سه شنبه 10 بهمن 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

"نظام" و بديل، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
حق اشتراک، به‌نفسه، گويای وجود حق اختلاف است. زيرا هرگاه اختلاف نبود، اشتراک هم نبود. و در همان حال، حق اختلاف، به‌نفسه، گويای وجود حق اشتراک است. زيرا اگر حق اختلاف نبود، اشتراک بی‌موضوع می‌شد و نبود. و باز، اگر حق اختلاف نبود، عقل‌ها نمی‌توانستند با يکديگر ارتباط برقرار کنند و به يمن جريان‌های انديشه و...، اشتراک بجويند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


پاسخ به پرسشهای ايرانيان از
ابوالحسن بنی صدر


❊ پرسش اول: آيا با چهارتا استدلال بايد نظامی را شست و کنار گذاشت؟:

نظر علما و روحانيون ارشد حوزه درباره جمهوری اسلامی

باسلام. اينطور که می گويند بزرگان زيادی از جمله آقای بهجت، حکومت جمهوری اسلامی را تاييد کرده اند. اين سوال پيش می آيد که همچون انسانهايی که به هرحال دارای کرامت و شخصيتی والا بوده اند، چطور اينگونه نظرداده اند؟ حتی از خود آقای خامنه ای هم تمجيد کرده اند؟ حرفهای آيت الله منتظری را داريم و در اين راستا افشاگر و بس راهگشاست. اما چرا ديگرانی چون بهجت، لنکرانی، گلپايگانی، اراکی با نظام همراهی کرده اند؟ يک هراسی مرا دائم تحت فشار می گذارد که: نظامی که اين همه خون شهيد داده، تو می خوای با چهارتا استدلال بشوری بذاری کنار؟ ترسی مرا همراهی می کند و می گويد: عملکرد مسئولين بکنار، خود نظام را که نبايد زير سئوال ببری. نظامی که اين همه برای آن زحمت کشيده شده با چند حرف که نبايد رای بر بطلانش بدهی. اين حق الناس است و دامنت را می گيرد.

• پاسخ به پرسش اول: مردم زحمت را برای استقرار ولايت جمهور مردم کشيدند. زحمت و بيشتر از آن، جان را بدين خاطر داده اند:
۱ – در جريان انقلاب ايران، شعارهای مردم ايران که هدفهای انقلاب بشمار بودند، استقلال و آزادی و ولايت جمهور مردم بود. توضيح اين که روزی آقای خمينی گفت مردم ايران می خواهند رﮊيم سلطنتی از ميان برخيزد و جمهوری اسلامی جانشين آن شود. از آن پس، شعار، استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی شد. خبرنگاران نيز مکرر می پرسيدند: جمهوری اسلامی چگونه جمهوری است؟ او ناگزير شد تصريح کند: ولايت با جمهور مردم است. هر عاقلی می داند که ميزان رأی مردم است. جمهوری که می خواهيم همچون جمهوری است که در فرانسه برقرار است. الا اينکه اسلامی است. او، همه روز، در برابر جهانيان، از راه پاسخ به پرسشهای خبرنگاران، اسلام بمثابه بيان استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را صفت جمهوری بمعنای ولايت جمهور مردم، ارائه کرد. تا آنجا پيش رفت که او را «ليبرتر» (کسی که آزادی را حد ناپذير می داند) لقب دادند.
تا قبل از مجلس خبرگان اول، مردم ايران، هرچه شنيدند، ولايت جمهور مردم و اين اسلام بود. کلمه ای از ولايت فقيه نشنيدند. در جريان انتخابات آن مجلس نيز، جز متنی که به امضای آقايان منتظری و آيت منتشر شد و برای فقيه ۱۶ اختيار قائل شده بود، هيچ نامزدی نگفت اگر به عضويت آن مجلس انتخاب شود، پيش نويس قانون اساسی را که بر اساس ولايت جمهور مردم تدوين شده بود، با قانون اساسی جانشين خواهد کرد که بنايش بر ولايت فقيه است. بنا بر مصوبه ای که با موافقت آقای خمينی به اجرا گذاشته شد، مجلس خبرگان می بايد، ظرف يک ماه، پيش نويس قانون اساسی را بررسی و تصويب می کرد. آنچه در مجلس خبرگان کردند، تقلب بود. بدين قرار، نظامی که مردم برايش جنبش همگانی کردند و شهيد دادند، ولايت جمهور مردم بر وفق بيان استقلال و آزادی بود. يعنی اين که يکايک مردم ايران، می بايد حق حاکميت بدست می آوردند و حاصل جمع اين حاکميت ها، حاکميت مردم می گشت. پس، ولايت فقيه، جفا و خيانت به مردم و شهيدان بود.
