از سرنوشت عراق و افغانستان و سوريه و ليبی و ... نيز افزوده می شود، آلترناتيو وابسته، در عمل، مانع حرکت مردم، بنا بر اين، دستيار رﮊيم می شود. با ترساندن جوانان از انقلاب، اين نيروی محرکه جامعه را فعل پذير، يعنی ويران کننده اين نسل می کند. به سخن روشن، چنين آلترناتيوی عامل بقای رﮊيم می شود. چنانکه از روز اول، «ضد انقلاب» و «گروهکها» عامل باز سازی استبداد و استقرار رﮊيم ملاتاريا – که اينک رﮊيم مافياهای نظامی – مالی گشته است- بوده اند.
بدين سان، «دوستانی» که گرد هم نشسته اند و اين پرسش به ذهنشان رسيده است، می بايد از شگفتی بدر آيند. روشن است که جانبداران استقلال و آزادی، هم تمامی کار تدوين بيان استقلال و آزادی، بمثابه انديشه راهنما را برعهده دارند، هم برنامه عمل را تهيه کرده اند، هم روش را پيشنهاد می کنند و هم گردهمآئی و جلسه های بحث آزاد دارند و بر سر مفاهيم بحث و اسباب همگرائی را آماده می کنند. باز روشن است که تشکيل چنين بديلی که گرايشهای مختلف، همه دارای هدف مشترکی که استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی است، کاری از نوع ساختن بديل دست نشانده، برخوردار از امکانات مالی و وسائل ارتباط جمعی پر شمار، نيست. هرگاه جامعه سياسی بخواهد بديلی بگردد که با قدرت وداع کند و جامعه مدنی را جايگاه هميشگی خويش کند، ضرور است که از تجربه سه انقلاب ملت ايران در يک قرن درس بگيرد و از برای همراهی با جامعه در گذار از استبداد به جمهوری شهروندان و جلوگيری از باز سازی استبداد، از انسجام کافی برخوردارباشد.
۳ – آن سخنرانی، در آغاز سمينار مجامع اسلامی ايرانيان ايراد شد و شرکت کنندگان در آن، همه در خط استقلال و آزادی بودند و هستند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016