۲ – اما کشته ها را در جريان انقلاب و از آن روز تا امروز، آنها نداده اند که رﮊيم جنايت و خيانت و فساد را بر مردم ايران تحميل کرده اند، آنهائی داده اند که به قيمت جان، به هدف انقلاب ايران وفا کرده اند. از وطن، در برابر تجاوز عراق نيز آنها دفاع کردند. زحمت های مقابله با اين رﮊيم ضد انقلاب و دو رأس ديگر مثلث زور پرست را نيز همانها می کشند که ايستاده اند تا مگر تجربه انقلاب ايران به نتيجه برسد و يک بار برای هميشه، ولايت جمهور مردم برقرار بگردد.
آنها که منطق صوری بکار می برند، نظام ضد دين و انقلاب و حقوق ملی و حقوق انسان را، جانشين هدف انقلاب می کنند، و شهيدان و کوشندگان برای اين هدف را، شهيدان و کوشندگانی معرفی می کنند که گويا برای استقرار اين نظام جنايت و فساد کشته شده اند و زحمت کشيده اند، هرگاه راست می گفتند، يک نفر را معرفی کنند که در طول مدت انقلاب، بخاطر ولايت فقيه کشته شده و يا زندان رفته است. پس از آنکه، پيش و بعد از کودتای خرداد ۶۰، آقای خمينی و دستياران او بر جنگ با عراق، جنگ با مردم ايران را افزودند، کشته شده های طرفدار رﮊيم کسانی بوده اند، که حتی به قانون اساسی مصوب مجلس خبرگان اول نيز، تن ندادند، با قدرت خارجی، سازش پنهانی (افتضاح اکتبر سورپرايز و ايران گيت ها) کردند و تا توانستند جنايت کردند و خون ريختند. از آن روز تا امروز و تا زمانی که برکار بمانند، دستور کارشان – از زبان خود آنها - اينست: به قدرتهای خارجی امتياز می دهيم اما در داخل کشور، به مردم، امتياز نمی دهيم.
پرسش کننده گرامی می بايد بهوش باشد که استبداد پهلوی ها و استبداد ملاتاريا – اينک استبداد مافياهای نظامی – مالی – يک استبداد است. ايرانيان اگر در منظر ايران با کمی دقت بنگرند، آشکار می بينند که طبيعت استبداد پهلوی با طبيعت استبداد کنونی يکی است. اينها که اينک استبداد رويه کرده اند، همانها هستند که ديروز بر اين رويه بودند. در جامعه ای که، درصدی از آن، «اقتدارگرا» و جانبدار بکار بردن زور برای دست يافتن به قدرت و حفظ آن هستند، اين اقليت است که سه شعبه شده و مثلث زور پرست را پديد آورده است. در کودتای رضاخانی و در کودتای ۲۸ مرداد و درکودتای خرداد ۶۰، اين مثلث، باهم، بر ضد استقلال و آزادی و حاکميت مردم کودتا کرده اند. نبايد پنداشت که روياروئی امروز اين مثلث، واقعی است. در جنگ ۸ ساله، از راه اتفاق، با هم، آتشبيار آن جنگ نبودند. اصلی که اين مثلث از آن پيروی می کند، اينست که ايرانيان از بند دولت استبدادی نرهند و اين دولت از دست اين مثلث بيرون نرود.

۳ – اما در باره شخصيت های روحانی که پرسش کننده از آنها نام برده است:
۳/ ۱- او و ديگر ايرانيان نبايد بگذارند با بکار بردن منطق صوری آنها را بفريبند. از اين شخصيتها، آقايان گلپايگانی و بهجت، در انقلاب شرکت نداشتند. هيچيک از اين دو، در دوران شاه، به سياست نمی پرداختند. اما آيا با ولايت فقيه موافق بودند؟ آقای گلپايگانی با ولايت فقيه موافق نبود و امروز، آقای بهجت را کسی معرفی می کنند که ولايت جمهور مردم (موضوع تلگراف سه مرجع دينی دوران مشروطيت به محمد علی شاه) را افسد و «دفع سلطنت به مشروطيت را «دفع فاسد به افسد» می دانسته است. هرگاه او براستی چنين طرز فکری را می داشته است، بدون ترديد، با جنبش همگانی برای استقرار ولايت جمهور مردم، مخالف بوده است. پس اگر راست باشد که از رﮊيم ولايت فقيه حمايت می کرده است، در واقع، از ضد هدف انقلاب مردم ايران، حمايت می کرده است. بهر رو، اين دو، اندک زحمت نيز برای انقلاب و هدف آن و حتی استقرار رﮊيم ولايت مطلقه فقيه نکشيده اند. آنچه از آقای بهجت نقل می کنند، متناقض است: از سوئی موافق ولايت فقيه بوده و قيام برای استقرار آن را واجب می دانسته و از سوی ديگر، خود به سياست نمی پرداخته است. طرفه اين که بعد از مرگ او است که ارگانهای تبليغاتی رﮊيم درباره مخالفت با مشروطيت و موافقت با ولايت فقيه، از او قول نقل می کنند. با اينهمه، رﮊيم يک حمايت مشخص، کتبی يا شفاهی، از آقای بهجت، ارائه نکرده است.
۴ – پرسش کننده گرامی می داند که آقای منتظری با ولايت فقيه موافق بوده است و نيز می داند که او ولايت مطلقه فقيه را از مصاديق شرک دانسته است. دانستنی است که در واپسين ماههای عمر آقای خمينی، آقای منتظری به من اطلاع داد که آقای خمينی ديگر هوش و حواس ندارد و تصدی کارها با احمد خمينی است. تشکيل هیأتی برای «بازنگری در قانون اساسی» در اين دوره از زندگی او، ترتيب داده شد. روشن بود که هدف از بازنگری در قانون اساسی، حفظ رﮊيم در دست «ايران گيتی» ها است و اينان تنها به تصرف رﮊيم قانع نيستند، ولايت مطلقه فقيه نيز می خواهند و بايد آن را در قانون اساسی وارد کرد.
آقای منتظری مکرر می گفت که فقيه می بايد نظارت کند و نه حکومت. و نامه های متبادله ميان آقای جعفری و او، در واپسين ايام عمرش، از آن ولايت فقيهی که کتاب کرده بود، فاصله گرفت.
امر مسلم اين که نظام موجود ادامه رﮊيم پهلوی در شکل «معمم» است و ولايت فقيه ضد انديشه راهنمای انقلاب ايران است. مردم ايران، اندک تصوری نيز از آن نداشتند و کسی هم برای تحقق آن زحمت نکشيد. هدف مردم ايران استقرار ولايت جمهور مردم بود و اينک نيز می بايد کوشيد تا اين هدف تحقق پيدا کند. در واقع، اين نظام ولايت فقيه است که با «چند حرف»، راست بخواهی، با بدعت گذاری و به ضرب آدم کشی، برقرار شده است. پس کوشش برای رها شدن از آن، ادامه دادن به کوششی است که شهيدان کرده اند. آنها که مانده اند و به عهد خود با انقلاب مردم ايران استوار ايستاده اند، بر اين کوشش هستند. هدف اين کوشش، ولايت جمهور مردم يا شرکت همگان در اداره جامعه، بر ميزان حقوق ملی و حقوق انسان، بنا بر اين، بی نياز از زور است. پرسش کننده و ديگران می توانند تجربه کنند و به تجربه در يابند: هر عملی که انجامش، به زور، نياز نداشته باشد، حق است و اگر نياز به زور داشته باشد، ناحق است. پس اگر نظام ولايت فقيه بدون زور اجرا شدنی است حق است و اگر اجرا شدنی نيست، ضد حق است. کيست که نمی داند اختيارات «رهبر»، جز در زورگفتن، کاربرد ندارد؟

❊ پرسش دوم: آيا بايد و يا نبايد همه زير يک چتر گرد آيند؟:
با عرض سلام و احترام خدمت آقای بنی صدر
اينجانب چند مدت پيش درخواستی را برای جنابعالی mail کردم، ولی متاسفانه هنوز جوابی دريافت نکردم. باعث خوشحالی بنده اگر جواب دهيد.
با احترام فراوان.
ک. و. م
آقای بنی صدر من به شما ارادت دارم چون ميدانم آزاد انديشيد و آگاه...و مسلمان و معتقد ...به قوانين مترقی اسلام. آنچه که نمی تواند ملت را حرکت دهد شايد متفاوت بودن انگيزه ها است. يعنی نبود آنچه که باعث اتحاد مردم و در نتيجه شکل گيری انقلاب شد. در اصل، دعوا(وشايد آنچه که خود گفتيد ترس) شايد بر سر آن باشد که هر کس بدانچه خود می پسندد دلخوش است:
گروهی که اکثرا جوانانند از دين گريزانند، گروهی ديگر روشنفکر مذهبی اند، گروهی ديگر با مذهب خرافاتی بيشتر انس دارند، گروهی مذهب را به عنوان يک سد در مقابل انواع فسادها می دانند و در نهايت همه اين اقشار يک درد مشترک دارند و آن اينست که نميتوانند خود را زير يک چتر واحد ببينند.

• پاسخ پرسش دوم: چرا همه نبايد زير يک چتر گرد آيند؟:
۱ – بار ديگر، خاطر نشان می کنم که حق اشتراک با حق اختلاف همراه هستند. هرگاه هدف استقلال و آزادی انسان و جامعه ملی، بنا بر اين، دموکراسی باشد، کثرت آراء و عقايد، هم حق و هم جدائی ناپذير از استقلال و آزادی انسان می گردد. نخست نسبت دو حق اشتراک و حق اختلاف را به يکديگر بسنجيم:
دو حق اختلاف و اشتراک ناقض يکديگر نمی شوند، بلکه يکديگر را ايجاب می کنند: درآغاز، حق اختلاف کاربرد دارد. اما در پی نقد و نزديک شدن برداشتها به برداشتی برخوردارتر از ويژگی های حق، حق اشتراک کاربرد پيدا می کند. بمحض حصول اشتراک، نوبت به حق اختلاف می رسد، زيرا حاصل بدست آمده درخور نقد است و اين نقد، تا رسيدن به علم قطعی، ادامه پيدا می کند.
دقت را که بيشتر می کنيم، در می يابيم که دو حق اشتراک و اختلاف، از آغاز تا پايان فراگرد، همراهند و با هم بکار می روند:
۱.۱. بدون بکاربردن حق اشتراک، حق اختلاف کاربرد پيدا نمی کند. زيرا کاربرد حق اختلاف موقوف است به اشتراک بر سر داشتن حق اختلاف و توافق بر سر امکان رسيدن به اشتراک. و
۱.۲. هرگاه از حق اختلاف غافل گرديم و کاربردی برای آن قائل نشويم، در جا، حق اشتراک در ضدش، از خود بيگانه می شود: اجبار در موافقت با نظری که قدرت (= زور) را توجيه می کند (برای مثال، ولايت مطلقه فقيه و يا رهبر حزب و يا رهبر فرقه و يا شاه و يا ...) و تن دادن به زوری که همگان را به پيروی از آن نظر ناگزير می کند. چرا که با غفلت از حق اختلاف، جريان های آزاد انديشه ها و دانش ها و فن ها و هنر ها و اطلاع ها، در سرچشمه خشک می شوند. اما خشکاندن اين جريانها در سرچشمه به ممنوع کردن همگان از فعال کردن استعدادها و فضلها و بکار بردن حقوق ذاتی ميسر می شود (استبداد فراگير همين است). و ممنوع کردن نياز به بکار بردن زور دارد. هرگاه توليد و بکاربردن زور را ممکن بود مطلق گرداند، استبداد فراگير ميسر می شد و جامعه را بکام مرگ می برد. و
۱.۳. حق اشتراک، بنفسه، گويای وجود حق اختلاف است. زيرا هرگاه اختلاف نبود، اشتراک هم نبود. و
۱.۴. در همان حال، حق اختلاف، بنفسه، گويای وجود حق اشتراک است. زيرا اگر حق اختلاف نبود، اشتراک بی موضوع می شد و نبود. و باز، اگر حق اختلاف نبود، عقلها نمی توانستند با يکديگر ارتباط برقرار کنند و به يمن جريان های انديشه و...، اشتراک بجويند. و
۱.۵. اگر حق اشتراک نبود، جامعه ای نيز نبود. چراکه اختلاف مانع تشکيل اجتماع می شد. و اگر حق اختلاف نبود، اشتراکی پديد نمی آمد تا تشکيل جامعه ميسر شود.
اينک که دانستيم دو حق اختلاف و اشتراک از يکديگر جدائی ناپذير هستند، گوئيم نبود اين دو حق، هر انسان را از استقلال و آزادی خويش محروم می کند. زيرا اگر حق اختلاف نباشد، يک انسان استقلال در انديشيدن و آزادی در نوع انديشيدن را که بسا با انديشه ديگری يکسان نباشد، از دست می دهد. و اگر حق اشتراک نباشد، انديشه ها جريان نمی يابند. اما انديشه اگر جريان نيابد، به دانه ای می ماند که در کوير، افشانی. می ميرد. افزون بر اين، عقل در کار خود نياز به بی شمار فکرها، دانش ها و اطلاع ها دارد. نبود اشتراک، بمعنای قطع سه جريان انديشه ها و دانش ها و اطلاع ها است. با قطع اين سه جريان، عقل نازا می شود و خود انگيختگی را گم می کند. به سخن ديگر، از استقلال و آزادی خويش غافل می شود.
۱.۶. و اگر آدمی و يا جامعه آدمها از استقلال و آزادی خويش غافل شوند، خلاء را قدرت (= زور) پر می کند. قدرت هدف و روش می شود. علامت آشکار آن اينست که اختلاف بکار بردن زور را تجويز می کند. عقل قدرتمدار باور می کند که اختلاف بکار بردن زور را موجه می کند. اما بکار بردن زور اختلاف را به تضاد و تضاد را سبب ساز انشعاب جمع و يا ابتلای عقل آدمی به اعتياد به اختلاف و تضاد سازی می گردد. هرگاه، به قصد عبرت گرفتن، به انشعاب ها در سازمانهای سياسی ايران بنگريم، از بزرگی تخريب استعدادها و فراوانی فرصتهای سوخته، بهت زده می شويم. بدين سان، در استقلال و آزادی است که دو حق اختلاف و اشتراک، مدام بر شتاب گرفتن جريان رشد، افزايد.
بدين قرار، مشکل ايران اختلاف نظر ها نيستند که ضرور هستند. مشکلهای ايران اينها هستند:
۲ – چون از صميم قلب نمی پذيريم که ديگری حق دارد عقيده ای جز عقيده ما داشته باشد، خود و يکديگر را سانسور می کنيم. چون خود و يکديگر را سانسور می کنيم، سه جريان انديشه ها و دانش و فن و اطلاع ها، بخصوص جريان انديشه ها برقرار نمی شود. از اين رو، تنها و نازا می شويم. چون نازا می شويم، فرهنگ ساز نمی شويم. چون فرهنگ استقلال و آزادی نمی سازيم، مصرف کننده فرآورده های ضد فرهنگ قدرت می شويم. به سخن روشن، گرفتار اين و آن ولايت مطلقه می گرديم. وگرنه، چرا بايد مثلث زور پرست همچنان، درصحنه سياسی ايران جولان بدهند و ايران، وطن ما را، عرصه تاخت و تاز قدرتهای خارجی کنند؟
۳ – اشتراکهائی را که مجموعه ای از حقوق باشند، پيدا نمی کنيم:
۳/۱. فراوان می پرسند چرا با اين يا آن رأس مثلث زور پرست، متحد نمی شويد؟ اين ايام، بيشتر پرسش ها در اين باره است که چرا با پهلوی چی ها متحد نمی شويد؟ طرفه اين که يک مدعی اتحاد گفته است: عده ای به مصدق چسبيده اند، تا مانع اتحاد بگردند. بايد مصدق را کنار گذاشت و راه را برای اتحاد هموار کرد!. گوينده زحمت توجه به تناقض نمايان در گفته خويش را نيز به خود نمی دهد: اگر اتحاد منوط به کنار گذاشتن کسی باشد، چرا آن کس پهلوی و ديگر زورپرستها نباشند؟ پهلوی ها در سه کودتا بر ضد سه جنبش مردم ايران و در برانگيختن رﮊيم صدام به حمله به ايران و... شرکت داشته اند. حضور آنها در يک اتحاد ناممکن کردن موفقيت آن اتحاد است. زيرا عمل از راه مردم و توسط خود مردم را ناممکن می سازد و، در همان حال، مقاومت در برابر تغيير را حد اکثر می گرداند. رفتار اينان ترجمان زورمداری خالص است. در طول زمان، هرگاه از جانبداری زبانی از دموکراسی می کاستند و، در عوض، تمرين مستقل و آزاد شدن می کردند، امروز محصول کار دماغيشان، در دروغ و ناسزا و فريب و فريفتاری ناچيز نمی شد. بارها از مثلث زورپرست خواسته شده است روشهای تخريبی خود را رها کنند، سانسور را رها کنند، به بحث آزاد و نقد بمعنای جدا کردن سره از ناسره و سره گرداندن ناسره، تن بدهند. اما دريغ که يک روز از دروغ و ناسزا و جعل قول و... پرهيز کرده باشند. يک نوبت به خود گفته باشند: چرا آنها که در راست راه استقلال و آزادی هستند می بايد به بيراهه آنها بيايند و چرا آنها به اين راست راه که در سود آنها و ايران و ايرانيان است، نمی آيند؟
مصدق نماد استقلال و آزادی و پهلوی ها نماد استبداد و وابستگی هستند. معنای کنار گذاشتن مصدق، آيا جز اينست که از استقلال چشم بپوشيم و آنگاه با وابسته ها متحد شويم؟ در متن ها يی که منتشر می کنند، از راه سهو نيست که استقلال درج نيست، از راه عمد است. استدلال هم اينست: بدون مداخله قدرت خارجی - در واقع، امريکا و انگليس و اسرائيل – نمی توان رﮊيم را سرنگون کرد. اين مداخله نيز نيازمند بديل "معتبر" است.
آنها که قدرت را هدف می کنند، از جدائی ناپذيری استقلال و آزادی نيز غافلند. در ميان آنها هستند کسانی که غافل نيز نيستند. اگر دم از آزادی و دموکراسی می زنند، به قصد فريب و توجيه وابستگی خويش است. وگرنه، می دانند:
۳/۲. آن بديلی کارآئی دارد که اميد به حال و آينده را به حد اکثر و ترس از آينده را به حد اقل برساند. بقايای رﮊيم پيشين اين ترس از آينده است که به حداکثر می رسانند و اين اميد به امروز و فردا است که از ميان می برند. بازگشت به دوران پهلوی، تن دادن به حقارت و خفتی است که اندازه نمی شناسد. اينان بهيچ رو آينده نيستند زيرا هم اکنون، در دموکراسی های غرب، جز زور به کار نمی برند. وضعيت رأس ديگر مثلث زور پرست بازهم بدتر است. آن بديلی نماد اميد و نبود ترس است که نماد غرور ملی و زيست ايرانيان در استقلال و آزادی است.
۳.۳. دست کم هفت نوع دموکراسی بمثابه نظريه وجود دارند. يکی از آنها که در جهان امروز رايج است، دموکراسی بر اصل انتخاب است. در اين دموکراسی و در ۶ نوع دموکراسی ديگر، اساس، يکی و آن حق حاکميت است. بنا بر نوع برداشت از حاکميت، دموکراسی، اين يا آن نوع می شود. در دموکراسی رايج، برای ملت وجودی مستقل از افراد قائل می شوند و می گويند: حاکميت از آن ملت است. اما اعضای جامعه ارگانهای ملت خوانده می شوند. هر يک از آنها يک رأی دارد. برای اين که آرای رأی دهندگان، مجموع منتخبان را مجموعه ای بگردانند که حاکميت ملی را اعمال می کنند، هر رأی دهنده می بايد مستقل باشد در تصميم و آزاد باشد در انتخاب نوع تصميم. ملت نيز می بايد مستقل و آزاد باشد، يعنی هيچ قدرت خارجی شريک حاکميت با ملت نباشد و در جامعه، هيچ تبعيض نژادی و قومی و دينی و مرامی و جنسی درکار نيايد: يک نفر، يک رأی. حتی از ديدگاه اين نوع دموکراسی، نژاد و قوم گرائی و قائل شدن به تبعيض های دينی و جنسی و قومی و نژادی، عقب ماندگی فکری و دموکراسی گريزی تلقی می شود.
۳/۴. اشتراک ميان حق با ناحق ناممکن است. اشتراک ميان قدرت با استقلال و آزادی ناممکن است. در تمامی مواردی که قدرت هدف شده است، اتحادها اگر هم ممکن گشته اند، يا پيش و يا بعد از «تصرف دولت»، از ميان رفته اند. در تمامی مواردی که استقلال و آزادی هدف شده اند و توجه به سابقه امر نشده و قدرت پرستها در اتحاد شرکت داده شده اند، اتحادها اغلب پيش از تغيير رﮊيم استبدادی و، به ندرت بعد از آن، از ميان رفته اند. هرگاه گروه امتحان نداده ای باشد، اتحاد بشرط آنکه هدف استقلال و آزادی باشد و روش هم تجربه کردن استقلال و آزادی بگردد، می تواند يکی از دو نتيجه را ببار آورد: شناخته شدن جانبدار قدرت از طرفدار استقلال و آزادی و دفع شر قدرت پرست. آنها که از آزمايش موفق بدر می آيند، اتحاد را هرچه مستحکم تر می کنند. اينان اميد به حال و آينده را به حداکثر و ترس از حال و آينده را به صفر نزديک می کنند.
۳/۵. پس اگر گرايشها که پرسش کننده معرفی کرده است و گرايشهای ديگر، از قدرت و قدرتمداری خويشتن را برهند و از صميم قلب بپذيرند که حق دارند با يکديگر اختلاف نظر و باور داشته باشند، در می يابند که اين اختلاف سبب دوری و بيگانه شدن از يکديگر نمی گردد، بعکس، عامل نزديکی، دوستی و يگانگی با يکديگر می شود. اختلافها از راه نقد متقابل نظرها و باورها به اشتراکها می انجامند، اشتراکها استحکام می جويند و دموکراسی را رشد پذير و فساد ناپذير می گردانند. مردم يک کشور می توانند در حقوق ملی، استقلال و آزادی ملی و... و حقوق انسان، استقلال و آزادی و ديگر حقوق و کرامت او، اشتراک بجويند. اما اين اشتراک نيز دوام نمی آورد هرگاه به فرهنگ و اخلاق استقلال و آزادی غنی نجويد:
۴ - حاصل سخن اين که برخورداری از حق اختلاف و حق اشتراک، بنابر اين، خود انگيختگی، نيازمند سه جريان انديشه ها و دانش ها و فن ها و اطلاع ها است. پس کاری که شدنی است و در سطح مردم شدنی است و تنها مردم می توانند انجامش بدهند، برقرار کردن اين سه جريان است. از ميان برداشتن همه سانسورها، رها کردن خويشتن از خود سانسوری، باز شدن بر روی يکديگر، کاری است شدنی و ضرور. اما نياز به کاری بيشتر از روا بينی اختلاف نظر با يکديگر دارد، نياز به حق دانستن اختلاف نظر و معرفت بر رابطه حق اختلاف با حق اشتراک و دانستن رابطه اين دو حق با استقلال و آزادی انسان دارد. نياز به بکار بردن اين دانسته ها و به يمن ممارست، توانائی اشتراک و اتحاد جستن با ديگری و حق اختلاف را ضامن اين اتحاد از راه بحث آزاد و افزودن بر اشتراک ها دانستن دارد.
نياز به دانستن اين واقعيت و حقيقت دارد که بدون برقرار کردن اين سه جريان، اتحاد پديد نمی آيد و برقرار کردن اين سه جريان نيز نياز به پذيرفتن و بکار بردن دو حق اشتراک و حق اختلاف دارد، به سخن ديگر، اين دو از يکديگر جدائی ناپدير هستند. بدين قرار، انسانهای مستقل و آزادی که بطور خود انگيخته، دو حق اشتراک و اختلاف را بکار می برند، از رهگذر سه جريان، فرهنگ استقلال و آزادی را بارور و، در همان حال، اخلاق استقلال و آزادی را ناظر و مراقب برخورداری از اتحاد، از راه بکار بردن دو حق اشتراک و اختلاف می گردانند. اين آن راه و روش است که هرگاه ايرانيان در پيش گيرند، از بند استبداد می رهند، مثلث زورپرست را نيز از بيراهه زورپرستی به راست راه استقلال و آزادی، دلالت می کنند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016